کرسی علمی ترویجی «رابطه علم کلام با علوم شناختی» توسط گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین پژوهی پژوهشگاه، روز شنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ بصورت مجازی از طریق نرم افزار اسکایپ برگزار شد.
در ادامه گزارش محتوایی این کرسی علمی خدمتتان ارائه میگردد:
حجت الاسلام قاسم محمدی
دبیر علمی کرسی
اگر بخواهیم بحث علوم شناختی را تشریح کنیم چگونه باید شروع کنیم؟ در فیزیک یک بحث طولانی مدت در حدود یک قرن داریم که به دنبال یک تئوری می گردند به عنوان یک نظریه وحدت دهنده بین همه نظریات که در فیزیک وجود دارد.
در بحث علومی که مرتبط با مغز و ذهن هستند، طی سال های اخیر تلاشی انجام می شود تحت عنوان علوم شناختی که حدود هفت علم را که به این حوزه تعلق دارند اعم از عصبشناسی، هوش مصنوعی، ذهن و بدن که بحث فلسفه ذهن است و موضوعاتی از این دست را تحت عنوان چتر واحدی به عنوان علوم شناختی بیاورند و یک زبان و ادبیات واحدی برای آن تنظیم کنند تا بر اساس آن ساز و کار جامع و شامل توضیح داده شود جزئیاتی که به آن علوم خواهند پرداخت.
در این جلسه با مشارکت اساتیدی که اینجا خدمتشان هستیم میخواهیم رابطه علوم شناختی را با یکی دیگر از علوم فوق العاده مهم که بحث علم کلام است واکاوی کنیم که هم در غرب و هم در مشرق زمین همیشه علم زنده و پویایی بوده است خصوصاً در سال های اخیر که بحث کلام و علوم جدید بسیار داغ است. همان آتئیسم علم مبنا، آتئیسم خداباوری مبتنی بر علم یکی از اصلیترین علومی که از آن بهره میبرد در مواجهه با خداباوری و موضوعات مختلف الهیات بخصوص علوم شناختی است که امروز در خدمت حجتالاسلام قاسم ترخان هستیم. ایشان در این جلسه کرسی در خصوص رابطه علم کلام با علوم شناختی پیرامون مقالهای که اخیراً تالیف کردهاند را ارائه خواهند داد و در ادامه از نقد اساتید محترم استفاده خواهیم کرد و در انتهای جلسه هم مجدد اگر نکته تکمیلی از سوی جناب آقای دکتر ترخان و ناقدین محترم و حتی حضار وجود داشت در خدمت خواهیم بود.
حجت الاسلام قاسم ترخان
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه و ارائه دهنده کرسی
از اساتید محترم آقایان حجت الاسلام دکتر سادات منصوری و دکتر ضیایی که لطف داشتند و قبول زحمت کردند تا عرائض بنده را بشنوند و انشاالله نکات تکمیلی خود را در تصحیح بحث بیان کنند خیلی تشکر می کنم.
موضوعی که انتخاب شده رابطه کلام با علوم شناختی است؛ همان طور که مستحضر هستید با توجه به مقاله ای که ارائه شده است ما دو سنخ بحث در اینجا مطرح کردهایم؛ یک نوع بحث درجه ۱ هست و برخی مربوط به معرفت درجه ۲ میشود. اساساً بررسی رابطه کلام با علوم شناختی مربوطه به فلسفه علم کلام است که فلسفه علم کلام از سنخ مباحث معرفت درجه ۲ است؛ یعنی وقتی شما مقایسه می کنید دو دانش را با یکدیگر معرفت درجه دو را شکل میدهند اما وقتی شما در یک علمی به مباحث آن دانش میپردازید از منظر معرفت درجه یک میپردازید بنده اولاً و بالذات تلاشم این بود که نگاهم نگاه درجه دو باشد؛ یعنی اصل مقاله به این مطلب می پرداخت، منتها چاره ای نیست برای اینکه این مسئله تبیین شود از مباحث مطرح در علوم شناختی مثال هایی را ذکر کردیم که طبیعتاً گونه های ارتباط باکلام را تصویر کردیم که این مباحث گونه های مختلفی از ارتباط بین علوم شناختی و علم کلام را سامان خواهد داد.
برای اینکه یک بحث جامعی را ارائه کنیم قبلاً یک مقاله را بنده نوشتم و در فصلنامه قبسات در شرف چاپ است که تصویری را از رابطه بین کلام و علوم انسانی ارائه کردم؛ آنجا مبنا و ساختار بحث اینگونه بود که ما سه قالب رابطه روشی، گذاره ای و مبدا ی را تصور کردیم و رابطه گذاره ای را با سه قسم تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی مطرح کردیم. در اینجا یک گرافت دیگری مطرح کردیم که همان رابطه برقرار هست امایک چیز اضافه ای دارد و آن اینکه ما این رابطه مدلی را هم که مربوط به ساختار است افزودیم و در واقع این یک اضافه بر آن ساختاری است که در آن مقاله ارائه شده بود.
