به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، یادداشت زیر، صورتِ ویراسته و افزودۀ سخنانِ مهدی جمشیدی، عضوِ هیأتِ علمیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در مناظرۀ وی با دکتر بیژن عبدالکریمی ایراد شده است. این مناظره به همّتِ بسیجِ دانشجوییِ دانشگاهِ شهید بهشتی و بهمناسبتِ روزِ وحدتِ حوزه و دانشگاه برگزار شد.
[۱]. ریشههای تاریخیِ پدید آمدنِ دوگانگی در نهادِ علم
پیش از این، دوگانگی و دوپارگیِ یاد شده وجود نداشت؛ چنانکه در دورۀ تمدّنِ اسلامی، نهادِ علم، واحد بود و علمای این نهادِ علمیِ واحد، در درونِ همین نهاد، به قلمروهای علمیِ مختلف میپرداختند و نیازهای نظری و عملیِ جامعه را بهخوبی برطرف میکردند. بهاینترتیب، اینطور نبود که در این مراکزِ علمی، تنها علومِ اسلامی تدریس شوند و سایرِ علوم، به حالِ خویش، رها شده باشند، بلکه این دسته از علوم نیز بهصورتِ جدّی، در دستورکار قرار داشت و متفکّران و محققّانِ مسلمان توانستند در علومِ دیگر نیز به پیشرفتهای چشمگیری دست یابند. از اینجهت، خواجهنصیرالدین طوسی، یک شخصیتِ تاریخیِ کمنظیر و مثالزدنی بود. او در عینِ اینکه یک عالِمِ دینی بود، در رشتهها و شاخههای مختلفِ علمی که خارج از گسترۀ علومِ اسلامی قرار داشتند، تبحر و تخصص داشت. بر این اساس، مرتضی مطهری معتقد بود که مسألۀ تضادِ علم و دین، مسألهای وارداتی و غیربومی است که به جامعۀ ما تحمیل شد. جامعه و نظاماتِ آن در دورۀ تاریخیِ یاد شده، توسطِ همین ساختارِ معرفتیِ واحد، تدبیر و طراحی میشد و خلل و نقصی در امور و معیشتِ مردم، راه نداشت، تا آن اندازه که در اثرِ پیشرفتها و ترقیّاتِ علمیِ مسلمانان، بهتدریج، تمدّنِ اسلامی شکل گرفت و آوازۀ علمیِ مسلمانان به همۀ جوامعِ دیگر رسید و همگان، خود را مصرفکننده و محتاجِ آنها قلمداد کردند. از آنسو، بهتدریج که نهادِ علمیِ پیشگفته رو به ضعف و کاستی نهاد، چراغِ تمدّنِ اسلامی نیز کمفروغ و در نهایت، خاموش شد.
از اواسطِ دورۀ قاجار، اتّفاقِ تازهای رخ داد و آن اتّفاق، این بود که جامعۀ ما با وارداتِ فکری و علمی از غربِ متجدِّد روبرو گردید و این قبیل واردات، در روندی شتابنده، افزایش یافتند و بر همۀ شئون و ساحاتِ جامعه، اثر گذاشتند. از آنسو، حوزههای علمیّه که در اثرِ افولِ تاریخی، از قلمروِ گذشتۀ خود عقبنشینی کرده بودند و اغلب، به علومِ اسلامی بسنده کرده بودند، بیش از پیش، حاشیهنشین و منزوی شدند. بهاینترتیب، پرچمی در برابرِ پرچمِ حوزه، برافراشته شد که حوزه را به چالش میکشید و میخواست زمام و عنانِ امورِ جامعه را بهدست گیرد. کار از برخی ترجمههای پراکنده از نوشتههای غربی آغاز شد و به تأسیسِ مدرسۀ دارالفنون انجامید و در نهایت نیز نهادِ دانشگاه در ایران، تأسیس شد. با راهاندازیِ دانشگاه، علومِ جدید در ایران، تثبیت شدند و در حوزههای علمیّه، این تصوّر مستقر گردید که میانِ حوزه و دانشگاه، تقسیمکار صورت گرفته است، بهطوریکه یکی باید به علومِ اسلامی بپردازد و دیگری باید از عهدۀ حلّ مسألههای علومِ دیگر برآید.
