به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،هماندیشی علمی «وقوع علوم انسانی اسلامی؛ پیشینه، راهکارها، مصادیق» به همت گروه فرهنگ پژوهی و گروه غربشناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با حضور آیت الله علی اکبر رشاد، حجتالاسلام دکتر احمدحسین شریفی، دکتر سید احمد فاضلی، حجتالاسلام دکتر مسعود اسماعیلی، حجتالاسلام دکتر سیدحسین حسینی، دکتر شاکرینژاد، دکتر مهدی جمشیدی، دکتر روزبه زارع، دکتر مهدی صدفی در دو روز دوشنبه و سه شنبه ۲۷ و ۲۸ اسفند در تهران و قم برگزار شد. گزارش بخش دوم روز اول این هماندیشی را در ادامه میخوانید:
علوم انسانی اسلامی را ممکن الوقوع میباشد
دکتر سید حسین حسینی،عضو هئیت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی اولین سخنران بخش دوم هم اندیشی بیان نمودند: بحث من معطوف به مباحث روشی است. من علوم انسانی اسلامی را ممکن الوقوع میدانم اما اکنون مصداق مشخصی ندارد. و دیگر اینکه با تحلیل شرایط کنونی میتوان گفت حاکمیت و جامعۀ علمی، دغدغۀ علم دینی را ندارم. از این جهت از مخالفان و منتقدان علم دینی تعجب میکنم که نگران هستند. من از دهۀ شصت، درگیر بحث علم دینی بودم و از نزدیک آشنا هستم. تحولات علمی مانند تحولات سیاسی و اجتماعی نیستند و بطئ هستند و نباید انتظار نتیجهبخشی سریع داشت. در دههها اتفاقات رخ نمیدهد بلکه نیاز به سدهها است. تحولات علمی، زمانبر است. همچنین تحولات علمی، اتفاقی رخ نمیدهد و جبری نیستند. سیاستگذاریهای حاکمیتی، مؤثر هستند و تحولات در خلاء رخ نمیدهد. ما تحولات عملی خنثی نداریم. تحولات علمی، محتاج فضای آزاداندیشی است و با شرایط خاص، سازگار نیست، بلکه در صورت روی میدهد که تنگنظری رخ ندهد. آزاداندیشی یعنی ایجاد کرسی مارکسیسم در دانشگاه. دیگر اینکه تحولات عملی باید از خود جامعۀ علمی برخیزد نه اینکه تحمیلی و دستوری باشد و سیاسی شود. مسألۀ علوم انسانی، دچار سوءبرداشتها شده و از جایگاه خودش خارج شده است، بهطوریکه هم ساده شده و هم سیاسی شده است. باید دست دخالت سیاسیون از این حوزه تهی شود. مقام سیاسی، حق اظهارنظر دربارۀ علوم انسانی ندارد و به فضای آن آسیب بزند. این موافقتها و مخالفتها، علمی و عمقی نیست. مدافعان علوم انسانی، گاه ملتزم به آداب علمی نیستند. برخی افراد، مسألۀ علمیشان علوم انسانی نبوده اما کسانی میکوشند از گفتارهای آنها، نظریه استخراج کنند. علم دینی، اعم از علوم انسانی دینی است و اکنون نباید به سراغ آن رفت. تأکید بر مسألۀ علوم انسانی بسیار مهم است؛ این مسأله است. باید روی مسألهبودن آن اصرار بورزیم. این مسأله، پرپیشینه است و سابقهاش پیش از انقلاب است. تصور ذهنی و طراحی مفهوم علم دینی، پیچیده است، اما تحقق آن مشکلتر است. در شرایط کنونی مطالعات علوم انسانی باید دو کار صورت بگیرد. یکی نقد منابع و متون علمی پس از انقلاب و جهان اسلام است؛ البته نقد علمی و نه نقد سیاسی. ما آثار یکدیگر را نمیخوانیم و از نظریات هم بیاطلاعیم. دیگر اینکه نباید به سراغ امتداد دادن به بزرگان رفت، بلکه باید به سراغ روش رفت و ماهیت و عناصر تحول علمی را شناسایی کرد. ما تفاوت مفاهیم مهم علمی را با یکدیگر نمیدانیم و بر این اساس، دچار خطاهای روشی میشویم. ما اکنون باید سرگرم مبانی بشویم و امتداد اجتماعی صدرا را رها کنیم.
