تغییر نگرش مردم و نخبگان غربی به وقایع و مسایل غزه و لبنان
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین مهدی جهان عضو شورای علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
بدون شک اسراییل مولود نوعی اندیشهی مقدس نمای انحرافی است که به یک دین خاص اجازه داده میشود تا سرزمینی را اشغال و مردمان آن را آواره کند، پس در طول سالهای گذشته پیروان دین یهود در تحت حکومت قوم بنی اسراییل قصد دارد که حکومت اسراییل را از رود نیل در مملکت مصر تا رود فرآت در سرزمین عراق گسترش دهد و حکومت وعده داده شده در کتاب مقدس یهودیان را به تمام دنیا صادر کند.
به همین منظور هر کاری در راه تأسیس اسراییل مجاز است، پس افکار عمومی مردم اروپا، آمریکا و استرالیا به همراه غربگرایان آسیایی مانند ژاپن، کره جنوبی و حتی چین کمونیست نیز به نوعی برای اینکار مجوز صادر کرده است و جنایت، ترور و کودک کشی مبتنی بر نژادپرستی صهیونیستی یک رکن اساسی در تشکیل حکمرانی اسراییلی است؛ اما در نگرش مردم جهان به وقایع و مسایل غزه در فلسطین اشغالی تحولی پیش آمده است و این نگرش جدید باعث شده است که گروهی از اندیشمندان، دانشگاهیان و در نهایت مردم در اروپا، آمریکا، شرق آسیا و حتی استرالیا از غزه حمایت کنند، تا در نهایت افکار عمومی مردم دنیا جنایات رژیم صهیونییستی را محکوم کردهاند.
دولت مستقر در فلسطین اشغالی در جدالی نابرابر مشغول کشتن مردم غزه است و با اتکای به حمایت مالی و معنوی اروپا و آمریکا در میدان نبرد بسیاری از مردم بی دفاع غزه را کشته است، اما در هر صورت در میدان جنگهای نظامی کشته شدگانی از هر دو طرف وجود دارند، پس مردمان هر طرف را به سوگواری برای کشته شدگان جنگ مشغول کرده است و تصاویر آن در رسانهها جنگ دیگری پدید آورده است که نام آن جنگ رسانهای است.
رژیم اشغالگر حاکم بر فلسطین اشغالی، دست برتر سیاسی و نظامی به همراه پروپاگاندای رسانهای دارد، همچنین از حمایت همه جانبهی دوستان غربی و شرقی نیز برخوردار است ولی نکتهی عجیب اینجاست که با تمام این پشتیبانیها، هیچگاه در میان ارباب صناعت، فرهنگ و علم تکریم و تجلیل اجتماعی نیافتهاند؛ این عدم موفقیت به جایی رسیده است که در سالهای اخیر قاطبهی ملل کشورهای دوست اسراییل نیز با تقبیح اقدامات این رژیم علیه ایشان شعار میدهند، تظاهرات در آمریکا و متحدان استراتژیک آن در اتحادیهی اروپای و همفکرانی مانند کانادا، استرالیا و ژاپن، نشان دهندهی همین تغییر موضع است.
به نظر میرسد، دست برتر نظامی یا پروپاگاندای بازیهای رسانهای نتوانسته است اسراییل را در این تهاجم یاری کند تا این جنگ هم، در زمرهی موفقیتهای موعود قوم بنی اسراییل قرار بگیرد، البته نظامیان این رژیم در میدان غزه، سوریه و حتی لبنان و یمن برتری دارد و بسیاری از فرماندهان نظامی موسوم به مقاومت را ترور کردهاند و قسمتهایی از خاک کشورهای همسایه را اشغال کردهاند؛ ترور اسماعیل هنیه در تهران، ترور سید حسن نصرالله و سید صفیالدین در بیروت و ترور فرماندهان مقاومت حزبالله و مستشاران سپاه یا حتی اشغال خاک لبنان و سوریه که به تحولات برتری جویانهی سلفیهای سوریه منتهی شده است، گزارشی از دست برتر نظامیان اسراییلی است، اما به قطع هیچکدام بحران عدم مشروعیت اسراییل در سرزمینهای فلسطینی را حل نکردند، بنابراین همچنان یک پرسش تنشزا با عنوان «چگونگی مشروعیت اسراییل در سرزمین فلسطین» در میان قوم بنی اسراییل و دوستان وی وجود دارد که در این جنگ اخیر به شدت رژیم اشغالگر را آزار میدهد.
مشروعیت:
مشروعیت در علوم سیاسی به معنای حق حکومت برای حاکمان و لزوم پذیرش این حق از سوی مردم است، چون بقاء و دوام هر حکومتی به میزان مشروعیت آن بستگی دارد و هر حکومتی با تقویت مبانی مشروعیت خود مانع از بروز هرگونه بحران مشروعیت در جامعه میشود و در طرف مقابل حکومتهای غیرمشروع تلاش میکنند با زورگویی و اعمال قدرت، نوعی مشروعیت برای خود بسازند و نشان دهند که از پذیرش و اقبال عمومی برخوردار هستند؛ بنابراین مشروعیت سیاسی برای هر حکومتی لازم و ضروری است و تأسیس، تثبیت و تداوم نظامها و حکومتها مشروط به مشروعیت است.
