دین و سیاست تمایزی در هدف، روش و قلمرو ندارند

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،  نشست «دین و مسئله عرفی‌سازی» ۱۶مرداد ۱۴۰۲ در موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی برگزار شد.

در این نشست حجت‌الاسلام و المسلمین حمیدرضا شاکرین، مدیر گروه منطق فهم دین پژوهشگاه سخنرانی کرد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

در رابطه با مسئله عرفی‌سازی و جداسازی سیاست از دین از این منظر وارد مسئله می‌شوم که این امر مبتنی بر چه مبنایی در دین‌شناسی و نگاه به دین و سیاست است. اگرچه می‌شود در این زمینه بحث را بیش از آنچه دنبال می‌کنم گسترش دهیم ولی برای اینکه مختصر باشد به سرمداران و نظریه‌پردازانی می‌پردازم که با بیان یکسری مبانی این طرز تفکر را مطرح کردند. مهمترین چهره شاخص در این زمینه جان لاک است. از گذشته این بحث مطرح بوده که دین و سیاست چه پیوندی با همدیگر دارند و چه نسبت و رابطه‌ای می‌توانند داشته باشند. این سنخ بحث‌ها به دنبال یکسری مسائل از دوران رنسانس شروع شد. این مباحث از نوعی انتقاد به دین شروع شد و کم‌کم دایره آن گسترده شد. اول بحث رابطه علم و دین مطرح شد و بعدا رابطه دین و اخلاق مطرح شد.

ادعای گسست دین و سیاست در هدف

معمولا در یک نگاه کلان وقتی این بحث مطرح می‌شود ابتدا چهار نوع نسبت به صورت احتمالی قابل طرح است یکی از آن دیدگاه‌ها، دیدگاه گسست است. در این نگاه، این سوال پدید می‌آید چطور دین و سیاست از هم گسسته هستند. در اینجا سه وجه مورد تاکید قرار می‌گیرد. یکی از وجوه و زوایای گسست دین از سیاست، گسست در هدف است. دین هدفی دارد، سیاست هدف دیگری دارد. حکومت متشکل از مردمانی است که برای پاسداری از منافع مدنی خود جامعه سیاسی را تشکیل می‌دهند. منافع مدنی چند چیز است زیستن، آزادی، سلامتی و دارایی. اینها نهاد سیاست را می‌سازد. در مقابل، دین جامعه‌ای داوطلبانه است که از کسانی تشکیل می‌شود که با هم در اموری مثل مراسمات عمومی و عبادت پروردگار مجتمع می‌شوند و هدف آنها رستگاری روح است.

وجه تمایز دیگری که لاک بر آن انگشت می‌گذارد قلمرو اینها است. قلمرو دین یک قلمرو فردی و شخصی است. چرا؟ چون هدف دین تامین رستگاری روح است بنابراین گستره کارکرد دین حوزه درونی است. پس قلمرو دین کاملا خاص و شخصی است و در اختیار فرد است ولی قلمرو سیاست مناسبات اجتماعی است. حکومت کاری به درون فرد ندارد. قلمرو حکومت قلمرو مناسبات آدم‌ها است و با رفتار مشهود آنها کار دارد.

سومین تمایز در روش است. در روش هم دین و سیاست با هم فرق می‌کنند. روش دین یک روش اختیاری است. شخص با میل خودش به دین می‌پیوندد و به اعمال و مناسک دینی عمل می‌کند. از این جهت دین شباهت به اخلاق دارد. می‌گویند اخلاق جنبه التزامی دارد یعنی خود شخص با خواست خودش ملتزم می‌شود و می‌پذیرد و متعهد می‌شود اینگونه عمل کند ولی سیاست اینگونه نیست و با الزام و اجبار همراه است. بنابراین الزام و اجبار خصیصه اصلی روش سیاسی است ولی التزام و سرسپاری درونی مربوط به دین است.

این اساسی ‌ترین مبانی است که برای جدایی دین از سیاست مطرح می‌شود. برای همه اینها جواب‌هایی داریم. مقدمتا عرض کنم فقط این نیست که به این سوالات از منظر اسلامی پاسخ داده شود، حتی با مبانی مسیحی هم به آنها جواب‌هایی داده شده است. پاسخی که ما از قرآن به دست می‌آوریم این نیست که فقط شریعت اسلامی مخالف این دیدگاه است بلکه نگاه قرآن به ما می‌آموزد این نگرش از اساس باطل است و جوهره دین الهی نمی‌تواند این را بپذیرد.

نقد مبانی عرفی‌سازی دین

آیات زیادی در این زمینه وجود دارند منتهی ما قبل از اینکه به برخی آیات اشاره کنیم اول باید عرض کنیم تمایز در هدف از کجا پیدا شد؟ از کجا به دست آوردیم هدف سیاست آن است، هدف دین این است؟ ما باید هدف دین را از خود دین بپرسیم، هدف سیاست را چه کسی تعیین می‌کند؟ ممکن است بگوییم ما انسان‌ها جامعه سیاسی را ساختیم ولی آیا همه انسان‌ها در این زمینه یکسان فکر کردند؟ خیر، این هدف‌گذاری برای سیاست تابع گرایش خاصی است که بعد از رنسانس در جامعه غربی شکل گرفته است. وقتی شما تعاریف سیاست را نگاه کنید به عدد دانشمندان علوم سیاسی از سیاست تعریف وجود دارد. بنابراین اینطور نیست بگوییم سیاست یک هدف خاص دارد و غیر از این نیست. خیر، این هدف‌گذاری‌ها بشری است و می‌تواند مطابق جهان‌بینی‌های مختلف تغییر کند. اتفاقا در شریعت اسلامی اهدافی که برای حکومت و دین قرار داده شده است نمی‌تواند جدا از هم باشد.

بنابراین تمایز در هدف نه از زاویه هدف در باب سیاست درست است و نه از زاویه هدف در باب دین. وقتی قرآن هدف دین را مطرح می‌کند بحث توحید را مطرح می‌کند، بحث تزکیه را مطرح می‌کند، تعلیم کتاب و حکمت را مطرح می‌کند. یکی دیگر از این اهداف «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» است. از حیث قلمرو هم قلمرو دین صرف قلمرو شخصی نیست. در ۶۰ کتاب فقهی ما فقط چند مورد مربوط به عبادات است و بقیه اجتماعیات و سیاست است. پس مباحث سیاسی و اجتماعی در دین بسیار گسترده است و اینطور نیست که دین منحصر به جهان درونی شخصی باشد. در روش هم اینطور نیست دین فقط التزامیات باشد بلکه دین الزامات زیادی دارد. بله، اصل پذیرش دین آزادانه است و همراه با اجبار و زور نیست ولی وقتی کسی مسلمان شد و جامعه اسلامی تشکیل شد احکام الزامی هم در ساختار سیاسی عملی خواهد شد.