تفسيري در باره «أَحْسَنِ تَقْويمٍ» و «أَسْفَلَ سافِلين» در سوره تين

تفسيري در باره «أَحْسَنِ تَقْويمٍ» و «أَسْفَلَ سافِلين» در سوره تين
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین حسین عشاقی عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه

لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ في‏ أَحْسَنِ تَقْويمٍ؛ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين؛ إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (۴تا ۶ تين).
در تفسير اين آيات، سه نظر اصلي مطرح شده است.

يك تفسير اين است كه منظور از «أَحْسَنِ تَقْويم» بهترين شرايط آفرينش بدني و راست‌قامتي است؛ و مراد از «أَسْفَلَ سافِلين» فرتوتي و ضعف بدن در دروره پيري است؛ پس معني اين است كه ما انسان را در بهترين آفرينش بدني و راست‌قامتي آفريديم؛ و سپس او را به سوي فرتوتي و ضعف بدني پيش ‌برديم.

تفسير دوم اينست كه منظور از «أَحْسَنِ تَقْويم» بهترين شرايط روحي و جسمي براي ارتقاء به مقامات عاليه است؛ و مراد از «أَسْفَلَ سافِلين» پستي ناشي از گناه و سركشي است پس معني اين است كه ما انسان را در بهترين شرايط روحي و جسمي براي ارتقاء به مقامات عاليه آفريديم؛ اما انسانها با انتخاب راه غلط به پست‌ترين مراحل، سقوط كردند؛ مگر افرادي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند.

تفسير سوم اينست كه منظور از «أَحْسَنِ تَقْويمٍ» مرتبه عالي هستي امكاني است كه وجودي مجرد و فوق مادي دارد و مراد از «أَسْفَلَ سافِلين» آخرين مرتبه هستي است كه وجودي مادي و جسماني دارد؛ پس معني اين است كه ما انسان را ابتدا با وجود اعلاي امكاني كه وجودي مجرد و فوق مادي است آفريديم و سپس او را از آن مرتبه اعلا به پايين‌ترين مراتب هستي كه همان نشأه مادي است آورديم؛ و انسانها در اين مرحله اسفل سافين هستند و ماندگارند، مگر افرادي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند.

تفسير اول بدليل اين كه براي استثناء مؤمنان در «إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُواۀ…» معناي قابل قبولي نمي‌ماند (چون در فرتوتي بين مؤمن و كافر فرقي نيست تا مؤمنان مستثنا باشند)، چندان مورد توجه محققان واقع نشده است.
تفسير دوم را برخي مثل علامه طباطبائي در (الميزان ج ۲۰ ص ۳۱۹)؛ و تفسير سوم را صدرالمتألهين در تفسيرش (ج ۳ ص ۱۰۱ – ج ۴ ص ۲۵۰ – ج ۶ ص ۲۲۶) ترجيح داده‌اند.

به نظر مي‌رسد كه بين اين دو تفسير، تفسير سوم ارجح باشد؛ گرچه تفسير دوم و سوم هر دو پذيرفتني و قابل قبول‌اند؛ زيرا:
اولا: در جمله «ثم رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلين» فاعل فعل خود خداوند است؛ و ظاهر اين كلمه نشان مي‌دهد كه انسان در تحقق و به فعليت رسيدن مرحله أَسْفَلَ سافِلين نقشي ندارد بلكه او فقط مورد فعل بوده است؛ و اين با تفسير سوم بخوبي سازگار است؛ زيرا اين خداوند است كه انسان را از عوالم بالا به عالم خاكي آورد و خود انسان نقش فاعلي در اين كار نداشته است؛ اما اگر تفسير دوم را راجح بدانيم بايد فاعل بودن خدا در رساندن انسان به پست‌ترين دره گناه را، به‌گونه‌اي توجيه كنيم؛ و مثلا بگوييم خدا فاعل سقوط انسان به پست‌ترين دره گناه است چون اين سقوط بر اساس قوانين تكويني خدا شكل گرفته گرچه اين خود انسان است كه اين گرفتاري را موجب شده است.

ثانيا جمله «فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّين» بعد از آيات مورد بحث، نشان مي‌دهد كه خداوند در آيات مذكور در صدد تفهيم اين نكته به انسان است كه به او بگويد اي انسان اين من بودم كه ترا از اوج هستي به حضيض آن آوردم؛ پس مي‌توانم كه دو باره ترا از حضيض هم به اوج برسانم و ترا بسوي خود بازگردانم پس ترا چه مي‌شود كه قيامت را (كه همان بازگرداندن انسان به نقط شروع است) تكذيب كني؛ روشن است اين جمله باز با تفسير سوم مناسبتر است نه با تفسير دوم زيرا وقتي در مشبّه به، عاملي غير خدا دخالت فاعلي داشته باشد درين صورت به استناد كاري كه بخشي از آن را غير خدا دخالت فاعلي داشته، نمي‌توان اقتدار كامل خدا را در فاعليت نسبت به ساحت ديگري نتيجه گرفت چون در مشبّه‌ به هم اين كار با دخالت فاعلي غير صورت گرفته است نه صرفا توسط فاعليت خدا.