رابطه واقعى ميان اسلام و ايمان با لحاظ ساحت هاى وجودى انسان بر دو گونه است: اسلام مسبوق به ايمان؛ اسلام ملحوق به ايمان. اسلام، ايمان به معناى عام است و ايمانِ مقرر در قلب، ايمان به معناى خاص. پس رابطه منطقى ميان دو وصف مسلمان و مؤمن، رابطه عموم و خصوص مطلق است. ايمان خاص، فعلى قلبى است كه پس از تحقق مراتب ظاهرى، انسان را متحول مى كند. از اين رو، منافق هيچ راهى به سوى منطقه باطنى ايمان ندارد. مسير كفر و ايمان دو سويه است و تكافل و تنزل در اين مناطق ممكن است.
شناسايىِ ساحتى به نام قلب در انسان، نقشى اساسى در شناخت حقيقت ايمان دارد. قلب كانونى ترين ساحت وجودى انسان است، با فعاليت هاى معرفتى سر و كار دارد و موصوف به سلامت و بيمارى يا مرگ و زندگى مى شود.
ديگر ويژگى ايمان، درجه پذيرى و حقيقت تشكيكى آن است. آثار ايمان نيز تابعى است از شدت و ضعف آن. تقويت و كاستى پذيرى، اختيارى بودن و آزمون پذيرى، ويژگى هاى ديگر ايمان به شمار مى آيند. تجربه اطلاق قلبى و تحول دستگاه معرفت و حصول كشف متعالى و گذر وجودى به جهان هاى اخلاقى، همه از آثار ايمان محسوب مى شوند. در كلام اسلامى نيز كراميه و اشاعره دو نظريه در اين زمينه آورده اند. هر نظريه اى در باب ايمان بايد به مفهوم ايمان تكليفى نيز بنگرد. ايمان تنها تصديق قلبى نيست.
توجه به مفهوم ايمان نيز نظريه هاى ايمان را كامل تر مى كند. اين ايمان، محصول منع الهى و امرى فراطبيعى و متعلق به حق است. چنين ايمانى سكينه و طمأنينه كاملى با خود مى آورد و نيز تمام دستگاه هاى وجود بشرى را در مسير انقياد كامل، دگرگون مى كند. اعطاكننده اين ايمان خداوند است و آثار آن از وضعيت هاى بشرى به شمار نمى آيد و كاستى نمى پذيرد. مى توان دگرگونى برآمده از اين ايمان را نوعى زنده شدن دانست. «روح» وصفى است كه در متون دينى براى چنين ايمانى به كار رفته است.