به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به نقل از اجتهاد، آیتالله علیاکبر رشاد، مؤسس و رئیس پژوهشگاه در سلسله جلسات اندیشهای با عنوان «علوم انسانی اسلامی، بایستگی و بایستهها» که به همت کانون غربشناسی و اندیشه اسلامی در دانشگاه علوم اسلامی رضوی برگزار شد، به تبیین دلایل چرایی تولید علوم انسانی اسلامی پرداخت که مشروح سخنان ایشان در ذیل تقدیم میشود:
اسلامیسازی علوم انسانی چه فوایدی دارد؟
مهمترین پرسش در این میان پرسش سوم است که فارغ از امکان و جواز ورود به این مسئله بیان میکند، آیا این کار مفید و سودمند و قائده مند است؟ چه فوایدی اسلامی سازی علوم انسانی دارد؟ مگرما به دنبال علم نیستیم و در عین حال علم که وجود دارد و این علمی که ما تولید کنیم آیا فوایدی دارد؟ و سپس با پرسش تکمیلی چهارم مواجه میشویم که اگرتولید علوم انسانی اسلامی ممکن و مفید است آیا ضروری و بایسته است؟ و بایستگی علوم دینی وعلوم انسانی مبتنی بر چیست؟ در واقع این پرسشها مبادی علوم دینی و علوم انسانی نیستند بلکه قبل از مبادی هستند و باید قبل از ورود، به این پرسشها پاسخ داده شود که اگر فرض کنیم جواز احراز نشود نباید وارد شویم و از طرفی اگر فایده و سودمندی واضح نشود نباید وارد شد و در عین این پرسشها جزو مبانی علوم دینی نیستند و مقدمه قبل از ورود به مبانی هستند که اگر چنانچه امکان و جواز و بایستگی اثبات نشود لازم نیست که ورود پیدا کنیم اما اگر پاسخ به این چهار پرسش مثبت است حالا به مبادی و مبانی و منطق علوم دینی میرسیم که در اینجا درباره پرسش چهارم توضیح داده میشود که اگر قائل شویم که این علم بایسته است پاسخ سه پرسش قبل هم داده میشود.
برای پاسخ به پرسش چهارم سوالی دیگری مطرح میشود مبنی بر اینکه چه نیازی به تولید نیروی انسانی علوم اسلامی است؟ چرا که علوم انسانی ۲۰۰ سال است که به وجود آمده است و در طبقه بندی دانشها، یک گروه را به گروه علوم انسانی نامیدهاند که این علوم انسانی زندگی بشر را اداره میکند و از طرفی چه اصراری بر تولید علوم انسانی اسلامی است؟ ما اصرار داریم به ضرورت و بایستگی علوم انسانی اسلامی که فرض بر این است که سه پرسش قبلی پاسخ مثبت پیدا کرده است چرا که علوم انسانی در حقیقت رقیب شریعت و به تعبیر دیگر این مسئله بسیار حائز اهمیت است که درباره فلسفه علم و دین نسبت این دو چیست و آیا علم و دین تعارض دارند؟ در واقع علم و دین در جهان غرب یک میدان و عرصه مفهوم دارند ودر شرق و در دنیای اسلام و به خصوص در ایران معنای دیگری دارد چرا که در دنیای غرب گفته میشود که تعارض علوم دینی با الهیات مسیحی است که ضد علم و در عین حال علم ستیز است و با دین سازگار نیست که آنجا با الهیات مسیحی مطرح میشود.
در جهان اسلام تعارض بین علوم انسانی موجود و شریعت وجود دارد
اما در جهان اسلام چالشهای این نقطه در این است که علم طبیعی با علم دینی در تعارض است چرا که الهیات اسلامی با علم سازگار است و علمی است هر چند که ممکن است گزارههای علمی با گزارههای دینی و معرفتی در تعارض باشند اما اینها غیر مستقر و تعارض ابتدایی هستند که یا معرفت ما مخدوش است و یا معرفت ما، علمی نیست که اگر با گزارههایی اینچنینی مواجه هستیم این به معنای تعارض دینی نیست و در جهان اسلام تعارض بین علوم انسانی موجود و شریعت وجود دارد چرا که همه آنچه را که شریعت مدعی است علوم انسانی نیز ادعا دارد.