اما برای شروع بحث باید اینگونه عرض کنم که از کلام تعاریف گوناگونی با نگرش به هریک از موضوع ، روش، غایت، فایده و وظایف متکلمان (توضیح، استدلال و دفاع از عقاید دینی)، یا ابزاری و معرفتزایی بودن آن، یا ترکیبی از همه اینها ارائه شده است.
میتوان علم کلام را دانشی دانست که به استنباط، تنظیم و تبیین معارف و مفاهیم دینی پرداخته و بر اساس شیوههای مختلف استدلال اعم از برهان، جدل، خطابه و… گزارههای اعتقادی را اثبات و توجیه میكند و به اعتراض و شبهات مخالفان دین پاسخ میدهد.
مهمترین مسائل كلام اسلامى عبارت است از اثبات وجود خداوند متعال، بررسى صفات الهى، اثبات توحید خداوند سبحان، مباحث مربوط به افعال الهى از جمله حدوث یا قِدَم عالم، حدوث یا قِدَم قرآن و كلام الهى، قضا و قدر علمى و عینى حق تعالى، جبر و اختیار، آلام، هدایت و ضلالت، اعواض، آجال، ارزاق، اسعار، عدل الهى، ضرورت بعثت انبیا، امامت و خلافت، مسائل مربوط به معاد و حیات اخروى و پارهاى از قواعد كلامى از جمله قاعده حُسن و قبح عقلى، قاعده لطف، قاعده اصلح و…
به نظر ما قلمرو علم کلام را گستردهتر از آنچه به عنوان اصول دین یا اصول عقاید از آن یاد میشود و مباحث فلسفه احکام و همچنین مباحث انسان شناسانه و… که با رویکرد دفاع از دین ارائه میشود را نیز از مباحث کلامی می دانیم.
علوم شناختی دانشی است نوین و میانرشتهای که در کنار نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی، فناوری اطلاعات، مجموعه دانشهای همگرا (NBIC) را تشکیل میدهند. این رشته از زیرمجموعههای علم اعصاب، روانشناسی، زبانشناسی، هوش مصنوعی و فلسفه ذهن تشکیل گردیده است و کاربرد وسیعی در رشتههای فرعی مانند پزشکی، آموزش و پرورش، جامعهشناسی، سیاست، علوم اطلاعات، ارتباطات و رسانههای گروهی، مهندسی پزشکی، مهندسی فرمان و کنترل و حتی علوم دفاعی و جنگ پیدا کرده است.
به صورت خلاصه میتوان گفت علوم شناختی در باره فرایند شناخت و ذهن بشر بحث میکند. دانشمندان علوم شناختی ذهن انسان را شبكه پیچیدهای میدانند كه اطلاعات را دریافت، نگهداری و بازیابی میكند و میتواند آن را تغییر شكل یا انتقال دهد. عملیات فوق را پردازش اطلاعات و این پارادایم را رویكرد پردازشیمیخوانند.
در اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ قرن بیستم میلادی دانش مربوط به مطالعه ذهن دچار تحولی شگرف شد. در این سالها دانشمندان حوزههای متنوعی چون علم اعصاب، زبانشناسی، روانشناسی، هوش مصنوعی و فلسفه متوجه شدند كه همگی سرگرم حل مسائل مشتركی در مورد كاركرد ذهن هستند و رهیافتهای متفاوت آنان در جهت حل این مسائل میتواند مكمل یكدیگر باشد. این اندیشمندان معتقد بودند كه میتوان با روشهای غیرمستقیم به بررسی و تحقیق در باره فرایندهای ناپیدای ذهن پرداخت و محدود كردن روانشناسی به بررسی رفتارهای قابل مشاهده، آنطور كه رفتارگرایان معتقد بودند عملی نادرست است. در واقع نگاه این محققان به ذهن مبتنی بر بررسی بازنمودهای ذهنی و نحوه پردازش آنها بود. همكاری و همفكری آنها نهایتاً منجر به پدید آمدن دانشی میان رشتهای شد كه امروزه آن را علوم شناختی مینامند.
بحث کنترل انسان و تأکید بر محوریت مغز انسان که در این مطالعات پیگیری میشود بر اهمیت این علوم افزوده به گونهای که این علوم را در علوم استراتژیک وارد کرده است.
یکی از زمینههای جذاب در روابط فردی و جمعی مقوله تغییر ذهن است. چگونه ما میتوانیم در روابط شخصی و اجتماعی خود بر دیگران تأثیر بگذاریم و اساساً تحول ذهنی و فکری چگونه پدید میآید. این موضوعی است که نظر دانشمندان علوم شناختی را به خود جلب کرده، به طراحی راهکارهایی برای تغییر ذهن خود و دیگران انجامیده است. روانشناسیشناختی و زبانشناسیشناختی به این حوزه نیز کمک شایان توجهی میکنند.
مباحثی در این علوم مطرح شده است که برخی از مباحث الهیاتی را به چالش میکشد که اشاره خواهد شد. کلام که وظیفه تبیین و دفاع از آموزه های وحیانی و الهیاتی را بر عهده دارد ضرورت دارد به این مباحث ورود پیدا کند. از سویی در صورت مواجهه با نقصان معرفتی، به تکمیل خود بپردازد و از سویی دیگر با نقد سازنده خود نقصان این علوم را روشن و تکمیلکننده این علوم باشد.
