معیار علم دینی
نوشتاری از آیت الله علی اکبر رشاد عضو هیات علمی گروه منطق فهم دین پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
مراد از معیارعلم دینی، شاخصی است که « علم دینی » را از علم « غیر دینی » (سکولار) متمایز می سازد؛ شاخص های گونه گونی، به مثابه معیاردینی بودن علم قابل فرض است؛ در زیر به اختصار بدانها اشاره می کنیم:
الف) دینی بودن مبانی و زیر ساخت های نظری قضایای دانش؛مبانی نیز دست کم به دولایه قابل طبقه بندی اند: مبانی قریبه، (پیش انگاره ها)، مبانی بعیده(فرا پیش انگارهها).
پیش انگاره ها آن دسته از مبانی اند که قضایای علم دینی بلا واسطه مبتنی برآنهایند، فراپیش انگاره ها، آن دسته از مبانی اند که قضایای علمی، با واسطه بر آنها مبتنیاند،
ب) دینی بودن اجزاء قضایای علم: محمول، یا موضوع، یا هردو.
قضایای دینی، به اعتبار اِخباری یا اِنشایی بودن آنها، به دو گروه حِکمی (گزارهها) و حُکمی (آموزهها) تقسیم میشوند.
قضایای اخباری به گروههای گونه گونی تقسیم می شوند، از جمله به لحاظ ماهوی به:
۱٫ گزارههای هستانی (وجود شناختی) که عهده دار گزارش از « هست بود » یا « نیست بود» موضوع خویشاند.
۲٫ گزاره های چیستانی (تحدیدی) که عهده دار گزارش از «چِه بود» و ماهیت موضوع خویشاند.
۳٫ گزارههای چسانی (توصیفی) که عهدهدار گزارش از چسان بود افعال (حسن و قبح)، اشَیاء (طیِّب و خبیث) اعمال (صالح و سیّئ) هستند.
۴٫ گزارههای زیرایی (تعلیلی) که عهدهدار گزارش از « چرا بود » موضوع خویشاند.
مجموعه گزارههای اِخباری به لحاظ ارزشی نیز به دو دستهکلان تقسیم می شوند:
۱٫ گزارههایی که بالاصاله متعلُّق ایمانند این گروه همان قضایای عقیدتیاند.
۲٫ گزارههایی که بالاصاله متعلق ایمان نیستند، این گروه نیز همان گزاره های علمیاند.
قضایای حُکمی (انشایی) نیز، به اعتبارات گوناگون، به گروه های مختلف، قابل تقسیماند؛ کلیترین و جامعترین تقسیمات، تقسیم آموزهها، به اعتبار سرشت احکام است. براساس این معیار، مجموعۀ قضایای حُکمی به دو گروه بایانی (تکلیفی / احکام) و شایانی (تهذیبی / اخلاق) تقسیم میشوند.
[هریک از دو گروه قضایای حکمی(بایانی و شایانی)، به اعتبارات مختلف به گروههای خردتر تقسیم میگردند، از جمله:
الف) به اعتبار ماهوی (برخورداری و عدم برخورداری قضایا از کارکرد قدسی، به: تعبدی، تقربی، توصلی،
ب) به اعتبار نوع حجت (نوع دال یا قیاس مورد تمسک در مقام اکتشاف حکم: از حیث کاشفیت، یا عدم کاشفیت، کاشفیت تامه یا ناقصه داشتن؛ از نظر درونخیز یا برونخیز بودن دلیل؛ از جهت استقلال و بساطت یا غیر مستقل و مرکب بودن قیاس (مستقلات عقلییه و غیر مستقلات عقلیه)،
ج) به اعتبار نوع موضوع حکم،
د) به اعتبار نوع محمول حکم،
ه) به اعتبار نوع علت حکم،
و) به اعتبار نوع غایت و دواعی فاعل(مکلف)،
ز) به اعتبار نوع آثار فعل و عمل،
ح) به اعتبار نوع متعلق فعل و عمل (قلمرو فعل وعمل) یا…،]
ج) دینی بودن کاربرد علم
کاربرد علم را به مجموعۀ عوائد و فوائد یک دانش اطلاق میکنیم، کاربرد علم به دولایۀ «غایت» و« فائدت» قابل سطحبندی است؛ غایت علمداعی یا دواعی است که تاسیس و تدوین یکعلم دائرمدار آناست، نسبت دانش با غایت، نسبت انگیزه و انگیخته است. مراد از فائدت دانش، کارکرد یا کارکردهایی است که با وجود یک دانش فرا چنگ می آیند، هر چند چندان ارزشمند یا بایسته نبوده باشند که به انگیزه دستیابی بدان ها آن دانش تاسیس شده باشد.
