روایتی قابل اعتماد از تاریخ

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، نشست معرفی و نقد و بررسی کتاب «صادقانه» نوشته سهیلا عبدالحسینی عصر روز شنبه مورخ هشتم مهرماه در فروشگاه کتاب به‌نشر برگزار شد.

در این نشست دکتر احمد شاکری عضو هیات علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه به سخنرانی پرداخت که در ادامه یادداشتی از ایشان در خصوص رمان مذکور از منظرتان می‌گذرد.

“صادقانه” نوشته خانم سهیلا عبدالحسینی که در سال جاری توسط انتشارات به نشر چاپ شده، نتیجه فرایند پژوهشی، اموزشی، هدایتی، گروهی و روشمند است. نوشتن درباره اهل بیت چند سالی است که مورد توجه مضاعف نویسندگان قرار گرفته و اثار تولید شده بعضا با وجود نقصهای فنی، کاستی ها و عدم صحت انتساب تاریخی مورد اقبال مخاطبان واقع شده است. گام نهادن بر چنین گامی تخصصهای ویژه ای می طلبد و از دشوارترین گونه ها در حوزه داستان نویسی انقلاب اسلامی است. گرچه داستان نویسی به واسطه نیاز به چیرگی و اشراف بر تجربه بشری به فراخور موضوع همواره ساحتی مضاف و بینا رشته ای است با این وجود برخی موضوعات از خصوصیاتی برخوردارند که فی نفسه برای داستان نویس می توانند چالش برانگیز باشند. یکی از مهمترین موضوعات پرداخت به زندگی، پیامبران، اولیای دین و اهل بیت است. این موضوع علاوه بر تمامی چالشهایی که رمان نویسی با ان مواجه است با مسائل تاریخی، کلامی و فقهی نیز مواجه است. واقعیت این است که به واسطه اثار تولید شده و به میزان توفیقات محقق تجربه روشمند و توصیه شده ای در باب نوشتن داستان اهل بیت وجود ندارد. نوعا مراحل نوشتن داستان اهل بیت روایت نشده و نویسندگان به ارائه اثر نهایی شان بسنده می کنند. اما با اذعان به واقعیت موجود ادبیات و مسائل پیشاروی ان، یکی از روشهای منطقی و قابل اعتماد بسنده نکردن به منابع تاریخی و کلامی و اکتفا و توصیه به مواجهه نویسنده داستان به این منابع و فراهم اوردن شرایط مشاوره کلامی تاریخی است. در این روش، نویسنده در انتخاب، مواجهه، فهم و انتخاب متن تاریخی تنها نیست. بلکه فرد متخصص در تاریخ نویسنده را در تمامی مراحل همراهی می کند. اینکه چه منبعی را انتخاب کند و حتی المقدور از منابع ضعیف استفاده نکند. اینکه چه گزاره های داستانی تضادی با گزاره های تاریخی یا روح تاریخی ندارند. اینکه چه بخشهایی از تاریخ قابل صرف نظر است. همه این امور با این مرجعیت شکل می گیرد. موسسه انتشاراتی به نشر بر همین اساس جلساتی را با موضوع داستان نویسی اهل بیت سامان داد. چنین جلساتی فارغ از اثار و محصولاتی که بر اساس ان شکل می گیرد حائز اهمیت بوده و تجربه نگاری ان می تواند به عنوان امری ارزشمند مرور و ثبت و ضبط شود. در حقیقت با انتشار اثار این امکان فراهم می اید تا فاصله میان اثاری که بدون مشاوره اینچنینی نوشته می شوند و اثاری که از این روش استفاده می کنند سنجیده شود و توفیقات و نواقص این روش ارزیابی شود.

