نقش فلسفه های مضاف در تولید علوم انسانی اسلامی

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع‌رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به مناسبت هفته پژوهش هم اندیشی با موضوع “نقش فلسفه های مضاف در تولید علوم انسانی اسلامی“ یکشنبه ۲۱ آذرماه سال جاری، توسط مجمع پژوهشگاه های علوم انسانی اسلامی با همکاری معاونت پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به صورت مجازی برگزار شد.

این هم اندیشی با حضور و ارائه اعضای محترم هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه و کارشناسان مدعو برگزار شد.

در ادامه گزارش محتوایی این کرسی علمی خدمتتان ارائه می‌گردد:

آقای دکتر حسین رمضانی:

ضمن عرض خیرمقدم خدمت عزیزان اعضای محترم شورای علمی گروه فلسفۀ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، دستورکار این جلسه برگزاری نشست علمی و هم‌اندیشی تحت عنوان «نقش فلسفه‌های مضاف در تولید علوم انسانی اسلامی» است. بنده مقدمتاً مطالبی را به عنوان طلیعۀ ورود به گفت‌وگو و طرح مسئله عرض می کنم.

چنان که اساتید محترم مستحضرند، دوگانۀ معرفت عقلی و فلسفی – معرفت مبتنی بر وحی دوگانۀ مشهور و ریشه‌داری در تاریخ فکر و اندیشه است. مواجهۀ خانوادۀ ترتولیانی که میان عقل و دین مخالفت و تضاد می‌دیدند و خانوادۀ آگوستینی که قائل به موافقت میان عقل و دین بودند، در دورۀ آباء مسیحی معهود ذهن آقایان هست.

برخلاف عقل و دین، فلسفه و علم تا عصر جدید نزد عموم متفکران و فیلسوفان دارای تضاد نبودند. در عصر جدید است که تحت تاثیر رویکرد تجربه گرایانه «علم» (science) دارای هویت معرفتی مستقلی شد و خود را از ذیل فلسفه خارج ساخت. در این مقطع است که با جدایی علم از فلسفه، پندار تضاد میان فلسفه و علم نزد برخی فیلسوفان و متفکران عصر جدید پدید آمد. تأکیدات بیکن بر تجربه گرایی به مثابه روش علم و کشف واقعیت در کتاب نوارغنون منظور نظر عزیزان هست.

نقدهای هیوم به خصوص دو نقد اصلی که تحت عنوان مسئلۀ منطقی عدم امکان استنتاج باید از هست و مسئلۀ فلسفی نفی علیت متافیزیکی و تحویل علیت و ضرورت به تقارن زمانی و ترتب وقوعی بیان شدند و نیز رویکردهای نومینالیستی در شکل گیری هویت مستقل علم و علم گرایی در دورۀ جدید بسیار مؤثر بودند.

با کانت مسئلۀ تعارض علم و فلسفه و درک هویت مستقل معرفتی برای علم، وارد مرحلۀ جدیدی شد. کانت با معیار قرار دادن معرفت علمی برآمده از قضایای تحلیلی و تألیفی تجربی و عدم امکان پذیرش متافیزیک به مثابه علم در چارچوب اکتشاف عقل نظری و ارجاع اخلاق، ادیان و هنر به ساحت شهود عقل عملی باعث شد، سنت متافیزیکی به تحلیل استعلایی فروکاهش یابد؛ و درنتیجه متافیزیک به مثابه علم قابل تحقق نباشد. چنین رویکردی منجر به تقویت جدایی علم از فلسفه شد.

در ادامه در آغاز قرن نوزدهم آگوست کنت با طرح دوره‌بندی تاریخی خود از عبور از دوران تاریخی فلسفه به دوران علم سخن به میان آورد. بدین ترتیب، دوران علم‌گرایی پدیدار شد. در دورۀ جدید از اوایل قرن نوزدهم بدین سو، «علم» به مثابه امری تجربی و مشاهدتی، مرجع سنجش و ارزیابی معرفت در نگاه رویکردهای پوزیتویستی شد. این رویکرد در قالب انگاره های طبیعت گرایانه و فیزیکالیستی تا دوران معاصر امتداد یافته است و کلیت نظام دانش های طبیعی و انسانی را از خود متأثر نموده است.