ریشهایترین و اصلیترین اتّفاقات در دورۀ پهلویِ اوّل رخ داد. رضا پهلوی که بهسختی، شیفتۀ تجدُّد شده بود، پُرحجمترین تغییراتِ ساختاری را در جامعۀ ایران پدید آورد و تمامِ نهادها و قواعدِ تاریخی و دیرینۀ جامعۀ ایران را دستخوشِ بحرانها و گزندهای ویرانگر کرد. در اثرِ دگرگونیهای ساختاری و ریشهای، جامعۀ ایران در موقعیّتِ تازهای قرار گرفت و ارتباط و اتّصالِ خود را با گذشتهاش از دست داد و بهنوعی، از خود، بیخود شد. اگر در دورۀ قاجار، نیروهای تجدُّدی بهعنوانِ مبدأ و منشأ شکلگیریِ دوگانگیها و تعارضهای تاریخی در جامعۀ ایران، بهشدّت منزوی و حاشیهای بودند و از بدنۀ اجتماعی برخوردار نبودند، امّا در دورۀ رضا پهلوی، ورق بهنفعِ این نیروها برگشت و سیاستهای ساختارشکنانۀ وی، زمینه را برای رشد و رویشِ این نیروها و دستیافتنِ آنها به اقتدارِ ساختاری و بدنۀ اجتماعی، فراهم کرد. دوگانگیِ حوزه و دانشگاه، در چنین بستری زاده شد؛ در یکسو، ساختارِ سنّتی و بومی، تضعیف شده بود، و در سوی دیگر، ساختارِ تجدُّدی و وارداتی، تثبیت.
[۲]. برآمدنِ آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» از جوهرِ عالَمِ معناییِ انقلاب
تاریخِ قُدسیِ انقلابِ اسلامی، آفرینندۀ مفاهیم و مقولات و عوالمِ تازهای بود که در تاریخِ تجدُّدزدۀ جهانِ معاصر، نهفقط وجود نداشت، بلکه بیمعنا و ناموجّه بود، بلکه باید گفت انقلابِ اسلامی بر اساسِ همین تکیه بر ذهنیّتِ کلّی و ابتدایی نسبت به این قبیل گفتهها و دقایقِ نو، پدید آمد. انقلاب پس از تحقّق، این آرمان و هدفهای مؤمنانه را پُخته و بارور ساخت و بر اینچنین مَدار و مسیری به حرکت افتاد و سیروسلوکِ کمالیاش را طی کرد. آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه»، که حاصلِ اندیشهرزیِ پیشدستانه و حکیمانۀ امام خمینی – رحمهاللهعلیه – بود، حقیقتی از این دست است که در همان سالهای آغازینِ انقلاب، از سوی ایشان مطرح گردید. از اینرو، آنان که «فکر و غایتِ الهیِ انقلاب» را درک و فهم کرده و آن را بهمثابهِ تاریخی بیرون از تاریخِ طاغوتیِ غرب یافتهاند، اصرار و حساسیّتِ انقلاب و نیروهای انقلابی را نسبت به «وحدتِ حوزه و دانشگاه»، امری برخاسته از «متن و جوهرِ عالَمِ معناییِ انقلاب» میانگارند، نه ضمیمهشده و افزودهشده به آن و چونان یک زائدۀ اتّفاقی و محاسبهنشده.
