نقش حضرت حجت (عج) در تمدن‌سازی؛ آمادگی جوامع اسلامی شرط ظهور

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در راستای سلسله گفتگوهای علمی با مدیران گروه‌های پژوهشکده‌های علمی پژوهشگاه، سراغ آقای دکتر حسین رمضانی، مدیر گروه مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه رفتیم. در این بخش نظر شما را به گفتگو با وی جلب می‌نمائیم:

در این مصاحبه، دکتر حسین رمضانی به بررسی ابعاد مختلف تمدن اسلامی، جایگاه آن در تاریخ و جهان معاصر، و چالش‌های پیش‌روی تمدن‌سازی اسلامی پرداخت.

وی همچنین به نقش حضرت حجت (عج) در تمدن‌سازی و ضرورت تقویت بنیان‌های فکری و ارزشی تمدن اسلامی اشاره کرد. این گفت‌وگو با هدف تبیین مسیر پیشرفت تمدن اسلامی و ارائه راهکارهای عملی برای تقویت آن انجام شد.

به نظر شما مهم‌ترین عوامل پیشرفت برای تحقق تمدن نوین اسلامی چیست و چگونه می‌توان این عوامل را در عرصه‌های مختلف پیوند داد؟

ابتدا این نکته را اشاره می‌کنم که تمدن عینیت‌یافتگی معرفت و فرهنگ اسلامی در تمامی عرصه‌های حیات اجتماعی و مدنی است. تمدن، به‌حسب یک تحلیل نظری، دو گونه معنا دارد: الف) معنای وضعیتی، ب) معنای فرایندی.

تمدن، در معنای وضعیتی، یک وضعیت مطلوب ارزشی بوده و دارای مراتب تشکیکی است. در عالی‌ترین وضعیت، یک چشم‌انداز آرمانی است که الهام‌بخش و محرِّک و انگیزش‌بخش کنش اجتماعی و فرایند تحول و تغییر جامعه به‌سوی خود است.

تمدن، در معنای فرایندی، یک واقعیت عینی و انضمامی است که پیوسته در حال تغییر، سیر و صیرورت است.

در‌حقیقت، چشم‌اندازِ ارزشی و آرمانی تمدن، محرِّک فرایند عینی تحقق‌یابی مستمر تمدن‌ است. از این رو، تمدن در معنای وضعیتی جهت حرکت تمدن در معنای فرایندی را نشان می‌دهد.

بر اساس این، ما در حال حرکت به سمت چشم‌انداز آرمانی تمدن شکوفای اسلامی هستیم. برای اینکه به آن مدنیت مطلوب برسیم که حالا اسمش را تمدن نوین اسلامی می‌گذاریم، جریان پیشرفت و ارکان پیشرفت باید تحقق پیدا بکنند و آن بلوغ کافی و کامل را پیدا بکنند تا ما به آن مقصدی که به شکل آرمانی می‌گوییم تمدن، تقرّب پیدا کنیم.

تمدن، امری نیست که در یک شب و یک روز تحقق یابد. تمدن، در قالب فرایندی مدنی و اجتماعی اتفاق می‌افتد.

در پاسخ به این پرسش که کنشگران تمدن چه کسانی هستند؟ باید گفت، کنشگران اصلی، مؤثران در شکل‌گیری جوامع و خود جوامع هستند. لذا جوامع اسلامی باید مسیر کمال را طی بکنند؛ حال آن کمال در چه عرصه‌هایی اتفاق می‌‌افتد؟ چگونه این عرصه‌ها پیوند ساختاری پیدا می‌کنند؟ اینها بحث‌هایی است که به‌طور‌مفصّل باید در موردشان بحث شود که در بحث‌های نظام‌سازی، از این مسائل بحث می‌کنیم.

با گذشت بیش از ۱۴۰۰ سال از آغاز اسلام آیا تمدن اسلامی نداشتیم؟ که اکنون از بین رفته باشد!

شکل‌گیری و تکوّن تمدن‌ها امر تدریجی است. تمدن‌ها تولد پیدا می‌کنند، رشد می‌کنند، اوج می‌رسند و بعد در طی فرایندی افول می‌کنند و باز دوباره به همین شکل این فرایند تکرار می‌شود. فرایند تکامل و تطور تاریخی همراه با شکل‌گیری، صعود و به اوج رسیدن و افول همراه است. در واقع، همپای تحولات تاریخی، تمدن‌ها حرکت می‌کنند؛ و چنان‌که تحولات تاریخی در تطور دائم هستند، تحولات تمدنی نیز مستمرند. ما شکل‌گیری، صعود و افول تمدن اسلامی را در تاریخ اسلامی و در تاریخ داریم. جهان، دوران اوج‌گیری و افول تمدن اسلامی را در فاصلۀ قرون هفتم تا پانزدهم میلادی، در تاریخ جهانی شاهد بوده است. این یک واقعیت تاریخی است که در هر دوره زمانی یک تمدن، تمدن شاخص و محوری است. این تمدن شاخص و محوری، پیشرو و رهبر است و سایر تمدن‌ها تابع و پیرو او هستند. منظور از پیشرو و رهبر بودن یک تمدن در هر دوره از تاریخ آن است که مؤلفه‌های قدرت در اختیار آن تمدن بوده و آن تمدن است که ماهیت مؤلفه‌های نوین قدرت را  ابداع و تعیین کرده و پیش و بیش از دیگران آن‌ها را تولید و ذخیره کرده و در راستای تقویت و صیانت از سیادت خود به‌کار‌می‌گیرد.