بیگمان بین علوم روابطی برقرار است. نگارنده در مقالهای، این ارتباط را در قالب رابطه روشی، گزارهای و مبدئی تصویر کرده و رابطه گزارهای را بر سه قسم رابطه تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی، تصحیحی و تعمیقی دانسته و به شرح و توضیح آنها پرداخته است (ر.ک : ترخان، ۱۴۰۰، ص). این طرح اگرچه در رابطه علم کلام و علوم شناختی قابل پیگیری است، اما در این نوشتار بر اساس نگاه دیگر به سه رابطه محتوایی، روشی و مدلآفرینی اشاره شد که میتواند گرافت دیگری از تصویر گذشته باشد با این تفاوت که در اینجا رابطه مدلی افزوده شد؛ زیرا رابطه محتوایی میتواند گزارهای و مبدئی باشد، یعنی رابطه در محتوا گاهی مربوط به پیشفرضها و زمینههای علم و گاهی به گزارههایی که در صحنه علم حضور دارند، است. رابطه مدلی نیز به ساختار مربوط است و ارتباطی با محتوا ندارد.
۱٫ رابطه محتوایی
در حوزه محتوایی تأثیر علم کلام بر علوم شناختی و تأثیر علوم شناختی بر علم کلام قابل انکار نیست؛ هریک از مسائلی که در زیر میآید؛ مانند اثبات وجود خدا، تعریف خدا و توصیف صفات و افعال الهی، تجربه دینی، رابطه علم و دین، کارکردهای دین، همبستگی یا این همانی ذهن و بدن، فطرت، اختیار آزاد و… از آن جهت که اولا: مسائل اساسی علم کلاماند و ثانیا: اثبات و نفی آنها در علوم شناختی میتواند مباحث کلامی را با چالش مواجه کند، میتوانند به عنوان نمونههایی از مسائل مشترک علوم شناختی و کلام مورد نقد و بررسی قرار گیرند:
ساحت خداشناسی: در ساحت خداشناسی میتوان موارد زیر را از موضوعاتی دانست که علوم شناختی دربارة آنها نظر داده است:
الف) اثبات خدا
آیا خدا صرفا عملکردی از مغز انسان است؟ و واقعیتی در خارج ندارد؟ و آیا از علوم شناختی میتوان برای اثبات وجود خدا کمک گرفت؟
بر اساس پژوهشهای شناختی در مغز ناحیهای برای کنترل باورهای مذهبی وجود دارد (این بحث به گونهای دیگر به بحث اختیار و فطرتمندی انسان نیز میتواند مرتبط باشد).
عصبشناسي الهيات يكي از جديدترين حـوزههـاي شـناختي محسـوب ميشود كه به دنبال فراهم آوردنِ مجموعهاي از اطلاعات پيرامونِ شالودههاي عصبشناختي و روانشـناختيِ ديـنداري اسـت. محـوريتـرين هـدف در عصبشناسي الهيات آن است كه نشان دهد آيا نقطه خدا (God Spot) يـا قسـمتهـايي در مغز كه هنگام تجربيات ديني-روحاني فعال ميشوند وجود دارد يا خيـر؟ برخي از پژوهشگران با ارائة شواهدي مدعی شدند به بخشهايي از مغز دست يافتند كه ميتوانند منبعي براي تجربيات ديني باشند. بعدها تحقيقات ديگري به وسيله كلاه خدا صورت گرفت. بـه ايـن شـكل كـه كلاهي طراحي شده بود و از آن طريق، قسمتهايي از مغزِ افـراد كـه مـرتبط بـا تجربيـات عرفاني بود تحريك ميشد. غالب افراد كه در اين آزمايش مشاركت كرده بودند در لحظاتي كه كلاه بر سرشان گذاشته شده بود، تجربيات ديني خود را به ياد آورده بودند. البته پس از اين، انجام مجدداً آزمايشِ كلاه خدا عموماً نتوانسـت موفقيـت آميز باشد. اين تجربيات و تجربيات مشابه موجب شدهاند كـه ايـن حـوزة پژوهشـي يكي از مهمترين حوزهها براي طبيعيسازي (Naturalization) علوم انساني و مطالعات دينـي محسوب شود. همان گونه كه برخي از پژوهشگران نيز بـه ايـن موضـوع توجـه داشـتهانـد، عصب شناسيِ الهيات ميتواند نقش بسيار مهمي در شناخت ما از ذهنِ انسان، آگاهي، تجربة ديني، و گفتمان الهياتي داشته باشـد.
