اضلاعِ روایتِ استاد مطهری از قیامِ عاشورا

اضلاعِ روایتِ استاد مطهری از قیامِ عاشورا
نوشتاری از دکتر مهدی جمشیدی عضوِهیأتِ‌علمیِ‌پژوهشگاهِ‌فرهنگ‌واندیشۀ‌اسلامی

مطهری، ساخته‌های فرهنگیِ ناظر به قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – را آغشته به تحریف می‌دانست و این تلقّی را در کتابِ «حماسه حسینی»، بسط داد. او می‌گوید تحریف به‌معنیِ عملی است که در اثرِ آن، واقعیّتی به‌صورتِ واژگونه و ناصواب، به دیگران منتقل شود. به‌بیان‌دیگر، تحریف عبارت است از تصرّف و تغییر در روایتِ یک واقعیّت که موجبِ معکوس‌شدن یا دست‌کم مخدوش‌شدنِ برداشتِ مخاطب از آن واقعیّت گردد. تحریف، بر دو گونه است: تحریفِ لفظی و تحریفِ معنوی. تحریفِ لفظی آن است که در صورتِ واژه ها و و ظاهرِ عبارات، دست برده شود، به‌گونه ای‌که کلام، از موضعِ اصلی اش خارج شود و هویّتی دیگر بیابد. تحریفِ معنوی نیز آن است که معنا و مفهومِ غلطی از یک عبارت یا واقعیّت اراده شود، بدونِ آن‌که صورتِ ظاهری، تغییر کرده باشد. مطهری معتقد است که در خوانشِ «تاریخی» و «تحلیلیِ» واقعۀ عاشورا، «تحریف¬های فراوانی» صورت گرفته است که مشتمل بر هر دو گونۀ تحریفِ لفظی و معنوی است و این تحریفات هم از سوی «علمای مورّخ و مفسّر» انجام شده و هم از سوی «توده های مردم»، و ازاین‌رو، هر دو مقصر هستند. این تحریف‌ها، همگی در جهتِ «تنزّلِ مرتبه»، «مسخ‌کردن» و «بی‌اثرکردنِ» واقعه عاشورا بوده است. تحریفِ معنوی از تحریفِ لفظی، بسیار خطرناک تر است؛ چنان‌که این نوع از تحریف، اثر و خاصیّت را از واقعه عاشورا ستانده است. تحریفِ معنوی در واقعیّت‌های اجتماعی، به این‌صورت روی می دهد که علل و دلایلی که به شکل‌گیریِ واقعیّت‌های اجتماعی انجامیده‌اند، دگرگون و دست‌کاری شوند.

۱- دوگانۀ ارادت و احساس/ معرفت و بینش
سنّت و رویّۀ فکریِ مطهری این است که مسأله‌ها و معضله‌ها را از منظری «علمی» و «معرفتی» می‌نگرد و فارغ از واکنش‌های «عاطفی» و «احساسی»، به آنها پاسخ می‌دهد و آنها را تحلیل می‌کند. او می‌تواند ذهنِ خود را از داوری‌ها و واکنش‌های غیرمعرفتی تهی سازد و موضوعِ مطالعه را مستقل و مجرّد از احساساتِ مثبت و منفی، فهم نماید. البتّه این سخن به‌معنیِ نفیِ احساساتِ دینی یا ذمّ آن نیست، بلکه بدون‌شک، احساساتِ دینی نیز لازمۀ ایمانِ حقیقی است، امّا حلّ مسأله‌های علمی – اسلامی، باید مبتنی بر منطق و فارغ از عواطف و گرایش‌های درونی باشد. ازسوی‌دیگر، اگر تنها بر ارادت و احساساتِ دینیِ مخاطبان افزوده شود، امّا سهمِ معرفت و بینش پرداخته نشود، مبنای دیانت، سست و متزلزل خواهد شد و از تندبادها و طوفان‌های زمانه، در امان نخواهد بود.

۲- دوگانۀ حماسه و حرکت/ مرثیه و سکون
مطهری می گوید تاریخ و حادثۀ عاشورا، دو بُعد و دو صفحه دارد: بُعدی که ناظر به جنایات و فجایعِ صورت‌گرفته در آن است که البتّه، بسیار دلخراش و تلخ است و از نوعِ مصیبت و رثاء است؛ و بُعدی که ناظر به متجلّی‌شدن حماسه ای عالی و انسانی و قدسی است که حقیقت در آن نمایان گشت. حادثۀ عاشورا از جنبۀ اجتماعی و نسبت به کسانی‌که مرتکبِ آن شدند، مظهرِ انحطاط در جامعۀ اسلامی بود. ازاین‌رو، باید همواره نسبت به آن تذکّر داده شود و بازخوانی و یادآوری شود، تا از آن عبرت آموخته شود و رویدادهای مشابه آن تکرار نگردد. او براین‌باور است که از‌یک‌سو، امام حسین – علیه‌السلام – شخصیّتی مقاوم و مقتدر و حماسه ساز است، نه منفعل و مغلوب؛ و ازسوی‌دیگر، حماسه¬ای که ایشان آفرید، حماسه ای الهی و انسانی است، نه حماسه‌ای قومی یا ملّی که به حوزۀ زمانی یا مکانیِ خاص منحصر یابد و فراگیر و عام و بشری نباشد.
