* اصول کلی حاکم بر روششناسی تولید علم دینی از نظر شما چیست؟
ابتدا باید بپرسیم علم دینی چیست؟ چون تلقیهای مختلفی وجود دارد. بر اساس همین تلقیها است که اصول روشی فرق میکند. معنای علم دینی و معیار دینی بودن علم چیست؟ آنچه بنده درباره علم دینی به آن رسیدم این است که ما یک دریافت عمومی داریم که در دانشگاهها و بعضاً در حوزهها مرسوم است علم دینی را ساینس یعنی همین علوم تجربی میگیرند. مثلاً دینی شدن علوم روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، شیمی و فیزیک، بیشتر این معنا را میگیرند. غافل از اینکه خود دینی بودن این علوم هم یکی مربوط به خود متافیزیک و فلسفه است که آنجا باید بپرسیم دینی بودنش چیست؟ یکی هم اشتباهی است که معمولاً ما داریم که در زمین علوم سکولار یا در زمین تقریباً پوزیتیویستی داریم بازی میکنیم. علم را اول به تجربی و غیرتجربی تقسیم میکنیم و غیرتجربیها را علم نمیدانیم. همینکه علم را ساینس میگوئیم خود این تا حدودی بازی در زمین پوزیتیویستها یا پارادایمهای مابعد پوزیتیویستی است. به نگاه بنده وقتی میگوئیم علم دینی از انتزاعیترین علم مثل فلسفه تا علوم کاربردی را شامل میشود.
در بحث روششناسی اولاً میگوئیم چه سطحی از علم مراد است؟ فلسفه؟ متافیزیک؟ یا علوم تجربی و یا علوم انسانی؟ پس اگر بپرسید اصول کلی حاکم بر روششناسی تولید علم دینی چیست، با این ادبیات میگوئیم بستگی دارد علم چه باشد؟ علم را موضوع و مسائل آن تشکیل میدهد که برای حل مسائل روشی را انتخاب میکنند. بعد از مشخص شدن موضوع سراغ منبع میرویم. اینجاست که روش مشخص میشود. اگر از بنده بپرسید روش فلسفه – اعم از فلسفه دینی، الهی، سکولار یا غیره – چیست؟ اینجا میگوئیم موضوع فلسفه چیست؟ با توجه به اینکه موضوعش هستی و وجود است، تنها راهی که میتوانیم این وجود را بشناسیم عقل است. در تجربه با موجودات سروکار داریم نه با اصل وجود. اینجا روش مشخص میشود. روش کاملاً عقلی، انتزاعی و تحلیلی است و دیگر روش انضمامی نیست.
یک سطح پایینتر میآییم. اگر شما بپرسید تولید علم دینی انسانی با چه روشی است؟ اینجا هم میگوئیم موضوع علوم انسانی کنشها و رفتار انسانی است. وقتی موضوعش این است برای شناخت آن باید به چه منبعی مراجعه کنیم؟ این دیگر مثل فلسفه نیست که صرفاً از روش عقل و تنها از روش برهان و استدلال استفاده کنیم. اینجا از چندین روش میتوانیم استفاده کنیم. روش تجربی، نقلی، عقلی، جدلی و …. چون موضوعش موضوع خاصی است و منبع آن به تبع آن موضوع تعیین میشود. وقتی منبعش تعیین شد روش و قواعدش هم مشخص میشود. اینجا منظور از کلمه روش فرایند حل مسئله در پژوهشهای کاربردی است.
* با توجه به این فرمایش چه تعریفی از علم دینی را ارائه میدهید و کدام روششناسی را مناسبتر میدانید؟
برای تعریف ابتدا باید آن معیار دینی بودن را مشخص کنیم. بنده معتقدم از فلسفه که انتزاعیترین علم است تا علوم کاربردی، برای همه اینها یک معیار واحد باید ارائه دهیم. ولی عوامل، مؤلفهها و ارکانش قطعاً فرق میکند.