به نظر میرسد بر اساس مباحث الهیاتی و کلامی این استدلالها با چالشهای اساسی مواجه است:
۱٫ یافتن یک منشأ «طبیعی» برای یک باور متافیزیکی یا توصیف مکانیزمهای شناختی مرتبط با آن، به هیچ روی به معنای ردکردن یا بیاعتبارساختن آن نیست. این کار برای بسیاری از ادراکات و شناختهای ما انجام میگیرد؛ یعنی تلاش میشود یک منشأ طبیعی برای شناختهای ما معرفی شود یا مکانیزمهای درگیر در ادراک توصیف شود؛ اما هیچکس تصور نمیکند که چنین تلاشی به معنای بیاعتبارکردن شناختها یا باورهای ادراکی ماست. مثلاً فرض کنید که مکانیزمهای شناختی و تحولات طبیعی در مغز ما کشف شود که موجب میشود ما یک گُل را ادراک کنیم. حال این به معنای این است که گلی که ما در حال مشاهده و ادراک آن هستیم، وجود ندارد یا ادراک ما دربارۀ آن نامعتبر است؟
گلدمن تصور میکند یافتن یک منشأ طبیعی برای باور به خدا، به معنای تضعیف خداباوری است؛ در حالی که علوم شناختی میکوشند منشأ طبیعی همۀ باورهای ما را با استفاده از مکانیزمهای شناختی توضیح دهند. حال، آیا این بدان معناست که یافتههای علوم شناختی همۀ باورهای ما (متافیزیکی و غیرمتافیزیکی) را تضعیف کنند یا از اعتبار آن میکاهند؟
۲٫ چالش دیگر در نمونههایی که گلدمن ارائه میدهد، این است که او رابطۀ متافیزیک و علوم شناختی را یکسویه در نظر میگیرد؛ بدین معنا که معتقد است دادههای علوم شناختی در ارزیابیهای متافیزیکی سهم ویژهای دارند و متافیزیکدان را در انتخاب میان نظریههای رقیب متافیزیکی یاری میرسانند؛ اما از نقشی که متافیزیک در تفسیر دادههای علوم شناختی دارد غفلت میکند. در واقع، اگر مسئله با دقت بیشتری تحلیل شود، چنین نتیجه میدهد که رابطۀ میان متافیزیک و علوم شناختی یک رابطۀ دوسویه است؛ در حالی که گلدمن تنها به یک سوی این رابطه توجه کرده است.
۳٫ لازم است تذکر داده شود که علوم شناختی با دو رویکرد بررسی میشوند: الف) رویکرد عصبشناسی که فرایند مغز را در نظر میگیرد و به دنبال آن است که چگونه مغز کار میکند؛ ب) رویکرد و روش دوم در علوم شناختی، بحث روانشناسی شناختی- تحلیلی است که در اینجا از فلسفه ذهن نیز کمک میگیرد، ولی روش آن تجربی است، مثلا در اقتصاد شناختی تلاش میشود به مهمترین سوالات اقتصاد با توجه به فرایند تحلیل ذهنی پاسخ و راه حل ارائه شود. به وزان همین، در علم کلام نیز میتوان از دستاوردهای یادشده استفاده کرد؛ به عنوان مثال در علم کلام برای اثبات وجود خدا دلیل آورده میشود. یکی از دلایلی که میتوان برای اثبات وجود خدا مطرح کرد، دلیل «اصالت النفع» میباشد؛ یعنی خدایی را پرستش میکنم که به من نفع میرساند که در آیات قرآن نیز این مسئله وجود دارد. این نفع ارتباط دارد با «لذت». وقتی انسان نفع می برد، یعنی لذت میبرد. آنوقت لذت ارتباطش با شناخت چیست؟ گفته میشود لذت «ادراک بما یلائم النفس» است. با در نظر گرفتن این ارتباط، در واقع دلیلی با رویکرد شناختی برای وجود خدا ارائه شده است.
ب) توصیف خدا
درباره توصیف خدا نیز بحثهایی از سوی اندیشمندان علوم شناختی مطرح شده است. به عنوان مثال اندرو نیوبرگ به عدم امکان توصیف خدا قائل شده و آن را به قالب زبانی ارجاع داده است. وی گفته است زبان دارای مشکلات خاصی خود است و به همین علت نمیتوان توصیف در خور شأنی از خدا به شکل گفتاری ارائه کرد.
با استفاده از مباحث کلامی میتوان این ایده را نقد کرد که عدم توصیف خدا صرفا به محدودیتهای زبانی منسوب نیست، بلکه ذات الهی نامتناهی است و امکان عقلی ندارد انسان محدود بر ذات نامحدود احاطه یابد. این حقیقتی عقلی است و به محدودیتهای بشر در تبیین گفتاری بر نمیگردد بلکه به محدودیت ذات معلول در برابر ذاتی لایتناهی بر میگردد. در واقع باید دو مقام امکان تصور خدا و تعریف خدا را از همدیگر تفکیک کرد. در مقام اول بحث میشود که آیا شناخت و معرفت خدا، اعم از شناخت ذات، اسماء و صفات، امکان دارد؟ اگر امکان دارد چگونه میتوان به شناخت خدا نائل آمد؟ در مقام دوم پرسش آن است که آیا میتوان خدا را به دیگران شناساند؟ اگر چنین چیزی امکان دارد، چگونه میتوان خدا را تعریف کرد؟
درباره موضوع اول، ضمن محال شمردن معرفت ذات خدا به صورت مستقیم، برآن است که انسان میتواند از طریق شناخت صفات ذاتی و فعلی خداوند، به ذات خداوند معرفت و علم اجمالی (معرفت عقلی و شهودی) پیدا کند. درباره موضوع دوم نیز باید گفت که میتوان از انواع تعریف برای معرفی خدا بهره جست (برای آگاهی از انواع تعاریف، ر.ک: قدردان قراملکی؛ خدا در تصور انسان).
