به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، سومین هماندیشی علمی فقه نظامساز با موضوع فقه و حقوق مالکیت فکری روز پنجشنبه، ۱۷ بهمنماه، در مؤسسه آموزش عالی حوزوی امام رضا(ع) برگزار شد.
دکتر محمود حکمتنیا عضو هیأت علمی گروه فقه و حقوق پژوهشگاه در این نشست به توضیح درباره «مالکیت فکری و فناوری در دنیای معاصر» پرداخت. مشروح سخنان ملکی از نظر میگذرد؛
یکی از فلاسفه حقوق جمله جالبی دارد، از او سؤال کردند فلسفه چیست؟ گفت: فلسفه پاسخ به سؤالات بچههاست، چون بحث بر سر یک قضایایی است که به ظاهر ساده است، ولی اگر در این ماجرا عمیق شویم میبینیم اساس همان قضیه سادهای است که آن را توسعه و بسط میدهیم، لذا با سه قضیه ساده دوره کودکی و یک موضوع انشایی که همه شما در دوره سوم ابتدایی نوشتید آغاز میکنم؛ در آن جا نوشتید که علم بهتر است یا ثروت؛ تقریباً همه ما این را نوشتهایم. در دنیای معاصر میخواهند این «یا» را بردارند و میخواهند بگویند که علم مساوی با ثروت است؛ پس قرار است این «یا» بین علم و ثروت حذف شود منتها حذفش کار سادهای نیست.
ابتدا سه بحث کودکی را مطرح میکنم؛ نخست اینکه در دوره کودکی بچههایی که به حرف میآیند اول یک سؤال فلسفی از ما میکنند و آن این است که هر چیزی به آنها نشان بدهی میگویند این چیست و هم معمولاً نمیتوانیم جواب بدهیم و آنها را میپیچانیم. دومین چیزی که در کودکی اتفاق میافتد این است که دیدید وقتی بچهها میخواهند بروند روی مبل بنشیند و نمیتوانند زیر پایشان پشتی میگذارند و میروند بالا و روی مبل مینشیند؛ این چیزی که تحت عنوان فناوری یاد میکنیم، توسعه همین است؛ یعنی برای حل مشکل از ابزارها استفاده کنیم حالا این ابزارها یک فرمولهای علمی دارد که میشود فناوری؛ بچه این فرمولهای علمی را نمیداند و با تجربه خودش احساس کرده که میتواند چنین کاری را بکند؛ تمام فناوریهای به این برمی گردد لذا فناوریها قبل از دانش وجود داشته است و ما بعد آمدیم آنرا فرموله کردیم و بسط و توسعه دادهایم وإلا فناوری یک امر فطری و ذاتی انسان است که برای حل مشکلاتش از ابزارها استفاده میکند.
سوم: قضیه بعدی که در بچگی اتفاق میافتد این است این است که بچه به تو میگوید اسب من به شو که تقریباً همه این اسب بازی را انجام دادهایم؛ این اسب بازی قدرت خلاقیت بچه است که یک چیزی را در ذهن خودش خلق میکند و بعد در خارج به آن تجسم میبخشد.
او یک چیزی را ابتداً در ذهن خودش خلق کرده، بعد این خلق خودش را در خارج تجسم میبخشد. این سه تا را در نظر بگیرید قسمت اول را میگذاریم، فهم دومی ساخت و سومی خلق. با این سه مقوله روبرو هستیم و این را توسعه دادیم و سه حوزه دانشی و اقتصادی هم از آن ساختیم که اگر اینها با هم قاطی بشود گرفتار میشویم که در نظام آموزشی ما این قضایا با هم خلط شده است.
به همان سه حوزه ساده برگردیم، پس یک فهم، یک ساخت و یک خلق داریم. در دنیای فناوری این ساخت مهم است، ولی این ساخت باید مبتنی بر فهم باشد که آن فهم کار وزارت علوم و ارتقاء رتبه و دانش و مقاله و اینهاست؛ قسمت دوم که ساخت است قسمت فناوری است و کل اختراعات بشر اینجا نوشته میشود که این هم خودش یک سیستم مجزایی دارد که شرح این ساخت الزاماً مقاله نخواهد بود، شرح این ساخت در سند دیگری منعکس میشود که به آن اظهارنامه اختراع میگوییم که در کشور ما این اظهارنامه اختراع در دانشگاه مطالعه نمیشود و ما آن مقاله را میخوانیم که این هم اشکال ماست. قسمت خلق با قسمت فهم یک تفاوت اساسی دارد؛ در قسمت فهم ما یک موضوع خارجی را میفهمیم؛ همان بحثی که در منطق مطرح میکنیم که البته اول نزاع هم است که: «العلم صوره شیءٍ فی الذهن» صورت برداری میکنیم که حالا این صورت برداری چیست که این را در فهم و شناخت بحث میکنیم. در خلق عکس این اتفاق میافتد یعنی یک صورت جزئی در ذهن خلق میشود و انعکاس به خارج پیدا میکند که قضایای هنری و ادبی و… در این قسمت اتفاق میافتد.