یکی از خطاهایی که جامعۀ دینی در مقامِ تصویرگریِ حادثۀ عاشورا مرتکب شده، این است که از میانِ دو صفحه و دو بُعدِ این واقعه، تنها به بیان و نقلِ صفحۀ رقت بار و ظلمانی آن بسنده نموده و از پرداختن به ابعادِ حماسی و درخشان و عزّت مندانۀ آن، غفلت کرده است. ازاین‌رو، ما با نمودهای و جلوه‌های حماسی و قهرمانانۀ امام حسین – علیه‌السلام – و اصحابش آشنا نیستیم، درحالی‌که اساس و شالودۀ شخصیّتِ امام حسین – علیه‌السلام – «حماسه»، «شور»، «عظمت»، «صلابت»، «شدّت» و «ایستادگی» است، و این خصوصیّتِ عالی، در روایاتی که از آن حضرت به‌جامانده، به‌صورتِ چشمگیری دیده می‌شود. از نظرِ مطهری، نهضتِ انقلابی و حماسیِ امام حسین – علیه‌السلام – به جامعۀ اسلامی، شخصیّت و هویّت بخشید؛ زیرا در آن مقطعِ تاریخی، جامعۀ اسلامی به‌سببِ پاره ای کج روی ها و انتخاب های نابجا، در مسیری که رو به انحطاط و قهقرا داشت، فرو افتاده بود. ازاین‌رو، بازخوانیِ مستمرِ حادثۀ عاشورا، خود‌به ‌خود به شکل گیری و تقویّتِ عنصرِ حماسه و شور و انقلابی‌گری در جامعۀ اسلامی منجر می گردد. نهضتِ آن حضرت، یک «حماسۀ بزرگِ الهی» بود که «حیاتِ تازه »ای در عالَمِ اسلام دمید؛ همچنان‌که اثر و خاصیّتِ واقعیّت‌های حماسی، این است که در روحِ انسان، موجی از «حمیّت» و «غیرت» و «شجاعت» و «صلابت» به‌وجود می آورنِد. آن حضرت در روزِ عاشورا، شعارهای زیادی داده است که در آنها، روحِ نهضتِ خودش را مشخص کرده است، ولی ما این شعارها را فراموش کرده و ما شعارهای وارونه‌ای را جایگزین‌شان کرده‌ایم. این شعارهای اصلی و اوّلیّه و تحریف‌نشده، نشان می‌دهند که قیامِ آن حضرت، چه ماهیّتی داشت و چه غایات و مقاصدی را دنبال کرد. در حقیقت، چنین شعارهایی، صورتِ بیرونی و نمادینِ فرهنگ و تفکّرِ حاکم بر قیامِ عاشورا بود. براین‌اساس، باید شعارهای ما نیز همچون ایشان، «مُحیی» و «زنده کننده» باشد، نه «مخدّر» و «بی حس کننده». باید در خوانشِ واقعۀ عاشورا، میانِ «مرثیه» و «حماسه»، تعادل و توازنِ منطقی و واقع‌گرایانه برقرار گردد، تا چنان نشود که سهمِ یکی به‌نفعِ دیگری، نادیده انگاشته شود و به‌این‌ترتیب، بُعد و لایه ای از واقعۀ عاشورا، به فراموشی سپرده شود. اتّفاقِ ناخوشایندی که در جامعۀ اسلامیِ معاصر رخ داده، این است که در رجوعِ به‌واقعۀ عاشورا، تنها به «رثاء» و «مرثیه» بسنده می¬شود و نیروهای انباشتۀ مولّدِ شور و حماسه و تحرّک و انقلابی گری که در آن نهفته است، استخراج نمی شود: «رثاء و مرثیه باید به‌شکلی باشد که درعین‌حال، آن حسِ قهرمانیِ حسینی را در وجودِ ما، تحریک و احیاء کند.»