دکتر روزبه زارع عضو هئیت علمی گروه غربشناسی در ادامه این هماندیشی بیان نمودند: استفاده از تعبیر علوم انسانی اسلامی، سوءتفاهم ایجاد میکند و به نظرم باید از تعبیر اصلاح استفاده کرد. اسلام، واقعنما است و از این جهت، هرچه مخالف دین باید را کاذب میدانیم. در این صورت، تعهد ما هم به دین آشکار خواهد شد. اگر این تعبیر را به کار ببریم، حساسیتها کاهش خواهند یافت. در مطالعات تجربی، سوءتفاهمهایی برای ما به وجود آمده است. از جمله اینکه تلقی ما از تجربه، قرن شانزدهمی است. در حالی که یافتههای فلسفۀ علم جدید، نشان میدهد که این رویکرد، قابل دفاع نیست. حتی تفکیک کشف از داوری هم قابل قبول نیست و هر دو، آمیخته با انگیزههاست. روش تجربی، یک روش خالص نیست و پیشفرضها بر تفسیر، مؤثر است و جهت میدهد. اگر سخن بر سر نسبیاندیشی نیست بلکه من از عقلگرایی معتدل دفاع میکنم. خلاصه اینکه حاصل روششناسی تجربی، ضرورتاً واقعیتها نیستند که در مقابل گفته شود که ما در پی ورود غیرعلم به حوزۀ علم هستیم. علوم طبیعی نیز در این باره مؤثر هستند. مثلاً فیزیک دربارۀ عالم ماوراء سخن دارد و میتوان مبدأ الهام باشد. میتوان گفت طبیعتشناسی نیز سکولار و دینی دارد و این خود چالش میکند و به مسألۀ سعادت و کمال انسان مربوط است.
امکان زدودن عارضۀ غیرذاتی از علوم انسانی:
علوم انسانی و تجربهبسندگی
مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی آخرین سخنران روز اول هم اندیشی علوم انسانیِ اسلامی بودند که ارائه بحث نمودند:
- چندی پیش، یکی از کسانیکه جزو معتقدان به علوم انسانیِ اسلامی بود، از این رویکرد انتقاد کرد و آن را نشدنی و نادرست دانست. استدلال وی اینگونه بود که چون از یک سو، «علوم انسانی، ذات تجربی دارد» و از سوی دیگر، «تجربه، دینی و غیردینی ندارد»، پس «علوم انسانیِ اسلامی، بیمعنا است». او در موضع خویش گفت که مسیر طیشده، خطا بوده، اما روشن است که نقد وی متوجّه مسیر نیست، بلکه او آشکارا، مقصد را نفی میکند و خودِ علوم انسانیِ اسلامی را برنمیتابد. تجدیدنظر در سازوکار و منطق تولید، پدیدۀ عجیبی نیست و اگر سخن وی چنین دلالتی داشت، با این حجم از واکنشهای چالشی و انتقادی مواجه نمیشد، اما مایۀ شگفتی این است که بیان وی، دلالت بر نفی مقصد دارد و نه مسیر. علوم انسانیِ اسلامی، مقصد است و اینکه استدلال شود که علوم انسانی، ماهیّت تجربی دارد و از این جهت، صفت دینی را برنمیتابد، یک بازاندیشی روشی و معطوف به مسیر و مدار نیست. در این مجال، چند نکتۀ انتقادی دربارۀ استدلال یادشده مطرح میکنیم.
- ین بیان، همان سخن عبدالکریم سروش در کتاب «تفرّج صنع» است که در نیمۀ دهۀ شصت مطرح گردید. از این جهت، «یافتۀ جدید» نیست و حتی چیزی به اشکالات نیفزوده است، بلکه باید آن را تکرار گذشته به شمار آورد. بنابراین، حاجتی به این نبوده که ایشان، بازاندیشی خود را به دو دهه فعّالیّتش ارجاع بدهد. این گزاره، واضح و صریح بر روی میز اصحاب علوم انسانی قرار داشته است و نهفقط سروش، بلکه دیگرانی نیز که در چهارچوب فلسفۀ تحلیلی میاندیشیدند، چنین اعتقادی داشتند و آن را نیز بیان کردند. البته ایشان نیز ادّعای نوآوری و خلاقیّت نظری نداشته، اما سخن بر سر این است که به فرض صحت گزارۀ ایشان، اندک توجّهی در همان دو دهۀ پیش، ذهن ایشان را شفاف میساخت و موجب نمیگشت که «غفلت مفروض»، او را در مسیری قرار بدهد که در نهایت به این نقطه رسیده است. این سخن و استدلال معطوف به آن، دههها پیش مطرح شده و اگر وی به آن اعتنا میکرد، از همان آغاز، تصمیم دیگری میگرفت.
- اینکه علوم انسانیِ تجّددی، تجربی است، یک انتخاب «تاریخی» و «اعتباری» است و نه انتخاب «منطقی» و «ذاتی» است. علوم انسانی، ذات تجربی ندارد؛ چنانکه نه اقتضای منطقیِ اصطلاح «علم» و نه اقتضای منطقیِ اصطلاح «انسانی».