ج) تعریف اسما و صفات الهی
زبانشناسیشناختی یک رشته عام است که بحث استعارههای شناختی از زیرشاخههای آن محسوب میشود. برخی از زیر شاخههای اختصاصی دیگر زبانشناسیشناختی، معناشناسی واژگانی و رویكرد شناختی به دستور زبان است.
در زبانشناسیشناختی زبان همچون یك جزء اساسی شناخت انسان، کارکردی شناختی تلقی میگردد. از این منظر زبان هم محصول تفكر است و هم وسیلة تفكر.
زبانشناسیشناختی از ساختار ظاهری زبان فراتر رفته، و به بررسی عملیات بنیادی بسیار پیچیدهتری میپردازد كه موجد دستور زبان، مفهومسازی، سخنگفتن و تفكر است. رویكرد نظری این حوزه بر پایه مشاهدات تجربی و آزمایشهای علمی روانشناسی و علم اعصاب استوار است و هدف آن فهم چگونگی بازنمایی اطلاعات زبانی در ذهن، چگونگی یادگیری زبان، چگونگی درك و استفاده از آن و چگونگی ارتباط اجزای سازنده شناخت است.
در زبان شناسی شناختی پیدایش زبان، مادی و فهم نیز دارای سرشت مادی دانسته میشوند. از این رو مطرح میشود که امور غیرمادی در قالب امور و روابط مادی از طریق استعارههای مفهومی بیان و فهمیده میشوند.
در علوم شناختی دو تقریر بدنمندی زبان و طرح وارههای تصویری برای مادیت زبان ارائه شده است.
علم کلام متکفل بررسی بخشی از این امور غیرمادی مانند صفات و افعال الهی میباشد که در قالب استعارههای مفهومی بیان و فهمیده میشود و به مقام دوم یعنی تعریف خدا مرتبط است. در علوم شناختی آنچه درباره اسما و صفات الهی بر اساس استعاره مفهومی نظر داده میشود، در تلاقی با مباحثی است که کلام صورتبندی آنها را بر عهده دارد. بحث استعاره مفهومی میتواند عاملی در پدیدایی رابطه مدلی باشد که در ادامه بدان خواهیم پرداخت.
ساحت دینشناسی: علوم شناختی مباحث جدیدی را در ساحت دینشناسی مطرح میکنند که در زیر به نمونههایی از آن اشاره میشود:
الف) رابطه علم و دین
ارتباط مغز با ایمان دینی و اخلاق نمونه دیگری از مباحث الهیاتی میباشد که در علوم شناختی طرح میشود. در الهیات اعصاب امکان جدیدی برای پیوند علم و دین مطرح شده است.
نیوبرک که از شاخصترین چهرههای این حوزه به شمار میآید، تلاش کرده است از طريـق تصويربرداري يا اسكن مغز، مكانيسـم عصـبشـناختي تجربـه عرفـاني را تعيين كند. او معتقد است كه تجربه عرفاني منشاء تمام اديـان اسـت و الهيـات اعصـاب ميتواند با بررسي همبستههاي فيزيولوژيك تجربه عرفاني، زمينـه را بـراي وحـدت ميـان اديان فراهم سازد. وي تحقق الهيات اعصاب را وابسته به اين ميداند كه استقلال نسبي علم و دين حفظ شود به طوري كه هيچكدام اصالت ديگري را با رويكرد تقليلگرايانه، ناديـده نگيرد. اين در حالي است كه تبيين او از تجربه عرفاني در برخي مواضع كاملا تقليلگرايانـه است و اين امر از علم باوري افراطي او و ناديده انگاشتن اصالت و استقلال دين يـا پديـدههاي معنوي حكايت ميكند.
برخی دانشمندان علوم شناختی مدعیاند که جدال بین علم و دین فقط در مغز انسان رخ میدهد. در مغز دو شبکه وجود دارد که همدیگر را سرکوب میکنند. شناخت اینکه مغز چگونه این کار را میکند، میتواند به درک ارتباط علم و مذهب و برقراری تعادل بین آنها کمک کند. ذهن انسان، دو حوزه مختلف (تفکر تحلیلی و تفکر تلقینی یا همدلی) دارد. تصویربرداری رزونانس مغناطیسی از مغز نشان میدهد مغز ما شامل یک شبکه تحلیلی از نورونها برای تفکر منتقدانه و یک شبکه اجتماعی برای همدلی است. زمانیکه با یک مسئله فیزیکی یا یک معضل اخلاقی روبرو میشویم، ذهن ما شبکه مناسب را فعال کرده و شبکه دیگر را سرکوب میکند.