در دیدگاه رایج علوم سیاسی، معیارهای مشروعیت پنج چیز است، مشروعیت الهی، سنتی، قانونی، کاریزمایی و مشروعیت مبتنی بر غلبه و زور که هر کدام تعاریف مخصوص و نقدهایی دارند و در جای خود بررسی شده است، اما مهمترین مسئله این است که مشروعیت با مقبولیت تفاوت دارد، چون مشروعیت، مفهومی عقلی است و در آن مفهوم حق نهفته است، بنابراین مشروعیت در مورد حکومت است که، بیانگر حق حاکمیت و اعمال قدرت است و پذیرش یا عدم پذیرش مردم در آن اهمیتی ندارد، اما مقبولیت در رابطه با مردم و ذهنیت آنان نسبت به حکومت مطرح میشود، یعنی، آیا مردم از حکومت موجود رضایت دارند یا رضایت ندارند؟
رژیم اشغالگر قدس سالهای متمادی است که با تهدید، تزویر و تطمیع سعی میکند که افکار و اندیشهها را وادار به پذیرش کشور جعلی اسراییل کند و البته گاهی در میان افکار دانشمندان و حتی عموم مردم موفق بوده و توانسته است که قلوب و اندیشههای مختلفی را بسوی خودش جلب کند و این اقبال و ادبار در صفحات نشریات وکتب متعددی مشهود بوده است، همین امر باعث شده بود که اسراییل علیرغم مشروعیت نداشتن از نوعی مقبولیت اروپایی و آمریکایی در همهی سطوح سیاسی، اجتماعی و دانشی برخوردار شود، اما به یکباره در سالهای اخیر روزنامهنگاران، اساتید دانشگاهها، دانشمندان علوم مختلف و حتی عامهی مردم، از غزه و لبنان میکنند و رفتار اسراییل را تقبیح میکنند.
موضوع مشروعیت و مقبولیت اسراییل دستخوش تحولاتی در ذهن مردم امروز شده است که نتیجهی آن تغییر نگرش مردم دنیا در اشغالگری فلسطین و لبنان است، بطوریکه به حمایت مردم و اندیشمندان غربی از فلسطین و لبنان منتهی شده است.
این تغییر نگرش و حمایت عمومی قاطبهی مردم غربی از فلسطین و لبنان دلایل مختلفی دارد ولی با تحلیل و تلاش ذهنی سه مقدمه برای این تغییر نگرش، در جوامع غربی یافت میشود که در خود جوامع غربی اتفاق افتاده است و این مقدمات سه گانه نوعی تحول را پدیدآورده است؛
اول اینکه؛ تحول آگاهی انسانی در عصر مدرن
ماهیت و چیستی انسان همواره با آگاهی همراه است و یکی از دستآوردهای عصر مدرن نیز، کشف ابعاد جدید در آگاهیمندی و همچنین امکانات و استعدادهای ذاتی انسان برای کسب آگاهی است.
حیات انسان در جهان هستی همواره با علم و آگاهی همراه است و فرض انسان بدون آگاهی ممکن نیست؛ اصلاً تمام مکاتب و ادیان الهی و غیرالهی انسانها را به معرفت و دانایی دعوت میکنند، چون خداوند میداند که انسان با کسب علوم حقیقی و در مراتب مختلف، قطعاً بسوی خداوند حرکت میکند.
قرآن کریم در سورهی فاطر میفرماید: «آیا ندیدی خداوند از آسمان آب را پایین آورد و بوسیلهی آن میوههای رنگارنگ در زمین خارج ساختیم و از کوهها نیز (به لطف پروردگار) راههایی آفریده شده سفید و سرخ و با رنگهای مختلف که گاهی به رنگ کاملاً سیاه[۱] » و یا اینکه؛ «و از انسان ها و جنبندگان و چهار پایان انواعی با رنگ های مختلف، (آری) حقیقت چنین است، از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند خداوند عزیز و غفور است»؛ [۲] پس وجود جهانبینی صحیح باعث میشود که اندیشمندان تا مقام فرشتگان بالا بروند؛ «خداوند، (با ایجاد نظام واحد جهان هستی)، گواهی میدهد که معبودی جز او نیست و فرستگان و صاحبان دانش، (هرکدام بگونهای بر این مطلب)، گواهی میدهند درحالی که (خداوند در تمام عالم) قیام به عدالت دارد، معبودی جز او نیست، که هم توانا و هم حکیم است» [۳] و در نهایت قرآن کریم بین دانایان و نادانان تفاوت قایل میشود و میفرماید: «آیا چنین کسی با ارزش است یا کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟ بگو: آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ تنها خردمندان متذکّر میشوند.»[۴]
به همین دلیل میگویند هر چه علم اهل دانش و مردمان بیشتر شود، خدا و نشانههای او را بهتر میشناسد و در نتیجه احترام بیشتری به خدا و صفات او میگذارند که در ادبیات دینی خوف از خدا نامیده میشود پس لاجرم مردم در همهی کارهایشان دستورات خدا را به کار میگیرند، پس خداوند در این رابطه میفرماید: «از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند» [۵] ؛ و یا اینکه میفرماید: «کسانی که به ایشان علم داده شده، آنچه را از سوی پروردگارت بر تو نازل شده حق میدانند و به راه خداوند عزیز و حمید هدایت میکند. [۶] »
در اندیشهی فیلسوفان غربی، خصوصیت عصر مدرن نیز با آگاهی همراه است، ژیل دلوز، فیلسوف فرانسوی و از مهمترین اندیشهورزان مدرنیسم؛ در کتاب «فلسفه انتقادی کانت» تا کتابی با عنوان «انسان و زمان آگاهی مدرن»، که درسگفتارهای دلوز دربارۀ کانت است، فلسفه کانت را نقد میکند و ایدههای انقلابی امانوئل کانت درباره زمان و سنتز(تألیف/ترکیب) با عنوان مفهوم زمان و ترکیب در فلسفه کانت را بررسی و تفسیر میکند.
