دکتر سیدحسین فخر زارع
عضو هیات علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
نظامپردازی از دریچه منطق فازی
از جمله مباحث مهمی که در دانش انسانی به طور دغدغهانگیز مورد تأمل است بحث نظام، نظامسازی و نظامپردازی است. اینکه عناصر اصلی نظام چیست، عنصر کانونی آن به عنوان دال برتر چیست، همبستگی و پیوستگی عناصر و مولفههای نظام و ترتب آنها چگونهاند و آیا اصولا نظام استنتاجی و تأسیسی است یا استکشافی و امضایی و روش نظامپردازی چیست، از جمله این دغدغههاست.
نظامپردازی در یک گفتمان تضمینکنندة هر حرکت و تحول و انقلابی است که در جوامع شکل میگیرد و با عدم اهتمام یا فقدان آن لاجرم آن جریان تحولی و انقلابی از حرکت بازخواهد ایستاد یا از بین خواهد رفت مانند برخی جوامعی که انقلابی به وجود آوردند اما چون در آن نظامسازی یا نظامپردازی صورت نگرفت، اصل انقلاب و شعارها و محتوای آن نیز از میان رفت.
نظامپردازی یا نظامسازی یک فرایند تدریجیالحصول، زمانبر و پیچیده است که لزوما باید به نظم جدید متناسب با مبانی، ارزشها و هنجارهای مختص به جهانبینی حاکم بر آن در روششناسی مناسب منتهی شود.
مسئله ساخت یا پردازش یک نظام یک حرکت مستمر و همیشگی و غیر قابل توقف است که در آن عمدتا سه فرایند مهم به موازات هم باید طی شود: ۱- تولید نظریه یا نظریههای مناسب و متناسب با مبانی و اصول حاکم در یک گفتمان؛ ۲- نهادسازی که سازکارهای لازم و اساسی طی الگویی مطلوب برای عملیاتیسازی نظریههای تولید شده صورت میگیرد؛ ۳- کادرسازی و تربیت نیروهای متعهد و بامهارتی که تضمینکنندة تداوم آن باشند.
از این میان به نظر میرسد در جامعة ما امر نخست، از جمله اساسیترین فرایندهایی است که در این مسئله بهخوبی صورتبندی نشده تا متعاقب آن دو فرایند دیگر بتواند بر اساس الگو و روششناسی عمیقی که ایجاد میکند در جامعه جریان داشته باشد. لذا مهمترین مسئلة ما در پردازش نظام، فقدان چارچوبها و سازههای منسجم از مفاهیم، مفروضات و تعمیمها به نام نظریه است که با مرتبط ساختن عناصر و متغیرهای کافی توانایی تعیین حقایق مربوط به یک مسئله را داشته باشد و با حقایق و شواهد علمی دیگر مغایرت نداشته و بتواند توصیف، تبیین و پیشبینیهای لازم از پدیدهها را ارائه دهد.
آنچه مسلم است اینکه اسلام یا قرآن نظامی ساخته و پرداخته ارائه نداده است و اصولا چنین امری در شأن شارع نیست. شارع فقط به ارائه احکام میپردازد و بهدست آوردن نظام را به عرف و بنای عقلا محول کرده است و به تعبیر شهید صدر از طریق فکر و مشورت از عقل و عقلا در منطقةالفراغ به دریافت نظام مبادرت میشود. ایشان دو فرض را با هم جمع کرده و معتقد است اسلام دارای ذاتیات ثابت و فراگیری است که باید از میان آموزهها جهت پردازش نظام کشف کرد و نیز حاوی عرضیات متغیری است که از الگوی عقلایی و عرف و بنای عقلا اخذ و اقتباس میشود.
لذا لایههایی از نظام به عنوان سلسلهای از ذاتیات و مولفههای ذاتی در متن و بطن شریعت به صورت مواد خام برای پردازش یا ساخت نظام و جود دارد که حذف آنها به حذف اسلامیت و دینی بودن میانجامد و لایههایی بر حسب زمان، مکان، شرایط و زمینهها به وجود میآید که به عقل و سیرة عقلا واگذار شده و البته بخشی از آنها نیز در متن دین آمده است.