داشتن یکدلی لزوماً به این معنا نیست که شما اعتقادات ضدعلمی دارید، بلکه به این معناست که اگر ما فقط اعتقادات علمی و استدلال تحلیلی را مورد توجه قرار دهیم (مانند بیخدایان یا منکران خدا)، توانایی خود در ایجاد افکار مختلف از جمله بینش اخلاقی-اجتماعی را به مخاطره انداختهایم. این یافتهها، با دیدگاه فلسفی ایمانوئل کانت که میگوید تجربه و اخلاق دو حقیقت جداگانه و متفاوت هستند، سازگاری دارد.
البته برخی بر این باورند که ذهن انسانها برای به کارگیری هر دو شبکه ساخته شده است. جدا از جدال همیشگی با علم، عقاید مذهبی در موقعیتهای درست میتوانند به طور مثبتی خلاقیت و بینش علمی را ارتقا و افزایش دهند. بسیاری از مشهورترین دانشمندان، افرادی مذهبی یا معنوی بودهاند. آمار نشان میدهد که از سال ۱۹۰۱ تا ۲۰۰۰، تعداد ۶۵۴ برنده نوبل یا حدود ۹۰ درصد برندگان نوبل، متعلق به ۲۸ فرقه مذهبی بودهاند و ۱۰ درصد باقی مانده، منکر خدا، اگنوستیک (ندانمگرایی) یا آزاداندیش بودهاند.
آنها پیشنهاد دادهاند با قواعد سادهای میتوان از جدال بین علم و مذهب اجتناب کرد: مذهب ساختار فیزیکی دنیا را توضیح نمیدهد. این کار علم است. در مقابل، علم نمیتواند بگوید اخلاق چیست یا نمیتواند بگوید که چگونه باید هدف و معنایی را در زندگیمان ایجاد کنیم.
روشن است که این بحثها صرفا صبغه علومشناختی ندارد و داوری در این باره بدون مباحث کلامی و اتخاذ موضع در آن امکانپذیر نیست.
ب) کارکردهای دین
اندرو نیوبرگ از پیشتازان علم عصبشناسی الهیات است که به اهمیت دین در سلامتی جامعه پی برده و تلاش کرده است تا با اصول علمی و پزشکی بالینی درستی تعالیم معنوی را به اثبات رساند و تا آنجا تحقیقات خود را پیش برد که دینمداری را عامل حفظ نسل انسان از انقراض دانسته است و بر اساس دادههای علمی و ژنتیکی آن را به اثبات رسانده است.
البته برخی از عصبشناسان بدون اینکه دلیل و برهانی داشته باشند تجربه نزدیکی به خدا و یا وحدت وجود را صرفا یک اختلال عصبی، یا کارکرد نادرست مغزی تشخیص دادهاند و یا امر کاملا احساسی و نه شناخت واقعی و یا مراحلهای از مراحل کمال هستی میدانند. تنزل به یک امر احساسی به معنای آن است که ارتباط با خدا ناشی از کاهش فعالیت در بخشی از مغز میباشد.
البته جای شکی نیست که هنگام کشف شهودی و تجارب عرفانی، تغییراتی فیزیولوژیک در سیستم مغزی انسان همچون کاهش فعالیت در «لوب آهیانه» یا منطقه جهتیابی مغز برای تشخیص مکان و زمان روی میدهد، اما تحقق چنین علائم فیزیکی به معنای این نیست که کاهش فعالیت مذکور علت تامه ارتباط انسان با خدا و وحدت وجود میباشد، بلکه علائم مذکور معلول ارتباط با خدا است و رابطه عکس برقرار نیست.
فرض کنید که فردی در اثر مراقبه و ریاضتهای شرعی چون اذکار و دوری از دنیا و زرق و برق مادی و در اثر تحلیه به صفات ربانی به مرحلهای برسد که با عالم ماوراء الطبیعه ارتباط داشته باشد و چیزی بر او تجلی کند یا ندائی را از عالم غیب بشنود و در اثر این ارتباط متابولیسم وی دچار تغییراتی گردد و فشار خون او افزایش یابد، انگیزش عصبی او در بخشهای لیمبیک مغز افزایش یابد و در اثر هیجانات چنین مکاشفهای نوعی ارتباطات عصبی شدیدی در سیستم مغزی او مشاهده شود که فرد در حالت عادی فاقد آن است، در آن صورت از نظر عصبشناسی نوعی حمله خفیف عصبی به فرد روی داده و او از حالت طبیعی خارج شده است و یا شاید آن را نوعی اختلال عصبی ارزیابی کند، اما این اختلال همان حالت طبیعی انسان است که در هنگام تجربه یک شادی هیجانآور و یا غم شدید ناشی از دست رفتن عزیزی رخ میدهد و در اثر این هیجانات ممکن است فرد مذکور دچار سردرد و یا تعرق نیز گردد.
بحث مطرح شده، از سوی دیگر به بحث دینشناسی یعنی بحث وحی و تجربه دینی و از سویی دیگر به بحث راهنماشناسی مربوط است که کلام عهدهدار آن است.