دلوز در کتاب «انسان و زمان آگاهی مدرن» با نگاهی به درک سنتی از زمان که ریشه در فلسفه باستان و کلاسیک دارد، زمان را تابع حرکت تلقی میکند، سپس مبتنی بر تغییر نظر کانت دیدگاه متفاوتی از زمان را ارایه میدهد و این رابطه را معکوس میکند تا اینکه حرکت را وابسته به زمان تعبیر میکند. این تغییر نگرش، زمان را از یک مفهوم دایرهای که به چرخههای طبیعت گره خورده است، به یک پیشرفت خطی تبدیل میکند.
دلوز از سه تألیف زمان که کانت برای شناخت انسان ضروری میداند، سخن میگوید، که شامل درک فوری ابژه است، یعنی جایی که ذهن دادههای حس را در تجارب منسجم ترکیب میکند، دوم به نقش حافظه و تخیل در بازتولید تجربیات گذشته اشاره دارد که امکان تداوم در ادراک را فراهم میکند و مؤلفهی سوم شامل شناخت اشیا و رویدادها و ادغام آنها در یک درک کلی واحد است.
در بیان ژیل دلوز، نقش زمان در همهی این مؤلفهها برجسته است و در نهایت هر ادراکی برای تعیین صدق، ناگریز به شناخت تجربی آدمی منتهی میشود، بنابراین نقش زمان همان تجربه است که در عمل فهمیدن انسان حیاتی است.
دوم اینکه؛ جهان مدرن مبدأ تحولات معرفتی و صنعتی؛
جهان مدرن یک تفاوتها و تحولاتی دارد که اولین آن صنایع و ابزار جدیدی است، چون جهان مدرن با محتوای نوگرایی، ناگریز با تحول در ذوات همراه است و رنسانس یا دوره نوزایی یا دوره نوزایش مبدأ این تحول است که البته با جنبشی فرهنگی آغاز میشود و در امتداد آن دورانی از انقلاب علمی، اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا آغاز شد.
دوران نوزایش، دوران گذار بین قرون وسطی و عصر مدرن است که در قرن چهاردهم میلادی در ایتالیا آغاز و در قرن پانزدهم، سراسر اروپا را فراگرفت. رنسانس، یک تحول یا انقلابی سیصد ساله است که از فلورانس در ایتالیا آغاز شد و علت پدید آمدن عصر روشنگری در اروپا شد؛ بنابراین دوران قرون وسطی را ادوار تاریکی و عصر فِترَت مینامند و دورهی رنسانس مدعی است که روح بشر از قید بردگی رهایی یافته و نوزایش یا رنسانس به معنای عهد تجدید حیات علم و ادب بشری پدید میآید.
این تجدید حیات از آن جهت بود که افراد در اواسط قرن سیزدهم تا اواخر قرن پانزدهم در دوران فترت قرون وسطا از دین مسیحیت پیروی کردهاند، اما در قرن شانزدهم دگرگونی پدید آمد و آمال، آرزوها، تکنیکها و تأسیسات فنی اروپاییان متحول شد. این تغییرات، نخستین بار در قرن پانزدهم در فلورانس بود که طرز تفکر و تلقی دنیاگروی را پدید آورد، چون در آن بسیاری از جنبههای شخصیت انسان میتوانست به شکل تام و کامل رشد و نمو نماید پس در این سرزمین مفهوم جدیدی از نوع انسان پدید آمد و دنیا آنقدر هیجانآور شد که حتی تفکر اخروی و توجه به مرگ ضرورتش را از دست داد، البته ظهور این تفکر در نقد رهبانیت کلیسا بود که زندگی آرام، بیدغدغه و در انزوا را برگزیده بود و از لذات زندگی، حشر با مردم و زندگی پردغدغهی فعال کنارهگیری میکرد.
در عصر رنسانس بسیار جای شک و شبهه شد که همانند قرون وسطی کشیش رجحانی بر مردم عادی داشته باشد یا سرانجام مردم با داراییهایشان در برابر میزانی برای عدل و حساب قرار گیرند و یا اینکه بشر موجودی ضعیف و محتاج فیض رب، برای پیداکردن راه هدایت است پس اراده و کیاست بشری عامل گمراهی میشود، اما در مقابل در رنسانس، قدرت شگرف خلاقه و قریحهی سرشار بشر برای ابتکار در موضوعات اعجابآور بود.
بطور کلی آنچه مردم قرون وسطا را فریفته و مجذوب کرد، بشر به معنای اعم نبود، بلکه یک فرد بشر بود که بزرگی و توانمندی بسیاری دارد، چون به گمان آموزههای کلیسا، هر فرد انسان در یک سلسله مراتب مختلفی از انسانها قرار دارد و هر فردی در یک اجتماع مقامی خاص خود را دارد که در رأس این سلسله مراتب، انسانهای کلیسا قرار دارد اما در دوران رنسانس فردیت از این قیود آزاد شد و عظمت خاصی یافت پس انسان عهد رنسانسی تمامی موانع و قیود و بندها را به کنار زد و روح آزادش در میدان اندیشهاش باز شد و مقدرات خود را به کف گرفت و ارزش خود را پیدا کرد؛ و در یک کلام، انسان فهمید که چه قوایی در طبیعت وی نهفته است و نیز توانست این قوا را به ظهور برساند.
این تحول و رشد، انسان رنسانسی را به جنبههای مختلف حیات بشری متوجه کرد که ظهور هنر رنسانس در مجسمهها، معماریها و حتی موسیقی نمود پیدا کرد؛ بنابراین هنر از روند سبکهای سمبولیک خارج شد و به حقایق و واقعیات کلی بی توجه شد و به روایت واقعیات آنگونه که درک میشود، پرداخت.
