مسئله‌سازی الهیات فمینیستی در الهیات جنسیتی اسلامی

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کرسی علمی-ترویجی با موضوع «مسئله‌سازی الهیات فمینیستی در الهیات جنسیتی اسلامی» توسط گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات پژوهشگاه با مشارکت پژوهشکده زن و خانواده و مجمع پژوهشگاه‌های علوم انسانی-اسلامی با همکاری معاونت پژوهشی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه برگزار شد. در این کرسی سرکار خانم دکتر زهرا شریف به عنوان ارائه دهنده و آقایان دکتر سیدحسین فخرزارع و حجت الاسلام دکتر مسعود اسماعیلی به عنوان ناقد حضور داشتند. دبیری علمی این جلسه نیز بر عهده دکتر روزبه زارع بود.

سرکار خانم دکتر شریف در مقدمه بحث گفت: فمینیسم معتقدست باورها و سنت‌های دینی به شیوه‌های پیچیده و قدرتمندی در هر دو حوزه آگاهی و عمل نفوذ می‌کنند. دین در قالب نمادها و نظام‌های اسطوره‌ای به تفسیر ماهیت جهان و جایگاه بشر در آن، چگونگی زندگی بر اساس اراده الهی و نیز تعریف مرد یا زن بودن می­پردازد و از این رو به هویت معنا می‌بخشد و ساختار اجتماعی را تقویت می‌کند. اقتدار نخبگان مذهبی به طور کلی فراتر از حوزه­های آیینی و اعتقادی است و قدرت رسمی بسیاری بر روابط خانوادگی و اجتماعی اعمال می­کند. بنابراین دین، مردم و زندگی آنها را در ساختارهای پیچیده و شبکه­های معنایی تحت حمایت امر مقدس و نهادهای نمایندگی آن قرار می­دهد.

وی افزود: فمینیست­‌ها همچنین معتقدند رابطه مستقیم و دوسویه‌­ای میان سلطه مردان بر زنان و آموزه­های الهیات وجود دارد و زن‌ستیزی در خاک مذهب رشد می‌کند. آنها می‌گویند در تمام ادیان، نخبگان مرد که تفسیر متون مقدس را کنترل می‌کنند به عنوان حاملان اقتدار دینی دارای امتیاز بوده‌­ا‌ند. دین نقش­های رهبری مرد را مشروعیت بخشیده و عاملیت زنان را در زندگی خانوادگی و به طور کلی جامعه محدود کرده است. این کارکردهای سرکوب­گرانه دین در اوایل زمانی که فمینیسم مدرن به عنوان یک جنبش اجتماعی ظهور کرد، الهیات را به هدفی برای انتقادات فمینیستی تبدیل کرد. پارسونز می­‌گوید الهیات فمینیستی «الهیاتی انتقادی است که به دنبال ایجاد آگاهی فمینیستی از مردانه بودن الهیات است و می­خواهد با استفاده از ابزار تحلیلی جنسیت به بررسی و فهم متون، سنت­ها، مناسک و اساسا سیاق دینی بپردازد تا به پیشنهاداتی دست یابد که برای تبیین سهم کامل زنان در الهیات مفید باشد».