ساحت انسانشناسی: در حوزه انسانشناسی نیز با دستهای از موضوعات روبهرو میشویم که علوم شناختی بدان ورود کرده است در حالی که آنها با تعریفی که از کلام ارائه شد میتوانند از موضوعات کلامی باشند. در زیر به پارهای از آنها اشاره میشود:
الف) همبستگی ذهن و بدن
یکی از مسائل فلسفة ذهن، رابطه ذهن و بدن است. برخی دوگانهانگار و برخی دیگر یگانهانگارند. دوگانهانگاران معتقدند به همراه شلیک عصب c به عنوان مثال درد پدید میآید و این دو همبستگی دارند. در دوگانهانگاری دو دیدگاه دوگانهانگاری جوهری و دوگانهانگاری ویژگی مطرح است. یگانهانگاران حالات ذهنی را غیر از حالات فیزیکی نمیدانند (فیزیکالیسم به این همانی ذهن و بدن باور دارد). اینان یا حذفگرا، یا تحویلگرا و غیرتحویلگرا میباشند. حذفگرایان به حذف لغت درد اعتقاد دارند و میگویند لغات دیگر باید جایگزین این حالت ذهنی شود. تحویلگرایان بکارگیری این لغات را جایز میدانند، اما میگویند توجه داشته باشید که ذهن به فیزیک تحویل برده میشود.
غیرتحویلگرایان معمولا کارکردگرا هستند نظریة غالب در فلسفه ذهن و همچنین در علومشناختی، کارکردگرایی و بخصوص کارکردگرایی ماشینی است. کارکردگرایان معتقداند ذهن کارکرد است. درد عبارت است از یک کارکرد خاص؛ یعنی در ذهن محاسبه صورت میپذیرد و خروجیاش درد است.
کلام با مباحث غنیای که در این حوزه دارد، میتواند در نقد دیدگاههای فوق ورود نماید و به تقویت یکی از دیدگاهها یا تأسیس دیدگاه جدیدی مبادرت ورزد. اثر پذیرش همبستگی و اثبات روح اثرش در اثبات معاد نقش دارد.
نیوبرگ این دیدگاه را دارد که مغز میتواند پیوندهای عصبی را تقویت و یا تضعیف کند و در مغز تا حدودی معین نوعی ثبات در سیستم عصبی و پیوندهای آن وجود دارد که تضمین کننده هویت فردی در طول زندگی انسان به شمار میآید. اگر این دیدگاه در عصبشناسی اثبات شود در آن صورت برای اثبات روح به عنوان عامل ثبات هویت فردی علی رغم تغییرات جوهری جسم باید به ادله دیگری تمسک کرد که شاید مهمترین آنها ادله نقلی و تواتر آنها در کتاب و سنت باشد.
ب) قوای فکری و عقلی انسان
در جهانبيني ديني بشر امتياز ويژهاي نسبت به ديگر موجودات عالم دارد. اين امتياز تنها بـه قواي روحي و معنوي او مربوط نميشود، بلكه با قواي فكري و عقلي او نيز ارتباط دارد. در هـوش مصنوعي، دو ادعاي مهم به چشم ميخورد: برخي ادعا مـيكننـد كـه كـامپيوتر بـه معناي حقيقي كلمه مي انديشد (فرضـيه دسـتگاه نمادهـا). برخـي ديگـر هـم ادعـا ميكنند تنها كامپيوتر ميتواند بينديشد (فرضيه قوي دستگاه نمادهـا). به بیانی دیگر؛ «هوش مصنوعي» برداشت مكانيكي از تفكر است و تفكر چيزي جز انجام دادن كارهايي مكانيكي (دستكاري نمادها) نيست. اين كارها را ماشين انجام ميدهد، و از اين رو تفكر بـهمعنـاي حقيقي به بشر اختصاص ندارد و يا تنها به ماشين اختصاص دارد.
این ادعاها در موارد زيادي با باورهاي ديني ارتباط مييابد و پرسشهـايي را در ايـن زمينه برميانگيزد؛ برخي از اين پرسشها عبارتاند از:
۱٫ آيا برداشتي كه در هوش مصنوعي از تفكر دارد با دين سازگار است؟
۲٫ آيا فرضيههاي موجود در هوش مصنوعي در برتري انسان بر ديگر موجودات مناقشه ايجـاد نميكند؟
۳٫ آيا بر طبق هوش مصنوعي عاليترين فعاليتهاي بشر (تفكر) چهـرة مـادي و طبيعـي پيـدا نميكند؟
۴٫ آيا هوش مصنوعي نشان ميدهد كه تمام فعاليتهـاي عـالي بـشر قابـل تبيـين بـهصـورت طبيعياند؟
بیگمان علم کلام میتواند با استمداد از متون دینی در این حوزهها ورود پیدا کند و به پاسخ بپردازد؛ به عنوان نمونه متون دینی بشر را به گونهای تصویر میکند که میتواند تاریخ را فهم کند و از آن عبرت بگیرید (یوسف، ۱۰۹) یا قوانین طبیعت و ارتباط آنها با خدا را فهم کند (حدید، ۱۷ و حج، ۵). این دو ویژگی سطح عالیتری از تفکر بشری را مطرح میکند که در قالب نمادها برای هوش مصنوعی قابل فهم نیست.
