به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، به نقل از خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، با اینکه امروز در دنیا نقد ادبی را روح و ریشه ادبیات میدانند، هنوز پژوهش و نقد در عرصه ادبیات کشور ما به یک جریان تبدیل نشده و نویسندگان، شاعران و حتی منتقدان به اهمیت واقعی آن پی نبردهاند. نتایج داوری پانزدهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد نیز که اخیرا شاهد برگزاری اختتامیه آن بودیم، نشان داد هنوز از نظر کمی و کیفی حوزه نقد ادبی به جایگاه مطلوبی نرسیده است. در این راستا در گفتوگویی کوتاه با دکتر احمد شاکری، عضو هیات علمی گروه ادبیات اندیشه پژوهشگاه و از نویسندگان و منتقدان ادبی کشورمان راهکارهای برطرف شدن فقدان نقد ادبی در کشور را جویا شدهایم که در ادامه میخوانید:
اخیرا مراسم اختتامیه پانزدهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد برگزار شد که به اذعان دبیرعلمی جایزه، نقد ادبی در آثار این دوره و حتی دورههای قبل، نمایانگر حرکت کُند، محتاطانه و قدری انفعالی این شاخه مهم ادبی است. از دیدگاه شما اکنون در فضای ادبیات ایران چه سویهها و انواعی از نقد فعال است؟
به نظر میرسد حداقل سه سویه از نقد -به معنای عام- که خصوصیت جریانی نیافتهاند، در فضای ادبی فعال هستند. فعالشدگی این سویهها بخشی از واقعیت ادبی کنونی کشور را میسازد، با آن ارتباط مییابد، به آن معنی میدهد و بر آن تاثیر میگذارد. این سویهها به دلایل غیر همسنخ، از اصالت برخوردار نیستند، بلکه اقتضاهای خاص مصادر خود را تامین میکنند. در این صورتبندی، ادبیات در لایههایی از این سه عامل زیست میکند. نخست سویه تبلیغی است. مراد از تبلیغ، کنشگری برای تغییر تاثیر محصول در فضای ادبی است که حال یا به فروش بیشتر اثر منجر شده یا آن را به انزوا میکشاند. این سویه مخاطب ادبیات را مورد توجه قرار میدهد و تاثیر خود را بر طیفی از مخاطبان جستوجو میکند. این سویه را میتوان واکنشهای حداقلی غیرجریانی دانست که تلاقی سلایق و رویکردها را در حوزه ادبیات آشکار میکنند. ویژگی سویه تبلیغی، آن است که مسئله ادبیات را به صفوف بیرونی مواجهه آن با مخاطب میکشاند و در این سطح مطرح میکند؛ بنابراین به بنمایههای فکری و اندیشگانی عمیق نیازمند نیست و از ادبیات فنی نیز برخوردار نخواهد بود. کنشگران این سویه نیز طیف وسیعی از غیر منتقدان هستند. گاه، کنشگران مشهور و غیرمنتقد در حوزه ادبیات بهواسطه نفوذ کلام و قدرت برانگیختگی و همراهسازی موفقتر از دیگران عمل میکنند و مخاطبان نیز چنین کنشگرانی را بیشتر همراهی میکنند. سویه دوم، اقتصادی است که ارکان تاثیرگذار در این سویه، ذینفعان بازار نشر و کتاب هستند، کسانی که اهرمهای رسانهای لازم را برای کنترل بازار و هدایت آن به سمت منفعزایی در اختیار دارند.
این سویهها چه تفاوت مشخصی با هم دارند؟
سویه تبلیغی میتواند کارکرد سکوت و بایکوت یا تخریب کتاب را نیز به دنبال داشته باشد و نیز گاه حتما با سویه اقتصادی همجهت نیست. سویه سومی نیز داریم که نظری است و در این سویه، ادبیات فارغ از مخاطبان و کارکردهای بیرونی موردتوجه قرار میگیرد. با اینکه این سویه به اسلوبهای شناخته شده نقد نزدیکتر هستند با این وجود، نه مسائل خود را از فضای عمومی ادبیات دریافت میکنند و نه قادرند با طرح پرسشها و پاسخهای خود فضای ادبیات را نسبت به آنچه تولید کردهاند مسئلهمند یا پاسخمند کنند.
پس میتوان گفت که مانع اصلی جریانساز نشدن نقد ادبی، شکلگیری این سویههاست؟
بله عدم نطفهبندی جریان نقد ادبی بویژه در ساحت ادبیات داستانی به شکلگیری این سویههای سهگانه مرتبط است. به تعبیری نه تنها این سویهها به نقد ادبی رهنمون نمیشوند و برای آن تمهید نمیکنند؛ بلکه جای آن را میگیرند و نسخه بدلی از ضرورت واقعی ادبی در کشور ارائه میکنند.