شریعت این ادعا را دارد که آماده است شئون زندگی انسان را توجیه و تنظیم کند و میگوید من اقتصاد و فرهنگ و دیگر نهادهای شما را مدیریت میکنم و همه شئونی را که آدمی در حیات به آن نیازمند است واز طرفی علومی که نیازمند به تفسیر و صدور حکم بایسته است، در علوم انسانی است. در عین حال این سوالها مطرح میشود که منابع در مدیریت چیست؟ ظرفیت منابع تا کجا هست؟ در مواجهه با منابع چگونه باید رفتار کرد؟ در اینجا حکم بایستی ونبایستی صادر میشود که بای دو نشاید این است که چگونه رفتار شود و ادعای شریعت بر همین است و اسلام میگوید قلمرو من گسترده است و میتواند همه عرصههای حیات را اداره کند و حتی میگوید که توان اداره اقتصاد را دارد چرا که فهم اقتصادی دارد واز طرفی عین همین ادعا که ادعای دین است را تماما علوم انسانی دارد.
علوم انسانی حتی ادعای فلسفی دارد
برخی تصور میکنند که علوم انسانی یکسری احکام انضمامی را صادر میکنند و از طرفی علوم انسانی دارای سه دسته قضایا است که هم قضایای هستی شناسانه دارد که از هست و نیست سخن میگوید و این موضوعات را تحلیل میکند و انسان شناسی دارد و انسان را تحلیل میکند و ازکنش و واکنش انسان تعریف خاصی دارد و وجه هستی شناختی دارد که مجموعهای از قضایای هستی شناسانه و معرفت شناسانه در علوم انسانی وجود دارد که امروزه گاهی برخی از مباحث فلسفی جزو مباحث اصلی علوم انسانی شده است که جامعه شناسی معرفت در این زمره قرار میگیرد که به معنای تحلیل وجودی معرفت است و تبیین زیرساختها و مبانی معرفت در آن قرار میگیرد و تبیین عوامل موثر بر تکرر معرفت است و در عین حال قواعدی که معرفت در آن تکرر پیدا میکند، اینها مباحث فلسفی هستند وعلوم انسانی حتی ادعای فلسفی دارد و علاوه بر این حکم بایستی هم صادر میکند که چنان باید و چنان نباید است که اگر بخواهید رشد اتفاق بیفتد نیاز به حکم بایسته و شایسته است که دین و علوم انسانی و شریعت به موازات هم در همه این سه عرصه به موازات این سه دسته از قضایا آموزه وگزاره دارند.
حاکم شدن شریعت به معنای فقه و اخلاق است
در نتیجه عملا اینگونه است که در جهان و ایران امروز علوم انسانی موجود و محقق، شئون زندگی ما را اداره میکند و حتی اقتصاد ما را عمدتا فرمولهای اقتصادی برآمده از علم اقتصاد موجود اداره میکند و ما در عمده ابعاد اقتصاد تئوری تولید نکرده ایم و تدابیر براساس نظریههای دینی نیست و در عین حال نظام تولید نکرده ایم و عمدتا مبانی و چارچوب برگرفته از تعالیمی است که در علم اقتصاد موجود و کنونی وجود دارد و با این وضعیت متدینین جامعه را اداره میکنند و در عین حال دانشگاهیان و اقتصاددانها متدین هستند اما اقتصاد دان اسلامی نیستند اگر بنا باشد جامعهای اسلامی شود و شئون اسلامی شود نیاز است تا شریعت حاکم شود چرا که حاکم شدن شریعت به معنای فقه و اخلاق است.