شریف در ادامه گفت: الهیات فمینیستی در سال­های ابتدایی عمدتا انتقادی به آموزه‌­های الهیات سنتی و به اصولی چون در حاشیه بودن زنان در الهیات مردانه، موقعیت مردسالاری به عنوان ملاک ارزش­ها و تاثیر منفی این ارزش‌­ها بر زنان محدود بود، اما با توسعه چارچوب‌­های نظری فمینیسم، الهیات فمینیستی نیز وارد مرحله ایجابی و نظریه‌­پردازی شد. در این مرحله الهی­دانان فمینیست علاوه بر نقد تفاسیر و ابعاد جنسیتی الهیات، به بازیابی مشارکت‌­های گذشته زنان در زندگی کلیسایی و تأملات الهیاتی و نیز ساخت تفاسیر از منظر زنانه پرداختند. نکته قابل توجه در الهیات فمینیستی تأکید بر کافی نبودن الهیاتِ صرفا تئوری برای اصلاح وضعیت موجود است. آنها شکل­گیری قرائت فمینیستی از الهیات را مستلزم ایجاد فرهنگ خاص و تغییر شرایط اجتماعی حاکم می­دانند که علاوه بر نظریه­پردازی به کنش­گری و خلق مفاهیم و کاربردهای عملی منجر گردد، زیرا معتقدند افرادی که تا کنون قدرت را در دست داشته­اند نمادهای فرهنگی و روابط اجتماعی مطلوب خود را که انقیاد زنان و سلطه آنان را تضمین کند ایجاد کرده­اند و با استفاده از ظرفیت الهیات، این طرح از خلقت و اجتماع را به خواست و اراده الهی نسبت داده­اند، در حالی­که این امور لازمه نظم خلقت از سوی خدا نبوده بلکه معیارهای بشری برای اعتبار قدرت است. بر این اساس آنان معتقدند بایستی جنبشی برای کارگزاری فرهنگی و ایجاد جامعه گفتمانی شکل گیرد که حمایت از نقد زنان نسبت به پارادایم جنسیتی غالب هم در الهیات و هم در نظام اجتماعیِ مبتنی بر آن را سازماندهی کند. در واقع الهی­دانان فمینیست این دغدغه ارا دارند که به اعتقادات خود به مثابه یک زن، جنبه­ای عملیاتی بخشیده تا بتوانند بطور عینی وضعیت جهان را به سمت بهبود سوق دهند، آنان ابن  دغدغه را ارزشی اخلاقی می­دانند که نتیجه آن ایجاد تغییرات مثبت در جهان است. بر این اساس یکی از وظایف الهیات فمینیستی این است که اَشکال مختلفی از تبعیض را که ساختار اجتماعیِ نشأت­گرفته از الهیات سنتی بر اساس آن برای زنان محدودیت و ناتوانی ایجاد کرده است، توصیف کند و تأثیر آن ناتوانی بر موقعیت­های مختلف زندگی آنها را نشان دهد. بنابراین الهی­دانان فمینیست هم منتقدان الهیات حاکم هستند و هم متکلمین خداشناس و نظریه­پرداز و هم کنش­گران فعالی که به دنبال ایجاد تغییر و اصلاح در اجتماع­اند.

دکتر شریف در ادامه بیان داشت: در یک تقسیم‌­بندی اجمالی می­توان مواجهه فمینیست­های مسیحی با الهیات را با توجه به باور آنان نسبت به ظرفیت الهیات موجود برای تأمین دغدغه­های زنانه­نگر در سه فرض صورتبندی نمود:

  1. انقلابیون: ماهیت الهیات سنتی را چنان مردسالارانه و عامل ظلم به زنان می‌دانند که تنها راه متعهد ماندن به دغدغه‌های فمینیستی را ترک الهیات موجود و قوانین حقوقی پدرسالارانه تحت تأثیر کتاب مقدس می­دانند و بنابراین باید آنها را پساسنتی دانست. پساسنتی به معنای ضدالهیات نیست زیرا آنان پس از عبور از الهیات موجود به ارائه دیدگاه­های الهیاتی جدید خود می­پردازند. همچنین در پساسنتی “پس از یک رویداد” اگرچه به گذشتن از یک امر خاص تاریخی که اَشکال خاصی از باور، فرهنگ و دانش را ایجاد کرده است، اشاره دارد اما به معنای نگاه نکردن به گذشته نیست بلکه به معنای واکنش نسبت به محدودیت­ها و مشکلات ایجاد شده توسط آن است و معنای محوری آن در ساختارشکنی، بی­ثباتی و تکه­تکه نمودن ساختار الهیات سنتی است. فمینیست­های پساسنتی با ساختارشکنی هم در حوزه الهیات و هم در زمینه فمینیسم و بی­ثبات نمودن آنها به عنوان گزارش های منحصر به­فردی که فرانظریه و فراهستی­شناسی را در اولویت خود قرار می دهند، به دنبال ظرفیتی هستند که بتوانند میدان­های جدید تحقیق را گشوده و به اتخاذ استراتژی­های جدید بپردازند. سوال اساسی در این بخش نحوه عبور آنان از الهیات سنتی و پیشنهادات الهیاتی آنان پس از این فراروی است. از میان انقلابیون می­توان به مری دیلی اشاره کرد.
  2. اصلاح طلبان:‌ وجهه الهیاتی­ این گروه بر جنبه فمینیستی­شان­ غلبه داشته و به دنبال تغییرات اندک از درون خود الهیات بوده و کمتر به نقد ساختار اصلی آن می­پردازند، زیرا معتقدند الهیات سنتی جوهره لازم برای آزادی­بخشی زنان را داراست. اینکه ایشان به کدام بخش الهیات رایج پایبندند و کدام بخش را تغییر می­دهند و معیار این ثبات و تغییر چیست، سوال اصلی این بخش است.
  3. بازسازی‌گرایان: فهم بازسازی­گراها به عنوان نقطه میانه اصلاح­طلب­ها و انقلابیون صورت می­گیرد. ایشان مانند گروه دوم در چارچوب الهیات به دنبال تأمین اغراض خود هستند اما برخلاف آنان صرف برخی اصلاحات جزئی را کافی برای خروج زنان از وضعیت انقیاد نمی­دانند. از سوی دیگر مانند گروه اول مجدانه به ارزیابی انتقادی پدرسلاری موجود در الهیات سنتی می­پردازند اما برخلاف آنان معتقدند تفسیر مجدد نمادها و ایده‌های سنتی بدون کنار گذاشتن خدا و آموزه­های الهیات سنتی، ممکن و مطلوب خواهد بود. به نظر می­رسد از میان این سه طیف، الهیات بازسازی­گرا تعداد بیشتری از الهی­دانان فمینیست را در خود جای می­دهد. زیرا اکثر الهی­دانان فمینیست هم­چنان به وجود گنجی در الهیات اعتقاد دارند اما به دنبال اضلاح بی­عدالتی­ها و ظلم­های بسیاری هستند که به نام الهیات بر زنان، طبیعت و … تحمیل شده و از آن حمایت می­شود. سوال اصلی در این بخش موضوعات و احکام مورد بازسازی و سطح بازسازی آنهاست.