راهحل چیست و چگونه میتوانیم نقد ادبی را در کشور نهادینه کنیم؟
اولین راهحل، مسئلهمندی و اهمیتیافتگی نقد است. واقعیت غیر قابل انکار و ویرانکنندهتر از فقدان جریان نقد ادبی در حوزه ادبیات داستانی، عدم مسئلهمندی به این مقوله و جبران خلا آن در فضای ادبی کشور است؛ چراکه مسئلهمندی مقدم بر ایجاد اراده فعال برای جبران خلاها و نقصهاست. آسیبهای وارد شده به ادبیات در نتیجه نبود جریان نقد واقعی است؛ اما فهم و باور به عمق این خسارت امری همهگیر نیست. دومین راه حل نیز اقبال به نقد است. پاسخ پرسشهایی از جمله اینکه چرا منتقدان ادبیات داستانی دهههای ۶۰ و ۷۰ تکثیر نشدند و از این حوزه به حوزههای دیگر کوچ کردند؟ چرا نقد ادبی تنها به چارچوبهای آکادمیک دانشگاهی رانده شده و به عنوان بخشی از فرایند تحصیل و ارتقای رتبه علمی دانشگاهیان شناخته میشود؟ و فضای ادبیات با منتقدان واقعی خود چه میکند؟ را باید در ذهنیت جامعه ادبی نسبت به منتقد جستوجو کرد. ورود به نقد ادبی کاری تمام وقت و نه پاره وقت، جدی و نه تفریحی، علمی و نه سلیقهای است. کار در حوزه نقد ادبی طاقتفرسا، کماجرت و پرهزینه است و منتقد واقعی باید در چند جبهه مقاومت کند و در عین حال از حمایتی نیز برخوردار نباشد. در فضای ادبیات داستانی کشور، نقد کاری ویژه نبوده و طفیلی ادبیات خلاقه محسوب میشود؛ چنانکه گویی منتقدان، نویسندگان شکست خوردهاند؛ بنابراین نه تنها نیازی به نقد در فضای ادبیات داستانی احساس نمیشود بلکه نقد و منتقد به عنوان مانع یا اهرم فشار بر نویسنده تصور میشوند. در چنین شرایطی ورود به حوزه نقد و ادامه حضور در آن با چالشهای متعددی مواجه است. راه حل سوم نیز، نویسنده سالاری است. باید توجه داشت، واقعیتی که از شکلگیری جریان نقد ادبی جلوگیری میکند، سیاستهای کلی حاکم بر حوزه ادبیات، بویژه ادبیات داستانی است؛ سیاستهایی که بیش از آنکه علمی و ادبی باشند عوامانه و قشرینگر هستند. بر این اساس، ادبیات داستانی با آثارش به ثمر مینشیند و مهمترین کنشگران در این عرصه، نویسندگان هستند. بر اساس تصوری عوامانه، نویسنده تنها خالق اثر هنری نیست بلکه مفسر، تحلیلگر و منتقد داستان نیز هست. با این ذهنیت است که برای منتقد بودن و منتقد ماندن نیازی جز داستاننویس بودن وجود ندارد. مخاطبان، رسانهها، سیاستگذاران و مجریان ادبیات بر این تصور مهر تایید زدهاند و آن را تثبیت کردهاند. اگر جایگاهی اختصاصی برای منتقد وجود داشته باشد داوری در جشنوارههای ادبی است، با وجود این در مهمترین جوایز ادبی ملی، کمتر شاهد حضور منتقدان به معنای واقعی کلمه هستیم.
در حوزه نظریهپردازی نقد ادبی تا چه اندازه رشد داشتهایم؟
منتقد، واسطه میان جریان تولید خلاقه و جریان تولید علمی و نظری است؛ به این معنی که در مقام تفسیر و تحلیل و تطبیق، تئوریهای تولید شده در حوزه ادبیات را بر مصادیق تطبیق میدهد. باوجود گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، گاهی فقر تئوریک یا عقبماندگی آنها از واقعیتهای ادبیات داستانی یا ناهمخوان و ترجمهایبودن تئوریهای ادبی و حتی تعارض این تئوریها با ادبیات داستانی بومی، موجب شده تا دست منتقدان از نظریه تقریبا خالی باشد. نویسندگان به دنبال گشایش در تولید خلاقه و مخاطبان به دنبال گشایش معنایی در نسبت خود با داستان هستند وعلوم مضاف به ادبیات نتوانستهاند، همپای تولید آثار خلاق داستانی، مبانی نقد ادبی را تولید کنند.