ادعای حذف علوم انسانی از دانشگاه افترا و تهمت است
فقه و اخلاق اگر بخواهد حاکم شود بدین معنا است که همین عرصهها باید علمی شود و در نتیجه به صورت عملی این ضرورت که جامعه باید اسلامی و شئون آن اسلامی اداره شود منتهی میشود به موازات شریعت با علوم انسانی موجود و اگر بناست که این عرصهها و ساحت ها اسلامی شود آیا میشود بدون علوم انسانی جامعه را اداره کرد؟ از طرفی آیا این شئون را بدون داشتن نظریه تئوری و نظام و مبنا در قلمروهای مختلف علوم انسانی جامعه را اداره کرد؟ بدین معنا که میشودعلوم انسانی را از حیات حذف کرد؟ درواقع یکی از اتهاماتی که به کسانی که پیش آهنگ وجلودار شعار و آرمان تولید انسانی اسلامی زده میشود این موضوع است که برخی تصور میکنند و یا میخواهند که اینگونه تصور کنند که ما میگوییم که به علوم انسانی نیاز نداریم و میخواهیم علوم انسانی را از عرصه حیات و مناسبات حذف کنیم و از دانشگاههاحذف کنیم که چنین تصوری نادرست است و این بیش از آنکه تصور باشد، توهم است و حتی بالاتر از توهم این افترا و تهمت است.
علوم انسانی یک واقعیت است و نمیتوان بدون علوم انسانی زندگی کرد و حتی بدون علوم انسانی فرهنگ معنا ندارد چرا که فرهنگ تبلورعینی علوم انسانی است و فرهنگ عبارتست از علوم انسانی انضمامی و آنچه که از علوم انسانی در واقعیتهای حیات محقق شده باشد فرهنگ است و همن طور که انسان بلا فرهنگ ممکن نیست چرا که انسان موجود فرهنگ بر است و انسان بلا فرهنگ، انسان بلا انسان است.
آیا میشود جامعهای اقتصاد نداشته باشد و یا داشته باشد و علم آن را نداشته باشد؟ آیا این تصور ممکن است؟ آیا میشود جامعه را بدون علم مدیریت اداره کرد؟ بنابراین احدی نمیتواند حتی تصور کند و به ذهن احدی از آحاد کسانی که مسئله تولید علوم انسانی اسلامی را مطرح میکنند خطور کرده باشد که باید علوم انسانی را کنار گذاشت و شئون را بدون علوم انسانی اداره کنیم؟ البته باید بگویم ما ممکن است نسبت به طبقه بندی علوم که بخشی از علوم را علوم انسانی بنامیم تردید کنیم اما ما فعلا پذیرفته ایم که طبقهای از علوم و معرفتها بنام علوم انسانی وجود دارد و ممکن است برخی به لحاظ مبنایی علوم انسانی را به گونه دیگری تعریف کنند و این مسئله دیگری است و ما ممکن است به صورت مبنایی با این طبقه بندی مشکل داشته باشیم و بگوییم چه کسی گفته است که علوم انسانی با طرزی که امروز طبقه بندی شده است درست است وما داریم بحث تاریخی و بحث عینی میکنیم چرا که علوم انسانی محقق است و وجود دارد و فعلا شئون بشر اینگونه تدبیر شده است و براساس یک گروه دانش تدبیر میشود که اقتصاد و فرهنگ و جامعه و حقوق و مدیریت و روانشناسی و تعلیم و تربیت اینگونه است.
اگر تعارض بین علم و دین حل نشود نخبگاه همراه نمیشوند
با پذیرش اینکه علوم میتوانند به علوم طبیعی و انسانی تقسیم شوند و شده است ما داریم بحث میکنیم و اگر روزی قرار شد براساس یک الگوی اساسی شالوده شکن برای طبقه بندی علوم صحبت کنیم در آن موقع ممکن است حتی این تقسیم را زیر سوال ببریم و این موضوع دیگری است. اما در حال حاضر علوم انسانی یک امر واقعی و خارجی است و شئون بشر اینگونه تدبیر میشود و آیا میشود علوم انسانی را از حیات حذف کرد؟ اگر نمیشود از معرفت حذف کرد از معیشت و دانشگاه نیز قابل حذف شدن نیست و چه کسی گفته است که رشتههای مختلف علوم انسانی باید در دانشگاهها تعطیل شوند و کسی این پیشنهاد را ندارد و این توهم را به ذهن خطور نمیکند چرا که علوم انسانی هم در حوزه معرفت در دانشگاهها باید مباحث نظری آن ادامه پیدا کند و هم در حوزه معیشت به کار برده شود.