رنسانس محصول نگرش جدیدی به انسان است که انسانگرایی رنسانس نامیده میشود و باعث شد که مردم به انسان و ارزشهای او ایمان بیاورند ولی این با کلیسا مبنی بر فطرت گناهان انسان در تضاد بود چون انسان رنسانسی موجودی بزرگ و با ارزش تلقی میشد و این خلاف قرون وسطی است. «مارسیلیو فیچینو» میگفت «خودت را بشناس ای نسلِ خداگونه که در کسوت انسان ظاهرشدهای» یا «جووانی پیکو دلا میراندولا» خطابهای در ستایش مقام شامخ انسان نوشتبنابراین این نوع نگرشها به انسان با نگرش قرون وسطایی از انسان متفاوت بود، چون در قرون وسطی امور از خدا شروع و به او ختم میشود ولی در تفکر انسانگرایی رنسانس همهچیز از انسان آغاز میشد.
سدههای تاریخی سرشار از تغییرات اساسی و فعالیتهای بزرگ است ولی رنسانس در طول سه سده در بطور کامل در سراسر اروپا انتشار یافت و هیچ رخداد اجتماعی در تاریخ اروپا، به این سرعت گسترش نیافت ولی مع الوصف که جهان امروزی نتیجهی همین فعالیتها و رخدادهای فکری، سیاسی اجتماعی است، زیرا رنسانس پایههای اقتصادی، سیاسی، هنری و علمی تمدنهای کنونی غرب را بنا نهاد.
دانشمندان، سرایندگان و فیلسوفان در احیای فرهنگی رنسانس با الهام گرفتن از میراث روم و یونان، با دیدگانی تازهتر به جهان مینگریستند و در نتیجه دانش و هنر پیشرفتهایی عظیمی را پیدا کرد، پس این عقاید تازه بهسرعت در سراسر اروپا گسترش یافت و در همین دوران رنسانس بود که اعصار قبلی را قرون وسطی نام نهادند پس رنسانس مقدمه و بدایت عصر جدید است که معرف دوران جدیدی در اندیشه و احساس مردمان بود و بر اثر این تحول بود که این عصر مرکز تحولات صنعتی و معرفتی است
سوم اینکه؛ تحول منافع در لیبرالیسم و ظهور پسالیبرالیسم
در آرای فیلسوفان لیبرالیسم، این مکتب سیاسی دارای چهار جزء فردگرایی، جهانگرایی، مساواتگرایی و بهبودگرایی است که در نظر تمام لیبرالها انعکاس پیدا کرده است.
اولین جزء لیبرال فردگرایی است که مبنی بر آن هیچ چیزی، جز حالات فکری و احساسی یا وجوه زندگی فرد بشر دارای ارزش نهایی نیست، پس ایده فردگرایی گونه ای از اومانیسم است که هرگونه جمعگرایی، نهادها و اشکال زندگی جمعی را رد میکند.
دومین جزء لیبرال جهانگرایی است که ایدهای دارای وظایف سنگین و یا حقوقی است و بدون توجه به میراث فرهنگی یا شرایط تاریخی بشر، وظایفی که متعلق به بشر است را در نظام جهانی مطرح میکند که گاهی از آن به عنوان رهبری منافع جهانی نام برده میشود. به نظر لیبرالهایی چون کانت، میل و جان راولز، نظام لیبرالی بهترین حکومت برای نوع بشر است و نظامهای دیگر نیازمند مراحلی برای سیر در مسیر یک نظام لیبرالی هستند و حتی لیبرالیسم نظری باید تمام نهاد های سیاسی را ارزیابی تصدیق کند.
سومین جزء لیبرال بهبودگرایی است و بر مبنای آن حتی اگر نهادهای بشری کامل هم نباشند با استفاده از خرد انتقادی به سوی بهبود نامشخصی راه پیدا میکنند، البته لیبرالیسم بدون ایدهی پیشرفت نمیتواند ماندگار باشد ولی لیبرالیسم معاصر نیز از ضمانت قوانین بهبودگریز ناپذیر بشر، عاجز است چون نمی تواند قوانین تاریخی را در نظر گیرد
چهارمین و آخرین جزء از اجزای لیبرال یعنی مساوات طلبی از جزء سوم ناشی می شود و معنای آن عدم پذیرش سلسله مراتب اخلاق طبیعی و سیاسی در میان نوع بشر است. برای هر لیبرالی، گونه بشر یک جامعه اخلاقی تک مرتبه است، البته به خاطر غیرقابل قیاس بودن اشکال متفاوت شکوفایی و موانع شکوفایی بشر، همواره جهانگرایی و بهبودگرایی لیبرال به شکست منجر شد، چون اشکال شکوفایی بشر متعدد و مبتنی بر نابرابری هستند، نگرش لیبرالی این را نمیپذیرد. نظریه جهانگرایی لیبرالی که نوع بشر را دارای یک تبار حقوقی می داند نادرست است.
از نظر جان نیکلاس گری فیلسوف لیبرالیسم که گرایشهای مدرن دارد، لیبرالیسم، فلسفه سیاسی مرده است، اما نوعی میراث تاریخی از لیبرالیسم همچنان زنده است، که امروزه دوباره در همان جاهایی که سرکوب شده و در بخشهایی از جامعه مدنی ظاهر شده است ولی به شرط اینکه نهادهایش به آزادی، صلح و آرامش مدنی پایبند باشند، البته جان گری بر مبنای ارزش پلورالیسمی و از همین منظر و نگرش، میگوید که جوامع مدنی تنها جوامع مشروع نیستند ولی در هر صورت جامعه مدنی و اجتماعی لیبرال، بهترین جامعه برای تمام فرهنگهای معاصر است که در آنها بسیاری از مفاهیم غیرقابل قیاس و خیر وجود دارد؛ اما پسالیبرالیسم در اندیشهی جان گری، ادعاهای اقتدارگرایانهی لیبرالیسم را رد میکند و نظامهای لیبرال را تنها نظام مشروع برای نوع بشر نمیداند، زیرا بشر در نظامهایی غیر لیبرال که جامعه مدنی در آن وجود دارد نیز شکوفا شده است و همچنین مثالهایی از سرکوب بشر در نظام های لیبرال وجود دارد، پس نظام لیبرال، اقتدار جهانی ندارد.