میتوان گفت: غایت، مقصود بالأصاله، و فائدت، محصول بالتبع است.
دینی بودن هر یک از غایت و فائدت، به اعتبار میزان ارزش دینی آن، به مراتب مختلف، رده بندی می شود.
تقسیم علم در روایات، به علم الأدیان و علم الابدان، تنها به لحاظ موضوع علوم نیست، بلکه علم الادیان آن علم یا علومی است که به امر دین می پردازد و غایت و فائدت آن به روح آدمی واستصلاح و استکمال نفس بازگشت می کند، و علم الابدان به دانش یا دانش هایی اطلاق شدهاند که به امر بدن و آنچه به آن مرتبط است می پردازد، و طبعا به استصلاح و استکمال جسم و وجه مادی هستی آدمی اهتمام میورزد. مراد از علم الادیان، دین شناسی بالمعنی الاخص نیست، چنان که مراد از علم الابدان نیز فقط طب نیست؛ نه علوم به این دو علم محدودند و نه آنچه مورد نیاز دین و بدن است به کلام و طب منحصر است؛ هر آن دانشی که غایت و فائدت دینی دارد در زمرۀ علم الادیان است، و هر آنچه مال و معاد آن بدن آدمی است درزمرۀ علم الابدان به شمار است.
علم نافع
در ادبیات دینی، از« علم نافع»، سخن رفته است. قطعاً نفع در هر یک از دو حوزه یاد شده (علم الادیان و علم الابدان) باید به حسب خود معنی شود، یعنی نفع در آنچه که در خدمت روح است معنای خاصی دارد، و در علومی که در خدمت بدن است نیز معنای مناسب این حوزه را دارد؛ طبعاً علوم ناظر به نفس و روح آنگاه نافع اند که به کمال نفس منتهی شوند. الهیات به معنای عام آن و فلسفه و شاخههای آن که به فلسفه های مضاف تعبیر می شود از جمله فلسفه علم دینی که بحث ما نیز در چارچوب آن قرار می گیرد،کلاً از این دست است. برای اینکه به تعبیر فلاسفه، فلسفه، کمال ثانی برای نفس است؛ نفس آدمی، خود یک کمال است و وقتی نفس به فلسفه آشنا می شود کمالثانی به دست می آید. پس بنابراین فلسفه کمال برای نفس است و نتیجتاً نافع بودن آن در خدمت کمال نفس بودن است؛ و اگر یک مبحث فلسفی منتهی به کمال نفس آدمی نشد علم غیر نافع خواهد بود. و اما نفع در علم الابدان همیشه و یا لزوماً به این معنا نیست که موجب کمال بدن بشود، والا فقط علوم تغذیه و علوم ورزشی مصداق علم الابدان نافع می بود. علمی را که صرفاً برای راحت و رفاه جسمانی آدمی ـ و نه کمال بدن او ـ نافع باشد نیز علم نافع قلمداد میکنیم. لهذا « نافع بودن» معنای عامی دارد که تعیین شاخص و مصداق آن به حسب موارد متفاوت است، نه تنها در اقسام کلی بلکه در شاخه های این دو دسته از علوم هم ممکن است نفع معانی متفاوت پیداکند. در نتیجه نفع در هر رشته، شاخه و دانشی، معنای متناسب آن را می یابد. در برخی از روایات آمده: اَلکَمالُ کُلُّ الکمالِ فی التَّفَقُّهِ فِیالدّین؛کمال، همه کمال در تفقه در دین است و اگر سایر علوم نیز به نحوی صفت دینی بیابند مشمول این ارزش خواهند شد، زیرا تفقه در علم دینی تفقه در دین خواهد بود.
د) دینی بودن عوامل تکون علم معیار دیگر علم دینی میتواند قلمداد شود؛ عوامل تکون را به عناصر انسانی، اجتماعی طبیعی دخیل در پدید آیی و پدید آوری دانشها اطلاق میکنیم.