در فاصله بین قرن هفتم تا پانزدهم؛ تمدن اسلامی پیشرو بوده و رهبری تاریخ جهانی را بر دوش داشته است.

آیا تمدن اسلامی با تمدن مسلمانان فرق دارد؟

در بررسی‌های تمدنی لازم است میان بُعد نظری و انضمامی تمدن، تمایز قائل شویم.

در معنایی که ما به لحاظ انضمامی و عینی با نظر به رویدادها و واقعیت‌های تاریخی به کار می‌بریم، تمدن اسلامی همان تمدنی است که در جهان اسلام شکل گرفته است. بنابراین ما بُعد انضمامی و عینی تمدن اسلامی را بر پایه تمدن مسلمانان و جوامع اسلامی می‌شناسیم.

در مقابل بُعد انضمامی و عینی و در ساحت نظری، از تمدن اسلامی بحث می‌شود. در بُعد نظری، تمدن اسلامی یک ساحت ارزشی و هنجاری دارد که مبتنی بر جهان‌بینی و منظومۀ اعتقادات اسلامی کشف می‌شود. تمدن اسلامی در معنای نظری همان تصور و ایده‌ای است که افق آرمانی و قلۀ حرکت انضمامی تمدن در جوامع اسلامی است.

آنچه که ما به عنوان تطور تمدنی در تاریخ به‌عنوان تحولات تمدنی مورد مطالعه و بررسی قرار می‌دهیم همین معنایی از تمدن است که در جوامع اسلامی شکل گرفته و تحقق پیدا کرده است. از سال ۶۰۹ میلادی یعنی از زمان بعثت نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) این جریان تمدنی و روند شکل‌گیری آن آغاز شده است. در دوران معاصر هم تمدن اسلامی داریم منتها تمدن اسلامی امروز در سایه تمدن مدرن و در عینیت کشورهای اسلامی تحت تأثیر غلبۀ گفتمانی مدرنیسم است. تمدن اسلامی در جوامع اسلامی در قالب افکار و عقاید و در قالب نظام ارزش‌ها و اخلاق و در قالب نمادها و فرهنگ‌ها و سبک زندگی‌ها و در قالب هویت اسلامی موجود است، منتها تمدن اسلامی در دوران معاصر، از حیث انضمامی، تمدن پیشرو و رهبر نیست. تمدن رهبر و پیشرو در دوران معاصر تمدن اروپایی- آمریکایی است.

در حال حاضر که می‌دانیم تمدن اروپایی پایه و اساسش بر مبنای بحث‌ها و تفاسیر به‌نوعی غیرالهیاتی و تا حدی الحادی است، تمدن اسلامی چگونه می‌خواهد در سایه آن تمدن باشد؟

تمدن‌ پیشرو و رهبر که دارای غلبۀ گفتمانی است، خودش را بر فکر، اندیشه، ارزش‌ها، هنجارها، هویت، شیوۀ زندگی و ساخت مدنی جوامع حاکم می‌کند.

یعنی همان جنگ تمدن‌ها؟

بله، البته در اینجا ابتدائاً منظور جنگ نرم است که از سنخ جنگ ترکیبی شناختی و فرهنگی‌ـ‌تمدنی است.

تمدن پیشرویی که دارای غلبۀ گفتمانی است خود را بر افکار، بر ارزش‌ها و اخلاق، بر فرهنگ، بر علم، بر تکنولوژی، بر قدرت نهادسازی و ابزارسازی‌ جوامع دیگر غلبه می‌دهد. امروز تمدنی که غلبۀ گفتمانی دارد تمدن مدرن است؛ زیرا به هویت معرفتی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جوامع دیگر محتوا و جهت می‌دهد، و تا حد زیادی واقعیت عینی آنها را می‌سازد و شکل می‌دهد.

در عصر جدید و دوران معاصر، یعنی در سیصد سال اخیر، تمدن اسلامی، تحت هژمون و فشار و سیطرۀ تمدن مدرن قرار دارد. اما این واقعیت، به این معنا نیست که تمدن اسلامی از بین رفته یا وجود ندارد. تمدن اسلامی همچنان وجود دارد. نشانه آن هم، این است که چه در لایه‌های کالبدی، چه در لایه‌های ارزشی و هویتی، چه در لایه‌های جهان بینی اعتقادی، فلسفی و نظری، هنوز مقوله‌ها و حوزه‌های نظری و عملی‌ای داریم تحت عنوان اندیشه اسلامی، تحت عنوان اخلاق اسلامی، تحت عنوان فقه و حقوق اسلامی، تحت عنوان معماری اسلامی، سیاست اسلامی و اقتصاد اسلامی صورت‌بندی می‌شوند و تا حدودی واقعیت‌های عینی متناظر با خود را در جامعۀ مسلمانان جهت داده و تقوّم نظری و عملی و کالبدی می‌بخشند.

این حوزه‌های نظری و عملیِ فکری، ارزشی و اخلاقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و… گرچه که در نسبت با نظام مسائل معاصر به طور کامل شکل نگرفته‌اند و یا اگر در بُعد نظری شکل گرفته‌اند، امتداد عملی و توسعۀ کامل در خود جهان اسلام و در میان مسلمانان پیدا نکرده‌اند ولی هستند و تا حدودی در رقابت با گفتمان مدرنیسم واقعیت عینی فکر و زندگی مسلمانان و جوامع اسلامی قوام می‌بخشند.

