دکتر حسین بابایی مجرد
عضو هیات علمی گروه مدیریت اسلامی پژوهشکده نظامهای اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
علم و متعاقب آن عمل، از مبالاتی در استعمال الفاظ برای معانی و مفاهیم بسیار ضربه خورده است تا جایی که برخی را واداشته از روح معانی که حلول در الفاظ کرده یاد کنند و الفاظ همنشین یا جانشین را از مشتقات این روح حلول یافته بدانند. چه بسیار استعمال حکومت، دولت و دستگاه اداری به جای یکدیگر و چه بسیار طغیان معانی و انحراف مدالیل واژه حکمرانی و حکومت. حکومت از عمل حکمرانی در زمان خاص ـ که توسط پادشاه یا پارلمان انجام میگیرد ـ ، تا قوه مجریه در قبال قوه مقننه، تا مناصب اجرایی که ضامن اجرای قوانیناند، تا سیاستگذاران مسئول تصویب و اجرای قوانین، تا کل دستگاه و نهادهای حاکم اطلاق شده است. اما آنچه روح مشترک واژه حکومت با تمام مشتقاتش و واژگان همنشیناش است “راندن” و “فرمان راندن” است. این روح معنا با استمداد از دو استعاره “ماشینوارگی حکومت” که در “راندن” و “انداموارگی حکومت” که در “فرمان راندن” تضمین شده در تمام ارکان حکومت اشراب شده است و ساختاری که ضامن این اشرابشدگی است ساختار سلسلهمراتبی “بورکراسی” است که منشأ اقتدار یعنی کیفیت اعمال قدرت را در تمام سطوح و اجزای حکمرانی توزیع کرده است. اجزایی که هر یک به خودی خود برخوردار از کارکردی مشخص و در مجموع نیز سازنده کارکرد نهایی حکمرانیاند. آسیبهای این نوع حکمرانی که متعین در اداره امور عمومی سنتی بود اندیشمندان حکمرانی را واداشت که اصول این شیوه حکمرانی را به چالش کشیده و با تأکید بر مفهوم بازار از شاخصهای پنجگانه مدیریتدولتی جدید یعنی “مدیریتگرایی”، “کوچکسازی”، “تمرکززدایی”، “بوروکراسیزدایی” و “خصوصیسازی” پرده بردارند. نهضت “مدیریتگرایی” یا “مدیریت دولتی جدید”، حرکت نرم گذار از مفهوم و کارکرد مداخلهجویانه دولت با اتکا به استعارههای پیشین حکمرانی و نوعی تمرکززدایی از حکمرانی با اتکا به “استعاره بازار” بود. مدیریت حرفهای سازمان دولتی، استانداردهای شفاف و اندزهگیری عملکرد، تأکید زیاد بر کنترل خروجی، گذار به سوی تفکیک واحدها در بخش عمومی، گذار به سوی رقابت زیاد در بخش عمومی و تأکید بیشتر بر انضباط در بهرهبرداری از منابع بخش عمومی همه و همه تأکیداتی است که اقتصاد بازار نیز بر آن رویه و روال پابرجاست. عدهای از اندیشمندان نفی بوروکراسی را مخل حکمرانی دموکراتیک تلقی کرده و مدیریتگرایی را ضامن تأمین منافع گروه نخبهای از مدیران عالی دانستند و این یعنی خدمات عمومی آسیبپذیر و فساد تئوریزه شده در سطح حکمرانی کلان. نهضت مدیریتگرایی نه از جهات کارایی که از جهت اخلاقی مورد مناقشه جدی واقع شد و نتیجتاً شکل نوینی از حکمرانی جایگزین خصومتگرایی گروههای ذینفع و آن چالش نخبهگرایی شد که در قالب ترتیبات حکمرانانه، ذینفعان غیر دولتی را درگیر فرایند تصمیمگیری جمعی، رسمی، اجماعمحور و مشورتی کند تا از قِبَل آن، سیاست عمومی با اتکا به داراییهای عمومی، تنظیم و اجرا شود. حکمرانی مشارکتی با ابتنا به “استعاره شبکه” نافی هرگونه تمرکزگرایی دولت بود اما در عین حال، روابط میان مجموعه ذینفعان را از حالت عرضه ـ تقاضایی تصعید کرد و نوعی روابط متداخل میان آنها تعریف کرد تا از هرگونه تمجع ثروت یا قدرت و نتیجتاً فساد ساختیافته پرهیز کند؛ ادبیات حکمرانی مشارکتی[۱] از دو جهت “رشد دانش” و “ظرفیت نهادی” توسعه یافت. از جهت معرفتی به جهت تخصصی شدن دانش و توزیعشدگی آن و از جهت نهادی به خاطر پیچیدگی و وابستگیهای متقابل نهادی و در یک کلام تلاطمها و نوسانات محیطی، تقاضا برای حکمرانی مشارکتی زیاد شده است.
