به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، و به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس، «مهدی جمشیدی» دانشآموخته جامعه شناسی انقلاب اسلامی و عضو هیئت علمی گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه است و تاکنون ۱۳ عنوان کتاب و دهها مقاله پیرامون جریانهای فرهنگی و انقلاب اسلامی به نگارش درآورده است.
با ایشان که از پژوهشگران پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است، به مناسبت سی و سومین سالگرد رحلت امام خمینی و در سومین نشست از سلسله نشستهای (ره بر) که روز پنجشنبه دوازدهم خرداد در فرهنگسرای امام (ره) برگزار شد، به گفتوگو نشستیم.
آقای جمشیدی از اینکه در این نشست در خدمت شما هستیم، خیلی خوشحالیم. به عنوان اولین سوال میخواهم از شما بپرسم که به نظر شما امام در زمان شکل گیری انقلاب اسلامی چه شخصیتی بود و چه نقاط پررنگی داشت که تمام وجوه انقلاب اسلامی مردمی تعریف میشود؟
من از عبارت نخستین شما ذهنم به سراغ عبارتی از شهید مطهری در باره امام رفت، چون وقتی آدم خودش را در مقابل شخصیتهایی این چنین میبیند، به شخصیتهایی پناهنده میشود که شخصیتهایی قرین با او هستند و او را درک کردند. با این جملات اولی که شما گفتید را من آنچه که در ذهنم شکفت، فرازی از صحبت شهید مطهری بود که یکی دو ماه بعد از انقلاب ایشان بیشتر زنده نبودند و تعبیرش خیلی دقیق و عالمانه است.
میگوید کمتر در تاریخ اتفاق میافتد که تمامیت یک جامعه در یک شخص منحصر شود و آن شخص تجلی کل خواستهها و اراده مردم شود. یعنی یک شخصی آئینه تمام نمای تاریخ خودش بشود. شهید مطهری اینجا از مرحوم شریعتی وام میگیرد که فکر میکنم در کتاب اقبال بود که میگفتند باید در این زمان کسی صدایی را برآورد که مردم احساس کنند از نای حسین (ع) و علی (ع) برآمده است و آقای مطهری این را تطبیق میدهد و میگوید چنین حسی در تاریخ نسبت به امام شکل گرفته است.
شهید آوینی میگفت امام خیلی شبیه رسول اکرم (ص) است و بعد به ایشان ایراد میگرفتند که ما که تصویری از حضرت رسول اکرم (ص) نداریم و چطور شما این را میگویید، یعنی یک نوع نگاه اشراقی به امام داشت و مردم هم همین نگاه را به امام داشتند.
شما کتاب ایرانیان چه رویایی در سر دارند میشل فوکو را ببینید و اصلا میگوید مردم در این شخصیت مستحیل شدند و تمام خوبیها را در او میبینند و او صورت مجسم خوبیها و محقق تمام فضائلی هستند که مردم میخواستند و این نتیجهای داشت و آن هم این بود که هیچ کس در باره رهبری امام نظر مخالف نداشت، چون از دل جامعه برآمده بود و به تعبیر شهید مظهری اصلا یک انتخاب طبیعی بود.
گاهی یک جمعی مینشینند و به نمایندگی از مردم تصمیم میگیرند، اما اینجا هیچ تصمیمی گرفته نشد پس این رهبری از کجا برآمده؟ ببینید داخل پرانتز بگویم که ما نیاز به یک آشنایی زدایی از ذهنیتهای خودمان داریم یعنی تمام این نکاتی که من سعی میکنم با آشنایی زدایی مطرح کنم، در ذهن ما هست و فقط به آن توجه نداریم و مثل یک درخت زیبایی است که کنار خیابان هر روز از کنارش رد میشویم و این جوانههای تازه اش را اصلا نمیبینیم. این که یک انقلابی رهبرش طبیعی باشد و طبیعی انتخاب شود، خیلی حرف است و خیلی مطلب مهمی است. از دل جامعه برآمدن معنی اش این است، یعنی یک نوع رفراندوم و همه پرسی کاملا طبیعی و مهندسی نشده و از جهتی میشود گفت بی ساختار بوده است و طبیعتا این شخص در دل جامعه جای میگیرد. فکر کنم زیباترین تعابیر را مرحوم شریعتی داشت و میدانید از مریدان امام بود.
