دکتر روزبه زارع
عضو هیات علمی گروه غربشناسی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
چرا طبیعیگرایی مقبول افتاد؟
در یادداشتی با عنوان «چرا میان علم جدید و جهانبینی دینی تعارض وجود دارد؟»، ریشه تعارض میان علم جدید و خداباوری را تا آموزه «طبیعیگرایی» دنبال نمودیم. این آموزه، در روایت روششناختی خود، بر این دلالت داشت که نباید در تبیین رویدادهای جهان طبیعت (که وظیفه یا شأن علم است) به امور فراطبیعی استناد نمود. در همان یادداشت تأکید کردیم که این آموزه با وجود آنکه نسبت به اصلِ وجود موجودات فراطبیعی و از جمله خداوند خنثی است و آن را انکار نمیکند، نسبت به جهانبینی خداباورانه -که مبتنی بر وابستگی تام جهان طبیعت به ماورای طبیعت است- کاملاً در تقابل قرار میگیرد. همچنین بر این نکته تأکید داشتیم که این آموزه، به عنوان یک تجویز روششناسانه، به عنوان مبنای روشی علم جدید تثبیت شده است.
پرسشی که در این نوشته به آن خواهیم پرداخت این است که «چرا دانشمندان، از آستانه شکلگیری علم جدید به تدریج در مسیر طبیعیگرایی قرار گرفتند و امروزه جریان اصلی در آن تثبیت شده است؟».
در بررسی این پرسش قصد داریم به این بپردازیم که چرا در فرایند شکلگیری دستگاه بخصوص معرفتی که به آن علم تجربی جدید (Science) میگویند، به تدریج تمسک به ماورای طبیعت در تبیینهای علمی کاهش پیدا کرد به گونهای که لااقل در دو قرن اخیر، بررسی علمی یک پدیده، مسئله یا موضوع به معنای بسط طبیعیگرایی به حریم آن پدیده، مسئله یا موضوع تلقی میشود. به عبارت دیگر، امروزه تلاش معرفتی را علمی تلقی میکنیم که متعهد به این باشد که در تبیینهای خود از هیچ هویت فراطبیعی استفاده نکند. خلاصه اینکه چه امتیاز درخشانی در رعایت ضابطه طبیعیگرایی وجود داشت که این آموزه را در جایگاه ممتاز و کنونی خود نشانده است؟
در ادبیات معاصر مباحث علم و دین معمولاً سه پاسخ به این پرسش داده میشود یا به عبارتی دیگر، از سه راه بر درستی طبیعیگرایی و جواز جایگاه آن به عنوان مبنای علوم جدید استدلال میشود که به اجمال به طرح و بررسی آنها خواهیم پرداخت. قصد داریم تا به طور خلاصه بیان کنیم که طرفداران طبیعیگرایی چه توجیهی برای این آموزه دارند و ببینیم این توجیهات کفایتکننده هستند یا خیر.
الف) گاهی ادّعا این است که علم، بنا به تعریف، ملتزم به طبیعیگرایی است و از بحث درباره فراطبیعت اجتناب میکند. اگر منظور این باشد که علمِ طبیعی، چیزی درباره فراطبیعت نمیگوید، این ادّعا تبدیل به چیزی شبیه همانگویی خواهد شد. امّا این ترفندِ مربوط به تعریف، راه به جایی نمیبرد. حتّی اگر «علم» به عنوان فعّالیتی که طبیعیگرایی روششناسانه برای آن درست است، تعریف شده باشد، جای این پرسش هست که چرا زمان، توان و ثروت باید صرف این فعالیت شود؟ چرا نباید به جای علم -که صرفاً بر اساس تعهد به طبیعیگرایی تعریف شده- از فعالیت معرفتی دیگری پشتیبانی نمود که دقیقاً مانند علم است، تنها با این اختلاف که بنا به تعریف تعهدی به طبیعیگرایی روششناسانه ندارد؟ از این رو، به دلیلی قابل توجه و مستقل از تعاریف نیاز است تا فکر کنیم که طبیعیگرایی توصیه خوبی برای کاوش معرفتی ارائه میکند.
ب) راه دیگر برای دفاع از طبیعیگرایی روششناسانه، ادّعای این است که گزارههای ناظر به فراطبیعت، آزمونناپذیر هستند. اسکات در این باره میگوید: «شما نمیتوانید خدا را در لوله آزمایش قرار دهید، از همین رو علم چنان عمل میکند که گویی خدایی نیست. این مادهگرایی روششناختی سنگ بنای علم مدرن است».