در نظر گری اجزای سازنده لیبرال اگر تحت عنوان خصوصیات جوامع مدرن متاخر یا پست مدرن قرار بگیرند، نوعی دفاع عقلانی از پست مدرن، ممکن میشود، البته در این صورت مشکلی پیش میآید که منحصر به یک نوع حکومت نیست و اَشکال حکومتی مختلف ممکن میشود که این نظر خلاف فلسفه سیاسی لیبرال است، البته نهادهای جامعه مدنی بر احیای آزادی تأکید زیادی دارند و تمرین آزادی را میراث تاریخی جامعه مدنی میداند، بنابراین وظیفه نظریه پرداز لیبرالیسم باید این باشد که به جستجوی درک بهتری از تمرین و فرهنگ آزادی باشد که میراث جوامع مدنی بشریت است پس فیلسوف مدرن معتقد است که، مرگ فلسفهی سیاسی لیبرال، خیلی باعث نگرانی انسان نیست، زیرا لیبرالیسم نوعی بنیادگرایی شده است ولی در هر صورت، انسان با تمرین آزادی به منشاء تاریخی آن باز میگردد.
به نظر میرسد که مدرنیسم با گذشتن از لیبرالیسم، به تکثر جوامع پلورالیستی توجه دارد و بر نهادهای مدنی تاکید فراوان دارد و به همین دلیل است که با روشنگری، آن علم پنداری و وهمی، که مانع نگرش روشن و واضح از تمرین و کارکرد آزادی است را انکار میکند تا آزادی واقعی و انواع آن حاصل شود و در این فضا، منافع و آزادیهای مدنی یک کارکرد یافتهاند و از لیبرالیسم گذر میکند تا مدرنیسم اجتماعی را تولید کند، البته این مدرنیست ریشه در سنت یهودی-مسیحی دارد و معتقد است که تنها بشر و اشکال زندگیاش دارای ارزش است و غایت عالم هستی رسیدن به زندگی ایدهآل انسان است.
اروپای مدرن و تغییر نظر در مورد فلسطین
سه مقدمهی مذکور بصورت جدی در عصر حاضر، قابل درک و مشاهده است؛ چون سالها از حیات میگذرد و انسان این اعجوبهی خلقت، اندک اندک، به به استعدادها و تواناییهایش دست یافته است و در تحولات روزمرهی زندگی از آن استفاده میکند.
اول اینکه، انسان با تمام ابزارهای خود در جهان مدرن زیست میکند، مثلاً انسان عصر مدرن بسیار فراتر از شهوترانی و شکمپرستی، به توانمندیها و استعدادهایش در حوزه آگاهی و علم آموزی توجه میکند و سعی دارد از آگاهی برای قدرتنمایی و تصرف سرزمینهای مختلف، استفاده ابزاری کند.
هوش مصنوعی و علوم شناختی از مهمترین کشفیات و اختراعات انسان برای همین قدرتنمایی است، بنابراین آنگونه که دولوز فیلسوف تأثیر گذار مدرن درک کرده، علم و عمل انسان امروزی منقش به زمان است که تجربیات جدید انسان مدرن، محصول ادراک زمانمند دولوزی است و دیگر اینکه جهان مدرن با تمام نوزایی و نوآوری با شک و تردیدی همراه است که ذات انسان را تغییر میدهد و اصل تغییر ذات را در فلسفهی مدرن مفروض است بنابراین انسان عصر مدرن با ترفندهای جدیدی به دنبال تغییر و تحول معرفتها و داناییها است.
همچنین است منافع عصر مدرن که دیگر لیبرالیسم را منطق حیات سیاسی و اجتماعی نمیداند و از آن گذر میکندتا منافع بیشتری به دست بیاورد، آزادی و تلاش برای آزادی، میراث تاریخی جامعهی مدنی است ولی منطق تکثر فرهنگی یا پلورالیسم میگوید که؛ «جهان در تحت سیطرهی لیبرالیسم نیست» پس لاجرم برای منافع جدید نوعی تحول البته با نگرش یهودی-مسیحی تحصیل میشود که بصورت ضروری برای یک زندگی مادی غیرقدسی لازم است.
اسلاوی ژیژک حراف است چون انسان مدرن با ابزارهای رسانهای در تمامی نقاط جهان حضور دارد و گمان میکند با رسانهی مغرض و جهتدار میتواند در هرموردی نظر بدهد و چه بسا ممکن است از این نظرات استفاده مثبت میشود ولی در هر صورت این حرافی نکات مثبت و منفی بسیاری دارد، چون عصر مدرن در گستردگی و ناشناختگی وسعت زیادی دارد و انسان نیز همواره به اقتضای ذاتش قصد ظهور و اظهار وجود دارد و همین باعث بیماری عصر مدرن شده است که نوعی همه چیزدانی نادانانه است، بنابراین دانشمندان و حتی عموم مردم در عصر مدرن با طرح نظراتشان، در موضوعات مختلف نظر میدهند ولی غافل از ابعاد نظری و عملی آن که تصورش برای مردم عصر مدرن ممکن نیست.