گفتنیست حوزه و دانشگاه، برخاسته از دو تاریخِ متفاوت هستند، نه اینکه دو ساختارِ صوری و خنثی باشند که نسبتی با فرهنگ و ارزشها نداشته باشند. حوزه، نهادی است که از عمقِ سنّتِ دینی و برداشتِ قُدسی از عالَم و آدم برآمده و در پیِ احیاء و استقرارِ امرِ دینی است، در حالیکه دانشگاه، ساختهوپرداختۀ جهانِ تجدُّد است و ریشه در اعراضِ انسانِ متجدِّدِ غربی از دین دارد و معرفت و علمی که حاصلش است، هویّتِ سکولار دارد. البتّه این سخن که حوزه و دانشگاه، تعلّقاتِ تاریخیِ ریشهدار دارند، بدان معنی که همنشینی و هماهنگیشان، ناممکن باشد؛ چراکه ما توانستهایم دانشگاه را از حیثیّتِ تجدُّدیاش خارج کرده و آن را در ذیلِ انقلاب و پیوسته با هدفها و غایاتِ آن تعریف کنیم. از اینرو، دانشگاهِ اسلامی، مقولهای متناقضنما و متنافیالاجزاء نیست، بلکه حاصلِ بازاندیشی و تجدیدنظرِ ساختاری و معرفتی در نهادِ دانشگاه است. دانشگاه، واقعیّتی تاریخیست، امّا خصایص و اوصافِ تاریخیاش، قابلتفکیک از آن است و اینگونه نیست که در ذات و سرشتِ آن، ریشه داشته باشد.
[۳]. «کجفهمیها» و «سوءبرداشتها» از آرمانِ وحدتِ حوزه و دانشگاه
هرچند بسیار دربارۀ ماهیّت و دلالتهای آرمانِ وحدتِ حوزه و دانشگاه، سخن گفته شده و اضلاع و جوانبِ مختلفِ آن، تبیین و تحلیل گردیده و حتّی به نقد نهاده شده و استدلالها وشبهِاستدلالهای مخالفان، نقض و ابطال شدهاند، امّا بااینحال، همچنان در اینباره، روندِ شبههپروری و سنگاندازیهای ذهنی و شناختی، ادامه داد و کسانی در اینسو و در آنسوی مرزها، تلاش میکنند با دستاندازی به معنا و مفهومِ آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» و ثمرات و برکاتِ آن، فضای درونیِ انقلاب را بهنفعِ مقاصدِ تجدُّدیِ خویش، تغییر دهند. از اینرو، باید همچنان از «وحدتِ حوزه و دانشگاه» سخن گفت و اشکالات و ابهاماتِ محتمل را برطرف ساخت و روشنگری کرد تا این آرمانِ متعالی، دستخوشِ گزندِ نیروهای غیرانقلابی و غربگرا نشود. در گامِ نخست، باید «کجفهمیها» و «سوءبرداشتها» را از آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» زدود، بهطوریکه باید تصریح کرد:
[الف]. آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» به معنیِ «حلّ و هضمشدنِ دانشگاه در حوزه» و «برچیدهشدنِ دانشگاه» نبود، چراکه انقلاب، دانشگاه را «از خود» و «در کنارِ خود» میدانست و با آن، سرِ ناسازگاری نداشت. آری، نهادِ دانشگاه، نهادِ وارداتی و غربی بود، امّا هر آنچه ساختهوپرداختۀ اغیار و از جمله غرب باشد، مذموم و مطرود نیست. بهاینترتیب، انقلاب در پیِ «اصلاح» و «بازسازیِ» نهادِ دانشگاه بود، نه «حذف» و «نفیِ» آن.
[ب]. آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» بهمعنیِ «قرار گرفتنِ دانشگاه در ذیلِ اقتدارِ حوزه» نبود و بنا نبود که دانشگاه، به «حاشیه» و «امرِ فرعی» و «فرودست» تبدیل شود و حوزه بر دانشگاه، «تسلّط» یابد، و چون طرحِ ذهنیِ امام خمینی-رحمهاللهعلیه- این نبود، سخن از «وحدت» گفت، نه «استیلا» و «سلطۀ» یکی بر دیگری.