آن قسمت فهم را یک حوزه عمومی هست؛ بله آن در نظام آموزش عالی، قسمت دانش، پژوهش و… اتفاق میافتد. پل زدن بین این فهم و ساخت چیزی هست که نظام آموزشی ما ابتداً در آن گیر دارد مثلاً وقتی کتاب شیمی را میخواندیم یک کادر قهوهای رنگ کنار صفحه آن بود که در آن نوشته شده بود آزمایش که در آن یک مسئله را مطرح میکند و در زیر آن چند سؤال از شما میکرد مثلا اگر آهک را با نقره ترکیب کنیم و بر آن نور بتابانیم نتیجه آزمایش چه میشود بیان کنید؛ ما هم هیچ وقت این آزمایش را انجام نمیدادیم و معمولاً حفظی معلمها به ما میگفتند که اگر این اتفاق بیفتد رنگش سیاه میشود و ما هم همین را در آنجا مینوشتیم و وقتی در امتحان هم از ما میپرسیدند میگفتیم رنگش سیاه میشود در حالی که نه دیده بودیم و نه انجام داده بودیم؛ این قسمتی است که اگر این دو را با هم انجام دهیم علم شیمی میشود که قسمت اول ماجرا و دانستن است؛ این ماجرا را یک کس دیگر دیده است که اگر آهک با نقره ترکیب شود و نور به آن تابیده شود رنگش سیاه میشود. کل اختراعات بشر با این مسئله آغاز شده که ما یک علمها و تکنیکهایی داشتیم و میآمدیم اینها را عوض میکردیم.
اینها حوزههایی هست که در حوزه ساخت اتفاق میافتد که به کل اینها اختراعات میگوییم. اختراعات هم اسم ندارد؛ اختراع اول یک سری ادعا است مثلاً میگوید اگر این را با این کار بکنی یک مشکل حل میشود و اسم ندارد مثل بچهای که هنوز متولد نشده و روی آن اسم میگذارند. همه چیزهایی که شما میبینید اختراعات بشر است و شناسنامه هم دارد. قسمت دوم کار هم بحثهای ادبی، هنری و اینهاست که اگر ما یک چیزی را خلق کنیم و در خارج منعکس کنیم و در یک جسمی تثبیت شود این هم یک کالای قابل عرضهای به بازار است که کل ماجرا این موضوع است. حالا باز هم سؤال بر سر این است که ما چطور میتوانیم از این کار اقتصادی.
همه ماجرا بر سر این است که آیا این موضوع دارای ارزش اقتصادی هست یا نیست؛ اگر دارای ارزش اقتصادی هست چقدر هست؟ در سی سال پیش میزان اموال قابل مبادله جهان ۸۵ درصد آن فیزیکی بوده و ۱۵ درصد آن این اموالی بوده که به آن غیر فیزیکی میگوییم. دو سال پیش آمار گرفتند و جریان عکس شده است یعنی ۸۵ درصد اموال غیر فیزیکی و ۱۵ درصد اموال جهان معنوی است. همه این چیزهایی که شما میبینید فیزیکی هستند. ارزش اقتصادی فرمولهایی که پشت اینهاست اموال معنوی میشود که در بازار مبادله میشود. پس ما میخواهیم فرمولهای اقتصادی مدیریتی ۸۵ درصد اموال جهان را بگوییم. مالکیت فکری ابزاری برای مال سازی از آن ۸۵ درصد است. پس تا به حال در شیوههای سنتی که خوانده ایم ۱۵ درصد اموال جهان را مدیریت میکند و سر ۸۵ درصد آنها بی کلاه است که میگوید این رشته باید بیاید بحثهای حقوقی اقتصادی اینها را مبادله کند. اینجا یک اتفاق سادهای میافتد که حوزه جدیدی آغاز میشود؛ خب این اموال صنعتی آمد و اینها دوره موقتی دارد که باید در کلاسها توضیح دهیم؛ این شرکتها میآیند اموال مشابه میسازند مثلاً همه آنها آب معدنی میسازند؛ مثلاً شرکت الف، ب و جیم همه تولید کننده محصول مشابه هستند؛ اگر من بخواهم کیفیت این محصول مشابه را افزایش بدهم تا وقتی که متمایز نباشم وقتی کیفیت الف را افزایش دهم نفر ب از کیفیت من استفاده میکند، چون تمایزی وجود ندارد در نتیجه کالایی که من به بازار عرضه میکنم برای افزایش کیفیتش هزینه کردم، ولی این هزینه نکرده است؛ اگر بخواهم افزایش کیفیت بدهم انگیزهای ندارم، چون نفر دوم از این افزایش کیفیت سود میکند و در واقع درآمد از من حاصل نمیشود.