ژیژک مثال اعلای انسان مدرن است و هنگامیکه هیچ شناختی از جامعهی ایرانی نداشت، با کلیاتی پیرامون آزادی و آزادیخواهی لیبرال، سعی کرد آتش هیاهوی شورش مخالفان انقلاب اسلامی را تقویت کند و پیرامون اتفاقات جامعهی ایرانی نظر دهد، ژیژک حتی از سیر حرکت جامعهی ایرانی بسوی مدرنیت بیاطلاع است، بنابراین همچون مردمان مدرن، بدون هیچ خبری، با اتکای به معرفتهای رسانهای اعتراضات ایرانیان را تحلیل میکند؛ طبیعی است که در چنین فضایی آنگونه که خودش گفته استف از سوی انقلاب اسلامی، محکوم به تبعیت از اطاق رسانهای سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل میشود.
و اما مشکل اسراییل
بدون شک بزرگترین مشکل اسراییل از ابتدای تأسیس مشروعیت بوده و هست چون هیچکدام از منابع آرمانی مشروعیت در سازمان حکومتی رژیم اشغالگر از ابتدای تأسیس یافت نمیشود.
مشروعیت عقلانی-قانونی نوعی از مشروعیت است که فرض آن برای اسراییل محال است چون این نوع مشروعیت با سیستم حکمرانی رژیم اسراییلی فاصلهی بسیار زیادی دارد، اما جریان علمسازی سعی کرده است که برای رژیم اشغالگر اسراییل نوعی مشروعیت سنتی مبنتنی بر الهیات کاریزماتیک ایجاد کند که از راه سنت الهی، حکمرانی قوم بنی اسراییل در سرزمین فلسطین را تبیین کند؛ بنابراین اعتقاد تقدسی در سنتهای قدیمی وجود دارد و پایگاه کسانی که از زمانهای قدیم جامعه تحت حکومت آنان بودهاست بر این مشروعیت استوار است، مانند حکومت مبتنی بر وراثت انبیای بنی اسراییل که آرمان حاکمیت یهودی در فلسطین است. این مشروعیت نوعی مشروعیت فرهمند کاریزماتیک است که بر ایمانی تقدسی و استثنایی در شخص یا مردمانی ویژه و منحصر به فرد مبتنی است که نماد دلاوری و الگوهای هنجاری در جامعه است.
به اعتقاد نظریهپردازان اسراییل، این عرض موعود در سنتهای ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف و … تا موسی بوده است و همهی ایشان در همین سرزمین پیامبری و رهبری مردم را داشتهاند پس حکومت اسراییل در فلسطین حق یهودیان است و البته در این راه، حقوق اقوام و ملل بعدی، که عموماً مسلمان بودند را نادیده میگیرد پس اسراییل مبتنی بر یک سنت کاریزماتیک و بر اساس مرقومههای کتاب مقدس و شروح آن مدعی حکومت بر قدس است و شاید کتاب پروتکلهای بزرگان یهود، منبع بسیار مهمی در شناخت نامهی یهود است و از عوامل گسترش اندیشهی عدم مشروعیت اسراییل در فلسطین است.
غرب در نهایت از اسراییل متنفرشد
به نظر میرسد، تغییر رأی و نظر قاطبهی غربیها در اروپا، استرالیا و آمریکا و حتی آسیای شرقی مدرن، ناشی از سه دلیل است؛
اول اینکه؛ انسان امروزی جهان جدیدی را کشف کرده است که در آن به تواناییهای بیشتری رسیده است و سعی دارد از ماده فراتر برود و جهانی فرامادی را فتح کند، «یوآل نوح هراری» استاد تاریخ دانشگاه اورشلیم در کتابی به نام «انسان خردمند؛ تاریخ مختصر بشر» به بررسی موجودی با عنوان انسان میپردازد که انسان قدرتمند پس از چند انقلاب در کشاورزی، علم و شناخت به وحدت نوعی میرسد و در نهایت با این وحدت نوعی به عالم هستی تفوق پیدا می کند.
فارغ از این نگرش یهودی که ریشه در آموزهها و قرائتهای صهیونیستی است و همچنین فارغ از اشتباه در شناخت ذات انسان و تفکیک شهوات غریزی با ارادههای فطری، به نظر میرسد این آموختهی بشر امروز است که ای انسان تو خردمندی و توانایی رهبری عالم هستی را داری؛ بنابراین جهان در دست قدرت اراده بشر است و این آموختهی مردم غرب است که در آموزههای فیلسوفان غربی مانند نیچه، شوپنهاور و حتی هایدگر وجود دارد.
دوم اینکه؛ عصر مدرن مجرای تحول و تحصل آگاهیهای جدید است و به همین دلیل آگاهیهای عمومی گسترش یافته است و با وجود امپراطوری رسانهای صهیونیستی اما گردش اخبار به نفع مردم غزه و لبنان است، چون ابزار جدید و مدرنی پدید آمده است که این ماهیت رسانه را تغییر داده است، پس خبررسانی و محتوای آن منحصر به رسانههای تلویزیونی و رادیویی نیست.