بایستگی و ضرورت تولید علوم انسانی اسلامی
اما علوم انسانی باید اسلامی شوند که اگر اسلامی نشود معضل و تعارض و چالش بین علم و دین در فرهنگ ما که عبارتست از علوم انسانی و شریعت اینها حل نخواهد نشد که اگر حل نشود ما نخبگان را به همراه نخواهیم داشت و اگراین مشکل ومعضل حل نشود جامعه را نمیتوانیم اداره کنیم و نمیتوان شئون را اسلامی کرد بنابراین معضل فوق العاده مهم بشر معاصر که اگر نگوییم مهترین قطعا از نادرترین موارد حائز اهمیت بشری است همین مسئله تعارض علم و دین است که در گرو تولید علوم انسانی اسلامی در جهان اسلام وخاصه ایران است و این مبنا برای بیان بایستگی وضرورت است.
بحث دیگر این است که ما در فرآیند تداوم و تکامل انقلاب با توجه به اینکه انقلاب یک فرآیند است برخلاف تصور برخی که فکر میکنند انقلاب یک پدیده و اتفاق و واقعه است اما فرآیند سکون و یکنواختی ندارد وتداوم دارد که تداوم آن در گروتکامل آن است و انقلاب اسلامی اگر بخواهد انقلاب بماند باید تداوم پیدا کند که این امربه تکرار نیست و به تکامل است و برای تکامل باید رهنمودهای راهبردی را که سکان دار انقلاب طی این سه دهه اخیر و ماقبل آن رهبر فقید و بنیانگذار انقلاب اسلامی طرح فرمودندنیاز است تا تعقیب شوند.
رهنمودهای راهبردی که امام مطرح کردند با توجه به اینکه زیرساختها ومحتواها در زمان امام راحل تولید وطرح شد ولی شفاف شدن، برجسته شدن وپخته شدن و سنجیده و مطرح شدن در این سه دهه اتفاق افتاد و رهنمودهایی مانند مهندسی فرهنگ که فرهنگ باید مهندسی شود چرا که فرهنگ خود بخود مقولهای است که اتفاق میافتد و این مغالطه که میگویند فرهنگ مدیریت پذیر نیست که اگر نگوییم که این مغالطه مغرضانه و آگاهانه است میگوییم جاهلانه و از سر غفلت خلق میشود و کسی نمیتواند بگوید که فرهنگ نباید همانطور که که گفتیم انسان نباید چرا که انسان فرهنگ بر است و اگر بگوییم انسان حیوان فرهنگ براست درست گفته ایم چرا که انسان به صورت ذاتی فرهنگ بر است و این امر درست است.
کسی نمیتواند بگوید که فرهنگ داشته باشیم یا نه؟ انسان به قید حضور در بستر اجتماع، فرهنگ بر است چرا که فرهنگ یک امر اجتماعی است و فرد فرهنگ ندارد وجامعه فرهنگ دارد و وقتی جامعه انسانی بود، فرهنگ وجود دارد و مهندسی فرهنگ به این معنا است که خود فرهنگ مهندسی شود و فرهنگ که عبارتست از مجموعه و منظومهای از بینشها و کنشها و منشها و گرایشها که این چهار مولفه، از مولفههای فرهنگ با خصوصیات گوناگون است و هر آنچه که پایدار بود و رسوبی و رسوخ کرد و در عین حال هر آن چیزی که صورت رسوبی و رسوخی پیدا کرد، فرهنگ میشود.