امروز سخن از مناسبات فلسفه و علم خود یک مسئلۀ اندیشه ورزانه است و محل تأمل است. در امتداد مسئله‌ای پرسش از «نقش فلسفه‌های مضاف در تولید علوم انسانی اسلامی» پرسشی مهم و زنده است؛ و شایسته مورد گفت‌وگو و تأمل جمع اساتید ارجمند واقع شود.

در ادامه در محضر اساتید ارجمند هستیم تا از دیدگاه ایشان در باب پرسش پیش رو جویا شویم.

حجت الاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه:

در ابتدا توجه داریم که فلسفه های مضاف به دو قسم فلسفه های مضاف به علوم و فلسفه های مضاف به امور تقسیم می‌شوند.

فلسفه های مضاف بر نوع تصور از هستی انسان، جهان و جامعه و… تأثیرگذارند. به طور خاص، فلسفه های مضاف بر الف) توصیف انسان مطلوب، ب) توصیف انسان محقق، و ج) توصیف جامعۀ مطلوب و حکمرانی و نحوۀ ادارۀ جامعه مؤثرند.

بنابراین نظریات علوم انسانی مبتنی بر مبانی متافیزیکی هستند و به غیر از مبانی بحث از روش هم مطرح است که از فقه و اصول فقه می‌توان در این راستا استفاده شایانی کرد.

حجت الاسلام و المسلمین محمدی:

شایسته است توجه شود که از روش هایی که در علوم نقلی متداول است می توان در کشف واقع و ارائۀ نظریات در علوم انسانی بهره برد. ضمن این که نه تنها می‌توانیم از مبانی فلسفی هم استفاده کنیم بلکه چه التفات داشته باشیم و چه التفات نداشته باشیم مبانی فلسفی در شکل گیری نظریات در علوم انسانی دخیلند. آسیبی که وجود دارد آن است که استفاده نآگاهانه از مبانی فلسفی منجر به التقاط در اندیشه می شود. درواقع، فلسفه مضاف، واسطۀ میان متافیزیک و علم است.

مطلب دیگر آن است که در کنار فلسفۀ مضاف به علوم و امور، فلسفۀ علوم انسانی به صورت عام هم موضوعیت دارد.

همچنین از منظر آسیب شناسانه، مبانی فلسفی نباید تزیینی باشند بلکه مبانی باید مبنای نگرش علمی باشند. در توجه به فلسفه‌های مضاف تنها اکتشاف مبانی کافی نیست، گرچه لازم است. علاوه بر مبانی باید به روش هم توجه داشته باشیم. به این معنا که از فلسفۀ مضاف برای دستیابی به روش تولید علم و مواجهه با واقعیت استفاده نماییم.

حجت الاسلام و المسلمین حسین عشاقی:

از موضوع نشست تفسیرهای مختلفی می‌توان ارائه کرد. پرسش اول آن است که آیا تعبیر فلسفه مضاف شامل فلسفه محض هم می‌شود یا نه؟

طبق نگاه امتدادبخش، در تحلیل موضوعات (امور و علوم)، مکاتب مختلف فلسفۀ اولی (محض) یعنی فلسفه های مشایی، اشراقی و متعالیه، مبانی متفاوتی دارند و این مبانی متفاوت در تحلیل فلسفی موضوعات دخیل اند و تبعاً مبانی مکاتب مختلف تحلیل‌های متفاوتی هم ارائه می‌دهند. طبق نگاه استینافی، فلسفۀ مضاف از سنت فلسفۀ محض جدا می‌شود و در توجه به موضوعات (امور و علوم) نگاه خاصی دارند [متناسب با ادبیات هر دانش در پیرامون یک موضوع. در اینجا فلسفه و مبانی و روش فلسفی در تحلیل موضوعات امتداد نمی‌یابد؛ و نقش فلسفه و ادبیات فلسفی در حد تبیین رئوس ثمانیه باقی می‌ماند.]