هر انسانی قدرت علم و آگاهی را دارد و گمان میکند که در این استعداد بیهمتا است، پس قدرتهای منطقهای برای گسترش حکمرانی سعی میکنند حوزهی آگاهی مردمان منطقه را امتداد حکمرانی خود بکنند اما اتفاقاً هر اندازه که آگاهی گسترش مییابد و مردم گمان بیشترین آگاهی را میکنند و همان اندازه حکمرانی مداخلات حکومتی میکند و حدود حکمرانی و فرمانروایی حکومت بیشتر میشود در سوی دیگر رسانهها برای منافع بیشتر گسترش مییابند و آمادهی پذیرش مخاطب میشوند تا شاید در این رقابت، حکومت به میدان بیاید و رسانهی جدید را به شکلی مصادره کنند، پول، زور و تزویر. اسلاوی ژیژک به همین موضوع اشاره دارد و جهان امروزی را محفلی برای گسترش آگاهی میداند و تحولات غزه، لبنان و سوریه را معلول گسترش دانستن مردم میداند و از پیدایش اندیشهی جدید در ایران، افغانستان و حتی کردستان عراق و سوریه صحبت میکند.
ژیژک محور شرارت عربستان، اسراییل و دوستان دیگر آنها مانند مصر را در مقابل محور استبداد ایران، دولت بشار اسد و حامیانش قرار میدهد و آگاهی جنبش زن، زندگی، آزادی در ایران را در کنار افکار عمومی مخالفان اسد در سوریه و جنبش کردهای اقلیم کردستان و سوریه را در کنار یکدیگر قرار میدهد تا از این نزاع بدون منطق میل به آگاهی در منطقه را درک کند؛ البته با مقداری توجه به عربستان، اسراییل، مصر، ایران و کردهای منطقه میزان پرحرفی ژیژک کشف میشود.
سوم اینکه؛ در عصر مدرن درک منافع نیز تغییر یافته است و انسان امروزی درک پیشین از منافع را نمیپذیرد و حصار لیبرالیسمی که با منطق پلورالیسم بر دنیای اروپایی و آمریکایی حکومت میکند، شکسته شده است و منافع فردی در منظر جهان همراه به منافع جمعی از منظر ابرقدرتها تبدیل شده است و از همین روی مساوات بهبودگرایانه که رفاه موعود غربی است در منافع امروزی جایی ندارد، بنابراین جوامع مدرن، برای رسیدن به منافعشان از هر مساوات و عدالتی خروج میکنند و هر نوع سختی و عسرتی را به جان میخرند تا به میراث جاودان جامعهی مدنی، یعنی آزادی دست یابند، پس آزادی مدرن ثمرهی این تحولات است. خصوصیت این آزادی این است که هیچ حدود و اندازهای ندارد، مانند شورش زن، زندگی، آزادی در ایران که هیچ حدی برای کشف حجاب وجود نداشت و به عریانی نیز رسید، نهایت این شورش این بود که مدعیان شورش، به صراحت خواستار کشف حجاب نامحدود شدند و همین بدون اندازه بودن اعتراض به حجاب، علت شکست شورش زن، زندگی، آزادی در ایران شد و حتی نا محدود بودن مخالفتهای اعتراضی با حجاب، دلیل شورش نامیده شدن کشف حجاب شد، پس محصول اینگونه گفتمانی در جامعه، نسل جدیدی موسوم به نسل زد، است.
تا اینجا روایت از وقوع اتفاقاتی در میان مردمان و نخبگان اروپایی، آمریکایی و استرالیایی یا حتی شرق دور آسیایی است که این روزها از غزه و لبنان حمایت میکنند و شاید گروهی گمان کنند که این تغییر رویکرد غربیها به مردم مظلوم و ستمدیدهی غزه و لبنان و یا هر تحرک مظلومانهای، یک حرکت انسان دوستانه و برای مبارزه با ظلم است، اما به نظر میرسد که نوعی آگاهی مدرن برای غربیها پیدا شده است که قصد دارد جهان جدیدی را شکل بدهد و فرمانروای این جهان جدید انسان است که از انقلابهای فئودالی مارکسیسم، صنعتی رئالیسم و علمی مدرن گذر کرده است و انسان ملحد امروز را زاییده است.
انسان مدرن خودش فرمانروای عالم است و ظلم به غزه را آنگونه که ظلم به زن شورشی در ایران بد است، تقبیح میکند، بنابراین انسان مدرن در اروپا، آمریکا، استرالیا و آسیای مدرن با انکار دین و ارزشهای دینی، تلاش میکند نوعی رهایی از خود ظالم در جهانی واحد پیدا کند.
انسان مدرن سلوک دارد ولی این سلوک برای توحید و خداجویی نیست بلکه برای شکستن هر حصار و قیدی است تا در نهایت این انسان یله و رها در جهان جدیدی ظهور کند که درد نان و جان نباشد، بلکه لذت حضور باشد؛ پس به نظر نمیرسد که جنبشهای مدرن غربی به این آسانی با جهان اسلام نسبتی پیدا کنند، بلکه ظاهراً نقطهی آغاز حمایت غربیها از فلسطین، همان نقطهی افتراق شرق و غرب باشد، جاییکه از ابتدا انسان آغاز کرد و در انتها به همان نقطه میرسد و به همین دلیل خداوند در سوره اعراف میفرماید: «به آن گروهی که همواره ناتوان و زبونشان شمرده بودند، نواحی شرقی و غربی آن سرزمین را که در آن [فراوانی نعمت، ارزانی و حاصل خیزی بود] برکت قرار داده بودیم، بخشیدیم؛ و وعده نیکوتر و زیباتر پروردگارت بر بنی اسراییل به [پاداش] صبری که [بر سختیها و بلاها] کردند، تحقّق یافت، و آنچه را که همواره فرعون و پیروانش [از کاخ و قصرهای مجلل] و سایهبانهای خوش نشین میافراشتند، نابود کردیم.»[۷] پس خداوند بعد از غرق شدن فرعون و پیروانش، قوم بنی اسراییل را که در نظر فرعون خوار و ذلیل بودند و به آنها ظلم میکردند، وارث و فرمانفرمای شام و مصر کرد و مشارق و مغارب آن زمین پهناور را بتصرف آنها در آورد و خداوند با روزی بسیار و آبادانی، آن سرزمین را برکت مخصوصی داد که در تمام دنیا معروف شد و وعده پیروزی به حضرت موسی و پیروانش داد که بر فرعون و پیروانش غلبه پیدا میکنید و وارث حکومتشان میشوید؛ البته در اینجا کلمه به معنای وعده الهی است که با تعبیر حسنی، وصف میشود و معنایش حرف خوب خدا است که روزی فرا خواهد رسید، که در آن روز وعدهی خدا ظهور پیدا میکند، آنگونه که حضرت داود و حضرت سلیمان که از انبیای بنی اسراییل بودند شرق و غرب را تصرف کردند.