جلسات داستان نویسان اهل بیت صلوات الله علیهم در به نشر به دلایلی تمرکز خود را بر تاریخ با محوریت دکتر سعید طاووسی مسرور که از اساتید برجسته تاریخ شیعه هستند قرار داد. این تمرکز یافتگی که با اموزش های تاریخی، هدایت تاریخی، مباحثه درباره جوانب تاریخی و مشاوره همراه بود به دلایلی به صورت متوازن در بخش داستان پیش نرفت. شاید بدین سبب که شرکت کنندگان در این جلسات داستان نویس بوده و اثاری را منتشر ساخته بودند بنابر این فرض اولیه این بود که حوزه محل بحث و مسئله ساز تاریخ است نه داستان. گرچه چنین نتیجه ای نادرست نیست اما حوزه داستان تاریخی مسائل مضافی دارد که هر یک از ارکان ان یعنی داستان و تاریخ به ساحت مقابل خود وارد می سازند. هر ساحتی تلاش می کند ساحت دیگر را به تمکین درباره قواعد خود ناگزیر سازد و ان را در اختیار اهداف خود قرار دهد. روشن است که تاریخ حتی در دسترس ترین شکل نیازمند بازروایی توسط ابزارهای داستانی است. بنابر این سهم داستان در انچه تاریخ بدان اشاره کرده اساسی، مهم و اصیل است.

“صادقانه” در قیاس با برخی اثار تولید شده تاریخی درباره اهل بیت یا درباره اصحاب و یاران ایشان یا داستانهای تاریخی هم عصر با این حضرات از مزایایی برخوردار است. این داستان بلند نشان دهنده تحقیقات تاریخی نویسنده است. تحقیقاتی که موضوعاتی چون مکان و زمان داستان، شناخت بافت قبایل، شناخت شخصیت های تاریخی، شناخت سیر وقایع، شناخت و ارجاع تاریخی به گفته های امام علیه السلام و شناخت ابزارها، وسائل و اشیاءی که داستان به روایت انها می پردازد را شامل می شوند.

داستان در شش فصل و ۲۴۸ صفحه روایت می شود. مرکزیت داستان روایت سلیمان، هاشم و محمد است. سلیمان پدر خانواده است که در قیام زید شرکت داشته و او را همراهی کرده است گرچه در دل به واسطه عدم تایید امام با این قیام همراه نبوده است. هاشم با عباسیان همراه شده و در زمان منصور به ماهیت واقعی این سلسله پی می برد و از انها جدا می شود. محمد نیز پس از اختلاف با هاشم راهی مدینه شده و از محضر امام صادق علیه السلام استفاده می کند. در نهایت هاشم را می یابد. جان او را نجات داده و برای تبلیغ و رساندن کلام  امام به شیعیان راهی سفر می شود. اما از میان این سه شخصیت محوریت داستان با محمد است. او جوانی است که از اغاز به مطالعه و جستجو و دانش اندوزی علاقه نشان می داده است و جستجوی امام نیز برایش جستجوی علم و دانش بوده است.  این روایت به دوره ای از حکومت امویان و عباسیان می پردازد. همچنین قیام زید و عباسیان روایت می شود. محمد در هیچ یک از این دو قیام در تبعیت با امام شرکت نداشته است. در مجموع نیز محمد راه صحیح را علم اموزی و بال بردن سطح دانش مردم می داند کاری که امام صادق علیه السلام بدان دست می زنند.

از جمله نکات قابل توجه در این داستان حضور شخصیت هایی هستند که جزو علاقمندان و شیعیان یا وابستگان اهل بیت هستند اما دچار خطا یا اجتهاد غلط یا تغییر و تحول می شوند. کسانی که به غرض درست و اهداف عالی کار را شروع می کنند اما روش درستی را برنمی گیزنند. داستان در این باره از کسی مانند زید تجلیل می کند اما کار او را بی نتیجه دانسته و مسبب ریختن خونها و نابودی زندگی ها می داند. مانند انچه شرکت در قیام زید بر سر  خانواده سلیمان اورد. همچنین عباسیانی که با نام اهل بیت قیام خود را اغاز می کنند و بعدها تبدیل به سخت ترین دشمنان اهل بیت می شوند. یا هشام که او نیز با عباسیان همراه می شود و متوجه انتخاب اشتباه خود می شود. این موضوعات از اهمیت و حساسیت زیادی برخوردارند و نوعی شخصیت پردازی خاکستری را می طلبند. اینکه امام با وجود علاقه به زید قیام او را تایید نمی کند. داستان در روایت این برهه های حساس تاریخی گرچه به تکریم زید و امثال او پرداخته است اما به مقوله اجتهاد در مقابل رای امام وارد نشده و این موضوع را مورد توجه قرار نداده است.