تمدن اسلامی با تکیه بر ظرفیت گسترده و عمیق منابع معرفت دینی و سنت نبوی و اهل بیتی (علیهم السلام) در حال تلاش و تکاپو است تا خودش را حفظ کرده و در نسبت با شرایط زمانی و مکانی و مسائل نوپدید تکامل و تعالی بخشد تا بتواند دوباره به اوج و قلۀ مناسبات تمدنی برگردد. تمدن اسلامی در حال حاضر، گرچه تمدن در سایه است لکن امکان خیزش و اوج‌گیری تمدنی را بالنسبه با رقبایش در غرب و شرق جهان داراست؛ اگر این چنین نبود که در واقع جنگ تمدن‌ها و تعارض یا نزاع تمدنی با آن ممکن و حتی لازم نبود؛ و اگر نبود که نه ما بلکه دیگران می‌گفتند از بین رفته است؛ ولی می‌بینیم که برخی از باتجربه‌ترین و کارآزموده‌ترین متفکران و فیلسوفان سیاسی مغرب‌زمین، تمدن اسلامی را در برابر تمدن مدرن غربی و تمدن شرقی کنفوسیوسی به‌عنوان رقبای تمدنی در دوران معاصر برمی‌شمارند.

پس شما می‌فرمایید جنگ یا نزاع تمدن‌ها در حال حاضر وجود دارد؟

به همان معنای جنگ نرم که جنگ ترکیبی شناختی در رأس آن قرار دارد، جنگ و نزاع تمدنی در جریان است. جنگ تمدن‌ها به معنای کامل آن که دربردارندۀ جنگ نرم و سخت است، در حال حاضر در جریان نیست ولی جنگ تمدن‌ها به معنای رقابت و تعارض تمدن‌ها با هم در سطوح فکری، ارزشی و راهبردی در وضعیت حاضر وجود دارد. چون تمدن‌ها می‌خواهند جای همدیگر را بگیرند فضای یکدیگر را اِشغال کنند؛ بله چنین وضعیتی وجود دارد.

همانطور که می‌دانیم هر تمدنی اثر تربیتی دارد، در تمدن مدرن که به‌طور‌ مثال صیانت از حیا و عفاف در معنای عام کلمه در  آن تعریف نشده و یا شاید رویکردی ضد حیا و عفاف دارد و آزادی‌های افسارگسیختۀ جنسی را روا داشته و رواج می‌دهد، آیا آثار تربیتی چنین تمدنی نمی‌تواند در جوامع تحت نفوذ آن، ازجمله جامعۀ ما، اشاعه و امتداد یابد؟ آیا نزاع تمدنی می‌تواند بر روی این مباحث نیز پدید آید و تمدن مدرن دارای غلبه شود ؟

بله، وقتی می‌گوییم مبانی اعتقادی و فلسفی، وقتی می‌گوییم ارزش‌ها و نظام ارزشی، نظام هنجاری، منظومه و سپهر فرهنگ و بعد نظام‌های اجتماعی و نهادسازی‌های سیاسی ـ اقتصادی و حتی صورت‌بندی‌های کالبدی مثل شهرسازی، معماری یا مثلاً ساحت‌های تکنولوژیک علم در یک جامعه، اینها همه از تمدن پیشرو و رهبر متاثر می‌شوند، یعنی از مبانی اعتقادی و فلسفی آن تمدن، از ارزش‌ها و هنجارها، از فرهنگ، نظام‌ها و نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، از علم و فناوری، و متعاقباً از اصول (دکترین) و راهبردهای کلان تغییر اجتماعیِ آن تمدن دارای غلبه متأثر می‌شوند.

لذا اینکه می‌گوییم تمدن‌ها با هم رقابت می‌کنند و می‌خواهند جای همدیگر را در بینش‌ها، گرایش‌ها، منش‌ها و کنش‌ها اِشغال بکنند به همین معناست که هر تمدنی می‌خواهد، فکر و باورهای ارزشی و اخلاقی، فرهنگ و سبک زندگی و حتی راهبردها و کاربست‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و یا نهادسازی‌های جوامع را از خودش متاثر کند. از خودش متأثر کند در‌حقیقت به این معناست که در خدمت ارزش‌ها، اهداف و ترجیحات خود به استخدام درآورد. تمدن‌های رقیب به‌دنبال آن هستند که منظومۀ سرمایه‌های یکدیگر را به نفع خود مصادره به مطلوب کنند. از این جهت، تضاد و نزاع تمدنی واقعاً مصداق جنگ است.

پس یعنی زمانی حضرت حجت (سلام الله علیه) باید ظهور کند که تمدن اسلامی به یک حد بلوغ و قدرتی رسیده باشد؟

بله. به گمانم، زمان ظهور آن بزرگوار که بقیة الله است زمانی است که تمدن اسلامی در جمیع ابعاد علمی و عملی، فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، ملی (در درون ملل اسلامی) و بین‌الملل اسلامی، در آستانه جهش برای تبدیل شدن به تمدن پیشرو و تمدن رهبر باشد.

یعنی حضرت حجت (سلام الله علیه) زمانی میآید که تمدن اسلامی در آستانه جهش باشد.