* آن معیار واحد چیست؟
آن معیار واحد، توحیدمحوری در راستای غایت دین است. بنده این معیار کلی را میگیرم و هر علمی از فیزیک تا فلسفه در این مسیر باشد یعنی مبدأ و معادش معلوم باشد و بدانم این پدیده مادی از کجا آمده و به کجا میرود، با این نگاه یعنی توحیدمحوری نگاه میکنم. نه به این معنا که در فیزیک از آیات قرآن و روایات استفاده کنیم. این معیار کلی را به خاطر همین میگویم. درحالیکه مثلاً در فقه و اخلاق قطعاً باید از آیات و روایات استفاده کنیم. در روانشناسی هم از آیات و روایات، هم از تجربه و حس، هم از آزمایشگاه و هم تئوریهای تجربی. اینکه میگوئیم معیار کلی به معنای آن عنوان جامعی هست که سر و ته این قضیه را هم میآورد. وقتی در مورد انسان میگوئیم انسان دینی، یعنی چه؟ یعنی آن ایمان و عمل صالح که دو کلمه در آیات قرآن است که همهجا میآید. در مورد علم هم اگر بخواهیم به قضیه انسان تشبیه کنیم که ایمان و عمل صالح معیار دینی بودن اوست، معیار علم هم توحیدمحوری در راستای غایت دین است. فیزیکی که شکل میگیرد و بمب اتم میسازد و بشریت را نابود میکند قطعاً این علم نمیتواند دستاوردها و کاربردش دینی باشد. علمی میتواند در خدمت بشر باشد الحاد هم در آن نباشد. حالا آن چیزهای جزئی که عرض کردم دینی بودن را میخواهد نشان دهد عوامل مختلفی میتواند باشد. در فیزیک به قول آقای دکتر گلشنی اگر جهانبینی آن دینی باشد کافی است. ولی در علم اخلاق، فقه و امثال آن، مؤلفههای درونی، مبادی و روش آنهم باید دینی باشد. ما روش فقه را نمیتوانیم صرفاً با تجربه و با خیال، حدس، آزمایش و گفتوگو به دست بیاوریم. قطعاً باید یک روش دینی به معنای نقلی داشته باشد و آن را از آیات و روایات بگیریم. آن معیار دینی بودن کلی است ولی مؤلفهها و عوامل درونی و بیرونی و مبانی و جهانبینی در هر علمی فرق میکنند.
* نکته ما ناظر به همین بحث روش در علوم انسانی است. روش چطور باید در کار تحقیقی و پژوهشی رعایت شود که وقتی خروجی کار پژوهشیمان را میبینیم مطمئن باشیم که یک علم دینی تولید شده است؟
آن معیار دینی بودن را باید در مورد علوم انسانی پیاده کنیم. الآن مثلاً در روانشناسی، ما روانشناسی الحادی داریم مثل روانشناسی فرویدی، تا حدودی نیمه الحادی داریم مثل یونگ، روانشناسی سکولار داریم مثل خیلی از این روانشناسیهایی که الآن در کشور ما هم هست، حتی آن روانشناسی کاربردی، روانکاوی یا حتی کارهای مطالعات عملی هم که انجام میدهند تا حدودی سکولار است و ربطی به دین ندارد. اگر بخواهد دینی شود چه اتفاقی باید بیفتد؟ باید آن جنبه سکولار نباشد یعنی توحیدمحور باشد و در راستای غایت دین باشد. مثلاً روانشناسی، اقتصاد، جامعهشناسی و اینها را که نگاه میکنیم میبینیم موضوعشان کنش و رفتار انسان است. کنش انسان در مقابل چیست؟ یا در مقابل دیگران یا در مقابل خودش یا خدا یا محیطزیست است. یعنی علوم انسانی ما در این زمینه ابعاد مختلفی پیدا میکند. یعنی ابعاد و روابط کنش انسانی خیلی وسیعتر از علوم انسانی موجود الآن است. علوم انسانی موجود مثلاً اخلاق، فقه و عرفان را علوم انسانی نمیداند و میگوید اینها انسانیات هستند. علوم انسانی باید تجربی یعنی ساینس باشد. ولی با معیار ما موضوع علوم انسانی کنش و رفتار انسانی در ابعاد مختلف میشود.
