فلسفه، عرفان نظرى و كلام، دانش هايى ديرپايند كه درباره هستى – اگرچه با روشمندى هاى گوناگون – كاوش مى كنند. مباحث هستى شناسانه در اين سه دانش درگذر زمان بالنده شده و سرمايه هاى نخستين خود را كه از متون دينى برگرفته، مدام غنى تر ساخته است. پس، پرسش از هستى شناسى اسلامى پرسشى نادرست نيست. به گفته ابن ابى الحديد، نقش على(ع)در مباحث هستى شناسى جهان اسلام، نقشى ويژه است و توحيد، عدل و مباحث شريف الهى جز با كلام اين مرد شناخته نمى شود. ابن سينا نيز امام را خزانه عقل مى شمارد و او را در ميان ديگران، چون معقول در ميان محسوس مى داند. در ميان فلسفه الهى، تنها امام على(ع)است كه به تنهايى پيش مى رود و كسى به گرد او نمى رسد. به جز اين، اهل تصوف و عرفان نيز خرقه خود را به على(ع)اسناد مى دهند؛ زيرا او را نفس نبى مى دانند.
تفكر درباره هستى با سلوك و دانش شهودى، يا با انديشه و علم مفهومى ممكن است. البته عرفان نظرى مفاهيم را حجاب واقعيت هستى مى داند و معرفت شهودى را ناب تر و دقيق تر مى شمارد و ساحتى از هستى نيز در عرفان مطرح مى شود كه فراتر از افق مفهوم و شهود است. اين ساحت، عرصه تسبيح و تكبير است. در سخنان امام على(ع)درباره هستى، هم بر نقش دانش شهودى تأكيد مى شود، و هم تسبيح و تكبير حق در رساترين جلوه خود يافت مى شود. على(ع)، گاه از محمولاتى سخن مى گويد كه از تعينات و مراتب نازل هستى انتزاع مى شوند، و گاه از طريق حدوث، بر قدم، ازليت و وجود خداوند استدلال مى كند. مفاهيم موجود در سخنان على(ع)محدود به مفاهيم كلامى نيست و متكلمان، آن مفاهيم را تا افقى خاص همراهى مى كنند.
برخى از سخنان حضرت، از جمله بحث عليت و ملاك آن، در كانون مباحثات فلسفى است و امام، معلول را قائم به غير خود، و مصنوع را شناخته شده به خود معرفى مى كند. اين بيان مى تواند ما را به برهان وجوب فارابى، برهان صديقين بوعلى و مفهوم امكان فقرى صدرا راه بنمايد. اگر امام مى گويد كه «خداوند بدون ممازجت در اشيا و بدون مباينت خارج از اشيا است«، توجه ما را به «وجود لابشرط قسمى« جلب مى كند. بر اساس وحدت تشكيكى وجود، مى توان موضوعى را تصور كرد كه به همراهى همه چيزها، بدون ممازجت، به آن ها متصف مى شود.
على(ع)شناخت هستى را به سطح مفاهيم محدود نمى داند، بلكه از مكاشفه و مشاهده مستقيم حقايق هستى نيز سخن مى گويد. شناخت برخى از تعينات و مصاديق هستى از طريق بعضى ديگر ممكن است؛ اما همين استدلال ها از راهنمايى خداوند ناشى مى شود. شناخت خداوند به نفس ذات او است؛ زيرا خورشيد تنها با نور خود آشكار مى شود. خداوند در عين آن كه در عقول متجلى مى شود و در مكاشفه و شهود ظهور مى يابد، از همگان پنهان است و هيچ ستايش و انديشه و سپاسى را به كُنه او راه نيست. هر شناخت، خود، حجاب شناخت كنه او است. حد وسط اين امتناعِ شناخت، نامحدود بودن حقيقت هستى است و از اين نامحدود بودن، توحيد در وجود نتيجه گرفته مى شود. پس، هركس او را وصف كند، او را محدود كرده است. اما همه جهان نيز محل حضور و تجلى اسماى الهى است. تمام مفاوضات حكيمان و عارفان در ظل كلمات على(ع)قرار مى گيرد.