وی افزود: مسئله‌­سازی الهیات فمینیستی برای الهیات جنسیتی اسلامی در چند مرحله می­تواند صورت پذیرد:

  1. مقومات الهیات جنسیتی: از منظر فکینیست­ها چند مقوم اصلی در تعریف یک الهیات فمینیستیک وجود دارد: نخست پیش­فرض مردسالار بودن دین سنتی و مبارزه با آن، دوم برابر­طلبی در سطح آموزه­ها و مناسک و سوم اصلاح اجتماعی بر اساس اصلاح الهیات فمینیستی. این در حالی است که هیچیک از عناصر فوق به عنوان مقوم الهیات جنسیتی اسلامی نیست، این بدان معناست که هرچند الهیات اسلامی حساس نسبت به مسائل جنسیت است، اما این مسئله، قید موضوعات و احکام آن نیست و هرجا به فراخور شرایط محط نظر باشد، شارع آن را ذکر کرده است. همچنین هر چند حکمت اسلامی به عملی و نظری تقسیم می­شود ولی اصلاح اجتماع، وظیفه هر الهی­دان حوزه جنسیت نیست و وادی آن الهیات اجتماعی و یا اساسا علم الاجتماع است. در خصوص قید برابری نیز روشن است که دیدکاه اسلام مبنی بر عدالت بین دو جنس است که گاهی اقتضای آن تساوی و گاهی تفاوت است؛
  2. خروج تخصصی برخی مسائل الهیات فمینیستی از الهیات جنسیتی اسلام: برخی دغدغه‌­های الهی­دانان فمینیست نظیر آموزه هبوط و یا انحصار رستگاری در عیسی و نیز وثاقت متن و … از زمره مسائلی است که در مسیحیت به انحراف رسیده قابل طرح است و اساسا جایی در الهیات جنسیتی اسلامی ندارد؛
  3. معناداری برخی سوالات کلان الهیات فمینیستی در الهیات جنسیتی اسلامی: برخی سوالات حقیقی در الهیات فمینیستی مطرح سات که جای طرح آن در الهیات جنسیتی اسلامی نیز وجود دارد، برای مثال؛

الف) آیا غلبه حیات احساسی در زن از سویی و گره خوردن ارزش حقیقی به تعقل، به معنای نقصان ذاتی زنان در رسیدن به کمال نیست؟ اگر بدین معناست این امر با عدالت الهی سازگار است؟ زیرا هر دو صنف زن و مرد مورد خطابات عام تقوا و وصول به سعادت هستند و این به معنای الزام آنان به زندگی سعادتمند است، در فرض نقصان ذاتی، چطور می­توان پذیرفت دو نفر با تفاوت در قابلیت و ابزار، مامور به انجام یک امر باشند؟