اتفاقا بر عکس آنچه که در ذهن نسل جدید، خصوصا دهه چهارمیها وجود دارد، یک ذهنیتی دارند و فکر میکنند شریعتی کمی مقابل امام بود ونگاهش با آرمانهای امام فاصله داشت، اما خیلی خوب است که شما اینگونه ترسیم میکنید که از نظر فکری در یک مسیر بودند.
بله، اصلا شریعتی را میگویند معلم انقلاب و درست هم میگویند و همین عکسهای راهپیمایی زمان انقلاب را دقت کنید میبینید عکس امام هست و بخشی از مردم هم عکس شریعتی را در دست دارند، چون اصلا بین شریعتی و امام گسستی احساس نمیکردند و تمام تعالیم شریعتی در همین راستا بود و خود من وقتی دقت میکنم میبینم پارههایی از اختلافات با جریان روحانیت وجود داشت، اما عمده حرکت اصلا چنین چیزی نبود. یعنی دقیقا همان اسلام انقلابی را که امام دنبالش بود، شریعتی هم داشت داخل ایران تئوریزه میکرد و اتفاقا امام زمانی که نجف بود چند پیام برای شریعتی فرستاد و نگاه مثبت و همدلانه به شریعتی داشت و شریعتی خیلی از ادبیات و مفهوم پردازیهایی را که کرده حتی به درد امروز ما هم میخورد.
بعید هم نیست که بگوییم برخی ادبیات دهه شصت از جمله مستکبران، توده مردم، محرومان و … برآمده از ادبیاتی بوده که شریعتی رواج داده، چون شریعتی متفکری مفهوم پرداز بود و خیلی قدرت داشت. خوب حالا در باره امام اینطور اول قیام را که نگاه کنیم این حالت وجود نداشت و اوایل امام حتی مرجع هم نبود و شناخته شده نبودند و بعد در روند مبارزه امام از خودش چهرهای را ساخته و پرداخته کرد که در عمق جامعه جای گرفت.
با اینکه در تبعید هم بود، و اینجا باید از آن حلقههای میانی هم یاد کنیم یعنی حلقهای چند صد نفره از شاگردان امام که نقش موثری داشتند. این یک لایه معنوی هم دارد و از آنجایی که خیلی متاثر از آوینی هستم و ایشان هم مقالهای دارد با عنوان امام و حیات باطنی انسان که نگاه اشراقی دارد و مبدع نگاه اشراقی نسبت به انقلاب اسلامی است، زیر سایه آوینی میشود این حرف را زد.
زمانی آیت الله بها الدینی که استاد اخلاق و عرفان در قم بودند و از بزرگان بودند و آقای بهجت به ایشان ارادت داشتند، میگفتند من به آقای خمینی گفتم فکر نمیکنید یک مقداری شتاب حرکت شما تند است و شاید مردم همراهی نکنند، امام تاملی کردند و گفتند اراده من مسخر اراده الهی است و اراده مردم مسخر من است. اقای بهاء الدینی این را دو جا مطرح کرده است و منتشر هم شده و میگفت من از این جمله امام نتیجه گرفتم که ایشان ولایت کلیه الهیه دارند یعنی یک نوع ولایتی برای این شخص جمع شده ودرج شده است.
خود آقای مطهری صحبت که میکنند حالت معما گونه دارد که یعنی نسبت امام و مردم را طوری طراحی میکند که فقط ذیل فلسفه اشراقی میشود فهمید. یعنی یک فقیه یا مرجع یا روحانی فکر نمیکنم کفایت نظری کند یعنی این نوع رابطه مقطعی و هیجانی نیست و در هشت سال جنگ هم همین امتداد وجود دارد. من به این نگاه اشراقی به انقلاب علاقه دارم و متاثر از شهید آوینی اسناد مختلفی هم وجود دارد.