چگونه میتواند کنش انسانی را مطالعه و تفسیر کرد و از آن توصیف و پیشبینی در بعد فردی و اجتماعی داشته باشیم؟ این نیازمند روش است پاسخش هم این است که اگر ما ابعاد مختلف انسان و کنش او را در نظر بگیریم برخی باطنی، برخی اخروی و برخی تجربی و برخی مربوط به موضوعیت مادی دنیاست و همه اینها را سرجمع کنیم منابع مختلفی پیدا میکند. برخی منابع میتواند تجربی باشد، روش آن هم تجربی میشود و این منافاتی با دینی بودن ندارد. چون دین میگوید شما به آفاق و انفس، بیرون و درون، آخرت و دنیای مادی بنگرید. اما آیا روش تجربی کافی است؟ خیر، روشی لازم است ولی کافی نیست. منابع که کثیر و وسیع میشود روش هم عوض میشود یعنی متغیر و متنوع میشود. روش نقلی و روش وحیانی هم لازم است ولی کافی است. روش عقلی هم لازم است اما کافی نیست. یعنی به یک ترکیبی از روشها نیاز داریم. نه مثل پوزیتویستها که میگفتند منبع طبیعت یا هرمنوتیکها که میگفتند فقط روش تفسیری. اینها چون روششان، روش انحصاری بوده موفق نبودند.
* البته نقد روشهای تجربی در خود علوم انسانی غرب هم صورت گرفته است. مثلاً پوپر گفت من پوزیتیویسم را سر بردیم یعنی بهطورکلی اثبات کرد روش تجربی کافی نیست. یا ماکس وبر در جامعهشناسی روش تجربی کنت را کنار گذاشت. ما در نگاه دینی چه حرف برتری داریم؟
تمام اینهایی که در علوم انسانی فعلی موجود است امتداد طبیعتگرایی است. یعنی پوزیتیویسم منطقی ملاک معناداری را طرح میکرد و خیلی از چیزهای ارزشی و متافیزیک را هم حذف میکرد. بعدیها دقیقاً در همان زمین بازی خود پوزیتیویسم منتقد آن پوزیتیویسم افراطی شدند. بعد در همان پارادایم یک پارادایم جدیدی شکل گرفت درحالیکه فضای حاکم، همان فضا است. مثل پوپر که میآید روش اثباتی را نفی میکند و دنبال ابطالگرایی میرود در حقیقت در همین بازی است. یعنی باز موضوع کنش موضوع کاملاً ظاهری است و منابع ما منابع طبیعی هستند اما نه بر اساس پوزیتیویستها بلکه بر اساس پوپر، بعد مارکس وبر، بعد هرمنوتیکها و بعد آنهایی که دیدگاه انتقادی داشتند. همه اینها در یک فضای سکولاری آمدند و همدیگر را نقد میکنند و به جلو میروند که در آن خدا، وحی، منبعی مثل نقل و شریعت و مسائل درونی یا کلاً حذف و نابود شده است و وجود ندارد یا خیلی کمرنگ است و بهعنوان یک منبع و منطق علم به حساب نمیآید. مثل هرمنوتیکها که معتقدند ما باید معنا و باطن آن کنش را با نگاه پدیدارشناسی فهم کنیم. اینها در زمین پدیدارشناختی دارند بازی میکنند.