کشورهایی که مدل برای حل این مشکل ندارند در کاهش کیفیت مسابقه میدهند؛ خیلی از شرکتها اول با یک ابهتی آغاز میشوند و بعد از ۲ سال که کار کردند شروع به کاهش دادن کیفیت میکنند، چون ارزش اقتصادی در کم کردن هزینه تولید است به اندازهای کم میکنند که دیگر کسی کالایشان را نمیخرد و شکست میخورند. ما تمایز را ایجاد میکنیم و همیشه هم بشر تمایز را ایجاد کرده است؛ قبلا این تمایز برای مالکیت بود، ولی الان تمایز برای تفاوت در کالا حاصل میکنند؛ خب حاصل شد این میشود کالای من و آن هم میشود کالای تو؛ پس من اگر کیفیت را افزایش دادم این افزایش کیفیت باعث میشود که من بازار پیدا کنم و تو دیگر نمیتوانی به نام من تجارت کنی و یک مشکل دیگر به وجود میآید و آن هم این است که هر چیزی قیمت منطقهای دارد مثلاً شما در اینجا کاخ گلستان هم بسازی قرار نیست کسی پول کاخ را به شما بدهد، چون مثلاً منطقه اش فلان تومان میارزد. چون این کالاها برای تامین نیاز است مثلاً من میخواهم آب را بخورم حالا شما بیا به من بگو خیلی کیفیتش بالاست من به شما میگویم ولم کن من میخواهم یک لیوان آب بخورم و فرقی ندارد. چون من نمیدانم قیمت منطقهای بازار در نهایت چه خواهد بود هیچ کس حاضر به افزایش کیفیت باز هم نخواهد بود، چون قیمت منطقهای را نمیدانم، چون هنوز بازار شکل نگرفته است و در بازاری که شکل گرفته است قیمت منطقهای هست پس شما باز هم تلاش میکنید که کاهش کیفیت بدهید پس باز هم چیزی اتفاق نمیافتد و این مشکل دوم است پس هیچکس تلاشی برای افزایش کیفیت نخواهد کرد و راهی که پیشنهاد دادند این است که بگوییم برای خود این علامتی که برای تمایز میزنیم صرف نظر از آن کالا بازار تعریف کنیم که بازار ما بازار علامت باشد نه بازار کالا، به عبارت دیگر وقتی یک شرکت وارد بازار تجارت میشود دو کالای قابل عرضه ارائه میدهد یک کالای فیزیکی و دیگری هم علامتش است؛ وقتی که آن علامت را عرضه میکند همان علامت شهرتش را ارزشمند میکند.
میگویم شرکتهای تجاری موفق مثل گاوی هستند که با گاو شان دوقلو میزاید. وقتی شی دوم دارای ارزش شد اتفاقات جالب میافتد که من مثالی از آنها را میگویم؛ شرکت تویوتا ۱۰ هزار خودرویش را از بازار جمع کرد و همه شما فکر کردید که مثلاً خیلی دلش برای ما سوخته است در حالی که این چنین نبود و او داشت تبلیغ برندش را میکرد؛ مثلاً برندش ۴۵ میلیارد دلار بود و شد ۵۰ میلیارد دلار و کارهای دومش را به بازار عرضه کرد و بر این کالا را مدیریت کرد. این که میگویند غربیها در حوزه تجارت دروغ نمیگویند از باب اخلاق داشتن نیست بلکه از این بابت که راستگویی را به ابزار تجاری تبدیل کردهاند یعنی کسی که راست بگوید پولدارتر میشود، ولی در بازار اقتصادی ما کسی که دروغ بگوید پولدارتر میشود پس ما دروغ میگوییم. ساختار تجارت را طوری طراحی کردهاند که اگر کسی با صداقت کار نکند از بازار حذف تجاری میشود. این قسمت سوم یک شاخه جدیدی تحت عنوان شهرت اقتصادی بازار شده است که ما به آن حوزه علائم و نشانهها میگوییم؛ این علائم و نشانهها حوزه جدیدی برای بازار تجارت است که این هم بازار تجارت پر رونقی است. پس مالکیت فکری سه شاخه پیدا کرد: فناوری؛ ادبی و هنری؛ شهرتها.
