مساله رویکرد تاریخی و نظری به تمدن
نوشتاری از دکتر سیدعلیرضا عالمی، تمدن پژوه و عضو شورای علمی مرکز پیشرفت و تمدن پژوهشگاه
فعالیتهایی که در ایران در حوزه مطالعات تمدنی صورت گرفته عمدتا تاریخی است. اساسا رویکرد غالب آموزشی و پژوهشی در ایران، تاریخی است.
معترفم که رویکرد تاریخی در تمدن بسیار مهم و ضروری است و بدون آن مطالعهی تمدن اساسا امکان پذیر نیست. به نظر میرسد از زمان تاسیس رشته های مرتبط با تمدن و تمدن اسلامی در ایران، کسانی که متولی ارائه سرفصل آموزشی برای آن بوده اند اصولا حیاتی فعلی برای تمدن اسلامی قائل نبوده اند و آنرا پدیده ای متعلق به گذشته قلمداد میکردند. بنابراین هر آنچه آموزش داده شده و پژوهیده شده متعلق به گذشته است. در حالیکه این رویکرد مثلا در کشورهای غربی وجود ندارد در آنجا عمدتا مطالعات تمدنی تنها تاریخی نیست شاید به این دلیل که آنها خود را درون تمدنی زنده و پویا می یابند که باید در مورد حال و آینده آن آموزش دید و پژوهید. اما این رویکرد در ایران عمدتا معطوف به گذشته بوده که سبب آن میتواند واقعیت تمدنی ما یا ذهنیت و تلقی اندیشمندان و سیاستگذاران علمی ما در این خصوص[عدم موجودیت فعلی تمدن اسلامی] باشد.
در چند دهه اخیر ذهنیتی تمدنی در بین برخی از نخبگان به وجود آمده است که مسلمانان نمیتوانند و نباید در تمدن غرب ریل گذاری تمدنی کنند بنابراین ما باید تمدن خود را بازسازی نماییم این امر تحت عناوین مختلف از جمله تمدن نوین خود را نشان داده است. ورود عملی به این فضا نیازمند مطالعات جدید تمدنی بود که علاوه بر مطالعات تاریخی، حال و آینده تمدنی ما را نیز پوشش دهد. که بنده از آن تعبیر به مطالعات نظری تمدن میکنم.
به نظر میرسد کسانی که به صورت سنتی در حوزه رویکرد تاریخی تمدن فعالیت داشتند اقبالی به پرداختن به حوزه های حال و آینده تمدنی نشان ندادند که دلیل آن میتواند “تشخیص خطا بودن رویکرد جدید” یا “عدم تخصص ایشان در این باره “باشد. به هر دلیلی به نظر میرسد این دسته از استادان و پژوهشگران تمدن در مقابل شکل گیری فضای جدید مقاومت میکنند. از این روی تاکنون به صورت عملی و جدی در دانشگاهها فضا برای فعالیتهای آموزشی و پژوهشیِ نظری در باب تمدن مساعد نشده است.
از سوی دیگر، کسانی که وارد این فضا شده اند[فضای نظری] بیشتر کسانی بوده اند که زمینه و تخصص آنها رشته های دیگری مانند ارتباطات، علوم سیاسی و اجتماعی، فرهنگ و فلسفه بوده است که این خود نشان دهندهی وجود خلاء و نیاز اساسی به پرداختن به مباحث نظری تمدن است. اینان گرچه در مباحث نظری ورود کرده اند ولی با توجه به آثاری که توسط ایشان تولید شده است ورود جدی، دقیق، کافی و حتی روشمند به پیشینه و گذشتهی تمدنی اسلام ندارند و عمدتا رویکرد پردازش آنها و ادبیات مفهومی آنها غیر بومی است.
این دو رویکرد مطالعاتی در مورد تمدن را اگر کنار هم بگذاریم با گسستی مطالعاتی در تمدن اسلامی مواجه هستیم؛ رویکردی که پیشینه تمدن اسلامی را میشناسند اما به هر دلیل و تصوری وارد مباحث و مسائل حال و آینده تمدن اسلامی نمی شود و کسانی که در مورد حال و آینده تمدن اسلامی فعالیت میکنند اما در مورد گذشته و تاریخ تمدن اسلامی اسلامی تخصص ندارند. به نظر می رسد نخبگان ما که برایشان تمدن و تمدن اسلامی مهم است باید همدلانه وارد بحثهای جدی در خصوص ترمیم این گسست مطالعاتی در مورد تمدن شناسی گردند.