یکی از مهمترین ابتکارات امام خمینی (ره)، تئوریپردازیِ ایشان از ایجاد یک نظام سیاسی اسلامی در عصر غیبت معصوم (ع) در چهارچوب «نظریه ولایت فقیه» است که عملا پیوند میان دین و حکومت و ایجاد یک حکمروایی دینی را به نحوی قابل توجهی، تئوریزه میکند.
به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در این راستا خبرگزاری ایلنا در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین سیدسجاد ایزدهی رئیس پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه به بررسی برخی ابعاد اندیشهای و فلسفی بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره)، پرداخت. مشروح گفتگو را در ادامه مطالعه میکنید.
در طول تاریخِ فلسفه و حکمت اسلامی، اندیشمندان زیادی نظیر ابوعلی سینا، فارابی و یا محمد حسین نائینی، به همراه دیگر متفکرانِ مشابه، به تئوریپردازی در باب امکان ایجاد حکومت اسلامی در عصر غیبت معصوم (ع) و همچنین تحلیل ساختار یکچنین حکومتی پرداختهاند. با این حال، تمامی آنها در مرحله تئوری باقی ماندهاند و دیدگاههای نظری آنها، چهارچوبی عملیاتی در قالب یک حکومت را به خود نگرفته است. با این همه، امام خمینی (ره) جز معدود حکمای اسلامی است که دیدگاه ایشان در باب تشکیل یک حکومت اسلامی، از حوزه تئوریک فراتر رفته و عملا در قالب نظام جمهوری اسلامی ایران، جلوهگر شده است. دلیل این مساله را چه میدانید؟
شاید فلسفه ایجاز و ماندگاری اندیشه امام (ره) در قالب نظام سیاسی اسلامی را بتوان ریشه در سه علت عمده و مهم ارزیابی کرد. اولا، امام خمینی (ره) از جامعیتی برخودار بودند که تقریبا دیگر اندیشمندان، واجد آن نبودند. این بدان معناست که امام(ره) در عین حال که یک فقیه تمام عیار هستند، فیلسوف، و عارفی نامی نیز هستند و البته در حوزه اخلاق و کلام و تفسیر نیز از جایگاه والایی برخوردارند. در واقع، در تمامی این حوزهها، امام (ره) هم اندیشه و هم کتاب دارند و طبیعتا این نوع از اندیشه برآمده از یک نوع نگاهِ دانشی محدود نیست و درست به همین دلیل است که امام از جامعیتی برخودارند که این جامعیت هم در حوزه فقه میتواند رفتارهای زندگی و مولفههای اساسی حکومت را تنظیم کند، هم در حوزه باورها میتواند یک باور مستحکم را در جامعه ایجاد کند و هم در حوزه اخلاق میتواند یک نظام با ارزشهای مشخص را سامان دهد. در این چهارچوب، امام از حیث مبانی اندیشهای و فکری، از یک جامعیت و انسجام برخودارند که چه بسا دیگران فاقد آن هستند.
نکته دوم اینکه امام خمینی (ره) یک باور جدی و مستحکم به مردم دارند و نظام سیاسی مد نظر خود را جدای از اینکه مبتنی بر مبانی دینی میدانند، بر مردم سالاری دینی نیز تاکید دارند. طبعا جایگاه مردم در حکومتها به آن حد از استحکام و البته در یک تناسبِ هم علمی و هم مذهبی با مبانی دینی که در اندیشه امام (ره) دیده میشود، در اندیشمندان مشابه ایشان کمتر به چشم میخورد. در واقع، امام خمینی (ره) از جایگاه ویژه مردم در عرصه حکمرانی سخن میگویند و عملا «مردم سالاری» را در چهارچوبی میبینند و تعریف میکنند که در نقطه مقابل دینسالاری نیست. از این جهت نیز امام (ره) موقعیت متمایز و برجستهای دارند و عملا نظامی را بر پایه مردم ایجاد میکنند و با حمایت و پشتوانه مردمی که مسلمانند و مومن و به باورهای انسانی اعتقاد دارند، به بقا و تداوم یکچنین نظام سیاسی و چهارچوب حکمروایی، تاکید دارند.