ب) آیا در فرض نقصان ارزشی زنان، آنان دارای مسئولیت اخلاقی می­باشند؟

ج) آیا فهم و معرفت جنسیتی است و اصل معارف که شناخت خداوند است برای زنان و مردان به یک میزان قابل شناسایی و دستیافت است؟

د) آیا هستایی زنانه و مردانه با یکدیگر متفاوت است؟ اکر متفاوت است رابطه آنها با هستی مطلق چگونه خواهد بود؟

در ادامه دکتر فخرزارع به عنوان ناقد جلسه خاطرنشان کرد: از مهم‌ترین پیش‌فرض‌های الهیات فمینیستی انسانیت کامل به مثابۀ خلق الهی است اما در توضیحات و مقاله ارائه شده مبادی تصوری بحث مشخص نیست. این که این مفهوم در ادبیات فمینیستی به چه معناست، عناصر و مولفه‌هایش چیست و چه مبنایی دارد و آیا در فعلیت دارای چنین ظرفیتی‌اند یا به مثابۀ انسان بالفوه دارای چنین ذخیره‌ای می‌باشد از جمله مواردی است که خوب بود در ارائه بحث بدانها پرداخته می‌شد. نکتۀ دوم این‌که انسانیت کامل معطوف به جنسیت تبیین نمی‌شود ولی در این الهیات وقتی از انسانیت کامل بحث به میان می‌آید مجددا به جنسیت ارجاع می‌گردد خصوصا که در گام اول که از الهیات به عنوان امری انتزاعی فاصله گرفته است. نکتۀ دیگر این‌که این دسته از فمینیست‌ها به دنبال زیر سوال بردن پارادایم‌های به اصطلاح مردانۀ الهیات هستند، حال آیا خود تدبیری برای این دارند که یک پارادایم زنانه الهیاتی را تولید نمایند؟ در واقع اینها هنوز از چارچوب‌ها و زمینه‌های جنسیتی خارج نشده‌اند تا انسانیت کامل به تعبیر خودشان ظهور پیدا کند. نکتۀ دیگر این‌که مناسب بود در مقدمات بحث به این موضوع پرداخته شود که وقتی گفته می‌شود الهیات فمینیستی آیا مباحث آن مربوط به خداوند، کتاب مقدس، عیسی مسیح(ع)، گناه نخستین و یا اربابان کلیسا و کلیساست؟ و موضوع آخر این‌که فمینیسم هموراه در جستجوی تساوی بوده‌اند آن‌هم با تعاریف کمی و محسوس در امور عینیت‌یافته. در این دیدگاه هر نابرابری و تفاوتی ولو عادلانه باشد مذموم شمرده می‌شود و هر نوع عدم تفاوتی ممدوج است ولو غیرعادلانه باشد؛ به نظ‌ر می‌رسد در نحلۀ الهیاتی‌ آن ‌هم از آغاز تاکنون بر محور دو مفهوم تساوی و تفاوت صورت گرفته است که در حاق معنا چندان تفاوتی با وجوه دیگر فمینیسم نیافته‌اند.

