به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجتالاسلام والمسلمین استاد عبدالحسین خسروپناه، عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ، از اندیشمندانی است که در حوزههای فلسفی، کلامی و فقهی ایدههای نویی را در فضای فکری کشور مطرح کرده است. ایدههایی که شاید در میان موافقان و مخالفان او کمتر مورد دقت قرار گرفته است. در ادامه گفتوگو ایشان با روزنامه صبح نو را خواهیم خواند:
محور اصلی گفتوگوی ما درباره پروژههای فکری حضرتعالی است. لطفاً بفرمایید ایدههایی که در چند سال اخیر از جمله الگوی حکمی-اجتهادی، فلسفه فلسفه اسلامی و… مطرح فرمودید چه وجوه نوآورانهای داشته است و هسته مرکزی این ایدهها و تمایزش از سایر ایدهها چیست؟
پژوهشهای من عمدتاً در حوزههای فلسفی، کلامی و فقهی بوده است. بحث فلسفههای مضاف، فلسفه فلسفه اسلامی، رئالیسم شبکهای، دیدگاههایی درباره فقه مقاصد و روش حکمی-اجتهادی از جمله این پژوهشها بوده است. البته درباره مسائل خاص فلسفه هم دیدگاههایی اختصاصی دارم.
مانند اینکه قائل به اصالت وجود و ماهیت هستم یا درباره تشکیک و وجود رابط و… دیدگاههایی را مطرح کردهام یا مثلاً درباره مساله خمس دیدگاههایی دارم اما آن چیزی که کاربردیتر است و موافقان و مخالفانی را به میدان کشانده همان مباحث فلسفه فلسفه اسلامی و الگوی حکمی-اجتهادی و رئالیسم شبکهای است.
درباب «وجود انضمامی انسان» به مثابه موضوع فلسفه، استاد فیاضی و دکتر فنایی اشکوری نقدهایی داشتهاند. در حوزه فلسفه فلسفه اسلامی آیتالله مصطفوی و دکتر بهشتی و… صحبتهایی انجام دادهاند.
در باب الگوی حکمی-اجتهادی هم دکتر گلشنی و دکتر خسرو باقری و اساتید دیگر نقدهایی داشتهاند.
مجموع این جلسات تحت عنوان بیست گفتار در حال ویراستاری است و منتشر خواهد شد. فقه نظام اجتماعی هم یکی دیگر از حوزههایی است که در آن پژوهشهایی انجام شده است.
آیا این پروژههای فکری و ایدههای نویی که شما مطرح کردهاید جزیرههای جدا از هم است یا از منشأ واحدی سرچشمه میگیرد و ذیل یک پروژه بزرگتر فکری جا میگیرد؟
این مجموعه یک پیکره است. دغدغههای علمی من از آنجا شروع شد که من دغدغه موضوع تمدن اسلامی را پیدا کردم. به این نتیجه رسیدم که ما باید تکلیف عقل و تکلیف دین را مشخص کنیم.
تا این دو حل نشود نمیتوانیم به مباحث علم دینی و علوم انسانی اسلامی بپردازیم. تکلیف عقل را در حوزه معرفتشناسی پیگیری کردم. نزدیک به ۱۰ سال به تحقیق و تدریس درباره این موضوع پرداختم و طی همین دوران به ایده رئالیسم شبکهای رسیدم.
رئالیسم شبکهای میتواند مباحث انتزاعی و انضمامی را با هم پیوند بزند.
تکلیف دین را باید در فلسفه دین روشن میکردیم. اینجا بحثهایی مثل انتظار بشر از دین، چیستی دین و قلمرو دین مطرح شد.
کتاب مفصلی که تز بنده هم بود تحت عنوان انتظارات بشر از دین به چاپ رسید. آنجا من معتقد به انتظار اعتدالی از دین بودم.
در مقابل کسانی که طرفدار انتظار حداقلی و حداکثری از دین بودند. دین در مسیر هدایت است اما در این مسیر از رابطه بینش و کنش و منش دنیوی سخن گفته است.
به همین دلیل نمیتوان انتظار داشت که جواب همه پرسشها را از قرآن و سنت بگیریم و عقل و تجربه را تعطیل کنیم و همچنین نمیتوان انتظار داشت که فقط مسائل آخرتی و رابطه انسان با خدا را به ما آموزش دهد.
دین به رابطه انسان با خود و جامعه و طبیعت هم میپردازد.
در حین این تحقیقات باید طبیعتاً به علوم انسانی هم میپرداختم و نسبت دین و فلسفه را با آن مورد تأمل قرار میدادم.