اولین خصوصیتی که می توان از ان به تدبیر داستان در ورود به زندگی امام صادق علیه السلام یاد کرد انتخاب شخصیت های داستانی است. گرچه نام این داستان “صادقانه” است و اینگونه به نظر می رسد که باید زندگی امام صادق را روایت کند. اما به واقع داستان با فاصله معنی داری به امام پرداخته است. شخصیت اصلی در فاصله معرفتی، زمانی و مکانی و موقعیتی با امام قرار دارد. در نتیجه جز برخی سخنان ان حضرت اساسا زندگی ایشان روایت نمی شود. انچه روایت شده وقایعی است که در طول سالهایی از زندگی حضرت به لحاظ سیاسی رخ داده و امام نیز درباره انها نظر داشته اند.  این می تواند یک انتخاب از سوی نویسنده ای باشد که می خواهد حریم امام را حفظ کرده و به ان ساحت مقدس نزدیک نشده و کنشهای امام را روایت نکند. اما انچه می تواند بدیل این حضور فیزیکی باشد حضور معنوی است. انتخاب نویسنده این بوده تا جوانی علاقمند به امام را طراحی کند که در فضای اعتقادی و علمی سلوک داشته و از این حیث نیاز به امام در او اشکار شده و با امام ارتباط بگیرد. اما ایا داستان در انتخاب این بدیل موفق بوده است؟ بدین معنی که منطق امام را روایت کند؟ یکی از تدابیر داستان روایت جریانهایی است که امام درباره انها نظر داشته اند. یعنی انها را ناکام خوانده یا با ان همراهی نکرده اند. خاصه قیام امثال زید و عباسیان. از این نظر داستان متمرکز بر این جریانها شده و تلاش کرده شخصیت های اصلی این قیامها یا وابستگان به انها را روایت کند. این روایت از درون و نشان دادن عاقبت این جریانها و ماهیت انها در حقیقت تاییدی بر گفته و فعل امام محسوب می شود. البته این نیازی به حضور یا کنش خاصی از سوی امام ندارد بلکه تنها اگاهی از مخالفت یا عدم موافقت امام با این جریانها و نمایش درونی این جریانها تصدیق کننده علم و اگاهی امام است. ساحت دیگری که نویسنده تا حدودی به ان نگاه داشته است و می توان ان را نیز در ذیل حضور معنوی امام قلمداد کرد ساحت های علمی امام خاصه در مقابل با زنادقه، غلات و اهل کتاب است. یعنی در صورتی که امام جنگ و نبرد در میدان نظام را تایید نمی کنند ساحت کنشگری امام علم و دانش و پرورش شاگردان قرار داده شده است. سئوال این است که ایا چنین حضوری نیز از امام در داستان دیده می شود؟ نویسنده در این باره نیز محدودیت هایی را در داستان خود اعمال کرده است. به این صورت که در فرازهای بسیار اندکی مناظرات امام یا حتی شاگردان تاریخی ایشان با صاحبان عقاید دیگر بیان شده است. نماینده فکری امام، محمد قرار داده شده است. اما میدان عمل محمد نیز در این داستان میدان اعتقادی نیست. او شاگرد است. میدان عمده ای برای مقابله با جریانهای منحرف فکری ندارد و تنها در پایان داستان است که به سفر ارشادی تبلیغی می رود. یعنی داستان نمی تواند با طراحی میدان جنگی فکری در تاریخ و زمانه امام صادق علیه السلام و طرفین این میدان این نبرد را نمایشی کند. به این دلیل که نقطه تمرکز داستان در انتخاب شخصیت ها بیش از هر چیز نظامی است. یعنی طرفین کشمکش نظامی و سیاسی خیلی قوی بوده و طرفین کشمکش علمی یا حضور ندارند یا کم کنش هستند. ساحتی دیگر که البته نیاز به روایت و حضور معنوی امام در ان چندان پر رنگ نیست و البته داستان بر ان اهتمام دارد روایت جوانی است که در ارزوی دیدار و علم اموزی از محضر امام است. این جوان همان محمد است که تشنه دانش اموزی است. اما محمد زمانی می تواند با این هدف داستانی داشته باشد که یا دچار شک های ویرانگر شده باشد که زندگی او را دستخوش تغییر و فروپاشی قرار داده است یا موانعی جدی داشته باشد که مانع از ملاقات او با امام شود. اما تقریبا هر دو صورت در این داستان ضعیف و غیر فعال هستند. چنانکه محمد پس از جدایی از برادرش هاشم به مدینه و محضر امام می رسد و مدتها در انجا سکونت می کند. با وضعیت ترسیم شده در داستان شاهد گفته هایی از امام صادق هستیم که در ابتدای فصل ها، در مباحثات یاران امام و در روایت محمد از محضر امام بیان می شود. بخش هایی که موضوعات متنوعی از توحید، جهان شناسی، اخلاق و حتی مسائل سیاسی را شامل می شود. این بخشها نوعا در زمینه تعلیم و تدریس نقل می شوند یعنی موقعیت انتخاب شده برای روایت انها موقعیت عامی است که هر روایتی از امام می تواند در ان نقل شود. بنابر این به جزیی از کشمکش تبدیل نمی شوند. اغاز فصل ها با روایت یا گفته ای از امام می توانست یک ابداع باشد به شرطی که ان گفته را بتوان خلاصه ای از محتوای ان فصل قلمداد کرد. اما در صورت موجود صرفا گفته ها در اغاز فصل ها به عنوان یک روال واحد وجود دارند و فلسفه دیگر ی پساپشت انها نیست. اما برخی فصل ها نه اساسا شاهد حضور امام هستند نه یادی از امام یا محتوای گفته ایشان می شود.