این مسئله هم مهم است که روشن شود آیا در آموزههای دینی به دنبال ساخت نظام هستیم یا کشف نظام؟ یعنی آیا در اسلام نظامی تعبیه شده و میخواهیم آنرا کشف کنیم یا باید نظام ساخت بدون اینکه نظام مورد نظری وجود داشته باشد؟ به تعبیر دیگر آیا نظام امری تأسیسی و استنتاجی است یا امری امضایی و استکشافی؟ یا تلفیقی از هردو؟
حال به هریک از این سه نظر ملتزم شویم سوالی مطرح میشود که تا چه اندازه و چند قضیه، فرضیه و نظریه در سازهای منسجم و چگونه با هم جمع شوند تا بتوان نام نظام بر آن گذارد به طوری که اگر یک نظریه یا فرضیه یا گزارهای را از آن برداریم نظام به هم میخورد؟ یعنی آیا اضافه کردن نقیض این قضیه نظام فلسفی- منطقی ما را دچار تناقض و خلل میکند؟ به نظر میرسد نمیتوان با قاطعیت پاسخ به چنین سوالی را ارائه کرد. برای تقریب ذهن میتوان در این موضوع از مدل تپهشنی(sand model pile) یا خرمن گندم بهره گرفت بدین معنا که اگر سوال شود آیا به یک دانه گندم یا یک دانه شن اطلاق خرمن یا تپه میشود؟ مسلما پاسخ میدهیم نه! دو دانه و صد دانه و هزار دانه نیز اگر یک به یک اضافه شود چنین مصداقی ندارد؛ زیرا مرحلهای که مربوط به قضاوت در مورد تپهبودن یا خرمنبودن است دیگر یک امر عینی قابل اشاره نیست بلکه یک امر اگزیستانسیل است که مربوط به قضاوت و مفهومپردازی در باره تپه یا خرمن است که در ذهن میگذرد و امر اگزیستانسیل بر خلاف اشیای طبیعی قابل اشاره نیست و نمیتوان برای ایجاد آن شروع و ختم دقیقی از زمان مشخص کرد. این امر مانند پدیدهای همچون انقلاب است که نمیتوان گفت نقطة آغاز آن و حتی آغازگر آن دقیقا از چه روز و چه ساعتی و مشخصا توسط چه کسی بوده و هر نقطهای برای آغاز و هر شخصی برای آغازگری آن تعریف شود نقطة آغازتر و ریشة نشأتگیری پیشتری را میتوان برای آن در نظر گرفت. حال اگر مثلا تعداد یکملیون یا بیشتر دانه در یکجا تجمیع گردد این عنوان صادق میشود؟ ممکن است پاسخ دهیم بله!. در تعداد نظریهها و گزارهها و فرضیهها برای نظامسازی نیز چنین سوالی پیش میآید. یعنی ممکن است با یک نظریه نتوان نظامی را ساخت یا پردازش کرد اما آیا میتوان گفت پس چندین نظریه ایجاد نظام نمیکند؟ به نظر میرسد این پارادوکس و نیز تاسیسی یا امضایی بودن نظام و امثال آن را میتوان با منطق فازی بیان کرد و مشکل است که منطق کلاسیک و ارسطویی بتواند از پس آن برآید.
ذهن ما عادت کرده است که به نظامهای فلسفی- منطقی که در ان گزارههای یا صادقاند یا کاذب؛ یا ادعا میکنیم هیچ گزارة نه صادق و نه کاذب وجود ندارد. اما منطق فازی گرچه با ادعای فلسفی ضعیفتر، افق تازهای را به روی ما باز میکند. در این منطق چند ارزشی متغیرها به شکل رشتهای از صفر و یک، آری و خیر، سیاه و سفید، درست و غلط و عموما به صورت دو دویی و دو ارزشی در نظر گرفته نمیشوند بلکه از ارزشهای صفر و یکیِ “یا این یا آن” فرا رفته و هر عددی بین صفر و یک و خود آنها میتواند باشد به طوری که میزان صحت هر مقدار کاملا صحیح تا کاملا غلط به صورت منطق چندارزشی نه دو ارزشی باشد.