در مطالعات درجه دو که در حوزه مبانی فلسفی علوم جای میگیرد به این سؤال رسیدم که آیا این فلسفه موجودی که تا به امروز بوده میتوانیم به این حوزه ورود کنیم؟
به هر حال ما نزدیک بیست سال فلسفه اسلامی را از محضر اساتیدی مانند آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله جوادی آملی، آیتالله انصاری شیرازی، آیتالله گرامی، آیتالله دکتر بهشتی و دیگران آموخته بودیم و آنها را تدریس کرده بودم.
سؤال این است که این فلسفه چقدر میتواند تأمینکننده مبانی علوم طبیعی و علوم انسانی باشد؟ من ناچار بودم که نگاهی درجه دوم به فلسفه اسلامی پیدا کنم لذا فلسفه فلسفه اسلامی را نوشتم.
این مساله این سؤال را به وجود میآورد که اصلاً دانشهای درجه دو چیست و روش آن چیست؟ بنابراین وارد مقوله فلسفههای مضاف شدیم.
در کتاب فلسفه فلسفه اسلامی به قدر قابل توجهی درباره فلسفههای مضاف صحبت کردهام. در آنجا گفتهام با روش دیدبانی؛ یعنی با روش تاریخی-منطقی باید به مساله فلسفههای مضاف پرداخت. با همین روش به سؤالات بیرونی فلسفه اسلامی پاسخ دادم.
با همین روش به این ایده رسیدم که موضوع فلسفه باید «وجود انضمامی انسان» باشد.
ثمره این دیدگاه کمکی بود که به حکمت نوین اسلامی میکرد. کمک کرد که تمام فلسفههای «امور» نه «علوم» داخل در فلسفه اسلامی بشود.
قبل از این فلسفه وجود و فلسفه معرفت و فلسفه ذهن و نفس و فلسفه خدا و واجب در قلمرو فلسفه امور جا میگرفت اما فلسفه زیبایی، فلسفه تکنولوژی و… در فلسفه ما مطرح نبود و شاید تعریف فلسفه اجازه نمیداد این بحثها وارد بشود.
ما به تعریفی از فلسفه رسیدیم که عبارت است از «بحث از عوارض وجود انضمامی انسان» که به ما کمک کرد همه فلسفههای امور داخل در فلسفه اسلامی شود.
در حوزه فلسفه علوم اجتماعی هم با همان روش تاریخی و منطقی نگاهی درجه دو به این علوم پیدا کردم.
اینجا ناچار بودم از دهها محقق علوم اجتماعی کمک بگیرم و پرسشهای بیرون از علوم اجتماعی را پاسخ بگویم.
در این پژوهش به این رسیدیم که علوم اجتماعی سه کار انجام میدهد؛ اول توصیف انسان مطلوب، دوم توصیف انسان محقق و سوم راه تغییر انسان محقق به انسان مطلوب. سؤال اینجاست که هر یک از این سه فعالیتها چه نسبتی با دین دارد؟
با چه روشی میتوانیم به سه پرسش پاسخ دهیم؟ اینجا به روش حکمی-اجتهادی رسیدم. این روش یک روش استدلالی است که شامل قیاس و آمار و استقرا میشود و روش اجتهادی هم که توضیحات مفصلش در آثار بنده آمده است.
در بحث تغییر انسان محقق به انسان مطلوب است وارد مبحث فقه نظام اجتماعی شدم. اینجا روش اجتهادی خاصی در فقه مقاصد برای نظامسازی شکل گرفت.
با این چارچوبی که شما ترسیم کردید آیا پروژه کلان فکری و تحقیقاتی دیگری را در نظر دارید که به این پیکره اضافه کنید؟
من الان در بحث فقه اجتماع به دنبال این هستم که با این روش اجتهادی چگونه میتوانیم مثلاً درباره «حزب» اظهار نظر کنیم.
درس خارجی که امسال داشتم «فقه حزب» بود. البته من بنا ندارم که وارد فلسفه مضافهای گوناگون شوم. من یک تئوری درباب فلسفه مضاف دادم و یک تئوری درباب فلسفه اسلامی و علاقه دارم این پروژه فلسفه اسلامی را تکمیل کنم.
روشی را که درباب حکمت اسلامی دادم، دیگران میتوانند آن را به کار بگیرند و درباره سایر امور استفاده کنند. من الان در حوزه فقه نظام اجتماعی که مبتنی بر فلسفه الاجتماع است کار میکنم.
میخواهم پیوندی میان فلسفهالاجتماع و فقهالاجتماع ایجاد کنم. این پروژه احتمالاً بسیار طولانی خواهد بود.
البته یک حلقه این پروژه هم میتواند علم الاجتماع باشد.