داستان در معنای واقعی خود باید بتواند روایتی جذاب از شخصیت ها ارائه کند. اما به نظر می رسد محمد یا حتی هاشم داستان جذابی ندارند. تعلیق داستان اندک است. انچه زندگی محمد را از حالت تعادل خارج کرده است چیست؟ چه هدف یا خواسته بزرگی برای محمد وجود دارد؟ چه خواهد شد اگر او به خواسته اش نرسد؟ اگر محمد عاشق علم اندوزی است باید بتواند مخاطب را نیز با این علاقه و احساس خود همراه سازد. علاقمندی محمد به درک محضر امام نمی تواند مخاطب داستان را کنجکاو کرده و به پیش براند. شاید به این دلیل که نویسنده نتوانسته است دغدغه های علمی محمد را نمایشی کرده و مخاطب را به ان وارد کند. حتی با محوریت محمد در داستان نیز بخشهای عمده ای از داستان که مربوط به درباره عباسیان است اساسا ارتباطی با محمد ندارد. گرچه نویسنده در داستان مطرح می کند که یونس که از اطرافیان منصور است با محمد دشمنی دارد اما بخشهای عمده ای از روایت دربار عباسیان اساسا ارتباطی با داستان محمد ندارد. بنابر این عدم وجود شخصیت مقابل یا ضد قهرمان برای محمد به تضعیف داستان او دامن زده است. داستان سلیمان با بازگشت او به کوفه به زودی به تعادل می رسد و محمد می تواند کار و کاسبی در این شهر به راه بیندازد. حتی رفتن او از شهر نیز در اثر فشارها و گره های داستانی نیست. بلکه او راهش را از هاشم جدا کرده و برای کسب علم به مدینه می رود. حتی بیماری رضوا نیز به عنوان مانع مهمی بر سر راه محمد محسوب نمی شود.