دکتر اسماعیلی به عنوان ناقد پایانی، در بررسی و نقد سخنرانی دکتر شریف اظهار داشت که این بیانات، دیدگاه مناسبی را در اختیار ما می­گذارد که اگر خواستیم از زاویه الهیات و فلسفه اسلامی، به مسائل زنان و فمینیسم بپردازیم، به چه پرسش­ها و با چه رویکردی باید پاسخ دهیم. وی گفت ما در فلسفه و عرفان اسلامی، زمینه­های متافیزیکی بسیار مناسبی برای پرداختن به مسائلی از این دست داریم. برای نمونه در راستای بحثی مبنایی در مورد نسبت هستی شناختی ذکورت و انوثت، می­توان از  فص محمدی از فصوص الحکم ابن­عربی و فص فاطمی (تکمله فصوص الحکم) علامه حسن­زاده آملی ره نام برد که در این دو فص، بحث بسیار مفصلی در باب جایگاه هستی­شناختی زن در مراتب هستی و نسبت مرد با زن ارائه شده است. به طور کلی مقام زن در هستی در الهیات اسلامی، مقام اُمومت و مادرانگی است و مقام مرد، مقام امامت و پدرانگی است و هرجایگاهی از هستی که جایگاه جمعیت و دربرگیرندگی تفصیلیِ حقایق و موجودات باشد –مانند لوح محفوظ یا همان نفسِ کلی- جایگاه امومت و زن است و هر جایگاهی از هستی که مقام جمعیت اندماجی حقایق و موجودات باشد –مانند قلم اعلی یا روح اعظم– جایگاه امامت و مرد است. بنابراین در هستی­شناسی عرفانی و حکمی اسلامی، هرچند جایگاه امامت و مردانگی بالاتر از جایگاه امومت و زنانگی لحاظ شده است، اما هیچ یک از این دو در هستی مادون، نقش استقلالی ندارند و هردو برای تکوین عوالمی که موجودات متکثر در آن حضور دارند (مانند دنیا) لازم و اساسی هستند. حتی می­توان گفت مقام امومت، به تفصیل و ظهور متکثر موجودات که الان در آن ورطه هستیم، نزدیک­تر است. بنابراین در عین حال که مقامی بالاتر برای ذکورت در نظر گرفته می­شود، مقام انوثت، از منظری، مقامی پراهمیت­تر محسوب می­شود و نسبت آن با من متمایز از دیگران، نسبت اشتمال و دربرگیرندگی است؛ کما این که رحم مادر، جنین را در درون خود می­پروراند. با این وصف، می­توان گفت در الهیات اسلامی، در عین بیان تفاوت مقام مرد و زن به تبع مقتضیات وجودی آنها، هیچ یک از آن دو برای رقم زدن موجودات متکثری چون وجود خود ما در این دنیا، کافی و خودبسنده شمرده نمی­شوند؛ بلکه مقام زنف مقامی اصلی تر است که با اشتمال و پرورش­دهنگی خود نسبت به موجودات و انسان­های مادون، آنها را به صحنه وجود می­آورد و مصون می­دارد.

در پایان خانم دکتر شریف اینطور به جمع‌بندی پرداختند که الهیات فمینیستی نوعی تلاش برای رهایی زنان از میراث تاریخ است که آن را از طریق شیوه‌های متعدد آزادی در انسانیت، تعاملات روزمره و … در چارچوبی الهیاتی دنبال می‌کند تا بتواند به اشکال مختلف انقیاد از طریق تأمل الهیاتی و کنش مطابق با آن پایان دهد؛ چارچوبی الهیاتی با دغدغه تأکید بر تجربه زنان و الگویی برای عمل منطبق بر نتایج آن که به طراحی یک الهیات بر اساس منظر زنانه و به هدف تغییر در جهان می‌انجامد. دراین مسیر با ایجاد آگاهی نسبت به مردسالار بودن الهیات و کنترل فرهنگ توسط مردان به نفع مردان و به ضرر زنان، پارادایم های مردانه الهیات را زیر سوال می‌برد. همچنین الهیدانان فمینیست این دغدغه را دارند که به اعتقادات خود به مثابه یک زن، جنبه‌ای عملیاتی بخشیده تا بتوانند بطور عینی وضعیت جهان را به سمت بهبود سوق دهند، آنان ابن دغدغه را ارزشی اخلاقی می‌دانند که نتیجه آن ایجاد تغییرات مثبت در جهان است. بر این اساس الهیدانان فمینیست هم منتقدان الهیات حاکم هستند و هم متکلم و نظریه‌پرداز و هم کنشگران فعالی که به دنبال ایجاد تغییر و اصلاح در اجتماع‌اند. با توجه به امور ذکر شده شاید بتوان گفت الهیدانان فمینیست هم به دنبال تحول فرهنگی و اجتماعی در نگاه به الهیات هستند و هم می‌خواهند بر اساس این الهیاتِ متحول‌شده، فرهنگ و اجتماع موجود را نیز با محوریت زنان متحول سازند. در مجموع الهیات فمینیستی را می‌توان تلاش زنان برای بهبود وضعیتشان در مسیحیتِ دست‌خورده و تحریف‌شده دانست که این تلاش گاه سمت افراط و گاه تفریط را رفته است و گاه دارای نکاتی است که از حقیقت برخوردار است.