بله. آن حضرت (سلام الله علیه) زمانی امکان ظهور می‌یابند که جامعۀ ملل اسلامی و یا حداقل بخش قابل اعتنایی از ملت اسلامی، آمادگی لازم برای یاری رساندن به ایشان برای تحقق تحول تاریخی‌ای که آن حضرت (سلام الله علیه) مأمور به ایجاد آن هستند را داشته باشند. لذا ظهور، امری زمینه‌مند است یعنی وابسته به شرایط زمانی و مکانی و آمادگی‌های جامعۀ مؤمنان است. جامعۀ مؤمنان باید دارای نیروی انسانی قابل و نظام نهادی تا آن اندازه فعلیت‌یافته‌ای باشد که بتواند به تحقق مأموریت و رسالتی که حضرت حجت (سلام الله علیه)، به خاطر آن می‌آید، یاری رساند. یاری رساندن به آن حضرت (سلام الله علیه) بدان معناست که اولاً، تودۀ مردم در جوامع اسلامی و دولت‌های ایشان و یا حداقل ملت‌ها و دولت‌هایی که پشتیبان اصلی آن حضرت (سلام الله علیه) هستند، مانع اقدامات حضرت نشوند و ثانیاً، امکانات مادی و معنوی خود را در اختیار او گذارند و او را در پیگیری رسالتش نصرت نمایند.

آیا در سایۀ تمدن غیر دینی ما می‌توانیم حکومت دینی داشته باشیم؟ یعنی یک حکومتی دینی که داخل یک تمدن غیر دینی باشد؟ اصلاً از لحاظ تربیتی امکانش هست؟ چون اثر تربیتی تمدن غیر دینی هم قاعدتاً باید نتیجۀ غیر دینی باشد؟

حکومت نقش مهمی در شکل دهی به جامعه دارد، چرا؟ چون که حکومت دارای قدرت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… است. اقتصاد و منزلت‌های اجتماعی‌ـ‌اقتصادی تا حد زیادی متأثر از مداخلات دولت است. فرهنگ عمومی و نهادهای رسانه‌ای برسازندۀ افکار و ترجیحات عمومی که منجر به خلق قدرت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و… می‌شوند، در اختیار حکومت هستند. همچنین نهادسازی‌های قانونی، اعتباربخشی‌های قانونی و حقوقی، دست حکومت است؛ و حتی سازوکار پاداش و تنبیه که بسیار مؤثر روی کنشگران فردی است دست حکومت است. همۀ اینها و مجموعۀ برخی عوامل دیگر، باعث می‌شود که حکومت نقش مهمی در تمدن‌سازی داشته باشد.

در اندیشۀ سیاسی، سه اصطلاح مهم داریم که باید از یکدیگر متمایز شوند:

نخست، اصطلاح «حاکمیت» “sovereignty” است. مراد از حاکمیت، عالی‌ترین نهاد و مرجع قدرت در یک جامعه و نظام سیاسی است.

دوم، اصطلاح «دولت» “state” است. منظور از دولت مجموعۀ قوا و شوراها و نهادهای رسمی مؤثر در بسط حاکمیت هستند. به‌طور‌خاص، منظور از دولت، وجه پایدار یک نظام سیاسی در ضمن قوای مجریه، مقنّنه، قضائیه و شوراهای بالادستی مرتبط با شئون مختلف قوا و حاکمیت است.

سوم، اصطلاح «حکومت» “government” است. منظور از حکومت، به‌طور خاص سازمان اجرایی حاکم بر نهاد سیاست در جامعه است که در چارچوب قوانین و رویه‌های تعریف‌شده در قانون اساسی هر جامعه در دوره‌های زمانی مشخص و محدود تغییر می‌کند.

حاکمیت، عالی‌ترین نهاد و مرجع دارای قدرت سیاسی است. در نظام سیاسی حاکم بر جامعۀ ما که بر اساس آموزۀ امامت و ولایت و در چارچوب پیوند ولایی امام و امت شکل گرفته است، حاکمیت در نهاد ولایت فقیه و با محوریت شخصیت حقوقی ولیّ‌فقیه جامع‌الشرایط که دارای اجتهاد دینی، عدالت و کفایت مدیریتی است، تقوّم یافته‌است. ولیّ‌فقیه، فوق سایر مراتب و ترتیبات ساختاری در نظام سیاسی، دارای قدرت مشروع و قانونی است. به‌این‌شکل، حاکمیت در واقعیت انضمامی‌اش، بر پایۀ شأن رهبری ولیّ‌فقیه جامع‌الشرایط تکوّن شرعی، اعتباری و اجتماعی می‌یابد.

تمام نهادهایی که ابزار تحقق حاکمیت‌اند، اعم از قوۀ مجریه، قوۀ مقننه، قوۀ قضاییه، شوراها (همانند شورای خبرگان رهبری، شورای نگهبان قانون اساسی، و سایر شوراها یا نهادهای بالادستی همانند مجمع تشخیص مصلحت نظام که ذیل حاکمیت و به عنوان ابزارهای تحقق حاکمیت شکل می‌گیرند) از شئون نهاد ولایت فقیه و نهاد حاکمیت‌اند.

طبق این تنقیح مفهومی، حکومت، آن سازمان سیاسی‌ای است که مسئولیت اجرایی کشور را به عهده دارد. در کشور ما عمدتاً تمرکز بر روی قوه مجریه است و در بعضی از کشورهایی که نظام سیاسی آن‌ها پارلمان‌محور است، تمرکز بر قوه مقننه است. در کشور ما که نظام سیاسی، ریاست جمهوری است، رئیس جمهور با رای مستقیم مردم تعیین می‌شود؛ و قوۀ مجریۀ در قوام‌یابی اولیه‌اش که مربوط به تعیین شخص اول حکومت است، مستقل از قوه مقننه است؛ گرچه در تعیین مراتب بعدی اجرایی یعنی تعیین وزرا وابسته به تأیید قوۀ مقننه است.

