رویکرد پروژه‌ای به انقلاب اسلامی منجر به عرفی‌گرایی و نزدیک شدن به جامعه جهانی می‌شود

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و به نقل از اسبط، بخش دوم گفتگو با حجت‌الاسلام دکتر سید سجاد ایزدهی رئیس پژوهشکده نظام‌های اسلامی پژوهشگاه با محوریت بررسی رویکرد پروژه‌ای به انقلاب اسلامی خدمتتان ارائه می‌گردد:

برخی  فلاسفه اعتقاد دارند که فلسفه بر اساس الگوی معرفت شناسی، هستی شناسی و خداشناسی، باید بر فضای فقه ما حاکم باشد. این‌ها معتقد هستند که فقه بدون فلسفه نمی‌تواند نظام‌سازی کند. شما تا چه میزان با این مسئله موافق هستید؟
رابطه فلسفه و کلام با مقوله فقه

وقتی ما این مسئله را مورد بررسی قرار می‌دهیم متوجه می‌شویم که فقه، علم حلقه اول نیست، بلکه فقه علمی است که در مرحله دوم قرار دارد. البته فقه نسبت به کلام در مرحله دوم قرار می‌گیرد و نه نسبت به فلسفه. اگر ما فلسفه را به معنای عقلانیت صرف، تعریف کنیم، طبیعتاً نمی‌توانیم مبانی فقهی خود را بر اساس آن تنظیم کنیم. اما با توجه به اینکه عقل، یکی از منابع فقه و یکی از منابع دین ماست و با عقل صرف نمی‌توان استناد به دین کرد، لذا اگر ما از فلسفه اسلامی صحبت می‌کنیم، مراد ما فلسفه مسلمانان است. فلاسفه مسلمان چون با مبانی دینی و قرآنی آشنایی دارند، این گونه تفلسف(حکمت) کرده‌اند.

اما اگر قرار باشد که ما مبانی فقهی خود را بر علمی مبتنی کنیم، طبیعتاً آن را بر مبانی کلامی مبتنی می‌کنیم و نه بر مبانی فلسفی. به خاطر اینکه علم کلام دارای مبانی عقلی و وحیانی است. علم کلام می‌تواند برای ما ترسیم کند که سه عرصه رفتار، باور و اخلاق از جانب یک خدا وارد شده است و طبیعتاً باید یک مسیر داشته باشند. این درست نیست که ما فقه خود را فقیهانه استنباط کرده و اخلاق و کلام خود را غیرفقیهانه استنباط کنیم. کلام به ما می‌گوید که همه عرصه‌ها باید بر اساس فقاهت و اجتهاد شکل بگیرد. کلام به ما می گوید که چون همه عرصه‌های مربوط به حوزه دین دارای یک منطق است، پس باید بر یک اساس رفتار کند. البته فلسفه هم این مسئله را رد نمی‌کند.

از قضا مشکل افراد متجدّد این است که مبانی فقهی را فارغ از نص و بر مقولات فلسفی بنا می‌کند. باید به این نکته توجه کرد که عقل و نقل باید در کنار هم قرار بگیرند. برخی از اشخاص، عقل‌مدار صرف هستند و مبانی فقهی خود را بر فلسفه مبتنی می‌کنند. طبیعتاً با چنین نگاهی، رویکرد دینی حداکثری امکان‌پذیر نخواهد شد. مشکل گروهی دیگر این است که قائل به تفکیک شده‌اند و بر آن اساس، عقلانیت و فلسفه را کنار گذاشته و فقط به نصوص اکتفا می‌کنند.

بنابراین فقه ما باید به کلامی مبتنی بشود که این کلام، مبتنی بر عقل و نقل است و دین حداکثری را تضمین می‌کند. بر همین اساس علم کلام به ما می‌گوید که اداره یک کشور، اقتضائاتی دارد. ممکن است ما در مواردی به مسئله برخورد کنیم که نصی برای آن نداشته باشیم. اما ما می‌گوییم که نظام دینی ما یک نظام یکپارچه بوده و اقتضائاتی دارد. به عبارت دیگر نظام دینی ما یک ساختار درونی دارد و یک هدفمندی بیرونی. به عنوان مثال یک تسبیح دارای یک نظام و ساختار مشخصی است. تعداد دانه‌های یک تسبیح نمی‌تواند ۱۰۵ تایی بشود، یا ۳۷ تایی باشد. دریک تسبیح نباید اندازه دانه‌های آن با هم تفاوت داشته باشد. نمی‌توان تصور کرد که یک تسبیح، فاقد ریسمان و حلقه واسط باشد. این امور از اقتضائات یک تسبیح است.

