نمایان‌شدن شکاف‌های معرفتی در متن کنشگری عینی

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی علمی ترویجی «ریشه‌های همگرایی و واگرایی مطهری و شریعتی» توسط گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه به صورت حضوری و مجازی برگزار شد. در این کرسی علمی ترویجی آقای مهدی جمشیدی به عنوان ارائه‌دهنده، آقایان حجت‌الاسلام علی ذوعلم و جعفر علیان‌نژادی به عنوان ناقد حضورخواهند داشتند.

در ابتدای این نشست، مهدی جمشیدی گفت: در ظاهر به نظر می‌رسد که مسألۀ مناسبات مطهری و شریعتی، کهنه شده و رنگ باخته است و پرداختن به چنین مسأله‌ای، جز گره‌گشایی‌های تاریخیِ محض، هیچ حاصلی ندارد؛ چراکه دیگر نه مطهری و شریعتی در میان هستند و نه ایدئولوژی مارکسیستی، رونق و شکوهی دارد. همۀ این امور به «تاریخ» پیوسته‌اند و ما از آنها عبور کرده‌ایم و این «واقعیّت‌های سپری‌شده»، نسبت و ارتباطی با امروز و اکنون ما ندارند. این در حالی است که می‌توان به مطهری و شریعتی، به چشم «نیروهای فکری در قلمرو اسلامی و انقلابی» نگریست و از تجربۀ تاریخی آنها برای صورت‌بندی و بازسازی وضع کنونیِ نیروهای فکری بهره گرفت. آن تجربه، چندان از ما دور نیست و ما همچنان نیز می‌توانیم به آن ارجاع بدهیم و از آن به مثابه یک «قالب تکرارشونده»، درس بیاموزیم. از قضا، ما هنوز در متن همان فضای معرفتی و افق تاریخی‌ای هستیم که این متفکّران در درون آن زیسته و اندیشیده‌اند. ازاین‌رو، گسست و انقطاع رخ نداده است. آنها در اشکال مختلف، زمینه‌ساز پیدایی چشم‌اندازی بوده‌اند که ما اکنون در درون آن به سر می‌بریم و خود آنها نیز نه بیگانه با این چشم‌انداز بوده‌اند و نه بیرون از آن. یک «خطّ صیرورت تاریخی» – البتّه با فراز و نشیب‌های فراوان – در میان بوده‌ است که این متفکّران نیز در راستای آن زیسته‌اند؛ هر چند ما امروز در مراحل پیشرفتۀ آن قرار داریم. از طرف دیگر، نه «تجدّد» نیز در ایدئولوژی مارکسیستی خلاصه می‌شود و نه «نزاع ما با تجدّد» پایان یافته است. چه‌بسا باید گفت ما امروز بیشتر از گذشته در معرکۀ نزاع با تجدّد و ساختارهای فکری و عینی آن قرار داریم و رویارویی، جدّی‌تر و مشاهده‌پذیرتر شده است. آری، نیروها و ایدئولوژی‌ها تغییر می‌کنند و جابجایی‌ها همواره در جریان هستند، امّا «چهارچوب‌ها» و «الگوها»ی حاکم بر جهان اجتماعی، بازتولید و تکرار می‌شوند. ازاین‌رو، نباید تاریخ را به خاک فراموشی سپرد و اکنون را از گذشته برید، بلکه باید از «تجربۀ تاریخیِ انباشته»، عبرت اندوخت و دچار خطاها و لغزش‌های گذشته نشد. باید پیوستگی‌های تاریخی را دید و حتّی در آنجا نیز که گسست وجود دارد، عبورها و چرخش‌ها را فهم کرد. یکی از دشواری‌های ما همین امر است که گرفتار واقع‌گراییِ خام شده‌ایم و عینیّت‌های تاریخی و کنونی را در نظر نمی‌آوریم و اندیشه‌ورزی قیاسی را اصل مطلق فرض می‌کنیم.

جمشیدی ادامه داد: رابطۀ مطهری با شریعتی، یک رابطۀ «شیب‌دار» بود؛ به این معنی که در آغاز، مبتنی بر «هم‌گرایی‌ غالب» بود و پس از چندی در میانۀ راه و تا پایان، متمایل به «واگرایی غالب» شد. پس این نسبت، یکنواخت نبوده و چرخش را تجربه کرده است. سوق‌یافتن این رابطه از فراز به نشیب نشان می‌دهد که تفاوت‌ها و شکاف‌ها در «میدان عمل» بروز یافتند و ادامۀ راه، بر همان تصوّری نبود که از آغاز در ذهن وجود داشت. خصوصیّت همکاری عملی و عینی نیز همین است که واقعیّت‌های نهفته و ناپیدا، در این بستر نمایان می‌شوند و پنداشت‌های ابتدایی را تأیید یا نفی می‌کنند. پس نه این‌گونه بوده است که از آغاز، تنش و تلاطم وجود داشته باشد و نه این‌گونه بوده که بتوان پایان‌بندی خوشی را برای این رابطه ترسیم کرد. تضادهای آشکارشده، موجب شدند که این داستان، «پایان تلخ» داشته باشد.