مفهوم دیگری هم داریم به نام «حکمرانی» “governance”. منظور از حکمرانی آن ساختارها و فرایندهایی است که میان دولت (به همان معنایی که بیان شد) با جامعۀ مدنی، و با مردم به عنوان کنشگران خصوصی پیوند و ارتباط کارکردی ایجاد می‌کند؛ و فضای اجتماعی را در یک فضای همکاری متقابل به شکل شبکه‌ای هدایت و سامان‌مند می‌کند و جلو می‌برد تا به اهدافش برساند.

در تمدن‌سازی، دولت ذیل حاکمیت، نقش موثر دارد، چرا؟ چون دارای مشروعیت قانونی برای اِعمال قدرت است. در واقع جایگاه قانونی و مشروعی برای اِعمال قانونی قدرت دارد. لذا تمام آن ترتیباتی که گفته شد، در حوزه افکارسازی، ارزش‌آفرینی، هنجارگذاری، فرهنگ‌سازی، نهادپردازی، قانون‌آفرینی و مشروعیت‌بخشی، تعیین آیین‌نامه‌ها و رویه‌های اجرایی در اختیار دولت است.

اینجا و اکنون جای بیان این پرسش مهم است که الگوهایی که دولت از آنها استفاده می‌کند برای افکارسازی، برای ارزش‌آفرینی و هنجارگذاری، برای نهادسازی و ساختارآفرینی‌ها، برای جهت‌دهی‌ها به کنش‌های مردم و جامعه مدنی و حتی خود دولتمردان، از کجا می‌‌آیند؟

آیا آن الگوها را از تمدن رقیبی که دارای غلبۀ گفتمانی در فضای جهانی است اقتباس می‌کند، یعنی از تمدن مدرن غربی اخذ کرده و می‌پذیرد یا از بن‌مایه‌های اسلامی برداشت کرده و اخذ می‌کند، از نظام اعتقادات اسلامی و جهان‌بینی اسلامی استفاده می‌کند، از نظام ارزش‌ها و اخلاق اسلامی استفاده می‌کند، از اصول هنجاری و فقه اسلامی استفاده می‌کند؟

اگر دولت با لحاظ دانش و مسائل معاصر، الگوهای اقدامی خود در حوزه افکارسازی، ارزش‌آفرینی، هنجارگذاری، فرهنگ‌سازی، نهادپردازی، قانون‌آفرینی و مشروعیت‌بخشی، تعیین آیین‌نامه‌ها و رویه‌های اجرایی را از منابع و معارف اسلامی استفاده کند می‌توانیم امیدوار باشیم که جامعه‌ای داشته باشیم که این جامعه در سطوح مختلف عقیدتی، فکری، ارزشی، هنجاری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و جهت‌گیری‌ها و نهادسازی‌هایش اسلامی شده است و می‌تواند به سمت بیشتر اسلامی شدن حرکت کند.

به نظر می‌رسد، طلیعۀ تمدن متعالی با ظهور حضرت صاحب الامر (سلام الله علیه) وقتی اتفاق می‌افتد که نه فقط یک جامعه بلکه مجموعه‌ای از جوامع اسلامی به عنوان نقطۀ آغازی ‌تکثیریابنده، شکل‌گرفته‌باشند که آن حضرت (سلام الله علیه) بتوانند با یاری ستاندن از ایشان، وضعیت‌ها و فرایندهای پایه را در آن جوامع ایجاد یا اصلاح کنند و آن جامعه یا جوامع را بسان یک الگوی تکثیر‌یابنده در کل جهان اسلام و بعد در کل جوامع انسانی منتشر و بازتولید کنند.

یعنی حضرت احیاگر است نه تاسیس کننده؟

حضرت حجت (سلام الله علیه) در مقطع خاصی از تاریخ، نظام جدیدی را تاسیس می‌کنند؛ و مقطع جدیدی از تاریخ پدیدار می‌شود که دیگر به نوعی طبق روایات ما بازگشت ناپذیر است، چرا چون حضرت (سلام الله علیها) بقية الله است. با این حال، بر اساس منطق تکامل معرفتی، جامعۀ انسانی بایستی کمال اولیۀ لازم برای تحول شگرف تاریخی را یافته باشد.

دیگر افولی هم نخواهد داشت

منطبق بر احادیث و روایات موجود در توصیف عصر ظهور، با ظهور حضرت حجت (سلام الله علیه) تکامل عقول اتفاق می‌‌افتد. این روند برگشت ناپذیر است به این معنا که انسان به چنان کمال عقلی‌ای می‌رسد که دیگر به سمت قهقرا و وضعیت نامطلوب و نامعقول پیشین برنمی‌گردد و افول پیدا نمی‌کند؛ البته ممکن است در حرکت خود به‌سوی آرمان تعالی الهی افت‌و‌خیز بیابد، چون طبیعت انسان متعارف همراه با ضعف و نقصان بوده و کمال ممکن برای او امری تدریجی است، ولی در غایت تاریخ، انسان به چنان کمالی می‌رسد که دیگر می‌تواند روند پیشرفت خود کاملاً به شکل عمودی رشد و گسترش دهد.

خاطرتان هست که رهبر انقلاب اسلامی در تبیین مراحل حرکت به سمت افق تمدن نوین اسلامی چه فرمودند؟

در بیانات ایشان مراحل پنج گانۀ حکومت اسلامی،  نظام اسلامی، دولت اسلامی،  جامعه اسلامی و  تمدن اسلامی ذکر شده است.