نکته سوم که از جمله امتیازات امام خمینی (ره) است و شاید به طور خاص، هم در حوزه تاسیس و ماهیت نظام سیاسی ایحاد شده توسط ایشان و هم در حوزه بقا و ماندگاری آن میتوان به این گزاره پرداخت، این است که ایشان مجموعهای از دوگانهها را مد نظر دارند و مدام با این دوگانهها، بر نظام سیاسی مد نظر خود تاکید داشته و آن را استمرار میبخشند. این بدان معناست که در نظامهای سیاسی موجود جهان که عمدتا ماده محور و ماتریالیستی هستند و از معنا انگاری و خدامحوری تهی هستند، امام (ره) نظامی را ایجاد میکنند که هم ماده و هم معنا را با هم دارد. این دوگانههای ماده و معنا یا دین و دنیا، که خود را در در قالب مفاهیمی نظیر مردمسالاری دینی و یا مرتبط ساختنِ خدمت به مردم، و دینداری نشان میدهند، عملا به معنای توجه دقیق به نیازهای انسان و حکومت برای حکمروایی مطلوب تعریف میشوند.
در واقع، تلفیق درست این دوگانهها موجب میشود تا یک نظام سیاسی هم حجیت داشته باشد و هم کارآمدی. همین توجه امام خمینی (ره) به دو مولفه «حجیت» (موجه بودن) و «کارآمدی» نیز تاکید بر این مساله دارد که امام در نوع اندیشه خود، جامعیتِ قابل ملاحظهای را مد نظر دارند. در این راستا همچنین شاهدیم که ایشان از مولفههای سنت و مدرنیته نیز در کنار هم استفاده میکنند. به طور خاص از جمله نشانههای استفاده امام از مدرنیته میتوان به تاکید ایشان بر مواردی نظیر انتخابات، تفکیک قوا، پارلمان و غیره اشاره کرد که همگی محصولات مدرنیته در دوران جدید بودند. البته که قرائتهای بومی و اسلامی از این موارد و مفاهیم، مد نظر بوده است.
به طور کلی، دوگانههای مد نظر امام خمینی (ره) در مواردی نظیر ماده و معنا، دنیا و آخرت، مردم و دین، حجیت و کارآمدی، و سنت و مدرنیته، همه و همه ختم به این مساله میشوند که امام (ره) به سمت تشکیل نظامِ جامعی حرکت میکنند که هم میتواند مشکلات را اداره و تدبیر کند، هم به نیازهای مردم جواب دهد و هم نگاهی رو به جلو و کارآمد را ارائه کند. در این چهارچوب، نوع نگاه امام (ره) و تئوریورزیهای ایشان در حوزههای حکمروایی، عملا ساختار سیاسی را ایجاد کرده که هم میتواند با نظامهای سیاسی دوران معاصر هماوردی کند و هم در مقایسه با اندیشههای پیشین، از نمود، جلوهها و ابتکارهای جدیدی برخوردار باشد.
وقتی صحبت از نظریه ولایت مطلقه فقیه به میان میآید، بسیاری به طرح این ایده میپردازند که آیا منظور از «فقیه»، فردی است که مرجع باشد یا خیر؟ با توجه به اینکه حوزه حکمروایی صرفا در مباحث دینی و اِشراف یک عالم دینی به این عرصه خلاصه نمیگردد، نیاز به یک «رهبر» که البته از موقعیت و دانش دینی (به عنوان بخشی از مهارتهای خود) نیز برخوردار باشد، از اولویت برخوردار است. اندیشه امام خمینی (ره) و نظام فکری ایشان در این رابطه چه مختصاتی دارد؟
وقتی مبنای اندیشه شیعی را در طول تاریخ مد نظر قرار میدهیم، در عصر غیبت، بر ولایت فقیه تاکید شده است و البته در این رابطه میان علما اجماع نیز وجود دارد. اما اینکه این فقیه حتما مرجع تقلید باشد، خودِ حضرت امام (ره) تاکید دارد که مقصود من این نیست و صِرف فقیه بودن کافی است. ایشان تصریح میکنند که نظام اداره هر جامعهای باید متناسب با ارزشهای همان جامعه باشد. این بدان معناست که در جامعه لیبرالی افراد آن جامعه نخواهند پذیرفت که کسی بر آنها حاکم شود که مثلا اندیشه سوسیالیستی دارد.