پرسش دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم، در باب تعبیر «علوم انسانی» است و آن پرسش این است که آیا «علم» به معنای مطلق گزاره‌ها است که به تفکر انسان اشاره دارد یا نه به تک تک گزاره ها ارجاع می‌یابد؟ به هر حال باید روشن شود که مراد از علوم انسانی چیست؟

مطلب دیگر آن است که فلسفۀ مضاف در نگاه استینافی مولِّد یک علم نمی تواند باشد؛ چون که فلسفۀ مضاف طبق نگاه استینافی ناظر و در خدمت یک علم موجود است؛ اما در نگاه امتدادبخش، فلسفۀ مضاف در شکل‌دهی به یک علم، به شکل اصلاحی نه به شکل تأسیسی، می‌تواند مؤثر باشد.

دکتر رمضان علی‌تبار:

در فضای تأملات فلسفی در دورۀ معاصر در غرب، دو رویکرد یا مکتب اصلی در نحوۀ تبیین ارتباط فلسفه با علم وجود دارد: فلسفه قاره ای و فلسفۀ تحلیلی.

به عنوان نمونه، در فضای فلسفه تحلیلی کنش انسانی با استفاده از ابزارهای تحلیل زبانی و آگاهی و ذهن و شناخت مورد مطالعه و تأمل واقع شده است. دستاوردهای این سنخ تأملات به علوم نظیر زبان شناسی، معناشناسی، روان‌شناسی و… سرریز شده و از این طریق شکل گیری و تولید علوم انسانی تحت تأثیر قرار گرفته است.

در فلسفه اسلامی، مباحث هستی‌شناسانه، پیش‌نیاز فلسفۀ علوم انسانی و روش‌شناسی علوم انسانی هستند. هستی شناسی موجود مقید یعنی «انسان» در قالب مطالعات فلسفی انسان شناسانه مورد توجه قرار گرفته و این سنخ تأملات و مطالعات به موضوع شناسی علوم انسانی یعنی شناخت «انسان در کنش» منجر می شود. کما این معرفت شناسی اسلامی ذیل فلسفۀ اولی، و در بستر فلسفۀ عمومی علم و شناخت منابع معرفت نسبت به کنش های انسانی منتهی می شود. امتداد این تأملات و مطالعات در روش شناسی تولید علم به مثابه یک رشته خود را بارز و آشکار می سازد.

مطلب دیگر آن است که فلسفه همچنین نگرش ما را هم در نحوۀ مواجهه با موضوعات علوم شکل می دهد. از این مجرا هرگونه نگرشی به یک موضوع خواه ناخواه، آگاهانه یا ناآگاهانه دربردارندۀ فلسفۀ مضاف یا نگرش فلسفی نسبت به یک موضوع است. تبعاً در علوم انسانی چنین است.

نظریه های روش هم باید مورد توجه باشند. نظریه های روش در امتداد هستی شناسی، معرفت شناسی و روش شناسی ظهور می یابند؛ و طرح هنجارهای روشی مستقیماً در شکل دهی به علوم انسانی تأثیرگذارند.

حجت الاسلام و المسلمین علی فضلی:

به عنوان مطلب اول، به این نکته اشاره می شود که ابتدا باید نقش فلسفه در شکل‌گیری علوم انسانی بررسی شود، سپس به نقش فلسفه مضاف بپردازیم.

مکتب رایج فلسفی دوران ما حکمت متعالیه است. حکمت متعالیه به عنوان دستگاه بنیادین تفکر فلسفی معاصر، دستگاه فلسفی باشکوه و معظم است. از این رو، فلسفه های مضاف در دامنۀ آن پدید می آیند.