گفتند که ما انقلاب اسلامی کردیم؛ نظام اسلامی هم شکل دادیم، ولی هنوز دولت اسلامی را کامل مستقر نکرده‌ایم؛ تازه بعد از تحقق دولت اسلامی به سمت تحقق جامعه اسلامی حرکت می‌کنیم تا ان‌شاءلله به آن افق مطلوب تمدن نوین اسلامی برسیم.

یعنی آثار تربیتی حکومت اسلامی منجر به ظهور جامعه اسلامی می‌شود؟

یعنی هرقدر جامعۀ ما تکامل بیشتری پیدا می‌کند، حکومتش اسلامی‌تر می‌شود.

نکته‌ای که بیان کردید بحث تکامل عقلی بود، یعنی محوریت اصلی اینها وقتی است که تکامل عقلی ایجاد شود؟

در درون تکامل عقلی، تمام تکامل‌ها نهفته است؛ زیرا  چنانکه در فلسفه‌ هم گفته می‌شود عقل اشرف قوای انسان است، در پرتو عقل تمام قوای نظری و قوای عملی رشد می‌کنند، لذا تجربه ‌هم رشد پیدا می‌کند، لذا نظام ارزشی و انگیزشی مبتنی بر قوای درونی وهم و خیال هم رشد پیدا می‌کند، لذا قوای عملی مبتنی بر تمایلات شهوانی و غضبانی ‌هم رشد پیدا می‌کنند به این معنا که تعدیل می‌شوند. درنتیجه، کل نظام معیشت و معایش انسان در جامعه تعدیل شده و به عدالت تمایل و تقرب می‌یابند.

یکی از این شاخه‌های عقل که اگر عقل نباشد قاعدتاً آن هم نیست، یعنی حیا! هم رشد می‌کند؟ (‌منظور هم مفهوم عفاف و … است و هم رفتارهای روزمره که بین مردم است)

تحقق حیا فقط با تعقل اتفاق می‌افتد؛ چون وقتی انسان در معرض وضعیت‌های بسیار پر انرژی و برانگیزانندۀ ناشی از احساس شهوت و غلیان غضب قرار می‌گیرید، اگر تعقل در کار نباشد حتما درگیر بی‌حیایی و بی‌عفتی می‌شود؛ چراکه این تعقل است که اراده را منضبط می‌کند، و این اراده است که شهوت و غضب را در جای معتدل خودش قرار می‌دهد. شهوت فی نفسه بد نیست، شهوت اگر در جای خودش و به میزان شایسته و لازم به کار گرفته شود یعنی تعدیل بشود، نه گرفتار افراط بشود که نتیجه‌اش هرزگی شود و نه گرفتار خمودگی بشود که از آن بی حالتی و بی‌حرکتی نتیجه شود، این وضعیت معتدل شهوت است. شهوت برای بقای نسل، برای امتداد نسل، برای ساخت جمعیت لازم است. جمعیت رکن اساسی توسعه و حیات یک جامعه است. در واقع اگر شما بتوانید شهوت را از طریق نهادهایی که امکان تعدیل قوای شهوانی را فراهم می‌کند که مهم‌ترین نهاد، نهاد خانواده و ازدواج است، تعدیل کنید، آن زمان است که می‌توانید گام‌های اولیه را برای توالد نسل، ازدیاد جمعیت و تربیت نسل آینده ایجاد کنید. بدون وجود تعقل و بدون تعدیل‌ اراده توسط تعقل در موضوعات مختلف تربیتی شما نمی‌توانید در ایجاد جمعیت سالم و صالح و تربیت نیکوی آن موفق باشید.

و بدون تربیت هم آن تمدن متعالی ارزشمند محقق نمی‌شود،

آن تمدنی که از نگاه اهل بیت (علیهم السلام) ارزشمند، مطلوب و مرغوب است.

الان تمدن غرب، تمدنی که ظاهرا نسبت به حیا بی تفاوت است یا با حیا ضدیت دارد، تمدن عاقلی نیست؟

تمدن مادی، تمدنی متورم و نامتعادل است. تمدن مادی‌گرای معاصر غربی بر پایۀ تورم و انباشت قدرت و شهوت شکل گرفته است و تعقل در آن، قلب ماهیت داده و بسان ابزاری محاسبه‌گر خادم عاطفه یعنی خادم محتوا و دلالت‌های قدرت و شهوت شده است.

در تمدن مادی مدرن معاصر، تعقل از آن ساحت نوری‌اش پایین کشیده شده و به ابزاری محاسبه‌گر برای نیل به قدرت و تامین مشتهیات حیات نفسانی تبدیل شده است. لذا به تعبیر بعضی از اساتید و متفکران، تمدن غربی در واقع، فوران نفسانیت است، به‌نوعی خیزش بسیار گسترده نفسانیت است و این وضعیت تمدنی، انسان و جوامع معاصر را از مسیر سعادت که همان کمال عقلی و تعالی در هویت و سیرت روحی و نوری وجود انسانی است، دور کرده است.

یعنی همین تمدن غربی که از خود حیازدایی نموده است، به وسیلۀ حیازدایی هجوم می‌آورد تا تضعیف‌کنندۀ تمدن‌های رقیبش باشد؟ بنابراین تمدنی که مبتلا به بی‌حیایی باشد از لحاظ عقلی ناقص می‌شود؟

از لحاظ بُعد نوری عقل، بله چنین است.