من قائل به علوم اجتماعی اسلامی هستم و محققان حوزه علوم اجتماعی میتوانند با روشی که بنده پیشنهاد کردم، به تولید علم اجتماعی دست بزنند.
کما اینکه این کار انجام شده است. بر اساس همین روش حکمی-اجتهادی چند رساله دکترا نوشته شده است.
مثلاً درباب پرستاری حکیمانه، سلامت معنوی، امنیت و… نظریههای ارائه شده که مبنایشان همین الگو حکمی-اجتهادی است.
بابی باز شده است که دیگران وارد شوند. من خودم با این روش بیشتر در دو حوزه فلسفه اسلامی و فقه وارد شدهام و میخواهم فلسفهالاجتماع و فقهالاجتماع را پیوند بزنم.
نقدی که به دیدگاههای شما وجود دارد این است که بحثها کلی و انتزاعی است. میگویند اگر بناست تحولی در علوم انسانی صورت بگیرد، باید معطوف به مسائلمان پژوهشهای خرد را انجام دهیم و انباشت این پژوهشهای خرد تبدیل به چیزی شود که عدهای به آن نگاه درجه دو کنند و از آن فلسفه علوم انسانی و روش و.. دربیاورند. نه اینکه ابتدا مبانی را استخراج کنیم و بعد پژوهش و نظریهپردازی کنیم.
تاریخ علوم اجتماعی این ادعا را نقض میکند. اینگونه نبوده که عدهای نظریههایی بدهند و بعد مبانی فلسفیاش را بیان کنند.
برعکس بوده است. من با دوره افلاطون و ارسطو و هلنیزم و قرون وسطا کار ندارم.
همین دوران مدرن را نگاه کنیم میبینیم که شخصی مثل «کانت» یک فیلسوفی است که در حوزه متافیزیک و معرفتشناسی اظهار نظر کرده است، بعد این مبانی را در حوزه فلسفه سیاست و اخلاق آورده است.
آنوقت کسانی مثل «پیاژه» با همین مبنا نظریه رشد را مطرح کردهاند؛ یا مثلاً اگزیستانسیالیستها مبانی خوشان را گفتهاند و نگاه فلسفی به جامعه و انسان را بیان کردهاند و سپس کسی مثل «مازلو» بر اساس همین مبانی طبقهبندی نیازها و سایر نظریههایش را ارائه کرده است.
البته معنای این حرف این نیست که مازلو اگزیستانسیالیسم را خوب درک کرده است. او فقط از دستاوردهای فلسفی آنها استفاده کرده است.
اگر کسی سؤال کند که چرا ما بعد از ملاصدرا در حوزه علوم اجتماعی تحولی نمیبینیم، جواب این است که فلسفه ملاصدرا به اذعان خودش دغدغه الهیاتی داشته است و در حوزه سیاست حرف نویی ندارد و همان حرفهای فارابی و خواجهنصیر را زده است.
ما اگر وارد حوزه فلسفههای مضاف شویم، میتوانیم از دستاوردهای آن در علوم انسانی و اجتماعی استفاده کنیم. اگر دوستان کتاب «در جستوجوی علوم انسانی اسلامی» بنده را ببینند من نظرات گوناگون درباره علم دینی را آوردهام؛ از نقیب العطاس تا سید حسین نصر و آیتالله جوادی و… . اینها عمدتاً به تعریفی از علم دینی بسنده کرده و به مبانی پرداختهاند و نهایتاً چند راهکار دادهاند اما بنده برای اولین بار روششناسی علوم انسانی اسلامی را تدوین کردهام و به تعریف و مبانی بسنده نکردهام. در واقع خیلی کلی و انتزاعی باقی نمانده است.
اگر نکتهای در سؤالات ما مغفول مانده بیان بفرمایید.
متاسفانه عدهای گمان میکنند که ما چون روحانی هستیم یا تعلق به نظام جمهوری اسلامی داریم که البته به این تعلق افتخار هم میکنیم، به این دلیل از علم دینی دفاع میکنیم. در حالی که من کاملاً روشمندانه و مستدل از این امر دفاع میکنم.
به همین دلیل بهطور مستدل معتقد به علوم طبیعی و طب اسلامی نیستم. البته معتقد به علوم طبیعی با رویکرد اسلامی هستم اما با اینکه لفظی تحت عنوان طب اسلامی داشته باشیم مخالفم.
خب اگر بنا بود بنده بهخاطر تعلقاتم چیزی بگویم، میگفتم علوم طبیعی اسلامی هم داریم اما منطق این اجازه را به من نمیدهد.
حتی در علوم اجتماعی هم آنجایی که توصیف انسان محقق است، روشهای آماری و تجربی و پیمایشی موجود میتواند به ما کمک کند.