از این رو، باید بدانیم که نظام اداره و حکمرایی در هر جامعهای، متناسب با هنجارهای غالب در همان جامعه است. در این راستا، در نظام اسلامی نیز اگر صحبت از این است که فقیهِ جامعالشرایط رهبر شود، این بدان معناست که نظام اداره جامعه بر اساس هنجارهای موجود جامعه اسلامی اداره شود. هنجارهای موجود نیز اشاره به نظم رفتاری و ساختار مطلوبی دارد که طبیعتا به عهده فقیه است و اگر صحبت از رهبر نیز میکنیم، منظور همان فقیهِ جامع الشرایط است. حضور فردی غیر از فقیه در راس حکومت (در ایران، با توجه به عقبه قابل توجه فرهنگ اسلامی در کشورمان)، چون نظام ساختاری متناسب با هنجارهای بومی جامعه اسلامی و شیعی را مراعات نمیکند، طبیعتا قادر نخواهد بود که غایات نظام را نیز تامین کند.
در کنار همه اینها باید به این مساله نیز توجه داشته باشیم که غرض از نظام حکمرانی، اجرایی کردن مبانی دینی در جامعه است که از عهده فقیه برمیآید. با این حال، نکته مهم این است که آیا این فقیه، حکومت مطلقه دارد یا خیر باید آن را ذیل مفهوم دیگری با نام ولایت مطلقه در نظر گیریم؟ در این رابطه، نباید خلط مبحث کرد. نظام حکومت مطلقه که از آن با عنوان نظام استبدای نیز یاد میشود چیزی غیر از نظریه ولایت مطلقه فقیهِ حضرت امام خمینی (ره) است. نظریه مد نظر امام (ره) اشاره به این معنا دارد که حاکم یعنی ولی فقیه با تمام ویژگیهای خود (نظیر داشتن عدالت، فقاهت، تدبیر، و دیگر ویژگیهای مطلوب در مقام حکمروایی اسلامی) اگر در جایی احساس کند که باید نظام اداره جامعه را بر اساس مصلحتی، به سمتی خاص هدایت کند، این اختیار توسط قانون از وی سلب نمیشود. این موضوع همچنین به طرح این پرسش میپردازد که در برونرفت از مشکلات و حل معضلات مهم، آیا میتوان برای رهبر و زعیم جامعه، اختیاراتی را قائل شد که بتواند جامعه را از آن شرایط خارج سازد؟ نظیر ولایت فقیه در پاسخ به این پرسش میگوید بله و دو شرط نیز قرار میدهد: شرط اول اینکه حاکم باید عادل باشد و در عین حال مطابق با مصلحت جامعه، و نَه خودش یا افراد خاص رفتار کند.
مصلحت جامعه اگر اقتضا کند که فقیه عادل رفتاری خاص را انجام دهد، این مساله مجاز است. از این رو، اگر فقیهی رفتار ناعادلانه و خارج از شرایط لحاظ شده برای فقیه از خود نشان دهد، این بدان معنا خواهد بود که یکچنین انسانی اساسا دیگر ولایتی ندارد. در این چهارچوب، «ولایت» در نظریه ولایت مطلقه فقیهِ امام (ره) مقید است به عدالت، مصلحت، اسلام و البته جامعه. از این رو، «ولایت مطلقه فقیه» با اصطلاح «حکومت مطلقه»، اینهمانی ندارد و حتی تضادهایی جدی نیز دارد. نظریه ولایت مطلقه فقیه یک نظریه فقهی است که اختیارات فقیه را در حدوده مصلحت و عدالت توسعه میدهد.
