نفی ولایت از «پیامبر» تا «فقیه»؛ محصول غفلت از یک قاعده تفسیری
نوشتاری از حجتالاسلام و المسلمین محمد عابدی عضو هیأت علمی گروه قرآنپژوهی پژوهشگاه
«غفلت از قواعد تفسیری موجب شده برخی از قرآن چنین برداشت کنند که پیامبر بر جامعه ولایت ندارد و بعد براساس آن بنیان ولایت ائمه معصوم و در نهایت ولایت فقیه را بر باد دیدهاند. یکی از این قواعد این است که«حصر انواعی دارد و همیشه حقیقی نیست بلکه گاهی حصر اضافی و نسبی است» و یکی از این آیات نیز که برداشت ناردست از آن ارائه شده، آیه ۱۲۸ آل عمران است.
گروهی که بر «ارتباط نداشتن دین با دنیا» تاکید دارند، معتقدند عهدهداری امور و رهبری اجتماع حق پیامبر(ص) نیست و از حوزه شئون و اختیارات وی بیرون است. آنان تسلط پیامبر(ص) بر جامعه مسلمانان و ولایت و حق تصرف وی در امور مردم را با استناد به آیات، نفی میکنند و حضرت را صرفاً رسولی برای ابلاغ پیامهای الهی معرفی می کنند. بر این اساس ولایت به معنای حکومت و فرمان راندن برای رسول خدا قابل اثبات نیست، تداوم این برداشت انحرافی تا امامت و از آنجا تا ولایت فقیه نیز جاری است و این آیه را یکی از دلایل برداشت مذکور دانستهاند .«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ»؛(آل عمران،۱۲۸) «هيچ اختيارى براى تو نيست؛ مگر اينكه (خدا) بخواهد آنها را ببخشد يا مجازات كند، زيرا آنها ستمگرند».
مخالفان ولایت فقیه معتقدند اصولاً پیامبر به اقتضای حصر موجود در آیه (لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ) هیچ حقی در امور(کارهای مردم) ندارد و همین موجب میشود آیه را مستند «حق دخالت نداشتن پیامبر در کارها» قرار بدهند و با استدلال به آن ادعا کنند پیامبر ولایت بر امور ندارد. (ر.ک: رستمیان، محمد علی، حاکمیت سیاسی معصومان(ع)،ص ۶۱ـ۶۲) با توجه به اینکه ولابت فقیه برخاسته از ولایت انبیا و اولیای معصوم امور است، ولی فقیه نیز حق دخالت در امور و حق حکومت و حق اعمال تصرف در شئون اجتماعی مردم را نخواهد داشت.
در تبارشناسی این نوع برداشت سیاسی ناردست میتوان توضیح داد که برداشت مذکور به عصر حاضر اختصاص ندارد و در مورد یاران ائمه(ع) نیز گزارش شده است که نمونه آن تصور جابر جعفی نسبت به حق دخالت نداشتن پیامبر(ص) در امور بر اساس آیه مذکور است. (ر.ک: عياشى، محمد بن مسعود، التفسير ( تفسير العياشي)، ج۱، ص۱۹۷.)
در مقابل این برداشت، دلایل متعددی نشان میدهند این حصر نمیتواند حقیقی باشند تا بگوییم حقیقتا رسول هیچ اختیاری ندارد از جمله در مورد حکومت بر مردم بدون اختیار است!!؛ بلکه حصر اضافی است یعنی نسبت به مطلب و چیز خاصی پیامبر حقی ندارد. در شمار دلایل و مویدات میتوان گفت:
۱. طبق آیات، روایات، و بر اساس مویداتی همچون تاریخ، امور متعددی از کارهای مردم در اختیار پیامبر(ص) گذاشته شده بود. (مانند:نساء،۵۹) یا آیه «وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ»(شوری،۱۵) که عدالت چه در قضاوت، چه در حقوق اجتماعى و مسائل ديگر را شامل می شود (ر.ک: مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، ج۲۰،ص۳۸۷ وپاورقی آن ؛ قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب،ج۱۱، ص۴۹۳.) در حالی که آیه میگفت پیامبر هیچ اختیاری ندارد این آیات برای او اختیار در حوزه عدالت و… تعریف میکنند. پس معلوم است این گونه نیست که پیامبر واقعا و حقیقتا هیچ اختیار و حقی نداشته باشد بلکه نسبت به مورد خاصی (مانند اظهار ولایت حضرت علی (ع)) چنین سلب اختیاری مطرح شده آمده است.