ببینید، امام یک دوره ده ساله شاگرد آقای شاه آبادی بوده و ایشان جامع علوم اسلامی و حکیم بوده و امام به صورت خاص، اخلاق و عرفان را نزد ایشان رفته است. خدا رحمت کند آقا نصرالله شاه آبادی را که عضو مجلس خبرگان بودند و همین چند سال پیش فوت کردند، ایشان میگفتند محضر امام مشرف شدم و گفتم آقا من خوزستان را دیدم در رویا یا خواب و دیدم این نخلها سر ندارد و برادرم آقا مهدی شاه آبادی شهید شده است.
میگفت امام یک لبخندی زدند و گفتند چیزی را که گفتم تا روزی که زنده هستم نگو و ایشان گفت تمام حوادث انقلاب را ابوی شما برای من تعریف کرده، وبدان که چنین میشود و این اتفاق میافتد و این مسیر را طی میکند و این یک منشاء و امام دو دیدار هم با آقای قاضی داشته البته الآن شک کردم که یک دیدار بوده و یا دو دیدار، اما یک دیدار را حتما داشته و آنجا آقای قاضی و یکی از شاگردان ایشان هم در آن مجلس بود که بعد در همان کتاب که موسسه تنظیم ونشر منتشر کرده، داماد ایشان از شاگرد آقای قاضی نقل میکند که این حوادث که رخ میداد ایشان میگفت ببینید این را آقای قاضی گفت یعنی دونه دونه در انتظار آنها بود. نفر دوم انقلاب آقای مطهری بود. ایشان ۱۲ سال شاگرد امام بود و میگفت ما شب جمعهها که درس اخلاق داشتیم تا دوشنبه سه شنبه هفته بعد در حال و هوای آن درس اخلاق بودیم و انگار یک هاله معنوی دور ما بود و ما را از گناه پرهیز میداد.
این شخصیت وقتی به نوفل لوشاتو رفت و با امام صحبت کرد، به امام گفت رژیم آماده حرکت مسلحانه است و شما تصمیم نهایی را گرفته اید و آیا این حرکت را ادامه بدهیم یا نه، امام به ایشان گفت آقای مطهری محققا پیروزیم. ایشان میگوید تعجب کردم و یک بار دیگر سوال را مطرح کردم و سه بار مطرح کردم و گفت محققا پیروزیم. خوب این اطمینان و اعتماد عجیب و غریب از کجا برمی خیزد؟ تازه آدم متوجه میشود که امام میگوید این انقلاب هدیه الهی و تحفه غیبی بود، معنی اش این نیست که این ظاهر و مادیات را انکار کردن و زیر پا گذاشتن نه، منتها علل و اسباب را دیدن یک مطلب است و پشت صحنه و دست ملکوتی را دیدن حرف دیگری است. وجهه عرفانی امام و سیر و سلوکی که طی کرده بود و میگویند حتی کسی که مقید به نماز شب است، محبتش در دل مردم میافتد و امام که مراتبی خیلی بالاتر داشت.
آن گیرایی و جذابیت امام و البته این را هم بگویم بعدا عدهای در این باره دچار کج فهمی شدند از جهت اینکه آمدند بر اساس نظریه کاریزما امام را تفسیر کردند، چون این جذابیت را نمیتوانستند فهم کنند و مثلا دهه شصت را دهه رهبری کاریزمایی میگویند از جمله آقای بشیریه و آقای حجاریان میگویند و کاریزما نظریه وبر است که میگوید کاریزما حجت خودش است یعنی از درون خودش برمی خیزد و جنبه غیر عقلانی غلیظی هم دارد و پیروان کاریزما آدمهای نامعقولی هستند.