امام (ره) در جایی از علومی که حامل «حجاب» هستند و به نوعی موجب دوری انسان از خدا میشوند، انتقاد میکنند. در این چهارچوب، آیا به همین دلیل بوده که ایشان صرفا خود را محدود به فلسفه نکردند و در حوزه عرفان نیز وارد شدند؟ در واقع، آیا ایشان به دلیل اینکه فلسفه را باعثِ ایجاد فاصله و دوری از خدا میدیدند، آن را با عرفان همراه ساختند؟
تمام منظور امام (ره) در مورد این گزاره که علم نباید حامل حجاب باشد، معطوف به این مساله است که هدف از علم، بایستی رسیدن به خدا و خدمت به خلق باشد. اگر این علم موحب غرور بشر و یا دور شدن وی از مردم شود، این علم خود ایجاد حجاب و فاصله با خدا میکند. در این راستا، یکچنین علمی، نقیض ذاتِ علم رفتار میکند کما اینکه در جوامع غربی، علم وجود دارد اما در برخی موارد، موجب انحطاط جامعه شده است. از این رو، باورِ امام (ره) در طرح این گزاره که علم نباید حامل حجاب باشد این است که علم نباید موجب دوریِ ما از خدا و مردم شود. اگر اینگونه شد، این علم، علمی کارآمد است و در راستای اسلام، دین و انسان عمل میکند.
نکته بعدی که باید آن را مورد توجه داشته باشیم این است که فلسفه و کلام در تصاد با یکدیگر نیستند. البته که علوم اسلامی نیز در مقابل هم قرار ندارند. علوم اسلامی از جنبهها و طرق مختلف، به دنبال این هستند که انسان را به غایت اصلیاش برسانند. اگر در مورد فلسفه بحث میشود، هدفِ این علم: شناخت خدا، هستی، انسان و مسائل شناختی است که به طور کلی مقدم بر همه چیز هستند. در این میان باید توجه داشت که «فلسفه» به عقل، و «عرفان» تکیه به دل دارد. آیا اینکه از عقل و علوم عقلی میتوان به دل برسیم؟ بله. امکان دارد که مثلا ما از امتداد فلسفه به دل برسیم اما طبیعتا دو علمِ مختلف، متصدی دو نگاه مختلف خداشناسی شده است. یک نکاهِ اشراقی که نگاه عرفانی است. دیکری نگاه معرفت عقلانی که نگاهی فلسفی است. هر دو نگاه به تعبیری در مسیر رسیدن به خدا و نگاه کارکردی و رسیدن انسان به مطلوب است که البته با یکدیگر مخالفتی ندارند و میتوانند در جایی به یکدیگر نیز برسند. لذا شاهدیم که افرادی که فلسفه میخوانند، عرفان هم میخوانند و با آن آشنا هستند. در این میان مهم این است که معرفت از مغز و عقل، به قلب برسد. اگر چنین شود، طبیعتا از حیثیت و ماهیتی واقعیتر و ماندگارتر برخوردار است. با این حال، اگر به عقل محدود ماند، طبیعتا قابلیت استقلال و ارائه دارد اما شهود نفسانی گامی جلوتر است که امام (ره) نیز در جاهای مختلفی به این مساله اشاره دارند.
انقلاب اسلامی ایران با رهبری امام خمینی (ره) در شرایطی به پیروزی رسید که جهان بینیهای ماتریالیستی در ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، جهان را فراگرفته بودند. با این حال، انقلاب در چهارچوب تئوریکِ نظریه ولایت فقیه که امام (ره) واضع آن بودند، در ایران مستقر شد. با این همه، هنوز در ساختهای کوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، شاهد پیاده شدن الگوهای اسلامی-ایرانی در کشورمان نیستیم و انگار همان هویت و محتوای ماتریالیسی و مبتنی بر اصول مدرنیته است که از حاکمیت برخوردار است. دلیل این مساله را چه میدانید؟
باید توجه داشته باشیم که نهضت امام (ره) و پیروز شدن انقلاب اسلامی در ایران، صرفا ایستادگی در برابر یک حکومت جور و سرنگونی آن نبود. اگر چنین بود اساسا انقلاب اسلامی پیام و محتوا و حیثیت فراگیرِ بینالمللی پیدا نمیکرد. در این راستا شاهد بودیم که اندکی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دو بلوک شرق و غرب هر دو علیه نظام جمهوری اسلامی ایران تحرکاتی انجام دادند که تا حد زیادی ناشی از این بود که اساسا نظامهای فکری و سیاسی آنها مادی بود و نمیتوانستند جنسِ نظام سیاسی تازهای که بر امور غیرمادی نیز تاکید دارد و به نوعی منافع آنها را به خطر میانداخت، تحمل کنند. با این حال، باید توجه داشت که انقلاب اسلامی در گام اول و مرحله گذار و تثبیت ارزشهای خود است. اگر در شرایط فعلی میبینیم که ارزشهای غربی در جهان تثبیت شده اند، دلیل اصلی این است که آن ها (غربیها) باورهای خود را به «سبک زندگی» تبدیل کردهاند، و برای این سبک زندگی نیز ابزارهای متناسب با آن را ساختند که این مجموعه در کل، «تمدن غربی» که مدرنیته از دل آن بیرون میآید را ایجاد کرده است.