دین جزو فرهنگ است یا خیر؟
پرسش دیگری اینجا مطرح میشود که دین جزو فرهنگ است یاخیر؟ این پرسش، پرسش مطلق است و پاسخ مطلق ندارد چرا که دین جزو فرهنگ نیست و در عین حال به تعبیری دین جزو فرهنگ محسوب میشود. اما در چه مواقعی جزو فرهنگ است و در چه مواقعی جزو فرهنگ نیست؟ وقتی که گزارهها و آموزههای دینی رسوبی و جزء بینشهایی شد که رسوخ کرد در بین آحاد یک جامعه که در این حالت تبدیل به فرهنگ میشود و جزء منشها وعادت و خصلت و خوی شد تبدیل به فرهنگ میشود ودر سایر مولفهها هم همین طور است مثلا در جامعه مکه در همان ادواری که پیامبر(ص) آمده بود و دین هم وجود داشت اما دین جزو فرهنگ مردم مکه نبود چرا که جامعه مکه، جامعهای شکاک بود البته در این موضوع که دین بایستی در حد فرهنگ تنزل پیدا کند این جای تأمل دارد و از طرفی اینکه دین را از فرهنگ اخذ کنیم بسیار جای تأمل دارد.
مهندسی فرهنگ با علوم انسانی پیوند دارد
مهندسی فرهنگ به این معنا است که خود فرهنگ ومولفههای آن را و بینشهایی را که مولفههای آن را تعیین میکند تولید کنیم که اگر نمیشود در این وضعیت ترویج دین معنا ندارد و تببین وترویج توحید هم معنا بنابراین اگر قرار باشد که مهندسی فرهنگ اتفاق بیفتد این امر با علوم انسانی پیوند دارد و ما باید فرهنگ و قواعد حاکم بر آنها را بشناسیم و فرآیند تولید و تطور و تحول و تکمل و تکامل و حتی انحطاط و تغییر فرهنگ را باید شناخت که اینها مربوط به علوم انسانی میشود ومهندسی فرهنگ هم به همین شکل است.
مهندسی فرهنگ ترکیبی وصفی است که مهندسی اضلاع فرهنگ است که متعلق فقط فرهنگ نیست و متعلقات آن شئون دیگر است و اقتصاد را با فرض اینکه مطلوب است برابر فرهنگ خود باید مهندسی کرد. جامعه و مدیریت و سایر شئون باید مهندسی فرهنگ شوند و این در گرو داشتن علوم انسانی اسلامی است و مقوله تولید علم دینی که درست است که علم پایه در معرفت دارد و باید واقع کشف شود اما برای تولید علم دینی، فرهنگی که مولد علم است باید داشته باشیم و فرهنگی که رویکرد دینی داشته باشد مقدمه این قضیه است که علم ما دینی شود و نمیگوییم که علم را فرهنگی کنیم بلکه میگوییم این علم دینی تولید آن در گرو داشتن فرهنگ علم گرا است و دینی شدن علم و تولید علم دینی در گرو آنست که ما در فرهنگ خودمان خواهان دینی شدن علم باشیم که این همان رهنمود الگوی پیشرفت است.
طراحی و تحقق علوم انسانی اسلامی پیشرفت همان تمدن سازی نوین اسلامی است
الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت محقق نمیشود مگر اینکه قبل از آن ما علوم انسانی اسلامی تولید کرده باشیم چرا که در مقام طراحی و تحقق و اعمال، شئون را میخواهیم پیشرفت ورزانه طراحی کنیم که مبتنی بر اسلام و منطبق با شرایط دینی باشد که اگر این اتفاق بخواهد محقق شود در ابتدا باید علوم انسانی اداره کننده باشند یا در ابتدا علوم انسانی اسلامی سازی شوند تا براساس آن الگو طراحی شود و الگوی طراحی شده در قدم بعدی محقق شود که این امر در گرو تولید علوم انسانی اسلامی است وتمدن سازی هم به همین شکل است که طراحی و تحقق علوم انسانی اسلامی پیشرفت همان تمدن سازی نوین اسلامی است.