زمانی استاد ما آقای رحیم پور ازغدی میگفت در واقع این نظریه کاریزما یک نوع فحش است و اگر گفته شود به رهبری که کاریزما داری یعنی مخاطبان تو آدمهای هیجان زده هستند در حالیکه واقعا این نبوده است. جنبه اشراقی امام آنقدر جذاب بود که همه را واله و شیدا میکرد. بعد یک عدهای فقر تئوریک داشتند و نمیتوانستند این شیدایی را توضیح نظری بدهند، سراغ آن نظریه رفتند که اصلا قابل بحث نیست و امام اساسا یک نقطه کانونی در انقلاب است و در فلسفه تاریخ تشیع انسان کامل این قدر منزلت بالا دارد و اینکه وقتی امام میخواهد به بهشت زهرا بیاید و سخنرانی کند، جملهای آقای مطهری دارد که میگوید مراقب جان آقا باشید که جان آقا معادل جان صد میلیون نفر است چرا این را میگوید، چون پیچ تاریخی توسط این شخص دارد اتفاق میافتد و این نگاه شیعی است. تقدیر تاریخ رقم خورد که این شخص پیچ تاریخ را محقق و دگرگون کند و در یک نقطه متمرکز شده و آن وحدت گرایی که در تفکر شیعه وجود دارد، از اینجا بر میخیزد.
چگونه امام توانست مردم را تا این قدر با خودش همراه کند؟
من یک جواب نسبتا تفصیلی به این سوال دارم، اما قبلش یک شبه هدیهای دارم وآن را مطرح کنم. یک مطلب مغفولی از امام هست و چند سال پیش رهبری هم این را گفتند و یک دستنوشته سه چهار صفحهای از امام هست که اغلب افراد آن را ندیده اند یعنی امام حدودا چهل و یکی دو ساله بودند که این را نوشتند ورهبری گفتند بخوانید.
من این را خوانده بودم و خیلی چیز جالبی است که در جلد ۱ صحیفه امام آمده و من دوست داشتم یک نتیجه گیری از این کنم. یک آیهای هست که “قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَکُمْ بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ” که رهبری میگویند اول این آیه را از امام شنیدیم تا روز آخر. این روز اولش اینجاست و امام در دفتر خاطرات یکی از دوستانش مینویسد و بعد در اسناد پیدا میشود و در همان جلد ۱ صحیفه امام گنجانده میشود.
میگوید خدا در این آیه میگوید اگر فقط یک توصیه به شما داشته باشم این است اقوموا لله، قیام برای خدا قیام کنید، حالا چه یک نفری و چه دو نفری. میگوید خدا در این کلام از سرمنزل تاریک طبیعت تا سر منزل سیر انسانیت را بیان کرده و بهترین موعظه هاست. تنها راه اصلاح دو جهان است. یعنی ترکیبی میشود از یک مصلح و از یک عارف. همان چیزی که مطهری در مورد شهید میگوید.
بعد میگوید ترک قیام برای خدا ما را به این روزگارسیاه رسانده است، در سال ۱۳۲۳ یعنی سه سال بعد از رفتن رضاخان این را میگوید. یعنی امام آن موقع میگوید امروز برای قیام اصلاحی بهترین روز است. یعنی اولا انگیزه قیام از آن زمان در ذهن امام بوده و اتفاقی نبوده که ما با چند تا لایحه مخالفت کردیم و ناگهان دیدم کارمان گرفته است. میخواهم ذهنیت کاوی کنم که این آدم زمانی که چهل ساله هم بوده، این در ذهنش بوده و یک دغدغه ریشه دار بوده و اتفاقی نبوده و دوم اینکه امام بر خلاف خیلیها فقط متفکر نبوده و مصلح اجتماعی هم بوده است. یکی از اسرار آن چیزی که گفتید که چطور میشود که مقبولیت اجتماعی پیدا میشود، همین است.