میخواهیم اینها را به ارزش اقتصادی تبدیل کنیم و تمام کار مالکیت فکری این است که آیا ابزارهای حقوقی مناسب شرعی برای تبدیل و تولید ارزش اقتصادی در ناحیه ابداعات (فناوری)، در جریان خلق آثار ادبی هنری و در جریان شهرت یک چنین ابزاری مورد تایید حقوق هست یا نیست. پس ما اولاً یک بحث اقتصادی داریم که این بحث حقوقی میشود؛ حقوق و فقه است که تعیین میکند که آیا این راه حلی که ما برای اقتصادی کردن ماجرا داریم اساساً این راه حل مشروع هست یا نیست؛ اگر مشروع است به بازار میآید که در این صورت بحث بلافاصله به یک بحث قدرت تبدیل میشود، چون اینجا ثروت قدرت هم میآورد؛ بعد ببینیم که پیامدهای قدرت سیاسی ماجرا چه اندازه است.
میخواهم ریز یک مسئلهای را خدمت شما عرض کنم که بدانیم مشکل از کجا آغاز میشود. وقتی که من در حوزه فناوری ورود پیدا کردم در حقوق و در اقتصاد از چیزی حمایت میکنیم که شما اولین باشی؛ شما دومی نداری؛ اصلاً در حوزه اقتصاد در حوزه مالکیت فکری به گونهای طراحی شده که در حوزه فناوری چیزی تحت عنوان دوم نداریم؛ مسابقهای که فقط یک برنده دارد و مثل بقیه مسابقهها اول، دوم و سوم ندارد. اینجا اول بودن ملاک است و علتش هم این است که اختراع به این معنا است که اگر من این کالا را اختراع کردم و آن را ثبت کردم، استفاده اقتصادی از این خواهم برد و شما نمیتوانید اختراع من را بردارید و ما در این بحثی نداریم، چون این اصلاً سرقت، ربایش و سوء استفاده از اموال دیگری است بلکه بحث بر سر این است و نکتهای که فقه باید جواب بدهد این است که اگر من اختراعی کردم و زودتر آن را ثبت کردم و شما هم در شهر خودتان هم همین اختراع را با تلاش خودتان انجام دادید و هیچ استفادهای هم از علم من نکردید، چون دیرتر ثبت کردید، شما حق استفاده شخصی دارید، ولی حق استفاده تجاری ندارید؛ سؤال مالکیت فکری در این قسمت است که آیا چنین قدرت و توانمندیای را میشود به مخترع اول داد یا نه، چرا؟ که این سؤال شرعی ماست.
خب وقتی این سؤال شرعی را میکنیم باید وارد مبانی، بحثهای نظری، سیستم اموال، مالکیت و همه اینها بشویم. حقوق در اینجا وارد یک بحث چالشی میشود و فقه داخل یک بحث چالشی میشود که اساسا با این مقوله روبرو نبوده است، اینکه میگوییم این اشکال فقهی دارد نه از باب اینکه من اختراع کردم و شما میخواهید استفاده کنید بلکه من اختراع کردم و شما هم اختراع کردهاید، چون من ثبت کردم استفاده میکنم و، چون شما ثبت نکردید استفاده نمیکنید لذا باید برگردیم و نظام اموالمان را بازخوانی کنیم؛ برگردیم حقوق مالکیت را یکبار دیگر بخوانیم؛ آیا این حقوق مالکیت سنتی میتواند پاسخ این سؤالات را بدهد یا نه؟ این میشود مسئلهای که ما باید در فقه حل کنیم. وقتی این مسئله را حل کردیم بلافاصله یک بحث سیاسی اتفاق میافتد و آن هم این است که کشورهایی که تولید کننده اول هستند اگر مدیریت کنند و بیایند در کشورهای دیگر ثبت کنند آنها بهره بردار اقتصادی قدرت مند میشوند و کشورهایی که دانش دارند، ولی اول نیستند قدرت اقتصادی ندارند؛ وقتی قدرت اقتصادی ندارند پس از قدرت سیاسی هم نخواهند داشت. قدرت سیاسی یعنی من بتوانم تو را در انجام یک فعلی منع کنم و هر کسی که بتواند این کار را کند میگویند قدرت دارد. کشورهایی قدرت اقتصادی دارند و میگویند من استفاده میکنم و تو استفاده نمیکنی.