بایستگی تولید علوم انسانی/ دانشگاههای موجود ما مولد علم نیستند
میتوان به لحاظ طلبگی و فقهی گفت که امروزاز اوجب واجبات تولید علوم اسلامی در عرصه علوم انسانی است چرا که همه آرمانها و راهبردها و بقاء و دوام و کمال انقلاب در گرو تولید علوم انسانی اسلامی است و این همه دلیلی براین است که شرعا تولید علوم انسانی اسلامی واجب است و با این وضعیت اگر تولید علوم انسانی اسلامی واجب است چه کسانی باید این کار را انجام دهند؟ با چه شرایطی؟
دانشگاههای کنونی و متعارف ما اگر هنری داشته باشند هنرشان این است که در علوم موجود برآمده از مرزها، متخصص تربیت کنند بدان معنا که جامعه شناسی موجود را یاد میگیرند و میدانند جرم شناسی چیست و مکاتب جامعه شناسی را میشناسند احکامی را که جامعه شناسان پذیرفتهاند میشناسد و متخصص جامعه شناسی است اما یک گام فراتر نمیروند که یک مکتب و یک گزاره جامعه شناسی مستقل و جدید و بومی تولید کنند.
دانشگاههای موجود ما مولد علم نیستند و در عین حال این ۷۰ هزار عضو هیأت علمی مقصر نیستند و تقصیر دانشگاهیان ما نیست اما این تعداد هنوزنظریهای در علوم انسانی تولید نکردهاند ودر عین حال بسیاری از نظریهها در فرآیند نیامدهاند اما ما در این ۱۴ سال،۳۹ کرسی موفق برگزار کرده ایم که ۱ مورد آنها، نظریه است و بقیه نوآوری و نقد است و از این ۷هزار عضو اگر یکصدم نظریه پرداز و حتی یک دهم نظریه پردازمثل شهید صدر و شهید مطهری بودند و نظریات آنها بومی بود چه اتفاقاتی ممکن بود بیفتد و ما امروز مشکل داریم و شرایط مساعد نیست و دانشگاهیان ما فقط علومی را که دنیا تولید کرده است فراگرفتهاند و اما حوزه ما هم مجتهد تربیت میکند و فرآیند با توجه به اینکه پژوهش محور است و اهتمام به روش شناسی و پژوهش در حوزه دقیق و جدی است و طلبه ما از پایه اول دوچیز یاد میگیرد که شامل روش فهم و روش فکراست.
علوم انسانی مجتهدانه و به صورت توأم با فقه و اخلاق خوانده شود
این روال ادامه دارد و فقیه سالمند بالای ۹۰ سال، هنوزهم اصول و روش شناسی درس میدهد وکار میکند و حوزه مجتهد تربیت میکند ودر حوزههای علوم انسانی دست کم در کلام وفلسفه متخصص تربیت میکند و حل این مشکل و معضل در این است که روش اجتهادی را با علوم انسانی به موازات یکدیگر توام سازیم و مجتهدانه علوم انسانی توأم با فقه و اخلاق خوانده شود چرا که احکام علوم انسانی سه گروه قضایا را شامل هستی شناسانه و مأخذ شناسانه و بایستی و شایستی را دربرمی گیرد و این سه دسته گزاره در مواجهه ساحتهای حیات، علوم انسانی سه جور قضیه ارائه میکند که از هستی شناسی به بایستی و بایسته شناسی به شایسته شناسی وعلوم انسانی را میتوان به سه دسته تقسیم کرد که علوم انسانی را به جای آنکه موضوع محور تقسیم کنیم حکم محور تقسیم شود
تولید این گزارهها مبنا میخواهد وکسی که مبانی دینی در دست او باشد و منطق استنباط دینی را مجهز باشد و آنگاه استنباط کند که در شرایط فعلی ما این پیوند را نداریم و پیشنهاد ما به دانشگاه علوم اسلامی رضوی به عنوان دانشگاه خاص این است که که برای تحقق این امر تأسیس شده است وبستر آن آماده است و این دانشگاه تبدیل به قطب تولید علوم انسانی اسلامی شود.