علم کلام می‌گوید که همه عرصه‌های مرتبط با دین باید در یک مسیر حرکت کنند

اگر ما در حل مسئله‌ای به مشکل عدم وجود نص برخورد کنیم، این اقتضائات به ما می‌گوید که چه کاری باید انجام دهیم. ما در فقه خود یک سری نظام خرد مانند نظام عبادات، نظام اقتصاد، نظام فرهنگ و نظام امنیت داریم و یک نظام کلان که این نظامات خرد را به هم متصل می‌کند. به عنوان مثال یک وسیله نقلیه، از خرده سیستم‌هایی مانند سیستم ترمز، سیستم بنزین، سیستم برق، سیستم هوا و سیستم امنیت بدنه تشکیل شده است. اگر همه این سیستم‌های خرد با هم ترکیب بشوند، ماشین حرکت خواهد کرد. اما اگر یکی از این سیستم‌های خرد، به درستی کار نکند، ماشین به حرکت نمی‌آید.

اگر ما در نظام دینی خود، خرده نظام‌هایی را مانند نظام عبادات و نظام سیاست لحاظ کردیم، ولی از تلفیق بین این نظامات عاجز بودیم، طبیعتاً نمی‌توانیم یک نظام هماهنگ و یکپارچه‌ای را به وجود بیاوریم. ولی اگر ما در فقه خود یک نظام کامل و متشکل داشته باشیم، به راحتی می‌توانیم مسائل جدیدی که نصی برای آن‌ها وجود ندارد را بر اساس اقتضائات نظام وارگی فقه حل کنیم. چون بر اساس علم کلام، غرض از فقه، اداره حداکثری مومنانه و کارآمد دین برای جامعه  است.

اما در رویکرد غیرحکومتی، بین عرصه‌های مختلف، ارتباطی وجود ندارد. به این معنا که در این رویکرد، مقوله‌ای به نام فقه فردی وجود دارد که در این فقه فردی، مسئله عبادت در یک مسیر و مسئله اقتصاد در مسیر دیگری حرکت می‌کند. این در حالی است که این دو مقوله از سوی یک خدا نازل شده است. سوال اینجا است که پس چرا این دو مقوله در فقه فردی از هم جدا است؟ علم کلام در اینجا وارد عمل شده و می‌گوید که مبانی ما اقتضا می‌کند که همه عرصه‌های مرتبط با دین باید در یک مسیر حرکت کنند. چون دین، یکی بوده و از طرف یک خدا هم وارد شده است. شما نمی‌توانید دولتی تشکیل بدهید که هر کدام از وزرایش در یک مسیر متفاوت حرکت می‌کنند. در یک دولت متشکل، همه ارکان در یک مسیر حرکت می‌کنند. این مسئله درباره نظامات فقه هم صادق است.

علت اصلی تغییر گرایشات، مسایل سیاسی است

برخی از افراد در گذشته دارای گرایش متجمد و یا مجدد بوده اند، ولی امروزه دارای رویکردهای متجددانه شده‌اند. به عقیده من علت اصلی این مسئله و تغییر گرایش این افراد، مسائل سیاسی است. یعنی یک سری از فضاسازی‌های سیاسی آن ها را به این مسیر سوق داده است. ما می‌بینیم که برخی از فقهایی که جزو اولین افرادی هستند که مبحث ولایت فقیه را در این مملکت، بحث و استنباط و اثبات کرده‌اند، اما پس از مدتی که از منصب کنار رفتند و گوشه‌گیر شدند، تدریجا نظراتشان تغییر کرد.