نوشتن درباره امام صادق علیه السلام ان هم با رویکردی که در ان علم و دانش اندوزی از منبع وحیانی اهمیت و برجستگی داشته باشد علاوه بر مشاوره های تاریخی بلکه بیش از ان نیازمند مشاوره های کلامی است. داستان توسط کسی نوشته شده است که مطالعات فلسفی و کلامی نداشته است و روشن است که نتوانسته کشمکش های علمی را در عمق خود درک کرده و ان را در داستان پیاده سازی کند. نمایش علم با حرکت علمی و کشمکش علمی ممکن خواهد شد و ان نیز طرفین کشمکش خاص خود را می خواهد و داستان باید بتواند به ان اهتمام ورزد. نویسنده در فرازهایی از داستان تلاش می کند نسبتی میان گفته های امام و شخص محمد برقرار کند ” گویی این مجلس را مخصوص من تدارک دیده اند موضوع مورد علاقه من و مشکل همیشگی من.” ص۹۷. اما در واقع این وصف حال محمد نیست. یعنی با داستانی مواجه نیستیم که بر پایه کشمکش های ذهنی و اعتقادی محمد شکل گرفته باشد و به نوعی نویسنده تلاش دارد این گفته ها را به اجبار با محمد پیوند زند. به همین سبب یافته ها و گره گشایی هایی که در داستان درباره محمد نقل شده نیز نمایشی نمی شود.” مرا سحر می کرد به گونه ای که گذر عمر را درک نکنم و به خورو خواب نیازی نداشته باشم”ص۹۹. ایا این احساس به مخاطب نیز منتقل می شود؟! در ص ۱۳۰ محمد می گوید” امام اذن بدهد می توانیم تک تکشان را شکار کنیم و وجود منفورشان را از زمین محو کنیم” اما این موقعیت نیز فعال نشده است. نکته دیگر انکه منطق محمد که به بیان داستان موافق با منطق امام است در لحظاتی به سمت اکنون اندیشی و فراغت از گذشته و حال می رود.ص۱۸۸. اینکه نمی خواهد به اینده بیندیشد!

می توان بر اساس برخی نشانه ها این احتمال را در نظر گرفت که روح تاریخی و بعضا تحقیقات تاریخی کاملا بر این اثر سایه افکنده است. به این صورت که داستان در حالت انقباضی تاریخی دست به روایت زده است و خود را از ظرفیت های داستانی محروم ساخته است. یا به این دلیل که فرایند پیش گفته درباره این داستان و غلبه فضای تاریخی داستان را به این سو سوق داده است.

از جمله نکاتی که می تواند محل تامل باشد عدم حضور برجسته زنان در این داستان است. در داستان خبری از مادر محمد و هاشم یا همسر سلیمان نیست. احیانا از شاگردان خانم امام هم خبری نیست. از زنان مبارزان شیعی نیز خبری نیست. همینطور در میان عباسیان نیز گویا زنی وجود ندارد. محمد و هاشم خواهر یا دختر ندارند. این موجب شده تا فضای داستان ان لطافت لازم را که در ارتباط با زنان بدست می اورد از دست بدهد. تقریبا از نیمه داستان که محمد ازدواج میکند پای یک زن (رضوا)به داستان باز می شود اما او نیز نقش خاصی در داستان ایفا نمی کند. جالب است که شرح این اشنایی و ازدواج در کمتر از یک پاراگراف (ص۱۲۷)امده است و نویسنده عامدانه نمی خواسته مقوله عشق را که از جمله نکات جذاب داستان می تواند باشد وارد روایت خود کند. گرچه احساسات محمد به همسرش در بخشهایی از داستان بیان شده و بیماری همسرش از جمله مسائل او است اما جزیی از خط داستانی نیست. عدم حضور پر رنگ زنان در داستانی که یک زن ان را نوشته است می تواند محل توجه باشد. داستان بیش از حد مردانه است.

از حیث ویرایشی، عدم اهتمام به سر سطر امدن پس از گفت ها یا نقل قول های مستقیم است. به نحو اعجاب برانگیزی داستان اصرار دارد گفتگوها را بدون سر سطر امدن به دنبال هم ردیف کند. برای اولین بار در ص ۱۱۶ گفتگوها جدا شده اند! و دوباره به حالت قبل باز می گردیم. گرچه همین رویه را نیز در طول اثر رعایت نمی کند. این موجب شده است تا صفحات متعددی از اثر با وجود گفتگوها انباشته از کلمات پشت سر هم باشند.