مطلب دیگر در نسبت فلسفه های مضاف و علوم انسانی، مسئلۀ جمع میان تخصص و نگاه میان‌رشته‌ای است. چالشی که فی الواقع با آن دست به گریبان هستیم آن است که کسانی که می‌خواهند در زمینۀ تولید علوم انسانی کار کنند، فلسفه نخوانده‌اند و از آن سوی فلسفه خوانده ها نسبت به علوم انسانی اشراف و اطلاع و تخصص ندارند. چنین وضعیتی باعث می شود نگاه میان رشته ای پدید نیاید. لذا برای امتداد یافتن فلسفه های مضاف به سوی علوم انسانی لازم است از نگاه های میان رشته ای و از اندک کسانی که امکان علمی پرداختن به پژوهش های میان رشته ای را دارند، حمایت کنیم.

چالش و مسئلۀ دیگری که با روبه‌روییم آن است که برای گذار از فلسفه به فلسفۀ علوم انسانی لازم است علوم انسانی موجود نقادی شود و نظریات فلسفی بومی با دیدگاه های رقیب تطبیق داده شوند؛ و البته این اتفاق مستلزم فرایندی زمانبر است.

چالش و مسئلۀ سوم، مسئلۀ روش است. علوم انسانی باید سنجش‌پذیر باشند. حال، پرسش آن است که چگونه با استفاده از فلسفۀ اسلامی به علوم انسانی‌ای برسیم که سنجش‌پذیر باشند.

 حجت الاسلام و المسلمین محمدعلی اردستانی:

خاصیت علم کشف است وگرنه تعیین مراد می‌شود. علوم انسانی یعنی علوم منسوب به انسان. درکی فلسفی از هستی و انسان مقوم علوم انسانی است. باید ملاحظه نمود هر ساحت از علوم انسانی با چه ساحتی از انسان مرتبط است، مبادی فلسفی آن ساحت را در شناخت حصولی علوم انسانی مورد ابتنای نظری قرار داد.

نکتۀ دیگری که توجه به آن در درک پیوند فلسفۀ مضاف و علوم انسانی مهم آن است که فیلسوف مرز دانش خود را تعیین کرده است. فلسفۀ اولی در نسبت با طبیعیات و ریاضیات مرزبندی شده است. کما این که پیوندهای نظری و معرفتی هم مشخص شده است. لازم است در عین توجه به این مرزگذاری تعاملات علوم با فلسفه و فلسفه با علوم مورد تأمل قرار گیرد.

دکتر حسین رمضانی:

با تشکر از مشارکت اساتید ارجمند در بحث، از آنچه بیان شد، آشکار می‌شود که لازم است روی تلقی‌ها از فلسفۀ مضاف، علم و علوم انسانی و چگونگی تعامل نظری میان این حوزه‌های دانشی گفت‌وگوی بیشتری صورت پذیرد.

همچنین مسئلۀ تحقق و نحوۀ شکل‌گیری علم و علوم انسانی به طور خاص در تناسب منطقی و معرفتی با اقتضائات و دلالت های معرفتی حکمت اسلامی و معرفت دینی باید مورد پرسش جدی باشد.

همچنین از خلال مباحث روشن شد، بحث از مَساس مبانی بعیده با علوم انسانی نیست بلکه تأملات فلسفی و فلسفۀ مضاف باید بتواند درگیر مسائل علوم انسانی شده و مبانی قریبه و مؤثر در اکتشاف و سنجش نظری را در اختیار دانش پژوهان و اندیشه ورزان قرار دهد.

در پایان، به این مطلب هم به عنوان یکی از دلالت‌های این گفت‌وگو می‌توان اشاره داشت که متعاطیان و دانش‌پژوهان علوم انسانی بالنسبه با موضوع مورد تأمل و مطالعۀ خود لازم است، نگرش و درک فلسفی داشته باشند و از آن سو متعاطیان فلسفه و لازم است نسبت به موضوعات علوم انسانی به مثابه یک کنشگر و متأمِّل فلسفی انتباه و آگاهی داشته باشند. این اتفاق می‌تواند به شکوفایی فضای مطالعات میان‌رشته ای و امتدادیابی فلسفه به سوی علوم انسانی به خصوص در نسبت با موضوعات نوظهور منجر شود.