[ج]. آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» بهمعنیِ «تدریسشدنِ علومِ حوزوی و اسلامی در دانشگاه» نبود، چون جامعه، افزون بر علومِ اسلامی در اصطلاحِ خاص و محدودش، به علومِ دیگر نیز نیاز دارد. تصوّرِ امام خمینی -رحمهاللهعلیه- این نبود که باید علومِ طبیعی و مهندسی و انسانی را کنار نهاد و به علومِ رایج در حوزههای علمیّه، بسنده کرد. آری، ایشان سخت بر این باور بود که باید در «علومِ انسانیِ غربی»، تجدیدنظر کرد و از اساس، علومِ انسانیِ متفاوتی که برآمده از «مکتبِ اسلام» باشد، پایهگذاری کرد، امّا اوّلاً این سخن، نشانگرِ ضرورتِ عبور کردنِ انقلاب از «علومِ انسانیِ غربی» بود، و نه «مطلقِ علومِ انسانی»، ثانیاً، ایشان «علومِ انسانی» را مساوی و منطبق بر «علومِ اسلامی» (حوزوی) نمیدانست و به اینواسطه، خواهانِ ایجاد و ابدعِ «علومِ انسانیِ اسلامی» بود؛ ثالثاً، دامنۀ این مناقشۀ ایشان به قلمروِ «علومِ طبیعی» و «علومِ مهندسی» کشیده نشد و ایشان در این علوم، فرضِ اسلامیّت را، بهلحاظِ ساختارِ درونیِ خودِ این علوم، روا نمیشمرد.
[د]. آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» از طریقِ سازوکارهای آمرانه و تحکّمآمیز تحقّق پیدا نمیکند و امری، دستوری نیست. آری، نظامِ اسلامی نسبت به این امر، تکلیف و مسئولیّت دارد و باید ایفای نقش کند، امّا نقشآفرینیِ آن از طریقِ زور و اجبار نیست، بلکه باید زمینهسازی و بسترآفرینی کند؛ چه در سطحِ ساختار و چه در سطحِ آگاهی و اندیشه. نظامِ جمهوریِ اسلامی، همچون شورویِ سوسیالیستی نیست که بخواهد فضای اختناق و استبداد را حاکم کند، بلکه میکوشد نوعی خودآگاهیِ تاریخی و معرفتی ایجاد کند و اتّفاقی در سطحِ وجودی و باطنی بهوجود آورد.
[۴]. دو معنا و دلالتِ موجّه برای آرمانِ وحدتِ حوزه و دانشگاه
برای آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه»، دو معنا و دلالتِ موجّه وجود دارد که از سوی امام خمینی – رحمهاللهعلیه- مطرح گردید؛ چنانکه این توضیح و برداشت از مسأله، کجفهمیها و معناسازیهای وارونه و غرضورزانه را کنار میزند و حقیقت را آشکار میگرداند.
[الف]. دلالتِ نخستِ این آرمان، تجویز و توصیهای از «جنسِ معرفتی و علمی» بود؛ ایشان بر این باور که حوزه و دانشگاه، باید از «علوم و معارف و یافتههای یکدیگر» استفاده کنند و این، محتاجِ «تبادلنظر» و «گفتگو» و «مباحثۀ» بیننهادی و همافزایانه است. از دیدۀ ایشان، دانشگاه، بیشتر به «عالَمِ محسوسات و تجربیّات» نزدیک است و حوزه، بیشتر به «عالَمِ معقولات و انتزاعیّات»، و چون چنین است، چه بهتر که هم نتایج و دستاوردهای خویش را به یکدیگر منتقل کنند و هم بکوشد بهواسطۀ اخذ و اقتباسِ خصوصیّاتِ معرفتیِ یکدیگر، از «تکبُعدینگری» و «یکسویهاندیشی» در ساحتِ علم و معرفت، فاصله گیرند. ایشان بر این باور بودند که فرهنگِ دانشگاهها و مراکزِ غیرحوزهای، بیشتر به «تجربه» و «لمسِ واقعیّتها» عادت کرده است، تا فرهنگِ «نظری» و «فلسفی»، امّا باید با «تلفیقِ این دو فرهنگ» و «کم کردنِ فاصلهها»، حوزه و دانشگاه در هم ذوب شوند تا میدان برای گسترش