منطق فصل بندی اثر دچار اشفتگی بسیار است. در مجموع اثر در شش فصل کلی و تعدادی فصل دیگر که با نشانه ای مشخص شده اند تمایز می یابد. اما موارد بسیاری نیز وجود دارد که خبری از فصل گذاری یا حتی فاصله گذاری نیست. به عنوان مثال مقاطعی که مکان عوض می شود، زمان تغییر می کند، شخصیت عوض می شود، زاویه دید عوض می شود یا صحنه تغییر می کند بدون هیچ گونه فصلی در سراسر اثر پشت سر هم امده اند.

نکته دیگر حائز اهمیت استفاده از زاویه دید در اثر است. داستان از این حیث دارای تشتت بسیار است. زاویه دیدهای اول شخص حال، دانای محدود و دانای کل در اثر بکار رفته اند بدون انکه مشخص باشد چرا باید در فصلی از زاویه دید اول شخص استفاده کرد. مشکل دیگری که این زاویه دیدها بوجود اورده اند، یافت شخصیت اصلی و بخصوص هدایت و مدیریت فلاش بک ها است. به نحوی که مخاطب گاه مرجع فلاش بک را گم کرده یا زمان ان را فراموش می کند. به عنوان مثال نویسنده با زاویه دید اول شخص و زمان حال فلاش بک می زند و فلاش بک او نیز زمانش حال است. ص۹۵. اغاز داستان با فلاش بک سلیمان است زمانی که محمد از او می خواهد ماجرای زید را برایش تعریف کند. فارغ از اینکه این روایت بسیار طولانی است، زاویه دید سلیمان نمی تواند هر انچه داستان روایت می کند را دیده باشد. مگر انکه گفته شود پس از فلاش بک سلیمان این نویسنده است که روایت را به دست می گیرد.

داستان در برخی صفحات خود از پانوشت استفاده کرده است. به عنوان مثال در صفحاتی که گفته های امام بیان می شود مرجع ان در منابع روایی بیان شده است. البته نویسنده برخی گفته ها را بدون منبع اورده است و رویه واحدی در این باره رعایت نشده است. از سوی دیگر ارجاع به منابع گویای ان است که برخی گفته های معصوم که در یک صحنه امده اند مربوط به زمانهای مختلف هستند و پانوشت ها اشکار می کند که این گفته ها در یک مجلس بیان نشده اند. اما نویسنده در برخی پانوشت ها توضیحاتی درباره شخصیت ها(ص۲۱)، اماکن و اشیاء داده است. این ارجاعات می توانست در متن داستان توضیح داده شود و نیازی به بیان انها نیست. به تعبیری ارجاع به منبع روایی درباره گفته معصوم دلیل و سبب خاص دارد و نیازی نیست مثلا تعریفی از شمشیری خاص یا اسبی خاص (ص۲۱)، (ص۵۱)نیز در پانوشت بیاید. ضمن اینکه چنین پانوشت هایی نیز زیاد نیستند. گرچه رویه پانوشت گذاری نیز در بسیاری موارد رعایت نشده است. به عنوان نمونه شخصیت های زیادی در اثر حضور دارند که در پانوشت توضیحی درباره انها داده نشده است.

نویسنده در توصیف خاصه در برخی مقاطع خوب و حرفه ای عمل کرده است. ص۳۹.از جمله روایت جنگ زید در کوفه یا کشتن ابومسلم یا ملاقات امام صادق با منصور برجستگی های توصیفی دارد.

“صادقانه” در مجموع روایت داستانی قابل توصیه ای در فضای ادبیات داستانی تاریخی معصومین است. نتیجه مسیری است که تلاش کرده خلاها و کاستی ها و نقاط اسیب رسان به روایت تاریخی از معصومین را جبران کند.