مطهری می گوید دستورِ مؤکّدِ ائمۀ اطهار – علیهم‌السلام – درباره زنده نگاه‌داشتنِ یاد و تاریخِ واقعه عاشورا، بدان علّت است که ما در پرتوِ برقراری ارتباطِ روحی و فکری با حادثۀ عاشورا، خود را به صفات و خصایصِ عالیِ امام حسین – علیه‌السلام – بیاراییم و همچون او، آمادۀ فداکاری و ایثارگری در راهِ حقّ باشیم. اشک‌ریختنِ ما بر آن حضرت، هنگامی ارزش دارد و کمال‌آفرین است که بکوشیم روحِ ما با روحِ آن حضرت، هماهنگ و همسو شود و در حدّ‌ و سطحِ خود، درسِ توحید و مقاومت را از ایشان بیاموزیم. ائمۀ اطهار – علیهم‌السلام – به‌این‌سبب بر ضرورتِ گرامیداشتِ حماسۀ عاشورا تأکید کرد‌ه‌اند که ما از رهگذرِ آن، با قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – ارتباطِ فکری و قلبی برقرار کرده و عبر‌ت‌ها و آموزه¬هایش را فراگیریم. امام حسین – علیه‌السلام – با قیامِ خود، درسِ «ایستادگی»، «ظلم‌ستیزی»، «دلاوری»، «شجاعت»، «بندگی» و «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» به مردم داد. این درس¬های آموزنده، همان ارزش¬های اسلامی هستند که رسولِ اکرم – صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم – آنها را به ارمغان آورد، ولی تحوّلاتی که پس از ایشان در جامعه اسلامی رخ داد، موجب گردید که این ارزش‌ها در زیرِ لایه¬های ضخیمی از غبارِ فراموشی و غفلت، دفن شوند.
در روایات آمده است:
مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی فی مُصیبهِ الحُسین حُرِّمَت جَسَدَهُ علی النار و وَجَبَت لَهُ الجَنَّه
هر آن‌که بر مصیبتِ حسین بگرید یا بگریاند یا خود را شبیهِ گریه‌کنندگان درآورد، جسدش بر آتش، حرام شده و بهشت بر او واجب می‌گردد.
مطهری می‌نویسد علّتِ قائل‌شدنِ چنین ارزشِ‌ بزرگی برای برپاداشتنِ عزاداریِ امام حسین – علیه‌السلام – «تهییجِ احساساتِ بر ضدّ یزیدها و به‌سودِ حسین‌ها» بوده است. اگر آن حضرت به‌صورتِ یک «مکتب» درآمده باشد و نماد و نشانه یک منطقِ اجتماعی و نفی‌کننده منطقِ اجتماعی دیگری باشد، حتّی قطره‌‌ای اشک‌ریختن برای آن حضرت، به‌معنیِ نوعی سربازی و مبارزه و همراهی است. در شرایطِ خشن و خفقان‌آلودِ یزیدی، در حزبِ حسینی‌ها شرکت‌کردن و تظاهر به گریه‌کردن بر شهدا، نوعی «اعلامِ وابسته‌بودن به گروهِ اهلِ حقّ» و «اعلانِ جنگ با گروهِ اهلِ باطل» است. اینجاست که برپاداشتنِ عزاداریِ امام حسین – علیه‌السلام – «حرکت»، «موج» و «مبارزۀ اجتماعی» است، این در حالی است که مراسمِ کنونی، از مصادیقِ تبدیلِ «حرکت» و «جنبش» و «پویایی» به «بنیاد» و «توقف» و «ایستایی» است؛ به‌تدریج، «روح» و «فلسفۀ» این دستور، فراموش می‌شود و محتوای این ظرف، بیرون می‌ریزد و به یک «عادتِ فرهنگی»، فروکاهیده می‌شود که فاقدِ «جهت‌گیریِ اجتماعیِ خاص» است و فقط برای «کسبِ ثواب»، مراسمی را «مجرّد از وظایفِ اجتماعی» و «بی‌رابطه با حسین‌ها و یزیدهای زمان»، برپا دارند (که البتّه دیگر ثوابی هم در کار نخواهد بود). در چنین مراسمی است که اگر شخصِ یزیدبن‌معاویه هم از گور به در آید، حاضر است در آن شرکت کند، بلکه شاید بزرگ‌ترین مراسم را برپا دارد! در چنین مراسمی است که نه‌تنها تباکی اثر ندارد، بلکه اگر یک مَن اشک هم نثار کنیم، به‌جایی بَر نمی‌خورد.