اینکه بگوییم یک نظام تولید شده یا ساخته و طراحی شد، این گزاره دارای عدم قطعیت است و از قبیل “هوا خوب است” میباشد که هیچ کمیتی برای خوب بودن هوا وجود ندارد تا به طور دقیق اندازهگیری شود؛ بلکه یک حس کیفی است و اگرچه ناظر به عدد خاص و دقیقی نیست ولی ذهن با سرعت و انعطاف پذیری شگفتآوری آنرا میفهمد و در نتیجهگیریهای خود به کار میبندد.
یک نظام دارای عناصر و مولفههای زیادی است که برخی از این عناصر به صورت نامتعین حاصل عرف و عقل آدمیان است و برخی نتیجة کشف و استنطاق از متن. نظامات قرآنی بر اساس منطق فازی حاصل چنین مجموعة مرکب و مشاعی است که نمیتوان یک رویکرد سیستماتیکی مشخص با مرزهای معینی در بارة آن داشت که راهحلی کاملا دقیق برای مسائل پیچیده در اختیار ما بگذارد. در این منطق امکان ایجاد دو یا چند راهحل یا پاسخ به مسائل وجود میآید و مسائل با پاسخهای تقریبی و البته با نگاه فرایندی همراه میشود.
بدیهی است این منطق در رهیافتهای آنان که ادعای پوزیتویستی بودن و اثباتنگری اشیا و پدیدههای انسانی و پیامدهای آن را دارند قابل استفاده نیست، زیرا این منطق در باره دادهها تجربی که ادعا میشود به شکل کنترلپذیر و شیئواره باید محاسبه گردد صادق نمیباشد؛ نه اینکه منطق فازی توانایی تحلیل دادهها را نداشته باشد، بلکه چون این پارادایم اصولا چنین منطقی را برنمیتابد.
یه نظر میرسد از این رهیافتها که بگذریم علوم انسانی میتواند مهبط و مأوای مناسبی برای بهرهگیری از این منطق باشد که درستی هر گزاره، فرضیه یا نظریة درون یک نظام بر اساس درجة عضویت(Degree of Membership) مشخص میشود. اگر بخواهیم طبق نظریة کلاسیک به تعیین مقدار نقش این گزارهها، فرضیهها یا نظریهها در نظامسازی یا نظامپردازی دست بزنیم چارهای نداریم جز اینکه مجموعهها را بر اساس قانون عضویت مشخص کنیم که نشان دهد هر عضو یا شیئ به یک مجموعه به طور شفاف و دقیق تعلق دارد یا نه؟ در حالی که در نگاه منطق فازی به شکل منعطف و با ارزش تعلق هر شیئ به یک مجموعه مانند نظام با درجة عضویت مثلا مقداری بین صفر تا ده تعیین میشود که به آن عدد فازی میگویند. در واقع در منطق ارسطویی اعداد و دادهها و اطلاعات به شکل واضح و روشن بیان میشود که این موضوع در بحث نظام قابل تحقق نیست ولی در منطق فازی اعداد نیز در محاسبات فازی به شکل فازی بیان میشوند و گرچه ممکن است اشکال شود که مدلی نادقیق است اما چون نتایج قابل قبولی به دست میدهد و جهان را آنگونه که هست میبیند کفایت میکند که در مباحث علوم انسانی و به ویژه در مبحث نظامپردازی از آن بهره گرفته شود. جهان زیست ما سرشار از پدیدههایی است که دارای خصلت عدم قطعیت میباشد و منطق فازی تا حدودی میتواند میزان این عدم قطعیتها را مشخص کند اما این به معنای آن نیست که تمام تردیدها را بتواند رفع نماید.
البته برای فهمپذیر شدن دادهها و اطلاعات در بارة مقدار تأثیر گزارهها، فرضیهها و نظریهها در نظام و نیز در مورد تأسیسی بودن یا امضایی بودن آن لازم است نتایج حاصل از استنتاجها فازی به دادهها و اطلاعات نسبتا کمی تبدیل شود و پس از برگرداندن از فازی میتوان دست به انتخاب بر مبنای بیشترین میزان انطباق زد.