علوم تحت تاثیر عوامل بی شمار شناخته و ناشناخته شکل می گیرد، این عوامل به گونهها و گروه های مختلف دسته بندی میشود؛ موسسان و مدونان، و ظروف تمدنی و تاریخی و شرایط فرهنگی و اجتماعی ظهور دانش ها، در زمرۀ عوامل تکون علوم جای میگیرند.
آنگاه که پی گذار و پدید آورنده یک دانش مسلمین باشند، به این اعتبار می توان بدان دانش اسلامی اطلاق کرد، چنانکه همۀ علوم و معارف پدید آمده در بستر تمدن اسلامی را در زمرۀ علوم اسلامی قلمداد می کنند؛ انتصاب علم ها و فلسفه ها به مقاطع تاریخی، مناطق جغرافیایی، اشخاص، و حتی گاه ادیان و مسالک، بدین جهت است؛ چنانکه مثلا فلسفه ها را به باستانی و میانه، مدرن و معاصر؛ شرقی و غربی؛ بودایی، یهودی، مسیحی، اسلامی؛ و فلسفه اسلامی را نیز به سینوی، سهروردی، صدرایی و غیره تقسیم می کنند.
خلاصه این که: دینی انگاری علم، می تواند به اعتبار های گوناگونی توجیه و تجویز گردد:
۱٫ برساختگی آن بر فراپیش انگاره های دینی،
۲٫ برساختگی آن برپیش انگاره های دینی،
۳٫ بر ساختگی علم از قضایایی که تنها محمول وحکم آنها، یا تنها موضوع و متعلق آنها، یا هر دو جزء آنها، (محمول و موضوع) دینی باشند.
۴٫ برساختگی دانش، بر زیر ساخت های نظری دینی، توأم با بر ساختگی قضایای دانش از اجزاء دینی،
۵٫ اکتشاف مبانی، یا بناها، یا هر دو از مصادر معتبر، (دینی بودن میتواند به ملاکهای زیر نیز باشد:)
۶٫ تحصیل فقط مبانی علم به مدد منطق موجه دینی سپس ابتناء قضایا بر آن مبانی،
۷٫ تحصیل برخی یا همه اجزاء قضایا، یا تحصیل هم مبانی هم بناها، یا کار بست روش شناسی مقبول و معتبر دینی؛
اگر ملاکهای برخورداری دانش از « غایت »و « فائدت » دینی، و نیز عوامل انسانی و تمدنیِ دخیل و ذی نقش در پیدایی علم ها، را بر معیارهای پیش گفته افزوده شود، معاییر طولی علم دینی ازده شاخص نیز فراتر میرود.
از مقارنه و درهم کردگوناگون هریک ازشاخصها با دیگری، و نیز هرچند شاخص با چند دیگر، و تجمیعِ ملاک ها با هم دیگر، وضعیت های متعددی پدید میآید(که شرح آن حاجتمند مجال کافی ا ست.)
فروض ۱و۲و۳و۴و۵و۶و۷ را می توان معاییر« درونی » و « ماهوی » قلمداد کرد؛ شاخص های دیگر را معاییر برونی و« هویتی » نامید.
وجوه و مراتب صدق عنوان علم دینی
معرفت دستگاه وار جامع المعاییر (درونی و برونی)، مصداق تام و جامع علم دینی است، کما این که معرفت حاوی همه معاییر ماهوی نیز، میتواند مصداق حقیقی علم دینی قلمداد گردد. اطلاق عنوان علم دینی به معرفت دستگاهواری که مبانی یا بناهای آن، یا هر دو، حاصل کاربست منطق موجه دینی است، در رتبه بعدی صدق عنوان قرار داد؛ چنان که علم دینی خواندنِ معرفت برآمده از مصادر معتبر نیز به نوبۀ خود از صحت وصواب برخوردار است؛ سایر وضعیت های متصور، به نحونسبی و به ترتیب، مراتب نازل تر صدق عنوان را احراز میدارند. بدین سان میتوان اطلاق عنوان علم دینی را، به اعتبار انواع معیارها، ذو مراتب (با توجه به مراتب معاییر درونی) و ذو وجوه (با عنایت به تنوع معیارهای بیرونی) انگاشت.