۳- دوگانۀ تاریخی و بی‌طرف/ عصری و سیاسی
قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – را به دو صورت می‌توان روایت کرد: یک روایت، این قیام را در زندانِ «تاریخ»، حبس می‌کند و ارتباطِ آن را با «امروزِ ما» می‌گسلد و آن را «سپری‌شده» و «پایان یافته» معنا می‌کند؛ دیگری، روایتی که قیام را به «نیازها و شرایطِ اکنون» پیوند می‌دهد و در پیِ «درس‌آموزی» و «عبرت‌گیری» از آن است و آن را «تکرارپذیر» و «قابل اقتباس» می‌شمارد. نوعِ نخست از روایت، از «نقلیّاتِ تاریخی» فراتر نمی‌رود و به «سیاست و جامعۀ کنونی» نمی‌پردازد و جبهه‌بندی‌های حقّ و باطل را در گذشته‌های دور و ازدست‌رفته می‌جوید؛ امّا نوعِ دوّم از روایت، به تأمّلاتِ «تطبیقی» و «مقایسه‌ای» می‌پردازد و مشابهت‌ها را استخراج، و الگوها و قواعد و سنّت‌های اجتماعیِ ثابت را شناسایی می‌کند. مطهری به این دلیل به مسأله‌ها و مناقشاتِ کنونی می‌پردازد و از وضعِ اجتماعیِ موجود، انتقاد می‌کند و با برخی نیروهای سیاسیِ ساختارشکن و سکولار دست‌به‌گریبان می‌شود که قائل به نوعِ دوّم از روایت‌گری است و آن را تکلیفِ عالِمِ دینی می‌انگارد. او می‌کوشد تا به‌واسطۀ پرداختن به حادثۀ عاشورا، مباحثاتِ رایجِ اجتماعی را علاج کند. ندیدنِ نیازهای زمانه، «هیأتِ سکولار» را پدید می‌آورد که خود برخلافِ خطِ فکری سیدالشهداء – علیه‌السلام – است. این‌که مطهری به فهمِ «اکنون» در آینۀ «گذشته» می‌پردازد و در تاریخ، متوقف نمی‌ماند و وضعِ مستقر را در پرانتزِ تغافل نمی‌نهد، به شکل‌گیریِ اثری «انقلابی» انجامیده که تاریخِ پُر فرازونشیب را به صحنۀ صف‌بندی‌های معاصر کشانیده است.
چنانچه ما به‌عنوانِ شیعه، در «صورت» و «ظاهرِ» مراسمِ عزاداریِ ماهِ محرّم متوقف بمانیم و به «حقیقت» و «غایتِ» آن راه نیابیم، هرچند بی‌نصیب نبوده و بهره‌ای برده‌ایم، امّا مواجهۀ «سطحی» و «مناسکی» با ماهِ محرّم کجا، و مواجهۀ «عمیق» و «معرفت‌اندیشانه» با آن کجا. قیامِ عاشورا را در «تاریخ»، محبوس‌کردن و آن را به «خلاء‌ها و ضرورت‌های زمانۀ خویش» پیوند ندادن، با سرشت و ذاتِ این قیام، سازگار نیست؛ چراکه قیامِ عاشورا، واقعیّتی «فراتاریخی» و «قابل‌الگوبرداری» است که باید در فرهنگِ عمومیِ شیعیان، «جاری» و «زنده» باشد، به‌طوری‌که همگان آمادۀ خَلقِ حماسه‌ای ازاین‌دست در زمانۀ خویش باشند. در غیر این‌صورت، قیامِ عاشورا از قفسِ «زمان» و «مکانِ» خود فراتر نرفته و «حادثه‌ساز» و «مولّد» و «حماسه‌آفرین» نخواهد بود؛ بلکه واقعه‌ای است که رخ داده و تمام شده و از ما در برابرِ آن، کاری بیش از بزرگداشت و عزاداری و حُزن، ساخته نیست.
بازخوانیِ «معرفتی» و «عقلانیِ» قیامِ عاشورا، خاصِ «دورۀ پیشاانقلاب» نیست، بلکه در «دورۀ پس‌ازانقلاب» نیز هرچند «انقلاب» به‌وقوع پیوسته، امّا «انقلابی‌گری» پایان نیافته که ما از چنین روحیّه‌ای، بی‌نیاز باشیم. انقلاب، واقعیّتی «مستمر» و «تدریجی» ا‌ست، نه «لحظه‌ای» و «نقطه‌ای». پس سخن‌گفتن از دورۀ پس‌ازانقلاب، به‌معنیِ عبور از انقلاب و انقلابی‌گری نیست، بلکه اشاره به دوره‌ای است که انقلاب بر آن سایه افکنده و خارج از سیطره و اقتضائاتِ انقلاب نیست. اگر چنین است، که است، «وجوه و اضلاعِ انقلابیِ قیام ِعاشورا»، همچنان در خورِ مطالعه و تدقیق است و باید از این منظر به آن نگریست و درس آموخت و عبرت اندوخت. در دورۀ پس‌ازانقلاب، ناگهان مدینۀ فاضله