علم به معنای دیسیپلین است. وقتی میگوئیم تحقیق، بیشتر تحقیق کاربردی منظور است. روش در علم هم بیشتر ناظر به روش بنیادین است و روش در حل مسئله و تحقیق هم روش کاربردی است. حالا ما این روش کاربردی را مثال میزنیم. مثلاً میگوئیم یک پژوهشی در تحلیل عوامل پیروزی انقلاب اسلامی ایران ۱۳۵۷ انجام دهیم. اگر کسی بخواهد این را تحلیل کند اگر با رویکرد اسلامی با نگاه شیعی و امامی تحلیل کند، یک تحلیل کاملاً متفاوت از نگاه سکولار است. اینجا دیگر منبع این تحقیق صرفاً یک کار مشاهدهای مبتنی بر مصاحبه و کار میدانی، دیدن نظریههای دیگر و نتیجهگیری کردن و اینها نیست. قطعاً به آیات و روایات مراجعه میکنند. قطعاً سنت الهی را در آیات و روایات میبیند که سنت الهی خداوند چگونه جاری است؟ حاکمانی که بر اساس آیات و روایات جائر و ظالم باشند چگونه از بین خواهند رفت؟ تحلیلهایی که جنبه الهیاتی و متافیزیکی دارد انجام میدهد. درحالیکه میتواند همه آن عوامل و زمینههایی که خیلیها طرح کرده بودند را طرح کند. مثلاً بحث فرهنگ، اقتصاد، قومیت، سلطنت، جمهوریت و …. اما عامل اصلی و آن خط سیر و نخ تسبیح را آن وسط پیدا کند که هم باعث حدوث انقلاب و هم بقای آن شده است. یا در مورد بانکداری کسی بخواهد پژوهشی انجام دهد، هر کدام از این پارادایمها را بخواهند انجام دهند سیستمهایی در آن تعریف میکنند. در برخی از اینها بحثهای ارزشهای الهی و انسانی نمیتواند حضور داشته باشد. الآن بحث بانکداری ما کاملاً کپی بانکداری غرب است. علما هم که داد میزنند که این ربوی است. تمام سیستم، یک سیستم وارداتی است و کسی نمیتواند بگوید من این سیستم را اسلامی میکنم. در صورتی این سیستم بانکداری اسلامی میشود که سیستم جدیدی طراحی کنیم.
سه مرحله روش را اشاره کردم. یک مرحله روش تولید علم است. تولید دیسیپلین و رشتههای علمی است که علم دینی به این معنا است. اگر بگویند مثلاً روانشناسی دینی بخواهد تولید بشود چگونه است؟ بنده میگویم این اصول و قواعد و منابع را دارد و شاید تولیدش ۵۰ سال طول بکشد. مثل تولید یک خودرو نیست که یکساله تولید شود. چون مقوله فرهنگی است. علم به این صورت تولید میشود. اما نظریهها چگونه تولید شود؟ آنهم روششناسی خاصی دارد. نظریهها میتواند تدریجی باشد اما نه ۱۰۰ سال و ۵۰ سال. مرحله سوم هم که کاربردیترین و انضمامیترین هست بحث روش حل مسئله است. این دیگر جزئی است و روش خاصی دارد. اینکه حل مسئله میکند بیشتر مربوط به مهارتهای تحقیق است. همین کتابهای روش تحقیقی که نوشتند و ۸۰ درصد یا بیشتر کتابهای روششناسی علوم انسانی و علوم اجتماعی که در بازار موجود هست ناظر به فرایند تحقیق و حل مسئله است. ناظر به تولید علم نیست. بعضیها هم نظریهپردازی هستند. مثلاً منطق اکتشاف علمی پوپر یک کتاب بنیادین برای تولید علم هست. اصول و قواعد تولید علم را بیان میکند. ولی کتابهای روش تحقیق در علوم اجتماعی، علوم انسانی، روانشناسی و اینها بیشتر حل مسئله است. قسمت سومی که عرض کردم. اما در روش نظریهپردازی آثار و منابع خیلی کم است. به ویژه برای تولید علم دینی و روش تولید علم که خود روششناسی تولید علم چون مقوله بسیار وسیعی هست، ناظر به فلسفه، پارادایم و مبادی آن علم است تا برسد به روش تحقیق و نظریه پردازی.