و بسطِ «معارفِ اسلام»، وسیعتر گردد(امامسیدروحالله خمینی؛ صحیفۀ امام؛ ج ۲۱، ص ۹۹، ۲۹ تیر ۱۳۶۷). از طرفِ دیگر، ایشان در آغازِ برنامۀ «انقلابِ فرهنگی» و «تولیدِ علومِ انسانیِ اسلامی»، دانشگاه را به حوزه «ارجاع» دادند و این دو را به «همفکری» و «هماندیشی» فراخوندند و در نهایت نیز گفتند بعضی گمان میکنند که در اسلام، راجع به مسائلِ انسانی و اجتماعی، معارفی وجود ندارد، در حالیکه اسلام، عمیقتر از همة مکتبها، در اینباره نظر دارد. آنان که از شئونِ مختلفِ فکری و فرهنگی و اقتصادی و سیاسیِ اسلام، اطلاع ندارند، ادّعا میکنند که اسلام، منحصر در عبادیّات است. دانشگاهها باید دستشان را بهسوی حوزههای علمیّه دراز کنند تا متخصّصانِ اسلامشناس، جامعیّتِ اسلام را برایشان تبیین کنند. از اینرو، اکنون که مقرر گردیده دانشگاهها را بازگشایی کنند، «علومِ انسانی» را «بهتدریج»، از علمای اسلامشناسِ حوزهها، بهخصوص حوزة علمیّة قم، «استمداد» کنند(همان، ج ۱۵، ص ۴۱۵، ۱۸ آذر ۱۳۶۰). این دعوت بدان معنی بود که دانشگاه باید از «اندوختههای معرفتیِ حوزه» در زمینۀ «ایجاد و ابداعِ علومِ انسانیِ اسلامی»، بهره گرفته و خود را بینیاز قلمداد نکند. این تصوّر و توصیه، به «جهانِ علم» مربوط است و ریشه در این حقیقت داشت که امام خمینی- رحمهاللهعلیه- در هریک از این دو نهادِ معرفتی، فضائل و حَسَناتی میدید و معتقد بود که گسستگیها و بریدگیهای آنها، نامعقول است و آنها باید از طریقِ تعامل و ارتباط و اتّصال، راهِ «همافزایی» و «تعاون» و «مشارکتِ» علمی را در پیش گیرند.
[ب]. از لحاظِ اجتماعیِ نیز، آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» بر این امر تکیه دارد که «همگرایی میانِ نیروهای اجتماعی»، بهخصوص نیروهای «نخبه» و «فرهیخته» که اثرگذاریِ فراوان دارند، موجبِ استحکامِ ساختِ درونیِ انقلاب میشود و قدرتهای استعماریِ غرب را منفعل میگرداند:
قطرهای کز بحرِ وحدت، شد سفیر
هفت بحر، آن قطره را باشد اسیر
(مثنویِ معنوی؛ دفترِ دوّم؛ بیتِ ۱۶۱۲).
این در حالیکه در زمانِ پهلوی، همواره کوشش میشد که حوزه، حاشیهنشین و منزوی و بیاثر باشد، و دانشگاه نیز شأنِ مستقل نداشته باشد و این دو نهاد، به یکدیگر نزدیک نشوند و تا در برابرِ حکومتِ مستقر، در «جبهۀ مشترک» قرار گیرند. با وقوعِ انقلابِ اسلامی، ورق برگشت و امام خمینی- رحمهاللهعلیه- با تأکید و اصرارِ فراوان، تلاش کرد تا حوزه و دانشگاه را بهنفعِ جریانِ انقلاب و هدفهای قُدسیِ آن، «همگرا» و «همسو» نماید. ایشان معتقد بود که چون مراکزِ علمی و فرهنگیِ قدیم و جدید، یعنی روحانیّان و طلاب از یکسو، و اساتید و دانشجویانِ دانشگاهها از سوی دیگر، دو قطبِ حسّاس و دو مغزِ متفکّر جامعه هستند، از نقشههای اجانب، کوشش در جدایی این دو قطب و تفرقهاندازی بینِ این دو مرکزِ حساسِ آدمسازی بوده و هست. جدا کردنِ این دو مرکز، و در مقابلِ یکدیگر قرار دادنِ آنها، و در نتیجه، خنثی کردنِ فعالیّتِ آنها در مقابلِ استعمار و استثمارگران، از بزرگترین فاجعههای عصرِ حاضر است(امامسیدروحالله خمینی؛ صحیفۀ امام؛ ج ۱۰، ص ۸۲، ۳۱ شهریور ۱۳۵۸).