شکل نمی‌گیرد و همۀ امور، اصلاح و بسامان نمی‌شوند و این‌گونه نیست که انقلاب، خواه‌ناخواه تداوم یابد و از مسیرِ اصیل و اوّلیّۀ خود منحرف نگردد، بلکه به‌تعبیرِ مطهری، باید گفت «تداومِ انقلاب»، بسی دشوارتر از «ایجادِ انقلاب» است. انقلاب به این دلیل تحقّق می‌یابد که دشمنانِ خویش را مغلوب می‌کند، امّا دشمنانِ مغلوب، همچنان در کمین هستند که انقلاب را برانداخته و از درون، تهی و پوک گردانند. پس «نزاع» و «کشمکش» و «مبارزه»، ادامه دارد؛ چون انقلاب، در معرضِ «خطر» است و اگر غفلت شود، تمامِ داشته‌ها به‌آسانی از دست خواهند رفت و در چشم‌برهم‌زدنی، «انقلاب» به «ضدّانقلاب» تبدیل می‌شود. و مگر آنچه‌که در کربلا رخ داد، حاصلِ استحاله‌شدنِ انقلابِ رسولِ اکرم – صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم- نبود؟! قیامِ عاشورا، در جامعۀ پس‌ازانقلابیِ رسولِ اکرم به‌وقوع پیوست، امّا جامعه‌ای که از «ماهیّت» و «حقیقتِ» انقلابِ قدسیِ آن حضرت، فاصله گرفته و جز به «ظواهر» و «قالب‌ها»، مقیّد و پایبند نبود. آنچه ‌که کاسۀ صبرِ امام حسین- علیه‌السلام – را لبریز کرد و ایشان را به قیامِ شهادت‌طلبانه برانگیخت، مشاهدۀ همین «وضعِ اجتماعی» بود. قیامِ عاشورا، خود انقلابی برای احیاء و نجاتِ انقلابِ رسولِ اکرم بود؛ انقلابی که به‌تدریج، از «ارزش‌ها» و «آرمان‌ها»یش خالی گشته و جز پوسته و قشری بی‌محتوا و بی‌مضمون، از آن باقی نمانده بود. ازاین‌رو، قیامِ عاشورا هم بر «بنانهادنِ جامعۀ اسلامی» دلالت دارد و به کارِ «انقلاب‌کردن» می‌آید، و هم متناسب با «اصلاحِ جامعۀ اسلامی» و «بازتولید و بازسازیِ ارزش‌های مهجور و به‌حاشیه‌رانده‌شدۀ آن» است.
پس باید در فهمِ ناقص و سطحیِ خود از قیامِ عاشورا، تجدیدنظر کنیم و عاشورا را آن‌گونه درک و تحلیل کنیم که در عمل، در «امتداد»ش قرار گیریم و به‌مثابهِ «الگو»یی که قابل‌اقتباس است، آن را به‌کار ببندیم. امروز که بیش از هر زمانِ دیگری انقلاب در خطرِ «استحالۀ باطنی» و «فرسایشِ ایدئولوژیک» قرار گرفته و کسانی حتّی در لایه‌‌های رسمی و حاکمیّتی، به‌دنبالِ «عبور از ایدئولوژیِ انقلابی» هستند، ما به چنین روایتِ حماسی و معرفتی از قیامِ عاشورا که به اصلاح و بازسازیِ جامعۀ اسلامی بینجامد، سخت محتاجیم. آن ذخیره و ثروتِ تاریخیِ ما که چنین قابلیّتی دارد و می‌توان با اطمینان‌خاطر به آن تکیه کرد و نیروهای انقلابی را در پرتوِ دلالت‌ها و اقتضائاتش بسیج کرد، حماسۀ الهی و اسلامیِ امام حسین – علیه‌السلام – است. روحِ قدسیِ حضرتِ حسین‌بن‌علی – علیه‌السلام – در نهضت و انقلابِ اسلامی، به ما یاری رساند و مردم را در راستای براندازیِ سلطنتِ طاغوتی و برپاییِ حکومتِ اسلامی، بسیج کرد. الهام از حماسۀ کربلا، رزمندگان ما را در طولِ هشت‌سال دفاعِ مقدّس، به‌سوی جبهه‌های نبرد سوق داد و مقاوم و شهادت‌طلب گردانید. فتنۀ اجتماعیِ سالِ هشتادوهشت، به‌واسطۀ قیامِ نهمِ دی‌ماه پایان یافت که این نیز ریشه در ماهِ محرّم و لُطف و فضلِ آن حضرت داشت که به چنین صورتی، تجلّی و تعیّن یافت و انقلاب را از خطری بس بزرگ و پیچیده، رها ساخت. چنین اتّصال و ارتباطی با عاشورا، محصولِ فهم و درکیِ «روزآمد/ عصری/ اکنونی/ فراتاریخی» و «سیاسی/ انقلابی/ انتقادی/ ساختارشکن» از آن است، نه دریافت‌ها و تلقی‌های «گذشته‌مَدار/ تاریخی/ غیرعصری/ بی‌کارکرد» و «شخصی/ محافظه‌کارانه/ احساسی/ هیجانی.»