در واقع این فقها تحت تاثیر فضاسازی‌های سیاسی تدریجا از بحث حداکثری به بحث‌های متجددانه، عرفی و حقوق بشری سوق داده شدند. مثلاً شاید فکر می‌کنند که رویکرد قبلی آن‌ها به استبداد دینی منجر می شود. لذا این مقوله به ذهن آن‌ها تحمیل شده و آن‌ها را در مسیری قرار می‌دهد که با وجودی که شاگرد امام(ره) هستند، ولی در مقابل امام(ره) قرار گرفته و فقه را در مسیر عرفی شدن قرار می‌دهند.

من می‌خواهم به نکته‌ای اشاره کنم که شاید بتواند ذهن ما را نسبت به مقوله متجدد و مجدد واضح‌تر کند. کسانی مانند امام(ره) و نحله ایشان بر این باور هستند که انقلاب اسلامی، یک پروسه، و یک فرآیند است. این فرآیند از انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ شروع می‌شود. گام اول در این فرآیند، رفتن شاه و حاکم جائر است. گام دوم این است که حکومت اسلامی محقق بشود. گام سوم این است که دولت، اسلامی بشود. گام چهارم این است که جامعه اسلامی بشود. در نهایت این فرایند منجر به ایجاد یک تمدن اسلامی می شود. این نوع نگاه منجر به آماده شدن برای ظهور حضرت حجت(عج) می‌شود و ما موظف هستیم که این مبانی را به پیش برده تا اینکه به آن غایت برسیم.

نگاه پروژه‌ای به انقلاب اسلامی

در نقطه ی مقابل این منطق، نگاهی وجود دارد که انقلاب اسلامی را یک پروژه می‌بیند. به این معنا که انقلاب اسلامی یک پروژه بود که سال ۵۷ محقق شد. در این پروژه، نظام و حاکم جائر رفت و حاکمیت دینی جایگزین آن شد و با جایگزین شدن این حاکمیت دینی، پروژه انقلاب اسلامی هم به پایان رسید. آیا با چنین نگاهی باید همچنان رویکرد حداکثری به دین داشته باشیم و جامعه را به سمت جلو ببریم؟

رویکرد پروژه‌ای به انقلاب اسلامی منجر به این تحلیل می‌شود که اگر ما بخواهیم در تعامل با فرهنگ بین المللی، رویکرد متفاوت خود را داشته باشیم، نمی‌توانیم در جامعه جهانی زندگی کنیم. لذا ما باید بر اساس این منطق، عرفی‌گرایی را توسعه بدهیم تا رویکرد حداکثری انقلاب اسلامی سال ۵۷ کم بشود و ما به عرف و رویکرد جهانی نزدیک بشویم.

با چنین رویکردی، مسائلی چون قصاص و یا الزام به حجاب معنایی نخواهد داشت. اگر ما چنین رویکردی را بپذیریم دیگر نباید به دنبال انتشار اسلام و ترویج تشیع و مردم سالاری دینی در جهان باشم. در این منطق دیگر مبارزه با اسرائیل اولویت ندارد. اساسا با چنین نگاهی دیگر ما کشوری متمایز در جهان نیستیم و الزاما باید در نظام بین‌الملل حل بشویم. این مبنا اقتضا می‌کند که ما رویکرد حقوق بشری داشته باشیم. این نگاه اقتضا می‌کند که ما با جامعه جهانی به تفاهم برسیم.

البته با نگاه خوشبینانه می‌توان گفت که برخی از این جریان‌ها قصد دارند تا فضا را از جمود خارج کرده و به عقلانیت نزدیک کنند. اما سوال اینجا است که آیا عقلانیت به معنای پذیرش حقوق بشر غربی است؟ آیا عقلانیت به معنای مراجعه به اسناد بالادستی نظام جهانی است؟ پاسخ این است که ما باید به دنبال عقلانیت مبتنی بر دین باشیم.

لذا این جریان‌ها معمولاً بر اساس یک اسناد پیشادینی یا بازخوانی دین بر اساس آن مبانی، رفتار می‌کنند. طبیعی است که رفتار آن‌ها هم مبتنی بر همین مبانی است. این گونه نیست که آن‌ها از مبانی خود عدول کرده باشند. لذا نواندیشی و تجددگرایی آن‌ها بیشتر از اینکه در رفتار و کردار باشد، در مبانی فکری آن‌ها وجود دارد. این مبانی فکری هم عمدتا به حوزه کلام بر می‌گردد.