[۵]. تلقّیِ عارفانه از وحدت از نیروهای اجتماعی
شایسته است چند گامی به عقب بازگردیم و به جهانبینیِ عارفانه و ربّانیِ امام خمینی نظر افکنیم، چهبسا تصویرِ جالبتری از مسأله، در ذهنِ مخاطب پدیدار شود. در عالَم، هرچه هست از خدای متعال و از آنِ خدای متعال است، و غیرِ خدای متعال، هیچ نیست، جز نمود و تجلّی. هیچ واقعیّتی، شأن و حیثیّتِ مستقلی از ارادۀ الهی ندارد و عالَم از نورِ واحدِ خدای متعال، سرشار است. دیگر اینکه عالَم در صیرورت و شدن بهسوی اوست، و به اینواسطه، وحدت بر عالَم حاکم است و هرجا که تفرقه و تشتّت است، روحِ توحیدی دچارِ نقصان شده است. نزاع و کشمکش، برای نفوسِ غیرمهذب است:
تفرقه در روحِ حیوانی بُود
نفسِ واحد، روحِ انسانی بُود
(مثنویِ معنوی؛ دفترِ دوّم؛ بیتِ ۱۸۸).
اگر میانِ انسانها، نگاهِ توحیدی و الهی حاکم شود، همگرایی و هماهنگی و انسجام، برقرار میشود و اختلافها و تضادها، رختبرمیبندد:
تفرقه برخیزد و شرک و دوی
وحدتست اندر وجودِ معنوی
چون شناسد جانِ من، جانِ ترا
یاد آرند اتّحادِ ماجرا
موسی و هارون شوند اندر زمین
مختلط، خوش، همچو شیر و انگبین
(مثنویِ معنوی؛ دفترِ چهارم؛ بیتهای ۳۸۲۹-۳۸۳۱).
نیروهای اجتماعی نیز چنین حکمی دارند؛ چنانچه مناسباتِ نیروها و نهادهای اجتماعی، بر مبنای علایق و گرایشهای الهی باشد، ستیز و کشمکش معنی نخواهد داشت و وحدت و یکپارچگی، حاکم خواهد شد. این است سرّ حساسیّت و صرارِ فراوانِ امام خمینی بر همبستگی و همسویی.
[۶]. کامیابیِ انقلاب در برچیدنِ شکافِ مبتنی بر دوگانۀ حوزوی/ دانشگاهی
خوشبختانه در طولِ چهار دهۀ گذشته، انقلاب توانسته بخشها واضلاعِ مهمی از آرمانِ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» را محقّق نماید؛ چنانکه اکنون، شکافِ میانِ حوزه و دانشگاه، نهتنها «شکافِ فّعال و مؤثّر»ی نیست، بلکه بهنظرمیرسد هیچگونه شکافی در میان نباشد. بهاینترتیب، شکافِ ساختگی و تحمیلیِ مبتنی بر «دوگانۀ حوزوی/ دانشگاهی»، برچیده شده و شکافِ واقعی و معقولِ مبتنی بر «دوگانۀ دینی/ سکولار» یا «دوگانۀ الهی/ تجدُّدی» یا «دوگانۀ انقلابی/ غیرانقلابی»، مستقر و رایج شده است. بهعبارتِ دیگر، همکاری و هماهنگیِ میانِ نیروهای حوزوی و دانشگاهی، آنچنان شایع گشته که به «فرهنگ» و «هنجارِ متداول و عادی» تبدیل شده است. برایناساس، حتّی فهمِ وضعی که دورۀ تاریخیِ پیشاانقلاب بر مناسباتِ میانِ حوزه و دانشگاه حاکم بوده، بر ما دشوار شده است. بههرحال، انقلابِ اسلامی در این عرصه نیز همانندِ عرصههای دیگر، به «فتوحات و گشایشهای تاریخیِ چشمگیر»ی دست یافته و در مدّتِ نهچندان طولانیِ چهلسال، «گامها بلند»ی را در راستایِ آرزویِ دیرینۀ امام خمینی دربارۀ «وحدتِ حوزه و دانشگاه» برداشته است. انکارِ این حقیقت و کوشش برای القای سیاهنمایی و یأسپراکنی، راه بهجایی نخواهد برد؛ زیرا نیروهای فکری در حوزه و دانشگاه، روزانه و از نزدیک، این وضعوحالِ متفاوت و مبارکِ را میبینند و احساس میکنند.