منطقِ عاشورا، منطقِ «انقلابی‌گری» و «حماسه‌آفرینی» و «امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر» است، نه منطقِ «سکوت» و «انفعال» و «بی‌تفاوتی». خوانش‌ها، برداشت‌ها، شعرها، روضه‌ها، آئین‌ها و مناسکی که به‌نامِ بزرگداشتِ قیامِ عاشورا برپا می‌شوند، امّا به «واقعیّت‌های جامعه» نمی‌نگرند و دغدغه و حسّاسیّتی نسبت به «چالش‌ها و تنگناهای انقلابِ اسلامی» ندارند، ازآنجاکه «جهت‌گیریِ سکولاریستی» را برگُزیده‌اند، برخلافِ غایت و دلالتِ عاشورا رفتار می‌کنند. به‌بیان‌دیگر، «هیئت‌های سکولار»، چون با منطقِ امام حسین – علیه‌السلام – سازگار نیستند و مبنای قیامِ آن حضرت را نادیده می‌گیرند، شعار و پیامِ اصلیِ آن حضرت را می‌میرانند و قیامِ عاشورا را از حقیقتش تهی می‌سازند. اگر امام حسین – علیه‌السلام – بی‌تفاوتی در پیش می‌گرفت و به اوضاع و احوالِ جامعۀ اسلامی اعتنا نمی‌کرد و دغدغۀ احیای سنّت‌ها و اماتۀ بدعت‌ها بر اساسِ معیارهای انقلابِ رسولِ اکرم ایشان را برنمی‌انگیخت و به قیام وانمی‌داشت، حماسۀ عاشورا شکل نمی‌گرفت و ایشان به چنین منزلتی دست نمی‌یافت.
حسّاسیّت‌های ما نسبت به قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – در سرگذشتِ آن حضرت در روزهای تاسوعا و عاشورا خلاصه شده است، به‌طوری ‌که شناختِ چندانی از آنچه ‌که در دورۀ پیش از این، بر آن حضرت رفته است، نداریم. این تلقّی از قیامِ آن حضرت را می‌توان تلقّیِ نقطه‌ای و لحظه‌ای نامید. در این تلقّی، قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – به‌نوعی روایت می‌شود که گویا «دفعی» و «ناگهانی» بوده و در لحظه‌ای از تاریخ، همۀ وقایع و رویدادها، انباشته و متراکم شده و پیش از آن، هیچ «ریشه» و «زمینه»‌ای وجود نداشته است، حال‌آن‌که چنین نیست. روایتِ واقع‌نما و دقیق از قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – روایتِ خطی و روندی است، نه روایتِ نقطه‌ای و لحظه‌ای. برداشتِ حکیمانه از قیام امام حسین – علیه‌السلام – آن برداشتی است که مبدأ بحث را رحلتِ رسولِ اکرم – صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم – قرار دهد و آن‌گاه به حلّ این مسأله بپردازد که در طولِ پنجاه‌سال پس از رحلتِ ایشان، چه حوادثی رخ داد که موجب گشت مردم به دعوتِ امام حسین – علیه‌السلام – پاسخ ندهند و آن حضرت با وضعی فجیع در کربلا به شهادت برسد. ازاین‌رو، در تحلیلِ مطهری، به «عللِ بعید» و «عللِ متوسط» نگریسته شده و سلسله‌ای از شرایط و عوامل بازگو شده‌اند که در امتدادِ یک روندِ تاریخی، به قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – و سرانجام، شهادتِ آن حضرت منتهی گردیده‌اند. ناآگاهی نسبت به این پیشینۀ تاریخیِ تعیین‌کننده و پُرحادثه، فهم و درکِ قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – را بر ما دشوار می‌کند.