شما ببینید طلبههایی که فعالیت اجتماعی دارند معقول ترند، چون به مردم رسیدگی میکنند و با مردم معاشرند و معلوم است که تفاوت دارد. یعنی اگر امام یک فقیه مهجور میشد، یا یک فیلسوف انتزاعی اندیش میشد، هیچ موقع این اتفاقات نمیافتاد. نکته بعدی اینکه ایشان میگوید امروز برای قیام اصلاحی بهترین روز است. پس چرا ما شنیدیم میگویند قبل از ۴۲ امکان قیام نبوده، و از اینجا میفهمیم که تعلل حوزه بوده و امام اشکالی که به کاشانی میگیرد این است که چرا کاشانی سقف مطالبات خودش را ملی شدن صنعت نفت قرار داد. ممکن است بگویید شاید امکانات تاریخی اجازه نمیداد، اتفاقا اجازه میداد، چون شاه قوی رفت و شاه ضعیف آمد.
آقای جمشیدی ما مییبنیم امام به دفعاتی به جاهای تبعید میشوند که خارج از فضای ایران است. زمانی هم که انقلاب شکل گرفت نه بستر فضای مجازی داشتیم و نه ارتباط به راحتی این روزها بود. اما باز میبنیم همان خط سیر ادامه پیدا میکرد و متوقف نمیشد. حتی دسته به دسته به آدمهای جریان انقلاب هم اضافه میشد. حالا چه جوری میشود که امام میتواند با این شرایط خارج از این مرزها جریان انقلاب را مدیریت کند؟
اسم این را میشود گذاشت منطق فرهنگی امام خمینی، و این تجربه موفق بوده و در ضمن یک امرتاریخی محض هم نیست. به نظر من این تجربههای تاریخی قابل تکرار است. هم در کلیت و هم در جزئیات. با همان منطقی که انقلاب شد، باید حکومت کرد و جامعه پردازی کرد و دوتا و سه تا نیست. آن منطقی که مردم به صحنه آمدند باید ادامه پیدا کند وگرنه بریدن از گذشته میشود. میخواهم به این گزارهها از این جهت اشاره کنم که امروز به خصوص در کار فرهنگی به کار ما میآید. یعنی یک نوع منطق و ساز و کار فرهنگی است که چطور میشود امور را تدبیر کرد. اول، منطق اصلاح از پایین، یعنی تقدم امر اجتماعی بر امر سیاسی بر خلاف سید جمال. سید جمال با امرا و حکما سخن میگفت، اما امام اصلاح را از سطوح پایین شروع کرد و این همان چیزی است که امروز به آن مردمی سازی میگویند. این نظریه حکمرانی که مطرح شده یک تحول انگارهای در غرب ایجاد کرد یعنی اول میگفتند مدیریت، بعد امور سیاستی و بعد حالا میگویند نظریه حکمرانی. حکمرانی یعنی دولت حداقل و اجتماعی سازی حکومت. امام از اول چنین نگاهی داشت و مردمی سازی از پایین بود. امام از امر اجتماعی سخن گفت و به سراغ عموم مردم رفت. این نقطه شروع مهم است و به تعبیر شریعتی چه باید کرد. این چه باید کرد امروز هم مطرح است. چون دائم ما داریم انتخاب میکنیم و الان پر رنگتر است.
در ذیل این سوال دیگری هم هست و اینکه از کجا آغاز کنیم؟
این همان سوالی بود که شریعتی مطرح کرد. ایشان میگوید از امر اجتماعی یعنی از کف جامعه شروع کنیم. دوم، ایشان از نیروهای تاریخی پیشران استفاده میکرد یعنی فقط امام و امت نبود که بگوییم امام و امت کفایت میکند. پس این نیروهای پیشران کاری که میکنند تکان دادن جامعه است. امروز به این حلقههای میانی تعبیر سلبریتی یا خواص را به کار میبرند. اینها به ذهنیت و جامعه جهت میدهند و کلام آنها به اندازه چند هزار نفر موثر است. این را نمیشود نادیده گرفت. اکنون هم رهبری بحث حلقههای میانی را مطرح میکند. سوم، ایجاد خودآگاهی تاریخی دینی که به نظرم خیلی مهم است و باز در مطالب شریعتی هم هست. انقلاب اسلامی را انقلاب نوار کاست و بیانیه و سخنرانی و از این قبیل میگویند.