هر کشوری که میخواهد برود در جای دیگر سرمایهگذاری کند میآید زیرساختهای اقتصادی آن کشور را بررسی میکند و میبیند آیا این کشور این توانمندی اقتصادی را به او میدهد یا نه، اگر داد میآید. چطور ما جامعه جهانی و تجار جهانی را قانع کنیم که حاضر شوند دست از حقوق مادی شان بردارند نه اینکه بیاییم در حوزه علمیه و بگوییم این غیر اخلاقی است، چون وقتی غیر اخلاقی هم باشد او به حرف شما عمل نمیکند؛ چه توجیهی برای شرکتها قابل قبول است عرضه کنیم که بیایند در این ساختار قرار بگیرند؟ اینها چالشهای اخلاقی روز ما هستند.
پس سنخ مسائل ما اولاً در حوزه فناوری به وجود آمد، بعد خلق آثار به وجود آمد و بعد شهرت به وجود آمد. اساساً بحث اقتصادی است پس از اقتصادی حقوقی شد و حقوقی سیاسی شد و سیاسی هم به همراه اخلاق است.
در حوزه همکاریهای بینالمللی ما امروزه با حدود ۳۰ معاهده بینالمللی مواجه هستیم که ایران به حدود ۱۰ معاهده بینالمللی ملحق شده است و حالا که به اینها ملحق شدیم باید بر اساسش کار کنیم. ما تولید کننده دوم جهان در مهندس هستیم و آمار جهانی این را میگوید، ولی محصول صنعتی ناشی از این مهندسها از آخر نفر دوم هستیم و این مهندسهای ما نتوانستند محصول تولید کنند، چون یاد نگرفتند. مهندس تولیدشده، ولی خروجی ندارد، هنر تولیدشده، ولی خروجی ندارد و…
این خلائی که بین اینها وجود دارد ناشی از این است که ابزارهای اقتصادیسازی این ماجرا دست ما نیست یعنی بلد نیستیم. حالا حرکتی که در کشور آغاز شده است این حرکت از سیصد سال پیش در جهان آغاز شده است. پس این مسائل، مسائلِ جدیدی نیستند. مسئله بسیار بسیار مهم است. اگر مقام معظم رهبری میفرمایند اقتصاد دانشبنیان، اگر میفرمایند اقتصاد مقاومتی، اگر میفرمایند اقتصاد درونزا، اینها ابزارهای حقوقی میخواهند که یکی از ابزارهای حقوقیاش این است که از کار علمی فناوران خودمان حمایت کنیم؛ میتوانیم بازارمان را شکل بدهیم. این حوزه اقتصاد با این زمینهها این ابزار را ندارد پس نمیتواند از خودش حمایت کند. حجم تولیدات ما در حوزه مباحث نظری و مباحث حقوقی بسیار بسیار اندک است یعنی من که بیست سال به عنوان حوزه تمحض کار کردم و حدود ۱۹ سال فقط روی بحثهای نظریاش کار کردم میتوانم بگویم یک درصد بحثهای نظری ماجرا را بلدم.
خیلی پیچیدهتر از این صحبتهایی است که ما داریم میکنیم. باید یک گروهی باشند که مسائل فقهی را به روز حل کنند. این رشته را به روز نیاز داریم. چقدر طول میکشد که نتیجه بدهد؟ اگر بخواهید در حد وکالت آگاه باشید حدود ۵ سال زمان میبرد؛ اگر میخواهید روی این کار متخصص باشید که در سطح ملی مطرح شوید حدود ۱۰ هزار ساعت کار نظری است و اگر میخواهید در حد جهانی مطرح شوید ضربدر دو. بله ظرفیت جهانی هم برای این کار وجود دارد و من همه اینها را آزمایش کردهام.