این یک نگاه قدیمی است و برخی از فلاسفه مثالهای نقض آن را ارائه نموده اند. این گزاره را در نظر بگیرید: «عاملی فراطبیعی، ۱۰۰۰۰ سال پیش، حیات را بر روی زمین خلق نموده است». دانشمندان، شواهد متعدّدی دال بر بسیار قدیمیتر بودن حیات در اختیار دارند. اگر این طور باشد، این گزاره درباره فراطبیعت، آزمونپذیر و البته کاذب است.
بنابر این، گزارههای مرکّبی هستند که آزمونپذیراند، منظور گزارههایی ترکیب شده از هر دوی هویّات فراطبیعی و اشیای زمانی–مکانی (طبیعی) هستند. امّا درباره گزارهای که کاملاً ناظر به فراطبیعت باشند، چه میتوان گفت؟ این گزاره را در نظر میگیریم: «خدا در آفرینش خود، هدفی دارد». پیناک معتقد است این گزاره آزمونناپذیر است و شاید هم، در مورد این گزاره بخصوص، حق با او باشد؛ امّا این سبب نمیشود همه گزارههای ناظر به فراطبیعت را آزمونناپذیر بدانیم. حتّی اگر برخی از گزارههای کانونی در یک نظریه آزمونناپذیر باشند، لزوماً نتیجه نمیشود که کلّ نظریه آزمونناپذیر است.
از سوی دیگر، مشکل آزمونناپذیری تجربی منحصر به تبیین فراطبیعی نبوده و علوم تجربی جدید نیز آمیخته با مفاهیم و قوانینی هستند که در تور تنگ آزمونپذیری تجربی نمیافتند. رَش پس از بررسی کاربردها و گونههای آزمونپذیری، در پاسخ به این که خدا را نمیتوان در آزمایشگاه مشاهده کرد، مینویسد: «مگر امـوری چـون رخدادهای کوانتومی، انفجار بزرگ و اَبَرنـواخترهـا (Supernovas) را میتوان در لولههای آزمایش بازتولید و بررسی نمود؟… آزمون و کنترل ناپذیری این امور صرفاً ناشی از ناتوانی ابزارها نبوده، شماری از آنها علی الاصول و بنابر این، همواره پابرجا خواهند بود. پس چرا آزمونناپذیری آنها نشانه غیر علمی بودنشان تلقی نشده و همچنان علمی خوانده میشوند؟».
ج) در راه شایع دیگر برای دفاع از طبیعیگرایی روششناسانه، از ما خواسته میشود به اثر ترک طبیعیگرایی روششناسانه بر روی افراد و روند توسعه علم توجّه کنیم. ادّعا این است که نقض طبیعیگرایی روششناسانه، ترمزی برای علم (Science Stopper) است. اگر به خودمان اجازه دهیم درباره هویّات فراطبیعی صحبت کنیم، فعّالیّت جدّیِ علمی متوقّف میشود و التزام به طبیعیگرایی روششناسانه، یک پیشگیری ضروری برای اجتناب از این معضل است. این دفاع را قویترین استدلال به نفع طبیعیگرایی تلقی میکنند که البته بیارتباط با مورد قبلی نیز نمیباشد.
شماری از اندیشمندان برآن اند که نقض طبیعیگرایی و ورود توضیحات فراطبیعی به ساحت علم موجب میشود که هرگاه عالمان از نظر علمی با موارد دشواری روبرو شوند، دست به دامن کنش فراطبیعی شده و خیلی زود تحقیق علمی را کنار بگذارند؛ تحقیقی که چه بسا در غیاب تفسیر فراطبیعی میتوانست به راه حل درست و مناسب طبیعی (=علمی) بیانجامد.
تنها از باب نمونه، این مثال واقعی را درنظر بگیرید: در سال ۱۹۵۶ مردی ۵۱ ساله را به دلیل ابتلا به سرطانی بدخیم که در بدن او پخش شده بود، از بیمارستان جواب کردند اما پس از ۱۲ سال و در سن ۶۳ سالگی برای مشکل جسمانی دیگری به همان بیمارستان مراجعه نمود! پس از بررسی مجدد اسناد پزشکی، معلوم شد هیچ خطایی در تشخیص قبلی وجود نداشته و سرطان او، به دلیلی ناشناخته بیاثر شده است. در این جا امکان داشت درمان این بیمار را به دلایل فراطبیعی مستند کنند و پرونده بحث را ببندند؛ اما یکی از پزشکان آن بیمارستان ماجرا را دنبال نمود و با گرفتن آزمایشهای بیشتر، نهایتاً به این نتیجه رسید که وجود هورمونی بخصوص در بدن این بیمار، موجب بیاثر شدن سرطان او شده و در پایان، این هورمون به عنوان یکی از درمانهای مؤثر آن نوع سرطان، به جامعه علمی معرفی شد. اگر آن پزشک هم میخواست از معیار طبیعیگرایی عدول کند، این یافته علمی بدست نمیآمد.