جمشیدی اظهار داشت: البتّه باید توضیح داد که این رابطه حتّی در نقطۀ آغاز نیز صورت ذهنیِ آرمانی نداشته است؛ یعنی این‌طور نبوده که مطهری تصوّر آنچنانی از شریعتی داشته باشد و آن‌گاه در زمینۀ عینی، به این نتیجه دست یابد که تصوّر ابتدایی‌اش، خام و ناصواب بود. مطهری از همان آغاز، چهارچوب فکریِ مشخصی داشته و تا پایان نیز به آن وفادار مانده است. این چهارچوب، مشتمل بر چنین گزاره‌هایی بود:

نخست این‌که مطهری معتقد بود که ما به «مواجهه با تجدّد» نیاز داریم و باید تجدّد را بشناسیم و نمی‌توانیم آن را نادیده بگیریم. تجدّد بر ما تصرّف یافته و بخش‌های مهمی از زندگی فردی و جمعی ما را تغییر داده است و می‌کوشد تاریخ ما را انکار و تاریخ خاص خود را بر ما حاکم گرداند. در واقع، مطهری بر این باور بود که نباید فکر دینی را در حصار قرار داد و از تقابل و مواجهه هراسید، بلکه باید روبرو شد و نقادی کرد. مطهری در پی برقرار گفتگو بود، نه امتزاج و تلفیق فکر دینی با فکر تجدّدی. قصد مطهری، ادغام و استحاله نبود که در نهایت، تجدّد بومی بیافریند که در ظاهر و صورت، اندکی دلالت‌های اینجایی داشته باشد، بلکه او نگاه تأسیسی و استقلالی به فکر و فرهنگ اسلامی داشت، امّا در عین حال، می‌دانست که شناختن دیگری‌ها و سخن‌گفتن با آنها، نتایج نافعی دارد. تلاش‌های معرفتی ما نیز به این سو جهت یافته است که در برابر این تحمیل و اجبار تمدّنی، یک «جبهۀ مقاومت فکری» بسازیم و وارد کارزار معرفتی با عالم تجدّد بشویم. در این میان، باید نسل جدید خویش را هم با تاریخ بومی‌مان آشنا کنیم و هم با او دربارۀ واقعیّت‌های عالم تجدّد سخن بگوییم؛ وگرنه از درون، تهی می‌شویم و روح تجدّد، ما را به تسخیر خود در خواهد آورد.

دوّم این‌که «طبقۀ روشنفکری دینی» می‌تواند در این زمینه، نقش‌آفرین و راهگشا باشد. روشنفکری دینی هم می‌تواند فهم مناسبی از عالم تجدّد در اختیار ما بگذارد و درون‌مایه‌ها و تازه‌ها و تضادهای آن را به ما منتقل نماید و از این جهت، به تولید فکر دینی در فضایی تقابلی کمک نماید؛ و هم می‌تواند از موضع غیرتجدّدی با نسل جدید سخن بگوید و مانع گذار آنها به سوی تجدّد شود.

سوّم این‌که مطهری سخت معتقد بود که روشفکری دینی باید در مقام فهم دین، «نظارت‌پذیر» باشد و این نظارت باید به واسطۀ «روحانیّت» که حامل فرهنگ اصیل هزار و چهارصد ساله هست، صورت بگیرد. سازوکار اصلی و عمدۀ فهم دینی، همان است که در اختیار روحانیّت است، امّا این سخن به معنی طرد کردن دیگران از صحنۀ کنشگری معرفتی نیست، بلکه با وجود این قاعده و حکم می‌توان روشنفکری دینی را نیز به کار گرفت. این امر نیز مشروط به آن است که روشنفکری در این منزلت، احساس «خودمختاری» و «مطلق‌العنانی» نکند و اقتضاهای تجدّد و فهم تجدّدی از دین را بر دین تحمیل ننماید. اگر چنین شرطی تحقّق نیابد، ضرر حضور روشنفکری دینی در این عرصه از فوایدش بیشتر خواهد شد. به‌این‌ترتیب، مطهری به شریعتی به چشم یک «امکان معرفتی» و «فرصت اجتماعی» می‌نگریست و می‌خواست از توان و ظرفیّت او و دیگرانی چون او در راستای هدف‌های اسلامی خویش بهره بگیرد.

جمشیدی در پایان گفت: بااین‌حال، شریعتی چندی پس از آغاز راه، مسیر دیگری را در پیش گرفت و با وجود این‌که مدّعی صف‌آرایی در برابر ایدئولوژی مارکسیستی بود، فهم دینی‌اش به جانب ماتریالیسم دیالکتیک گرایش یافت. در اینجا بود که به‌تدریج، زاویه‌گیری‌های او با مطهری آغاز شد و مطهری احساس کرد که آنها در یک مسیر قرار ندارند و حتّی در بنیان‌های فکری، میان‌شان فاصله افتاده است.

پس از این نیز، آقایان حجت‌الاسلام علی ذوعلم و جعفر علیان‌نژادی به عنوان ناقد سخن گفتند. حجت‌الاسلام ذوعلم بر وجود همگرایی‌های جدّی و مهم میان این دو متفکر تأکید کرد و گفت باید جنبه‌های اشتراکی این رابطه را پر رنگ دید. آقای علیان‌نژادی نیز ضمن این‌که پیشنهاد کرد که سخنان جریان موافق شریعتی نیز در کار گنجانده شود، نقش ناصر میناچی را در برهم‌خوردن این رابطه، برجسته و مهم انگاشت.