شاید بتوان گفت که این جریان‌ها به پروژه بودن انقلاب اعتقاد دارند و اساسا به پروسه و فرآیند انقلاب، عنایتی ندارند. اختلاف فکری این جریان با جریان اصیل انقلاب منجر به درگیری‌های پس از انقلاب شد. این جریان فکری در سال‌های پس از انقلاب، مسائلی چون کم کردن فشار مذهبی، عادی‌سازی بحث حجاب، ورود اقتصاد سرمایه‌داری، ورود فرهنگ‌های بیگانه و عدم باور به بحث تهاجم فرهنگی را دنبال می‌کردند. طبیعتا این جریان تلاش دارند که فرآیند انقلاب را از جریان داشتن خارج کنند.

 شما دو نگاه پروسه‌ای و پروژه‌ای را به مسئله انقلاب مطرح کردید. با تعریف شما نگاه پروسه‌ای غالباً یک دید حداکثری به دین دارد و نگاه پروژه‌ای یک دید حداقلی. در حال حاضر برخی از اساتید دانشگاه‌ها قائل به راه سومی در برخورد با این مسئله شده اند و نظریه خود را تحت عنوان نظریه همروی ارائه کرده‌اند. قائلین به این نظریه معتقد هستند که در بین دو نگاه حداقلی و نگاه حداکثری به دین، نگاه سومی هم می‌تواند مطرح بشود. نظر شما راجع به این نظریه‌پردازی‌های جدید چیست؟
امام(ره) یک فقیه، فیلسوف، متکلم و عارف بوده‌اند

مبنای نظریه همرویه بیشتر همراهی گرایش‌های مختلف دینی برای رسیدن به یک مقصود است. دغدغه این نظریه عمدتا بحث علم کلام و فلسفه و فقه برای اداره جامعه و عمدتاً تمایز این دانش‌ها است. البته این نظریه بیشتر رویکرد همراهی و هم مسیری را مدنظر قرار می‌دهد. شاید من این نظریه را ذیل دین و فقه حداقلی قرار ندهم. چون قائلین به این نظریه هم مدعی رفتار بر اساس فقه حداقلی نیستند. به طور کلی باید گفت که این نظریه مسیری برای همبستگی روشی یا همراهی علوم مختلف برای درک یک مسئله است. البته من قصد ندارم که فعلا وارد این مقوله بشوم.

نکته‌ای که درباره مرحوم امام(ره) وجود دارد این است که ایشان یک فقیه، فیلسوف، متکلم و عارف بوده‌اند و در همه این زمینه‌ها هم دارای تالیفاتی هستند. لذا نظامی که ایشان ایجاد می‌کنند بر اساس همه اقتضائات این مسیر است. یعنی نظامی است که مبانی فلسفی، اخلاقی، فقهی و عرفانی دارد. نباید تصور بشود که امام(ره) تنها به عنوان یک فقیه وارد پروسه انقلاب شد. اگر مرحوم امام(ره) فقط به عنوان یک فقیه به مسائل ورود می‌کرد، شاید انقلاب و قانون اساسی ما چیز دیگری می‌شد.

نقل شده است که از امام(ره) سوال شد که شما مبانی خود را از کجا اخذ کرده‌اید؟ ایشان گفته بود که من مبانی فلسفی خودم را از حکمت متعالیه و مبانی فقهی خود را از فقه جواهری اخذ کرده‌ام. لذا این نوع نگاه فلسفی، فقهی، اخلاقی، کلامی و در عین حال عرفانی و تفسیری ایشان در نهایت منجر به یک مجموعه جامعی از دین می‌شود که هم می‌تواند حجت باشد و هم در عرصه عمل، کارآمد بوده و مبتنی بر نگاه حداکثری به دین باشد. این نوع نگاه حداکثری به منابع برای وصول به هدف، نکته بسیار مهمی است که باید مورد توجه قرار بگیرد. از همین نکته می‌توان به این مسئله پی برد که چرا برخی از افراد وارد فضای امام(ره) نشدند و دچار مسائلی مانند تجدد شدند. این قبیل افراد غالبا از یک رویکرد و دانش به مسائل نگاه می‌کردند و نتوانستند به عمق نظریات امام(ره) پی ببرند.