[۷]. نقشِ بازدارندۀ جریانِ متجدِّد در دانشگاه
آرمانِ وحدتِ حوزه و دانشگاه، معارضان و مخالفانِ جدّی نیز، داشته و دارد که همواره در برابرِ آن، سنگاندازی و مانعتراشی کرده و کوشیدهاند از شتابِ حرکتِ آن بکاهند. در اینجا، از جریانِ متجدِّد در دانشگاه سخن میگویم؛ جریانی که بخشِ عمدۀ استادان و دانشجویان را در دانشگاهها تشکیل نمیدهد، امّا چون در دورههای قبلی، قدرت گرفته است، در نقشِ عاملِ بازدارنده و مزاحم عمل میکند. جریانِ متجدِّد، با حضورِ دین در دانشگاه مخالف است، بهخصوص روایتِ انقلابی از دین که سکولار نیست و در پیِ نظامسازیِ اجتماعی است و تجویزها و نسخههای تجدُّد را برنمیتابد. اینان همواره گفتهاند که راهِ علم، از راهِ ایدئولوژی جداست و دین، مقولهای از سنخِ ایدئولوژی است که تکیه بر آن، موجبِ ایدئولوژیکشدنِ دانشگاه میشود، و دانشگاهِ ایدئولوژیک نیز، منجمد و درخودفرورفته و انحصارگراست و علم و تفکّر و آزاداندیشی در آن جا ندارد. این در حالی است که اسلامِ انقلابی، بهدنبالِ بارور کردنِ استعدادها و بضاعتهای نهادِ دانشگاه و استقلالِ آن نسبت به تجدُّدِ غربی است، نه به ضعف و سستی کِشاندنِ آن. جریانِ تجدُّدی، وامدار و شیفتۀ غرب است و میخواهد تاریخِ ما را ذیلِ تاریخِ تجدُّد نگاه دارد و مجال ندهد تاریخِ مستقل و قُدسیِ ما در دانشگاه نیز بهطورِ کامل، مستقر شود. محلّ نزاع، چیزی جز این نیست و این نزاع، چهار دهه است که همچنان ادامه داشته و نیروهای انقلابی در دانشگاه، در برابرِ نیروهای تجدُّدی و بیگانهگُزین، ایستاده و مقاومت میکنند. البتّه روشن است که شکستنِ اقتضائات و القائاتِ ساختارِ تجدُّدیِ دانشگاه و صورتبندیِ دانشگاهِ اسلامی، دشوار و دیریاب است، و ساختارشکنی، به ارادههای پولادین و قوی نیاز دارد؛ چون افراد بهطورِ معمول، با ساختارها اُنس و خو میگیرند و تفاوتها و تمایزها را بهفراموشی میسپرند. بودند کسانیکه با انگیزۀ تغییراتِ ساختاری و پهندامنه به دانشگاه وارد شدند، امّا پس از مدّتی، نهتنها تغییری ایجاد نکردند، بلکه خودشان به جزئی دنبالهرو از آن تبدیل شدند. البتّه اینطور نیست که ساختار، همواره ارادۀ انقلابی را بلعیده باشد و نیروهای انقلابی را به یک پارۀ منفعل در درونِ خود تبدیل کند، که اگر چنین میشد، امروز دانشگاه، نهادی بود که بهطورِ کامل، در اختیارِ جریانِ تجدُّد قرار داشت.