جایزه ادبی جلال آلاحمد بزرگترین جشنواره در حوزه ادبیات کشورمان است. به نظر شما، اختصاص بخش نقد ادبی در میان بخشهای جوایز ادبی تا چه اندازه توانسته وضعیت نقد ادبی را بهبود دهد؟
در سیاستگذاریها و برنامهریزیها در حوزه نقد ادبی نیازمند بازنگری هستیم که این خود، وابسته به شناخت دقیق، جامع و بهروز از وضعیت ادبیات داستانی در کشور و جایگاه نقد ادبی در بود و نمود آن است. گرچه گنجاندن بخش نقد ادبی به جایزه جلال آل احمد یک اقدام مثبت به نفع نقد ادبی ارزیابی میشود اما عدم توازن سیاستها و برنامهها در ساحت ادبیات خلاق و نقد ادبی نتیجهبخشی و جریانسازی این اقدامات را با تردید مواجه میکند. به نظر میرسد جنبی، فرعی و حاشیهای بودن نقد ادبی نسبت به ادبیات خلاق، نه تنها واقعیت جاری فضای ادبیات داستانی و حتی ادبیات روایی است، این واقعیت در ساختار و عملکرد جایزه جلال نیز در طول ادوار گذشته نمود داشته است. از جمله ارکان جایزه جلال، دبیر علمی این جایزه است که این عنوان نشان میدهد، اداره و نظارت بر عملکرد گروههای داوری نیازمند اشراف علمی بر حوزه ادبیات است. بهروشنی مشخص است که داستاننویس بودن به تنهایی نمیتواند موجب اشراف علمی نویسنده بر حوزه ادبیات شود، بلکه این اشراف که مقولهای از سنخ و جنس علمی-نظری است از کسی برمیآید که در حوزه پژوهش و نقد ادبی ورود و نیز بالاتر از آن، قدرت اداره علمی گروه های مختلف را داشته باشد. به نظر میرسد، جایگاه نقد ادبی بهعنوان یک حوزه صلاحیتبخش برای اداره منصب دبیری علمی این جایزه ناچیز بوده است. طرح این سوال میتواند چالش برانگیز باشد که چرا در بخش نقد ادبی جایزه جلال، همواره از منتقدان و اساتید دانشگاه استفاده میشود اما حاکمیت داوری در طول ادوار گذشته در بخشهای دیگر با نویسندگان است و چرا نویسندگان یا داوران بخشهای سهگانه دیگر برای داوری در بخش نقد ادبی انتخاب نمیشوند؟ احتمالا پاسخ این خواهد بود که صلاحیتهای علمی لازم برای فهم تئوریهای ادبی و سنجش آنها در نویسندگان موجود نیست. نویسنده، تنها نویسنده و خالق جهان داستانی و روایی است و پژوهشگر یا منتقد ادبی نیست؛ بنابراین اهل فن دانشگاهی و علمی شایسته داوری در این بخش هستند. این واقعیت دیگری را آشکار خواهد کرد که فاصله زیادی میان نویسندگان ما و محافل نظری و علمی وجود دارد. نویسندگان ما مخاطب منابع نظری یا مقالات علمی پژوهشی نیستند که البته انتظاری هم در این باره از آنها وجود ندارد. در این صورت، با تکیه بر چه دانش نظری امر داوری ادبی را در جوایز ادبی پیش میبرند و بر اساس چه معیارهایی دست به انتخاب میزنند؟ روشن است که در این استدلال قرار نیست سهم سلایق ادبی را در انتخاب آثار در جوایز ادبی نادیده بینگاریم؛ اما واقعیتها حاکی از آن است که نقد ادبی و منتقد ادبی نه تنها در جایزه جلال آل احمد که در دیگر جشنوارهها نیز نادیده گرفته میشود. ذهنیت تک بعدی در فضای ادبیات که نویسنده یا پدید آورنده ادبیات خلاق را به رسمیت میشناسد، سایهاش را بر شئون ادبیات و برنامههای ادبی نیز میگستراند. از جمله جوایز ادبی نیز تحت تاثیر چنین دیدگاهی هستند. جایزه ادبی جلال آیینه واقعیتی است که در حوزه ادبیات وجود دارد. جایزه جلال تلاش دارد نقد ادبی را به عنوان یک بخش به بدنه عمومی ادبیات متصل کند؛ اما واقعیت ان است که فاصله معناداری میان این بخش و بخشهای دیگر وجود داشته و دارد.