انقلاب اسلامی نیز در شرایطی پیروز شد و تداوم حیات داد که مدرنیته بر جهان سایه افکنده بود. از این رو، خروج از این پارادایم و چهارچوبهای کلان تمدنی غرب وقتی حاصل میشود که تمدنی جدید ایجاد شود. با این حال، چون ما در مرحله گذار هستیم و هنوز تمدنی جدید با ویژگیهای کاملِ خود ظهور نکرده و در این راستا شاهدیم که رهبری کنونی انقلاب اسلامی از گام دوم انقلاب سخن میگویند و تاکید دارند که در این گام ما به دنبال رویکرد تمدنی هستیم، این بدان معناست که اگر در سالهای گذشته ما از فضای جمهوری اسلامی به ورای مرزهای ایران توسعه یافتیم و در قالب انقلاب اسلامی مسائلی را مطرح کردیم و بسیاری در خارج از ایران دلباخته این منطق شدند، اکنون ما باید به حوزه تمدنِ مطلوب وارد شویم. اگر ما به تمدن مطلوب برسیم، جدای از اینکه باورها در قالب آن به سبک زندگی تبدیل میشوند، در ادامه باید برای آنها ابزارهایی نیز ساخته شود. بسیاری از ابزارهایی که ما امروزه از آنها در حوزههای مختلف استفاده میکنیم، عملا نمودهای مدرنیته هستند و راهِ برون رفت از این وضعیت نیز ارائه ابزارِ بدیل است. ابزار بدیل نیز زمانی ارائه میشود که رویکرد تمدنی ارائه شود.
ما در شرایط کنونی در راه رسیدن به تمدن جدید هستیم و اگر به این نقطه برسیم، میتوانیم ابزارهای بدیل را در حوزههای گوناگون مطرح کنیم. البته که حتی همین حالا نیز ما جلوههایی از ارائه ابزارهای بدیل را داریم مثلا در حوزه بانکداری اسلامی اقداماتی انجام شده یا نهادهایی نظیر مجمع تشخیص مصلاحت نظام و شورای انقلاب فرهنگی و یا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج، همه و همه نمودهایی از ابزارهایِ بدیل در تمدن اسلامی مطلوب ما هستند که البته در مرحله شدن و تغییر قرار دارند.
ما هنوز به علل مختلف به این نقطه نرسیدهایم. با این حال، این همان مسیری است که باید در آن گام برداریم. ما باید رویکرد تمدنی را دنبال کنیم و الا همچنان در ساختهای غربی و مدرنیته باقی خواهیم ماند و ارزشهای آنها را ناظر بر خود میبینیم. در نهایت نیز تنها اسمی را از تمدن اسلامی خواهیم شنید. در این راستا، اندیشمندان و متفکران کشورمان در حوزههای مختلف، باید وارد شوند و به نحوی جامع، نظریهها و دیدگاههای مرتبط با حوزه خود را که با ماهیت انقلاب اسلامی و تمدن اسلامی همخوانی دارند را نیز مطرح کنند تا در نهایت ما بتوانیم ادعا کنیم که انقلاب اسلامی توانسته از چنبره تاثیرگذاری فکری قدرتهای غربی خارج شده و نظام فکری و فلسفه حکمروایی خاص خود را در حوزههای گوناگون، متناسب با ارزشها و مبانی خودش ایجاد کند.