در مقابل مشت و درفش اصلا مگر ممکن است؟ شما در خارج از کشور که هستید، ارتش و حزب و هیچ چیزی هم که ندارید. نشستید با بیانیه دادن و محکوم کردن و سخنرانی و اینها میخواهید انقلاب صورت بگیرد. این واقعا با هر عقل ظاهر بینی تناقض دارد. تازه الان رسانهها خیلی موثرند. امام آن زمان نه روزنامه و نه رادیو نداشت و فقط چند تا نوار کاست بود و اعلامیههایی که تکثیر میشد. یک نوع خود فهمی ایجاد کرد یعنی جور دیگر دیدن. تعالیم شریعتی به خاطر همین موثر بود که اینقدر گریبان چاک میداد و فریاد میزد و دشمن تراشی برای خود کرد برای اینکه ذهنیت عمومی را تغییر دهد. بعد که ذهنیتها تغییر کرد، کنش عمومی شکل گرفت. یعنی اگر افکار عمومی تغییر کند، همه چیز تغییر میکند.
نکته چهارم اینکه امام خیلی روی وحدت و همدلی تاکید داشتند و این کار تشکیلاتی و با هم بودن. نکته پنجم حداکثر نگری در هدف بود و گفت تشکیل حکومت سلامی یعنی شاه و سلطنت نباشد و جمهوری اسلامی باشد. یک نگاه حداکثری که هیچ چیزی کمتر از آن را نمیپذیرد. در دو ماه آخر حکومت شاه ایشان را وسوسه میکردند که حالا شاه عقب نشینی کرده و به همین جا رضایت دهید و از تهران میرفتند با ایشان ملاقات میکردند، اما ایشان زد به ریشهها و گفت تا موقعی که ساختار اساسی اصلاح نشود، بقیه امور اصلاح نمیشود.
با توجه به نکاتی که گفتید چرا جمهوری اسلامی ایران که امام تاکید داشتند جمهوری اسلامی شکل بگیرد، چیزی که در نسل جدید مطرح میشود، اما چرا امام تاکید داشتند که انقلاب اسلامی و بعد هم که انقلاب پیروز میشود، ایشان میگوید از همه مردم بپرسید که جمهوری اسلامی و باز هم مردم رای بالا میدهند. اگر امام این کار را هم نمیکرد مسیر ادامه پیدا میکرد یعنی متوقف نمیشد. ولی باز میگوید از خود مردم سوال کنید.
اینکه بحث اسلامیت و جمهوریت را مطرح کردید، یعنی امام این شکل و این محتوا را برای نظام انتخاب کرد. حالا باید ببینیم که امام انتخاب کرد یا جامعه؟ بعضی از اساتید دانشگاه در باره شعارها و دیوار نوشتههای مردم مطالعاتی داشتند و این دقیقا در آن شعارها هم منعکس بوده است. البته میتوانید اشکال کنید که گروههای مختلف در انقلاب نقش داشتند. حتی مارکسیستها و تودهای ها، پس چرا انقلاب اسلامی شد. در امور اجتماعی هیچ امر مطلقی ندارید و نسبی است. هیچ موقع نمیشود گفت صد در صد. انقلاب اسلامی بوده معنی اش این نیست که تمام کنش گران اسلامی بودند نه معنیش این نیست بلکه بر اساس جریان غالب نظر میدهیم. اکثریت اسلامیت را میخواست و به تعبیر آقای مطهری اقلیت بازدارنده بود. اسلامیت بنابراین از اینجا برخاسته و جمهوریت هم نقطه مقابل استبداد است. امام هم میخواست به طور مرتب از مردم تایید بگیرد. جامعهای که اجماع نداشته باشد، مرتب دچار گسلهای مختلف است.