۴- دوگانۀ فردی و خویشاوندی/ اجتماعی و عامّ
برداشت‌هایی از قیامِ امام حسین -علیه‌السلام – که در «سطحِ خُرد» قرار می‌گیرند، قلمروِ نزاع را به «انگیزه‌های شخصی و قومی» فرومی‌کاهند، امّا برداشت‌هایی که در «سطحِ کلان» قرار می‌گیرند، این کشمکش و ستیز را «اجتماعی» و «فراگیر» می‌بینند و بر وقوعِ انحراف‌های اساسی در جامعۀ اسلامی تأکید می‌کنند. قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – را نمی‌توان با «مناسباتِ شخصی و خصوصی» توضیح داد، بلکه مسأله این بوده که در طولِ چندین دهه پس از رحلتِ رسولِ اکرم – صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم – «جامعۀ اسلامی» مبتلا به امراض و آفت‌های هولناکی گردید که مسیرِ حرکتِ آن را از طرحی که ایشان درافکنده بود، خارج کرد و می‌رفت که از اسلام، جز نامی در تاریخ باقی نماند. ازاین‌رو، مطهری به شرایطِ اجتماعی و عینی، حسّاس است و در پاره‌های مختلفِ کتابِ خویش، به «تحلیل‌های اجتماعی» رو می‌آورد و به شرحِ بسترها و واقعیّت‌های ساختاری که قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – را احاطه کرده بودند و نقشِ ایجادی داشتند، می‌پردازد. براین‌اساس می‌توان گفت سنّتِ تحلیلیِ رایج در میانِ کسانی‌که به مطالعۀ قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – پرداخته‌اند، بیشتر «تفهّمی» و در «سطحِ خُرد» بوده است، امّا مطهری با اثرِ خود، یک چرخشِ نظری ایجاد کرد و رهیافتِ «تبیینی» و «ساختاری» را که به «سطحِ کلان» تعلّق دارد، به‌کار گرفت. این رهیافت، با مقصودِ مطهری در این اثر که انتقاد از وضعِ سیاسی و اجتماعی است، سازگار است و وصولِ به آن را تسهیل می‌کند.

۵- دوگانۀ تکیه بر نقلیّاتِ تاریخیِ غیرواقعی/ حساسیّتِ نسبت به صدق
مطهری به مصادیق و نمونه¬هایی از تحریفاتِ لفظی و ظاهریِ صورت‌گرفته در نقلِ واقعۀ عاشورا اشاره کرده است که مربوط به شخصیّت¬های اصلیِ نقش¬آفرین در این حماسۀ تاریخی بوده و یا مربوط به کیفیّت¬ها و کمّیّت¬های رویدادهای عاشورا. این در حالی است که حادثۀ عاشورا از نگاهِ نکته¬سنجِ مورّخانِ آن دوران، پنهان نمانده، بلکه حتّی حوادثِ جزئی نیز با دقت، ضبط و ثبت شده است؛ به‌گونه¬ای‌که کمتر واقعه¬ای است که از نظرِ نقل¬های معتبر، به اندازۀ حادثۀ کربلا، غنی باشد. خوشبختانه اسنادِ درخورِ توجّهی به‌جامانده است که زوایای گوناگونِ حادثۀ عاشورا را روشن و واضح می¬کنند. این اسناد، چند دسته¬اند: خطبه¬هایی که شخصِ امام حسین – علیه‌السلام – در حجاز و در مسیرِ سفر به کربلا و در کربلا خوانده است، خطبه¬هایی که اصحابِ آن حضرت خوانده¬اند؛ گفتگوها و پرسش¬هایی که با آن حضرت از سوی اصحاب و دشمن شده است؛ نامه¬هایی که میانِ ایشان و دیگران مبادله گردیده؛ و نقل¬های افرادی که در واقعۀ عاشورا، حاضر و ناظر بوده¬اند و جزئیّات را ثبت و ضبط کرده¬اند. با این‌که هیچ ماجرایی در تاریخ¬های مربوط به چهارده قرنِ پیش، به اندازۀ حادثۀ کربلا، تاریخ معتبر ندارد، ولی ما، چهرۀ این حادثۀ تابناکِ تاریخی را مشوّه کرده¬ایم. ازاین‌رو، گزاف نیست اگر گفته شود ما مرتکبِ «بزرگ‌ترین خیانت¬ها» به امام حسین – علیه‌السلام – شده¬ایم.

۶- دوگانۀ نقلی و تعبّدی/ عقلی و تحقیقی
در اسلام، تقلید در اصولِ دین، جایز نیست؛ به ‌این ‌معنی‌که انسانِ مسلمان باید بر اساسِ حجّت و دلیل، به اسلام و اصولِ آن ایمان آورد، نه چون دیگری و دیگران چنین کرده‌اند. امّا نگاهِ محقّقانه و استدلالی، به سایرِ ساحاتِ دین نیز مطلوب است؛ چون ارکانِ ایمان و باور را در انسان، استوار می‌سازد. در دورۀ کنونی که تفکّرِ اسلامی، آماجِ شبهات و اشکالاتِ معارضان و مخالفان است، برداشت‌های «عقلی» و «برون‌دینی»، اهمّیّت بیشتری پیدا می‌کند؛ چراکه ذهن‌های آغشته به شبهات و تماس‌یافته با مباحثِ منطقی و عقلی، پاسخ‌هایی از همین جنس می‌طلبند و چندان، تسلیمِ «تعبّد» و «تقلید» نمی‌شوند. مطالعاتی که دربارۀ قیامِ امام حسین -علیه‌السلام – انجام شده، تا حدودِ زیادی بیگانه با رویکردِ یادشده هستند و همچنان در فضا و جهانی به‌سرمی‌برند که چنین اقتضائاتی نداشته است. امّا مطهری که بیشتر با مباحث و مقولاتِ عقلی مأنوس بوده و از قلّه‌های فلسفۀ اسلامی در دورۀ کنونی به‌شمار می‌آید، رویکردِ یادشده را در پیش گرفته و از آن زاویه، به قیام نگریسته است. براین‌اساس، حتّی آن دسته از جوانانی که گرفتارِ شبهات و ابهامات برخاسته از القائاتِ جریانِ روشنفکریِ سکولار شده‌‌اند نیز می‌توانند با مباحثِ ایشان، ارتباط برقرار کنند و از آن بهره ببرند، بلکه باید گفت جنسِ مباحثِ مطهری در زمینۀ قیامِ امام حسین – علیه‌السلام- بیشتر با دغدغه‌ها و مسأله‌های این قشر، پیوند دارد.