لازم به ذکر است در ادبیات، فلسفه و الهیات مسیحی، یا حتی فلسفۀ یونانی که در واقع نیای تاریخی فلسفه دورۀ قرون میانۀ مسیحی از مجرای فلسفۀ اسلامی محسوب می‌شود، ما شاهد درکی اشراقی و نوری از تعقل هستیم. عقل در این دوره با استفاده از مفهوم و اصطلاح “intellect” یا “intellectus” مورد دلالت قرار گرفته است. این معنا از تعقل به معنای عقل نوری یا عقل قدسی یا آن ساحت از تعقل است که انسان را به مبدأ عالی حیات که همان نور الهی است، هدایت می‌کند. برای دلالت به تعقل، مفهوم دیگری داریم تحت عنوان “rational” یا “reason”. این مفهوم، به ساحتی از تعقل دلالت دارد که معطوف به حساب‌گری در امور دنیوی بر پایۀ دلایل عینی و محاسبات کمّی و کیفی است. در واقع این مفهوم، به آن معنایی از تعقل اشاره و دلالت دارد که به محاسبه در امر معاش می‌‌پردازد.

مفهوم دیگری هم که اشاره بدان مناسب است، مفهوم “intelligence” است. این مفهوم به معنای هوش و آگاهی و فهم اشیا و امور است. محتوای و درونمایۀ این مفهوم، بر اساس مفهوم عقل تأمین می‌شود. لذا اگر در نفس انسان و یا در یک جامعه، عقل در معنای اشراقی، شهودی و قدسی‌اش فعلیت و غلبه یابد، هوش و آگاهی و قدرت فهم در فرد انسان و یا در جامعه بر مبنای دلالت آن و در مستوای آن شکل می‌گیرد؛ ولی اگر در نفس انسان و یا در جامعه، عقل در معنای محاسبه‌گری در امور دنیوی بر پایۀ ارزیابی کمّی و کیفی اشیا و امور فعلیت و غلبه یابد، هوش و آگاهی و قدرت فهم در فرد انسان و یا در جامعه بر مبنای دلالت آن و در مستوای آن شکل می‌گیرد.

در تمدن مدرن و معاصر غرب، شوربختانه، بُعد الهی و اشراقی عقل تحت‌الشعاع بُعد محاسبه‌گرانۀ تعقل، به محاق گراییده است. تبعاً هوش و آگاهی و مبنای فهم اشیا و امور در این تمدن دنیوی و بر مبنای شواهد و دلایل کمّی و کیفی تعریف می‌شود. چنین وضعیتی باعث شده است، تمدن مدرن غربی از بصیرت شهودی و معنوی فاصله گیرد و این سنخ معارف در مستوای چنین تمدنی به سوی محاق و محوشدگی گرایش یابند.

با توجه به عقل سلیم و درک عمومی مردم، آیا تمدنی که در آن ارزش‌هایی مانند حیا و خانواده تضعیف می‌شود، می‌تواند معقول باشد؟ به نظر شما چگونه می‌توان این تناقض‌ها را با عقل عامیانه و درک عمومی مردم توضیح داد؟

با توجه به همان عقل محاسبه‌گر و در مستوای دلالت همان عقل محاسبه‌گر، انسان اگر به تأمل در وضعیت خود و جامعۀ خود بپردازد، به این مطلب التفات می‌یابد که حفظ خانواده به‌عنوان نهاد ضمانت کنندۀ حیا در جامعه و  نهادی که امکان پدیدآیی نسل سالم، صالح و کارآمد آینده را در بلند‌مدت حفظ می‌کند برای جلب منافع و دفع  مضرات ناشی از کاهش جمعیت سالم، صالح و کارآمد لازم است. در این صورت باید هر آنچه که اساس شکل‌گیریِ نهاد خانواده را تهدید می‌کند، و ازجمله بی‌حیایی را نهی و حتی دفع نماید.

به هر حال، عقل محاسبه‌گر در پی تأمین و شکوفایی نظام معایش است و در این راستا از منطق محاسبۀ هزینه و فایده استفاده می‌کند، با رعایت همین منطق هم، نفی و دفع بی‌حیایی کاری عقلانی است و عدم آن غیرعقلانی است.

لذا ترویج بی‌حیایی در تمدن مدرن غربی بر اساس منطق عقلانی حاکم بر آن، نتیجۀ نقصان عقلانیت بوده و عملاً منجر به خروج از دلالت و دایرۀ عقل است.

یعنی این تمدن خودش با نقصان عقلی که دارد با وسایل دیگر و ابزارهایی که دارد بر تمدن‌های دیگر غالب می‌شود؟

این تمدن مدرن چون توانسته است برای انسان و جامعۀ انسانی ابزارسازی کند، و این ابزارسازی منجر به افزایش تولید، کسب ثروت و ایجاد رفاه شده است، تودۀ مردم را به سوی این باور نابخردانه سوق داده است که تمام مبانی فکری، فلسفی، ارزشی و هنجاری‌اش مطلوب هستند.

به هر حال، جای انکار نیست که افزایش تولید، ثروت، رفاه و امکانات ابزاری و مادی انسان در عصر جدید، بیشتر از سایر دوران‌ها است؛ ولی این قدرت و توان ابزاری به‌ناروا به‌مثابه دلیل توجیه‌گر کلیت و تمامی ابعاد فکری، فلسفی، ارزشی و هنجاری تمدن و عقلانیت مدرن تلقی شده است. در حالی که همین قدرت می‌تواند منجر به نابودی انسان در وضعیت تاریخی و انضمامی‌اش شود.