۲. همچنین امام باقر(ع) در پاسخ به برداشت جابر جعفی به یک آیه و برخی شرایط تاریخی نزول آیه تصریح( قرائن تاریخی و قرائن منفصله قرآنی) تصریح و اثبات می کند که «حصر نسبت به موضوعی خاص» است. «نزد امام باقر سخن خدا را خواندم««لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ»،فرمود: بله والله برای او قطعاً از «امر» چیزی و چیزی و چیزی بود و آنگونه نیست که تو برداشت کرده ای، لکن به تو خبر میدهم که خدای تبارک وتعالی وقتی به پیامبرش امر کرد ولایت علی(ع) را اظهار کند، پیامبر، به جهت عداوت قومش با علی (ع) و شناختش نسبت به آنها، به فکر رفت، زیرا علی(ع) کسی بود که خدا در همه ویژگیها به آنها، برتری اش بخشیده بود… لذا وقتی پیامبر در مورد عداوت قومش در این ویژگیها و حسد آنها نسبت به علی(ع) فکر کرد، سینهاش تنگ شد، پس خدا خبر دارد که برای پیامبر در این امر چیزی نیست، و امر در این مورد با خداست که علی(ع) را وصی او و ولی امر بعدش گرداند. پس خدا این را قصد کرد و چگونه چیزی از امر برای رسول نیست، در حالی که خدا به او تفویض کرد که هر چه حلال کرد حلال باشد و هر چه حرام کرد حرام باشد، سخن خداست که« آنچه رسول به شما داد بگیرید و از آنچه بازداشت باز ایستید».(عياشى، محمد بن مسعود، التفسير تفسير العياشي، ج۱، ص ۱۹۷ـ۱۹۸.)
۳. دیدگاه مفسران: مفسران متعددی به «نسبی بودن حصر» توجه دادهاند؛ هر چند در مورد مصداق حصر، آرای مختلف دارند. علامه (با توجه به آیات ۱۲۷ به بعد) توضیح میدهد که رسول دخالتى ندارد که وقتى بر دشمن ظفر يافتند و دستگيرشان نمودند رسول را مدح كنند و تدبيرش را بستايند، و بر عكس اگر مثل روز احد شكست خوردند، توبيخ و ملامت كنند، كه امر مبارزه را درست تدبير نكرد، چنان كه همين را در جنگ احد گفتند و خدا گفتارشان را حكايت كرد. ( طباطبايى، محمدحسين، الميزان في تفسير القرآن، ج۴، ص ۹.)
آیت الله مکارم نیز دو معنى نقل می کند: الف.اگر آيه جمله مستقلى باشد، به معنای اختیار نداشتن رسول در سرنوشت آنهاست (كفارى كه در جنگ ضربههاى سخت به مسلمانان وارد ساختند يا مسلمانانى كه از ميدان جنگ فرار، و پس از آن تقاضاى عفو كردند) و ب.اگر «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ» معترضه باشد و «أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ» عطف به «او يكبتهم» باشد، به معنای اختیار نداشتن رسول نسبت به پیروزی در جنگ است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۳،ص ۸۱ـ۸۲.)
بنابراین این آیه هرگز به معنای نفی مطلق اختیارات و تصرفات و ولایت پیامبر اکرم(ص) نیست تا بتوان آن را مستمسکی برای بیپشتوانه دانستن ولایت فقیه به طریق اولی!! قلمداد کرد.»