دوباره به آغاز راه رسیدیم که انسان میخواهد خدا شود و در این راه از هر نوعی از قدرت چشمپوشی میکند. زمینداری، ابزارسازی و علممحوری نتوانسته است که توانایی خدا شدن را به انسان بدهد پس هنگامیکه انسان مدرن از ظلم و ستم اسراییل به فلسطین و لبنان گفتگو میکند هدفش صلح و دوستی نیست بلکه میخواهد جهان فکری لبنانیها و فلسطینیان را در سیطرهی هرزگی فکری و عملی انسان مدرن امتداد دهد.
این بمعنای انکار مدرنیسم نیست بلکه تحلیل حمایتهای غرضورزانهی جوامع غربی از فلسطین و لبنان است، اما در میان جنبشهای دینی دنیا فقط انقلاب اسلامی است که متوجه انسان مدرن است و همچنین تحولات معرفتی جهان مدرن را درک میکند و در نهایت برای خروج از بنبست لیبرالیسم جان گری، نوعی الگوی حکومت ایدهآل خواه، مبتنی بر فکر و اندیشه، اریه میدهد که بدون تحقیر و سرکوب انسان، برای حفظ تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین قصد دارد جامعهای ایدهآل بنا کند که آرامانشهر شیعی است.
یکی از مظاهر تمدن ایدهآل یا آرمانشهر اسلامی، الگوی تمدنی «امت واحده حزب الله» است؛ پس در این تمدن همه موجودات مظاهر اسماء و صفات الله(تبارکوتعالی) هستند که بواسطهی هدایت تکوینی قرآن و هدایت تدوینی رسول مکرم اسلام و ائمه اطهار(صلواتاللهعلیهاجمعین) در عالم ظهور پیدا کردهاند، بنابراین برای تأسیس و توسعهی تمدن اسلامی آرمانی، باید فضیلتهای نفسانی را به واقع شناخت و اجتماع اسلامی را در ذیل جمعیتی آگاه به این فضایل تولید کرد که نام آن تمدن «حزب الله» است.
این «حزبالله» امت واحده است ولی افساد در جامعه باعث انشقاق در وحدت امت شده است که این تخلف و تخلل، باعث تکثر شده است؛ پس برای گسترش و تعالی این تمدن باید به تکالیف دینی پرداخت تا به آرمانشهر اسلامی منتهی شود، مانند اینکه مسلمان باید انفاق کند تا اقتصاد در معیشت آحاد امت پیدا شود و این انفاق به جایی میرسد که انسان مسلمان هر لحظه خودشان را در میدان «جهاد فی سبیل الله» انفاق میکند که این جامعهی آرمانی اسلامی میتواند تمدن اسلامی «حزبالله» را پدید آورد، این انسان مدرن مسلمان است که در عین توجه به انسان مدرن و درک تحولات معرفتی جهان مدرن، بدون هیچ پارادوکس و بنبستی الگوی حکومتی ایدهآل، مبتنی بر فکر و اندیشه را دارد که ضامن پیشرفت آن امتناع از تحقیر و سرکوب استعدادها و تواناییهای انسان است و با آموختن و مدیریت تمام داراییهای مادی بشریت مانند رسانه، ماشین و فنآوریهای نوین، آرامانشهر شیعی را بنا میکند.
بر این اساس حمایتهای مردمان غربی در آمریکا، اروپا، استرالیا و کشورهای متمایل به غرب آسیایی از مظلومیت فلسطین و لبنان هیچگاه وجه انسانی ندارد بلکه در راستای توسهی غرب است ولی اسلام شیعی با قرائت سیاسیاش در فلسطین، لبنان و حتی سوریه شکست نخورده است و مبدأ تحولات آینده خواهد بود
وماتوفیقیالابالله
[۱] – آیههای ۲۷ و ۲۸ از سورهی فاطر؛ ألم تر أنّ الله انزل من السّماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانها ومن الجبال جدد بیض وحمر مختلف ألوانها وغرابیب سود
[۲] – و من النّاس والدّواب والانعام مختلف ألوانه کذلک إنّما یخشی الله من عباده العلماء إنّ الله عزیز غفور
[۳] – شهد الله أنّه لا إله إلا هو و الملائکه واولوا العلم قائما بالقسط لا إله إلا هو العزیز الحکیم
[۴] – در آیهی ۹ از سورهی زمر، أمّن هو قانت أناء اللیل ساجداً وقائماً یحذر الاخره ویرجوا رحمه ربّه قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنّما یتذکر اولوا الالباب
[۵] – آیهی ۲۸ از سوره فاطر، إنّما یخشی الله من عباده العلماء
[۶] – در آیه ۶ از سوره سباء، ویری الذین اوتوا العلم الذی أنزل إلیک من ربّک هو الحق ویهدی إلی صراط العزیز الحمید
[۷] – سوره اعراف، آیه ۱۳۷؛ وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا ۖ وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنَیٰ عَلَیٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا ۖ وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