به منظور سنجش اعتبار این استدلال، اجازه دهید با یک نکته تاریخی ساده آغاز کنیم. بسیاری از چهرههای مرکزی در انقلاب علمی، فکر میکردند علم، به وجود خدا برای تبیین برخی پدیدههای طبیعی نیازمند است. به عنوان نمونه، نیوتن بر این گمان بود که منظومه شمسی بدون دخالت خداوند، فرو میریزد. نیوتن همواره ملتزم به طبیعیگرایی روششناسانه نبود، امّا این مسئله مانع از این نشد که او دستاوردهای علمی بینظیری نداشته باشد. آنچه درباره استدلال ترمز علم درست است این است که اگر از «خدا خواسته است که چنین باشد» به عنوان اوّلین و تنها پاسخ به همه مشاهدات استفاده کنیم، هیچ گاه فعّالیّت علمی جدّی انجام نداده ایم؛ امّا باز کردن پای خدا به علم، لزوماً شعله فعّالیّت علمی را خاموش نمیکند. بحث در این جا ناظر به یک تمایز است: بین این که بگوییم «خدا چنین کرده» به عنوان بخشی از یک تبیین و این که همین را بگوییم به عنوان یک تبیین کامل. این رویکرد دوم اگر به همه پدیدههای علمی تعمیم پیدا کند، علمِ مولّد را پایان میدهد؛ امّا این نشان نمیدهد که رویکرد نخست نیز مهلک است. به همین دلیل است که استدلال ترمز علم، قادر به موجّهسازیِ طبیعیگرایی روششناسانه نیست.
توجه به این نکته هم در این جا خالی از لطف نیست که به اعتقاد منتقدان طبیعیگرایی، التزام صلب به ضابطه طبیعیگرایی نیز ترمز معرفت به حساب میآید و وجوهی از معرفت اصیل بشری را بیمعنا معرفی کرده و سدی بر راه کند و کاوهای منجر به آن خواهد بود. التزام به این ضابطه، موجب انسداد و کاهلی اندیشهورزی در سطحی دیگر شده و مانع هرگونه تعمق و ژرفنگری در چگونگی پیوند عوامل فراطبیعی و پدیدههای این جهانی میشود و ثمره نهایی آن محدودیت معرفت بشری است. نمونهای از این مسئله را میتوان در موضعی که در قبال پرسش از چراییِ وجود جهان اتخاذ میشود مشاهده نمود. این در حالی است که چرايى، به معنای علت تحقق و پديد آمدن يك چيز اقسامی دارد از جمله چرایی غایی و فاعلی. چرایی فاعلی نیز به دو قسم پرسش از علت یا علل هستی بخش و چرایی فرایندی تقسیم میشود. بنابراین «چرا جهان وجود دارد» به سه پرسش اساسی در باب جهان قابل تحلیل است که عبارتاند از: (۱) علت پدیدآورنده و هستی بخش جهان چه چیز یا چه کسی است؟ (۲) فرایند پیدایش و تحولات جهان چگونه است؟ (۳) غایت جهان چیست و اساسا غایت و هدفی دارد یا نه؟ بهطور معمول در تحقیقات فلسفی مراد از چرایی جهان بررسی علت هستی بخش و غایی جهان است و در تحقیقات علمی تکیه اصلی بر سر چگونگی آن است. اگرچه هم فیلسوف و هم فیزیکدان میتوانند دایره پرسش را به حوزه دیگری گسترش دهند، لیکن حصر کاربرد آن در چگونگی و فرایند فیزیکی غیرقابل قبول است و به این وسیله نمیتوان تحقیقات چندجانبه در باب چیستان هستی را فرونهاده، و با توصیه به نوعی خودسانسوری ذهن جستجوگر را از ادامه کاوشگری بازداشته، به توضیحات طبیعیِ صرف با همه کاستیهای آن بسنده کرد. همچنین است حکایت بحث از غایت در علوم زیستی یا تجرد نفس و قابلیتهایی نظیر آگاهی و اراده آزاد در علوم شناختی.