اینکه در تعریف علم، یک روش خاص را بگنجانیم، اعتباری است؛ چنانکه توفیقات علوم طبیعی که حاصل روش تجربی بود، به وسوسهای برای گرایش به وحدت روششناختی تبدیل شد، اما این موضع معرفتشناختی با یک واکنش هستیشناسی مواجه شد که همان نقد شئانگاری هستیهای جهان انسانی بود و تفسیرگرایان، انگارۀ دیگری را در علوم انسانیِ تجدّدی پدید آوردند. جهان انسانی نیز منحصر به لایۀ تجربی نیست، بلکه همچنانکه تفسیرگرایان گفتهاند، وجه اصلی و تمایزبخش آن، انگیزهها و معانی و ذهنیّات و برساختهها هستند. اگر جریان اصلی و عمده در علوم انسانیِ تجدّدی، از آنِ تجربهگرایان است و روایت غالب از علوم انسانیِ تجدّدی، تجربهبسنده بود، به این معنی نیست که خودِ علوم انسانی، چنین اقتضا و دلالتی دارد و بهناچار، «علوم انسانیِ تجربی»، مساوی با «علوم انسانی» است. غلبۀ نوعی رویکرد فلسفیِ خاص، تقدیر علوم انسانی را در غرب، در دست خویش گرفت و به آن، ماهیّت روشی خاصی بخشید، اما آنچه که برای علوم انسانیِ تجدّدی رخ داد، تقدیر حتمی و قهریِ همۀ اصناف علوم انسانی نیست. به بیان دیگر، علوم انسانیِ تجدّدی، فقط یک صنف از علوم انسانی است؛ یعنی یک مصداق ممکن و تاریخی است و نه مصداق انحصای و مطلق. علوم انسانی میتواند اشکال مختلف داشته باشد که رویکردهای روشی دیگری را برگزیده باشند. بههرحال، علوم انسانیِ تجدّدی، به نام، علم است اما در عمل، تابع انتخابهای تاریخی و فرهنگی بوده است و این انتخابهای دلخواهانه و اعتباری را نمیتوان دارای وجاهت منطقی و متناسب با ماهیّت و سرشت علوم انسانی انگاشت.
- اگر گفته شود که مطالعۀ جنبههای غیرتجربیِ واقعیّتهای جهان انسانی را چه علومی باید بر عهده بگیرند، شاید در پاسخ، به الهیات و فلسفه ارجاع داده شود، اما مسأله این است که تبیین تجربیِ محض از جهان انسانی، نهفقط ناقص و ناتمام است، بلکه «ناصادق» و «نابجا» نیز هست. این یعنی علوم انسانیِ تجربی در صفت علمیبودنش، دچار یک چالش وجودی میشود و دیگر نمیتواند خود را ناظر به واقعیّت و معطوف به آن قلمداد کند. جهان انسانی، چنان است که انحصارگراییِ روششناختی، موجب شکلگیری روایتهای واقعیّتگریز از آن میشود و این با غایت کنش علمی، تناسب ندارد. هر چند در ساحت نظریه، میتوان رویکرد نظری خاصی را انتخاب کرد و به محدودیّتهای آن تن در داد و ادّعا کرد که فط بُرش خاصی از واقعیّت جهان انسانی، لحاظ شده است، اما چنین منطقی در ساحت روش، موجّه نیست و به واقعنمایی مطالعه، گزند جدّی وارد میاورد.
- علوم انسانیِ تجربیِ محض، ممکن نیست و علوم انسانیِ تجّددی که مدّعی تکیۀ محض بر تجربه است، بهواقع، تجربیِ محض نیست، بلکه دربرگیرندۀ داوریها آغشتۀ به پیشانگارههای غیرتجربی است. فلسفههای مضاف به علوم انسانیِ تجدّدی، چنین بنیانهای فراتجربی را توضیح دادهاند و به حضور آنها و کنشگریشان در علوم انسانیِ تجدّدی، معترف هستند. پس فراتجربههایی همچون ارزشها، بر تجربه اثر میگذارند و این اثرگذاری، اجتنابناپذیر است. تجربۀ جهان انسانی، عاری از نظریههای فلسفی و ارزشیِ پیشینی که ماهیّت غیرتجربی دارند نیست و این امر به خصوصیّت ذاتیِ علوم انسانی بازمیگردد. متعلّق علوم انسانی که جهان انسانی است، خواهناخواه، آمیختۀ با ارزشها و فراتجربههاست و محقّق علوم انسانی نیز نمیتواند بدون هیچ قالب فراتجربی، به مطالعۀ واقعیّتهای تجربیِ جهان انسانی بپردازد. در علوم انسانیِ اسلامی نیز چنین وضعی مشاهده میشود؛ چنانکه آیتالله مرتضی مطهری -رضواناللهتعالیعلیه- در مطالعۀ انقلاب اسلامی، نگاه اشراقی را با نگاه تجربی به واقعیّت اجتماعی، در هم آمیخته و یک روایت دینی از جهان انسانی ارائه کرده است. وی توانسته در چهارچوب خوانش اشرقی از انقلاب ایران، به خودآگاهی معنوی و قدسی ارجاع بدهد و در عین حال، جنبههای تجربی و عینی این انقلاب را نیز بنگرد و به آنها استناد کند. این تحلیل، حاکی از حضور ریشههای فلسفی و دینی در علوم انسانیِ اسلامی است؛ چنانکه لایۀ تجربی آن را نشان میدهد.