همانطور که در سیر اطوار مفهوم حکمرانی در محمل ادبیات مدیریت دولتی مشخص شد به نوعی شاهد عبور از مفهوم دولت هستیم تا جایی که در ادبیات امر اداره در اروپا از “حکمرانی بدون دولت”[۲] گفته میشود که در آن تأکید بر “شبکه”، “مشارکت” و “بازارها”ست. بر اساس این رویکرد، توان دولت در استفاده از ابزارهای مستقیم برای کنترل سیاست تحلیل رفته و نه تنها به عنوان بازیگر اصلی سیاست عمومی که مؤثر بر اقتصاد و جامعه باشد شناخته نمیشود بلکه ظرفیتش برای عایقسازی اقتصاد و جامعه از فشارها وتکانههای جهانی را نیز از دست داده است. این دولت خنثی هست اما گویی که نیست؛ هست چون برخوردار از وظایف تزیینی و مداخلات تشریفاتی است و نیست چون ابزار و توان تغییر و تحول به نفع عامه را از دست داده است. حال که ساخت رسمی و عمل حرفهای دولت اینگونه به چالش کشیده است مواجه با “آماتورها”یی هستیم که در ساختارهای غیررسمی سربرآوردهاند و اثراتی بر عامه میگذارند که این اثرات از دولت رسمی مستبعد است؛ از مبادی انسانشناختیای شروع میکنند که جریان غالب علمی در تعارض و تهافت با اوست؛ از ابزارهایی بهرهمندند که استفاده از آن ابزارها توسط دولت رسمی غیراخلاقی تلقی میشد؛ غایاتی را دنبال میکنند که فاصله معناداری با ارزش عامه دارد. لذا در این صحنهآرایی جدید، امر مداخلهجویی ملغی نشده است بلکه مداخلات از یک ساحت رسمی، با اتکا به یک فرایند رسمی و توسط نهادهای رسمی به ساحات، فرایندها و نهادهای غیررسمی واسپاری شده است. این غیررسمیتطلبی، امر “تعقیب”، “حسابپسکشی”، “مسئولیتپذیری”، “شفافیت”، “نظارتپذیری” و … را مخدوش خواهد کرد و این دقیقاً همان اصولی بود که نهضتهای اصلاحطلبانه با هدف اقامه آنها دست به تغییرات نظری و عملی در مفهوم و کارکرد مدیریت دولتی زدند.
به هر تقدیر نفی دولت به تمامه، علیالظاهر موید هیچ مشرب و مکتب فکری نیست اما خنثیسازی دولت از آثار اساسیاش، خواسته یا ناخواسته در طرحهای نوین حکمرانی دنبال شده است. مهم آن است که با این واقعیت موجود صحنه حکمرانی جهانی چه باید کرد؟
دولت، متضمن نظم اجتماعی است که در آن نظم بناست شهروندان متحد شوند اما پاسخ به این پرسش که آیا این اتحاد همچنان مانند جوامع بسیط ـ از نظر ارتباطی و اطلاعاتی ـ گذشته با فرمول “دستور ـ کنترل” تعقیب میشود حتماً منفی است. افراد به زور و اجبار الزاماً اتحاد نمییابند بلکه استقرار “سرشت عقلانی قدرت عمومی” در اذهان آحاد ایشان موجب اتحاد است و هرآینه این توجیه عقلانی تضعیف شود افت وفاداری و بالتبع، نزول مشروعیت دولت را شاهدیم و به همان میزان توان اصلاحگری مداخلات دولتی تحلیل خواهد رفت. این عقلانیت را زمانی در زیر چتر مفهومی انقیاد و اطاعت صورتبندی میکردند تا مانع از اختلال نظام اجتماعی شوند و اکنون تحت هیمنه مفهوم مشارکت و همکاری. لذا اگر تا دیروز دولت با کارویژه دستور ـ کنترل به سامان خود نظر داشت امروز بر تحقق مشارکت اجتماعی با هدف ارتقای حیات اجتماعی و متکی بر تقویت ظرفیت و مهارت عامه نظر دارد. اما در تمام این تعاریف و جهتگیریها عمده آن است که هر تعریفی از دولت به جای ابتنا بر اقتصاد سیاسی و تلاش برای بقا، عمیقاً بر طرحی از فلسفه سیاسی و تلاش برای رفع اغراض عامه استوار باشد.
[۱] Collaborative Governance
[۲] Governance without government