سوالی که پیش می‌آید این است که در حال حاضر دید اسلام حداقلی یا نگاه پروژه‌ای به ولایت فقیه چیست؟ ما امروزه شاهد هستیم که برخی از اساتید علوم سیاسی اعتقادی به ولایت مطلقه ندارند. آیا این خاصیت جریان اسلام پروژه‌ای است که کار را به اینجا می‌رساند؟

البته نتیجه، تابع اخص مقدمات است. نمی‌توان با اطمینان گفت که یک رفتار خاص نتیجه این رویکرد خاص است. یک وسیله نقلیه ممکن است فقط به علت نداشتن سوخت کار نکند. نمی‌توان گفت که چون این وسیله نقلیه در حال حاضر حرکت نمی‌کند، بنابراین سیستم و ساختار آن خراب است. لذا نمی‌توان رفتار برخی از موسسات در سال ۸۸ را به داشتن اسلام حداقلی و یا نگاه پروژه‌ای آن ها مستند کرد. البته ممکن است که این نگاه آن‌ها هم در اتخاذ رویکردی خاص موثر بوده باشد. ولی باید مسئله به صورت مناسبی بررسی شود تا علت‌های آن به درستی مشخص شود.

اما می‌توان گفت که تاثیر فقه حداقلی و نگاه پروژه‌ای به انقلاب و ولایت فقیه، تاثیر گذار است. یعنی این مسئله می‌تواند در خیلی موارد به عنوان یک رکن جدی، موجب جبهه‌گیری خاصی بشود. اما در عین حال خیلی از کسانی که باور به پروژه‌ای بودن انقلاب داشتند چون به لحاظ باور قلبی، باور دینی یا التزام عملی، ولایت فقیه را باور داشتند، عملا مقابله با نظام اسلامی نداشتند. البته می‌توان گفت که این جریان نسبت به نظام، مواجهه و عدم تمکین داشته‌اند، ولی مقابله و براندازی نداشته‌اند. اما اینکه آیا همه علت همین باشد، خیلی معلوم نیست. چون همانطوری که اشاره کردم، نتیجه، تابع اخص مقدمات است و علل مختلفی وجود دارد.

باید بتوانیم با گفتگو، اسلام حداقلی را به حداکثری تبدیل کنیم

نکته مهم این است که ما بتوانیم با هم گفتگو کنیم. ما باید بتوانیم بر اساس مبانی و الزامات حاکمیت سیاسی اسلام و دشمن مشترک با هم حرف بزنیم. ما باید بتوانیم با گفتگو، اسلام حداقلی را به حداکثری تبدیل و آموزه‌های دین را به صورت حداکثری اجرا کنیم. ما باید بتوانیم فهم حداکثری از دین داشته باشیم. اساسا نگاه حداقلی داشتن به برخی جریان‌ها و عدم گفت وگو و دشمن‌انگاری آن‌ها پدیده مطلوبی نیست. اما در عین حال باید با هم بحث کنیم. شاید ما با خیلی از این دوستان رفاقت هم داشته باشیم. این مسئله هیچ منافاتی با بحث‌های جدی که باید با هم داشته باشیم ندارد. چون غرض فهم مبانی انقلاب است.

هنر غرب این بود که توانست بستری مناسب ایجاد کند که همه جریان‌های فکری بتوانند همدیگر را نقد کرده و اشکالات یکدیگر را پاسخ بدهند و در عین حال بتوانند افکار یکدیگر راتحمل کنند. این مسئله موجب شد که فرهنگ حاکم بر غرب، تقویت بشود و دارای استحکامی بشود که به راحتی نتوان آن را  ویران کرد. لذا بیش از این که ما بخواهیم غرب را نقد کنیم، آن‌ها خودشان را نقد کردند. بنابراین آزادی نقد در این سیستم، موجب تقویت آن شد. البته مسئله نقد، فضای امنیتی و ساختاری مناسبی را می‌طلبد.