به‌عنوان‌مثال، ابزارهای تسلیحاتی بر پایۀ تکنولوژی‌هایی شکل گرفتند که ابتدائاً به هیچ وجه مضرّ نبودند و انسان آنها را به منظور جلب منافع ایجاد کرده بود لکن برخی از دولت‌های مستکبر از همین تکنولوژی‌ها، به قصد غلبه بر دشمن، ابزارهای تسلیحاتی را ایجاد کردند؛ مثلاً از تکنولوژی شکافت هسته‌ای هم برای تولید انرژی الکتریسیته استفاده شد و هم برای تولید بمب؛ و این بمب حتی توسط دولتی سلطه‌جو نظیر ایالات متحدۀ آمریکا استفاده هم شد.

به هر حال، می‌خواهم این را بگویم که قدرت ابزارسازی عقل محاسبه‌گر دنیوی یا عقل مدرن نباید باعث توجیه و اثبات حقانیت این نوع تعقل در نظر گرفته شود.

چه اینکه این معنا یعنی افزایش تولید و ثروت و بسط امکانات مادی و ایجاد ابزارهای تأمین‌کنندۀ رفاه مادی از نگاه اسلام و در نگرش اسلامی نه‌تنها منفی نیست بلکه مطلوب و مورد مطالبه است؛ لکن اگر اهتمام به عقل محاسبه‌گر دنیوی، منجر به فراموشی سپردن معنویت و ابعاد نوری عقلانیت شود، نامطلوب و ناروا است. لذا عقلی که ما در جهان‌بینی اسلامی از آن صحبت می‌کنیم به عنوان عقل و تعقل مطلوب، هم ابزارساز است و هم در عین حال، معادنگر است.

بر اساس این، اصل ابزارسازی و افزایش تمکّن انسان در برخورداری از ابزارهای فناورانه ایرادی ندارد، آنچه مهم است تعادلی است که انسان میان دو ساحت عقل یعنی عقل معاش و عقل معاد برقرار می‌سازد.

تمدن مدرن غربی از این حیث دچار عدم تعادل است. تحقق این تعادل در واقعیت انضمامی جامعۀ انسانی البته کاری به‌غایت دشوار است. ای‌بسا باید گفت تحقق تعادل میان عقل معاش و عقل معاد نیازمند هدایت انبیایی و تربیت اولیایی است. امید است این مسیر شکوفایی، با طلوع خورشید عظمای ولایت و از طریق تحقق تمدن نوین اسلامی به روی تاریخ جهانیِ انسانی گشوده شود.

و حرف آخر

تمدن مدرن، با وجود دستاوردهای چشمگیر علمی و تکنولوژیکی، دشواری‌ها و تنگناهای سهمگینی در حوزه‌های اخلاقی، تربیتی و اجتماعی ایجاد کرده است. تضعیف ارزش‌هایی مانند حیا، خانواده‌گرایی و معنویت، از جمله آثار منفی این تمدن است که با عقل سلیم و درک عمومی مردم در تضاد است. این تناقض‌ها نشان می‌دهد که تمدن مدرن، علی‌رغم پیشرفت‌های مادی، نتوانسته است پاسخ‌گوی نیازهای فطری و معنوی بشر باشد.

در این میان، جوامع اسلامی با تکیه بر بنیان‌های فرهنگی و دینی خود، می‌توانند مسیر پیشرفتی را طی کنند که هم‌زمان با حفظ ارزش‌های اصیل، از دستاوردهای مثبت تمدن مدرن نیز بهره‌مند شوند. اما این مسیر، تنها با تقویت هویت اسلامی و حرکت به سوی آرمان‌ متعالی احیای تمدن اسلامی ممکن است. در اینجا، مفهوم مهدویت به عنوان یک آرمان جهانی و تمدنی، نقش محوری پیدا می‌کند. اعتقاد به ظهور امام عصر(عج) و تشکیل تمدنی عدالت‌محور و معنوی، تمدنی که می‌تواند میان عقل معاش و معاد تعادل ایجاد کند، نه تنها امید را در دل جوامع اسلامی زنده نگه می‌دارد، بلکه الگویی برای حرکت تکاملی تمدنی ایشان است.

آموزۀ مهدویت به ما یادآوری می‌کند که تمدن حقیقی، تمدنی است که شکوفایی فضایلی نظیر عقلانیت، حکمت، عدالت، عفت و معنویت در کنار پیشرفت مادی میسر است. این آرمان، جوامع اسلامی را به سمت تلاش برای ایجاد زیرساخت‌های فکری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و… سوق می‌دهد تا زمینه‌ساز ظهور باشند. در این مسیر، نزاع تمدنی با تمدن مدرن اجتناب‌ناپذیر است، اما با تکیه‌بر آموزه‌های مهدوی و عقلانیت دینی، می‌توان از غلبه‌ی ابعاد منفی تمدن مدرن بر وضعیت عینی جامعۀ اسلامی جلوگیری کرد و به سوی تمدنی متعالی و الهی گام برداشت.

در نهایت، جامعۀ دینی می‌تواند با الهام‌گیری از آموزۀ مهدویت، مسیری را طی کند که در آن، آحاد جامعه به کمال مادی و معنوی دست یابند و بالتبع جامعه‌ای عاقل، عدالت‌محور و اخلاق‌مدار شکل گیرد. این مسیر، نه تنها پاسخ‌گوی نیازهای امروز بشر است، بلکه زمینه‌ساز تحقق آرمان جهانی اسلام در عصر ظهور یعنی احیای تمدن اسلامی خواهد بود.