* ما اعتقاداتی داریم و بر اساس اعتقادات خودمان، مبنای حقیقت را وحی و قرآن میدانیم. به همین دلیل اینطور در علم حرکت میکنیم. آن کسانی که این اعتقادات و شاخصها را قبول ندارند و صرفاً علم برایشان مبنا است، به ما این گونه نگاه میکنند که چون ما این اعتقادات را داریم شاخص حقیقت را هم بر مبنای اعتقادمان تعریف میکنیم، نه اینکه این عقاید شاخص درست و جهان شمولی برای حقیقت باشد. سوال کلیدی این است که ما چطور میتوانیم پایههای علم را اینگونه بگذاریم و بقیه فضاهای علمی را متقاعد کنیم که باید مبنای علم این باشد؟
این سطح دیگر کاملاً فلسفی است. به عبارت دیگر درون دینی نیست. بحث فلسفی هم در این موضوع، از اینجا شروع میشود که ما با افرادی که غیرمسلمان هستند یا پدیدارشناسیها، انتقادیها، تفصیلیها و پارادایمهای مختلف که خیلی با ما فاصله دارند اگر بخواهیم با اینها بخواهیم گفتوگو داشته باشیم و به توافق نسبی هم بتوانیم برسیم، اولین باید بگوییم موضوع علوم انسانی همان کنش انسانی است که میخواهیم مطالعه کنیم. اگر بخش ظاهری آن را بخواهید مطالعه کنید یعنی مثل پدیدارشناسها آن چیزی که خودش را به ما نمایاند، مثل داستان کوه یخی در دریا میماند. یکدهم کوه یخی روی آب است و بقیه آن زیر آب است. نگاه پدیدارشناختی یا تجربی یا هر مطالعاتی که غیردینی باشد آن یکدهم را مطالعه میکند و آن یکدهم قطعاً همه آن حقیقت نیست. جالب اینجاست که ما میگوئیم دینی به این معنا نیست که تنها منبع ما وحی و نقل است. وقتی به خود وحی و نقل و آیات و روایات مراجعه میکنیم میگوید از آیات، روایات، آفاق و انفس و به همه این منابع باید مراجعه شود. یعنی خود خدا ما را به طبیعت ارجاع میدهد. درحالیکه بر اساس نگاه علوم انسانی تجربی الآن ما یکدهم از حقیقت انسان را میشناسیم ولی آن بخش ناپیدا و زمینههایی که جنبه متافیزیکی دارد که مبدأ و معاد این بشر چیست و این بشر چه ویژگیهایی دارد و پیچیدگیهای آن چطوری است، روحش اینطوری است، فطرت و کرامت دارد، این ویژگیها را دیگر نمیتوان با مطالعات پدیدارشناسانه یا هرمنوتیکیها و انتقادیها و امثال اینها شناخت. ما مجبور هستیم از تجربه به عقل، از عقل به وحی و از وحی به سنت پل بزنیم و در موضوعاتی که جنبه کاملاً تجربی و حسی دارد کار میدانی و مطالعه تجربی داشته باشیم.
افرادی مسلمان هم هستند و با ما در دین و متافیزیک همعقیده هستند ولی میگویند علوم انسانی نمیتواند دینی باشد و ما نمیتوانیم علوم انسانی وحیانی یا نقلی تولید کنیم. بعضیها شاید الآن هم معتقد باشند که همانطور که ما ماشین دینی نداریم علوم انسانی دینی هم نمیتوانیم داشته باشیم. شاید این ادبیات از یک جهت درست باشد. به معنای اینکه اگر ما بخواهیم علوم انسانی تولید کنیم فقط برویم سراغ آیات و روایات، این هدف به این راحتی محقق نمیشود. اما آیات و روایات ما را به تجربه، مطالعه بیرونی و درونی و طبیعت ارجاع میدهد. این نگاه تا اینجا درست است. دینی صرفاً به معنای نقلی نیست. دینی بودن را مساوی با نقلی بودن ندانیم. ولی نسبت به کسانی که کاملاً سکولار هستند و دین ما را قبول ندارند آنها را با ادبیات دیگری که شناخت حقیقت است میتوانیم متقاعد کنیم. حقیقت هم بعد مادی و غیرمادی دارد. آنچه در علوم انسانی موجود دارد این حقیقت کنش انسانی را مطالعه میکند بعد مادی آن است. یعنی بعد معنوی به معنای لاهوتی، درونی و الهیاتی را اصلاً مطالعه نمیکند. آنها درونی را بیشتر به معنای همین نیت، هدف، کشف اراده و … در نظر میگیرند. میگویند یک فردی کاری انجام داده است ببینیم باطن این چیست. باطن که میگویند منظورشان بحثهای الهیاتی نیست. باطن همان چیزهایی است که ما نمیبینیم. مثل نیت، اراده و زمینههای آن. تا اینجا همه جنبه مادی دارد و هیچوقت جنبههای لاهوتی و الهیاتی ندارد. این است که ما با آنها کاملاً با ادبیات فلسفی میتوانیم وارد گفتگو شویم و با ادبیات درون دینی نمیتوانیم ورود پیدا کنیم.