در وقوع انقلابها وقتی فردی را به عنوان لیدر انتخاب میکنیم، دو مولفه مهم را به او نسبت میدهیم. یا در جوامعی که همان اندک انقلابها اتفاق افتاده، یا دیکتاتوری مطلق وجود دارد و یا یک اعتماد ملی اتفاق میافتد و آدمها به یک شخصیتی اعتماد میکنند. ما یک وجه دیگری از انقلاب اسلامی را آن وجه اعتماد میبینیم. این اعتماد از کجا شروع شد؟
من فکر میکنم شرایط آن موقع طبیعی بوده و به تعبیر رهبری خواص اغواگر نبودند. الان ذهنیت تودهها دستکاری میشود و روایت خیلی غالب شده و رسانه به شدت غالب شده و جنگ، جنگ روایتها است. به خاطر همین رهبر انقلاب جهاد تبیین میگوید. به دلیل نداشتن کار تشکیلاتی روایت ما روایت غالب نمیشود. اشکال از این است نه اینکه وفاداری تودهها کاهش پیدا کرده است، چون تودهها فطری عمل میکنند حتی جوانها منتها لایههای اغواگر آنقدر زیاد شدند و اینه در آینه تصویر انداختند، واقعیت در این بین گم شده است.
یک عامل واقعی هم وجود دارد و آن بد عمل کردن پارهای از حاکمان است. الان که دیگر دهه شصت نیست. دهه شصت یک شرایط خاص بود، جنگ بود و خیلی چیزها را میشد به جنگ ارجاع داد. اما بعد از آن یک دولتهایی آمدند و بخشی از آنها بد عمل کردند و گلهها ارجاع عینی پیدا کرده است. تجربههای تلخ را پشت سر گذاشتیم و خود رهبر انقلاب هم به این قائل است و وقتی میگوید بازسازی انقلابی یعنی با حرکات عادی نمیشود کاری کرد و باید یک اتفاق جدی بیفتد. یعنی دنبال یک تحول اساسی باشیم. ما هر چه در فضیلت انقلاب گفتیم، همه سر جای خود، ولی اشکالات موجود قابل انکار نیست و با روندهای عادی هم جبران نمیشود. ذهنیت عمومی جریحه دار شده، امید عمومی ضربه دیده و هم اعتماد سیاسی به شدت ضربه دیده، الان دیگر قابل مقایسه با دهه شصت نیست و همان حرفها و استدلالها را نمیشود تکرار کرد.
بعد از اینکه انقلاب پیروز شد و حضرت امام سعی کرد خیلی از کسانی را که در راه نبودند، در مسیر انقلاب بیاورد، اگرچه خیلیها نیامدند و ما فراز و نشیبهای عجیب و غریبی در ابتدای انقلاب داشتیم. میخواهم به ارتحال امام برسم و در واقع زمانی که تصمیم گرفتند مقام معظم رهبری به عنوان جانشین انتخاب شود. این مسیر یک مسیر مشخصی در روند انقلاب بود. میخواهم نگاهتان را در باره بعد از رفتن امام نسبت به انقلاب اسلامی بگویید.
اینجا چند مطلب به ذهنم میرسد. یکی اینکه آن نگرانی که نقل کردید، واقعا وجود داشت یعنی همه نسل اول انقلاب از فکر کردن به دوران پسا امام وحشت داشتند و خیلی هم بیراه نبود تصورشان از بس که این شخصیت عظیم بود و جامع کمالات بود. این خصوصیات در یک فرد جمع نبود. به همین دلیل یکی را که پیشنهاد میکردند، یک مرجع بود، یا سیاستمدار بود یا آدم اجرایی بود یعنی با دو سه تا شخصیت میخواستند خلاء یک شخصیت را جبران کنند. خوب معلوم است که این شخصیت جامع الاطراف بوده که بدیل نداشته و نکته دوم که برای من جالب است، اینکه خود امام به رهبری آیت الله خامنهای نظر داشته و چند جا نقل کرده و رسما البته ورود نکرده، ولی زمینه سازی کرده است. مثلا ایشان با آقای منتظری از اول زاویه داشته است و از ابتدا این انتخاب را درست نمیدانسته، اما از ابتدا روی آیت الله خامنهای نظر داشته است. یعنی امام به جانشین خود فکر کرده و البته با اشاره نام برده است. چون میخواسته ان ساز و کار قانونی مخدوش نشود.