خلاصه مباحث
تولید علوم انسانی اسلامی و بایستگی و ضرورت و لزوم تولید انسانی اسلامی ناشی از ضرورتهای دیگر است و به تعبیر دیگری میتوان گفت که همه ضرورتها و عناصر و شعارها و آرمانهای راهبردی انقلاب اسلامی که تداوم خود انقلاب در گرو تکامل است و تکامل انقلاب در گرو تحقق این راهبردها است که اگر بنا نباشد الگوی اسلامی ایرانی تولید، طراحی، محقق و اجرا نشود در واقع انقلاب تکامل پیدا نکرده است و بلکه به تعبیر رهبر معظم انقلاب بدون الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و اجرای آن، انقلاب ابتر مانده است و انقلاب به هدف و غایت نرسیده است که نه تنها تداوم نیافته است بلکه متوقف شده است و تکامل وتداوم انقلاب در گرو تحقق این راهبردها و اهداف تکامل انقلاب است.
از طرفی تحول حوزه در گرو تولید علوم انسانی اسلامی است و تحول فقه در گرو تولید این علوم است چرا که حکم فقه صادر میکند و خود فقه گزاره هستی شناسی ندارد و از جهان بینی دینی و کلام و فلسفه میگیرد و نسبت بین فقه و علوم انسانی به لحاظ قلمرو به این معنا است که علوم انسانی قلمروهای اختصاصی دارد که فقه وارد آن قلمرو نمیشود و آن قسم از گزارههای هستی شناسانه و مأخذ شناسنانه علوم انسانی در فقه آشکارا میشود که ما گزارههای هستی شناسانه و مأخذ شناسانه نداریم.
علوم انسانی موجود با توجه به اینکه سکولار هستند به بسیاری از قلمروها نپرداخته است
اخلاق ذاتی فقه و بخشی از آن نیست و نسبت به مبنا برخی میگویند اخلاق بخشی از فقه است و برحسب نظر مشهور، فقه و احکام یک مقوله هستند و اخلاق مقوله دیگری است اما در علوم انسانی ما هم احکام بایستی داریم که از جنس فقه است و هم احکام شایستی داریم که از جنس اخلاق است بدین معنا که علوم انسانی توصیه اخلاقی هم دارد پس قلمرو علوم انسانی گسترده تر است ولی از طرف دیگر علوم انسانی موجود با توجه به اینکه سکولار هستند به بسیاری از قلمروها نپرداخته است چرا که معتقد نیست و در فقه ما بخش عبادات را داریم و در علوم انسانی چنین چیزی نداریم که اگرعلوم انسانی، اسلامی طراحی شد آنگاه حوزه عبادیات میآید و حقوق الهی و اخلاق الهی خواهیم داشت.
تحول حوزه در گرو تحول فقه و تحول فقه در گرو تولید علوم انسانی اسلامی
اگر علوم انسانی اسلامی طراحی شد طبقه بندی آن تغییر پیدا میکند و در تحول فقه اگر بنا باشد فقه قلمروهای جدیدی را فتح کند و موضوعات جدیدی را در قلمرو خودش جای دهد و اگر بنا باشد فقه در موضوع شناسی قوی شود نیازبه علوم انسانی دارد و ما نیازمند به انسان شناسی هستیم و اگر چه انسان شناسی در علوم انسانی متعارف نیست ولی اگر علوم انسانی اسلامی داشته باشیم باید انسان شناسی داشته باشیم واز طرفی مگر انسان شناسی اسلامی مگر نمیتواند جزو علوم انسانی اسلامی باشد مگر نه این است که موضوع علوم انسانی، انسان وکنشها وواکنشها است و طرز مواجعه و رفتار انسانی وعلوم اجتماعی در علوم انسانی تعیین میشود واگر فقه هم بخواهد متحول شود همین است و در عین حال بحث ضرورت وسیع است چرا که تحول حوزه در گرو تحول فقه و تحول فقه در گرو تولید علوم انسانی اسلامی و اسلامی سازی این علم است.