یکی از دلایلی که فضای انقلاب ما شفاف شد، مباحثات و نقدهای آزادانه‌ای بود که جریان‌های مختلف سیاسی و فکری داشتند. اوائل انقلاب همه گروه‌های سیاسی و عقیدتی مانند کمونیست‌ها، سازمان منافقین، انقلابیون و دیگر گروه‌ها با هم بحث و تبادل نظر می‌کردند و این باعث شفافیت فضای انقلاب ما شد.

 آیا این مساله صحیح است که اگر این جریان به درستی مدیریت نشود، به تساهل و تسامح، جهانی شدن و حل شدن در نظام‌های غربی حرکت می کند؟

در پاسخ به این پرسش باید ابتدا به این پرسش پاسخ داده شود که آیا پیامبر طرحی نو درانداخت؟ یا اینکه پیامبر آمد و از مولفه‌های موجود استفاده کرد. مثلا برخی از معاملات موجود مانند بیع و اجاره و مساوات را پذیرف و برخی دیگر مانند معامله ربوی را تحریم کرد. آیا پیامبر در مقابل تجربه بشری، یک منطق جدید ارائه داده و این منطق بر اساس غایت و آرمان و مبانی و هنجارها و رفتار و سبک زندگی کاملا متمایزی بنا شده است؟ یا اینکه پیامبر بر اساس اقتضائات و شرایط موجود، برخی تغییرات را به وجود آورد و بقیه مسائل را به حال خود رها کرد؟

ما باید الگوی ایرانی-اسلامی پیشرفت داشته باشیم.

این دو تلقی امروز هم وجود دارد. امروزه هم این سوال مطرح می‌شود که آیا دین، تلقی حداقلی از نصوص، در فضای جامعه است؟ آیا دین فقط سبک زندگی دینی ما را تعیین کرده و بقیه را به تجربه بشری سپرده است؟ یا اینکه پیامبر طرحی نو درانداخت و منطقی جدید ارائه کرد و این منطق همچنان وجود دارد. امروزه هم عده‌ای معتقد هستند که ما باید طرحی نو دراندازیم. مقام معظم رهبری هم در همین راستا می‌فرماید که ما باید الگوی ایرانی-اسلامی پیشرفت داشته باشیم.

ما به الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت معتقد هستیم و توسعه غربی را قبول نداریم. ما به مردم سالاری دینی اعتقاد داریم، ولی دموکراسی غربی را به رسمیت نمی‌شناسیم. ما باید سبک زندگی خود را که مبتنی بر مبانی، شکل و غایت خاصی هست را عرضه کنیم. این نوع نگاه مجدد، حکایت از تمدن نوین اسلامی بر اساس مبانی، آرمان ها، رفتار، سبک زندگی و ساختار دارد. همه این مسائل گواه این است که این تمدن، مقصد مشخصی دارد و در جامعه جهانی هضم نمی‌شود و جهان را هم به سمت مقصد مطلوب رهنمون می‌شود.

اما رویکردی در مقابل این نگاه وجود دارد که معتقد به نگاه حداکثری به جامعه و نگاه حداقلی به آموزه‌های دینی است. طبیعتاً چنین نگاهی منجر به یک رویکرد حقوق بشری حداکثری و نگاه پروژه‌ای می‌شود. این جریان  فکری معتقد به تمایز حداقلی در آموزه‌هایی است که نص صریحی درباره آن‌ها وارد شده است. این رویکرد در جایی که نص صریحی درباره آن نباشد، به عرف و جامعه جهانی رجوع می‌کند.

اما در نگاه مجددین به حکومت دینی و تمدن اسلامی، طبیعتاً مسیر، هویت، ماهیت، مبانی، روش، ساختار، غایات و سبک زندگی متمایز است. اما نگاه متجددین نگاه حداقلی، غایات حداقلی، سبک زندگی حداقلی و در محدوده نصوص معتبر متیقن و غایات مشخص است. متجددین در غیر از این موارد به هر آنچه که عرف و عقل و بنای عقلا گفته است، عمل می کنند.