البتّه مباحثِ عقلی و منطقی از لحاظِ اعتبار و استحکام، یک‌دست و همگون نیستند؛ برخی «کم‌مایه» و «عامّه‌پسند» هستند و برخی «غنی» و «فاخر». کسانی تلاش می‌کنند تا به مطالعاتِ دینیِ خود، هویّتِ عقلی و فلسفی بدهند و دلایلِ برون‌دینی اقامه کنند، امّا گرفتارِ پریشان‌گویی و سطحی‌نگری می‌شوند و در مقامِ دفاع از دین، ناکام می‌مانند. استدلال‌پردازیِ قوی و مستحکم، از هر کسی ساخته نیست. مطهری، درعین‌این‌که به دلایلِ درون‌دینی توجّه داشته و خوانشِ خود را از قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – به مباحثِ عقلی منحصر نکرده، همواره تلاش نموده است تا برای ذهن‌هایی که به برداشت‌های نقلیِ محض رضایت نمی‌دهند، دلایلِ منطقی و فلسفی اقامه کند، با این قید که دلایلِ وی، بسیار دقیق و عمیق هستند. استدلال‌های او از لحاظِ صورت و ظواهر، ساده و عامّه‌فهم هستند؛ یعنی در آنها اصطلاحاتِ حوزوی و پیچیده، کمتر به‌کار رفته است و حتّی از طریقِ مثال‌ها و مصادیقی که به ذهنِ مخاطب نزدیک‌تر هستند، استدلال‌ها روان‌تر و ساده‌تر شده‌اند، امّا از لحاظِ مادّه و مضمون، استدلال‌های وی، نظرِ اهلِ تأمّل را به خود جلب می‌کنند و اشکال‌کنندگان را به سکوت و تسلیم وامی‌دارند. این ترکیب، ترکیبِ کم‌نظیر و هنرمندانه‌ای است.

۷- دوگانۀ مفروضاتِ اکثری/ مفروضاتِ اقلّی
خصوصیّتِ تمایزبخشِ دیگری که کتابِ مطهری از آن برخوردار است، این است که مفروضاتِ آن، اقلّی است، نه اکثری. مقصود این است که مطهری در مباحثِ خود، بسیاری از مشهورات و مقبولات را نادیده گرفته و کلامِ خود را بر آنها استوار نساخته است، بلکه عرصۀ استدلال‌پردازی را به آنها نیز تعمیم داده و دربارۀ آنها نیز پرسش‌ها را بی‌پاسخ ننهاده است. روشن است که دربارۀ قیامِ امام حسین – علیه‌السلام – و مسأله‌های مترتّب بر آن، مجموعه‌ای از شناخت‌ها و باورها وجود دارند که همچون قضایای بدیهی، مفروض انگاشته می‌‌شوند، حال‌آن‌که چه‌بسا، این قبیل بدیهیّاتِ عُرفی نیز، با اشکالاتِ نوپدید مواجه شده و در اذهان، سست و کم‌رنگ گردیده باشند.

۸- دوگانۀ خنثی‌انگاریِ روشِ عزاداری/ ارزش‌بار‌انگاریِ روشِ عزاداری
مطهری به شیوه برگزاریِ عزاداری مراسمِ ماهِ محرّم، انتقاد می‌کند و آن را با عقل و شرع، معارض می‌داند: این مراسمِ عاشورا، فقط بهانه‌اش برپاداشتنِ عزاداری برای امام حسین است، امّا در واقع، «نمایشِ تفریح و تفنّن» است! وقتی انسان در یک کار، بخواهد «تابعِ نَفسِ» خودش باشد، از اینجا سر درمی‌آورد. امّا آیا این‌کار، با منطق یا شرع، جور درمی‌آید؟! پاسخ این است که نه. سابقه این «عادت‌های غلط در عزاداری‌ها»، صدسال بیشتر نیست.