ج) امور فطری و یگانگی خرد انسانی
یکی از بحثهای که در انسانشناسی کلامی پیگیری میشود فطرت و امور فطری است. نوع اندیشمندان اسلامی صفات و ویژگیهای انسان را به ذاتی و عرضی تقسیم کرده و ویژگیهایی را که از انسان جداناشدنی و مقتضای ذات انسان است، ذاتی میدانند. با نگاهی به معنای خاص فطرت (فطرت به معنای بخشی از ساختار وجودی انسان) و صدق ویژگیهای سهگانه (اکتسابی نبودن، فراگیری و زوالناپذیری) بر اموری به نظر میرسد که میتوان در حوزههای سهگانه ادراکات، گرایشها و توانشها به لیستی از امور فطری دست یافت که از جمله مهمترین آنها عبارت خواهند بود از: الف. شناخت خدا (اعراف، ۱۷۲٫ روم، ۳۰) و امور اخلاقی (شمس، ۷ و ۸) و قوانین اولیۀ تفکر مانند قاعدۀ امتناع تناقض در بعد ادراکات؛ ب. گرایش به خدا (زخرف، ۳۷) و امور اخلاقی و عشق به خیر در بعد گرایشها؛ ج. توان اعتبارسازی در رفع نیازها و… در بعد توانشها.
د) اراده آزاد
انسانشناسیشناختی تنها شاخهای از انسانشناسی است که به کیفیت روابط ذهن و فرهنگ میپردازد. یکی از مسائل مهم انسانشناسیشناختی بحث اراده آزاد و اختیار است. افرادی مانند «بنیامین لیبت» مبتنی بر آزمایشات تجربی به انکار اراده آزاد پرداختهاند. او با انجام آزمایشی به این نتیجه رسید که این چنین نیست که انسان ابتدا اراده کند و بعد مغز به کار بیفتد و فرمان اراده را اجرا کند و در نتیجه آن اندامها حرکت کنند، بلکه این مغز انسان است که ۴۰۰ میلی ثانیه قبل از عمل، به صورت ناآگاهانه فرآیند اراده را آغاز میکند و انسان تنها ۱۵۰ میلی ثانیه قبل از عمل از تصمیم مغز آگاه میشود.
«هری فرانکفورت» در دفاع از اختیار آزاد مثالهای نقضی را مطرح کرده است. شهرتِ فرانکفورت بیش از همه به خاطرِ تفسیر او از اندیشههایِ دکارت و همچنین دفاعِ او از اختیار و اراده آزاد است و همچنین مثالهایِ نقضِ معروفاش که در آنها تلاش میکند نشان دهد که یک فرد، ممکن است نتواند کارِ دیگری انجام دهد -غیر از آنچه که انجام دادهاست- اما با این وجود، در وضعیتهایی خاص، شهود حکم میکند که باز هم فرد دارایِ اختیار بودهاست.
۲٫ رابطه روشی
بر اساس آرای معرفتشناسانة خاصی که مقدم بر فلسفه، تجربه و نقل میباشند و استقراء یا تواتر یا قیاس را حجیت و اعتبار میبخشند روش واحدی برای علوم تصور میشود. بیگمان رد یا قبول مسائلی که از روش واحدی استفاده میکنند و از چنین رابطهای برخوردارند، به یک میزان خواهد بود. به عنوان مثال اگر در علمی وجود تاریخی غزالی در عین نقل متواتر مورد پذیرش قرار نگیرد، فقط وجود غزالی انکار نشده؛ بلکه بالملازمه قبول وجود تاریخی پیامبر و قرآن را که به تواتر متکیاند در بوته تردید و انکار افکنده شده است.
این رابطه اگرچه فیالجمله مورد پذیرش است، اما نباید وقوع خطا از ناحیه تعیین مصادیق علوم برخوردار از وحدت روشی را ساده انگاشت. تاریخ علم گزارش میدهد که در دورهای روش عقلی به عنوان روش پژوهش در طبیعیات به شمار میآمده است و در مقابل در دورهای دیگر گمان بر این بوده که تنها روش علمی، روش تجربی است و با این روش میتوان در مباحث فلسفی نیز داوری کرد. در حالی که روش فلسفه، عقلی است و روش علوم طبیعی، تجربی میباشد. از این رو همان گونه که با روش عقلی نباید به سراغ طبیعیات رفت، با روش تجربی هم نمیشود به سراغ مباحث فلسفی رفت. البته پر واضح است که ممکن است از جهات دیگر ارتباطی بین این علوم باشد به عنوان مثال علوم طبیعی در مبادی خود به فلسفه نیازمنداند و فلسفه نیز گاهی از علوم طبیعی بهره میبرد؛ زیرا ممکن است کشفیات تجربی موضوعی را برای یک حکم فلسفی درست کنند.
علم کلام از این جهت مانند فلسفه نیست و از علوم چند روشی به شمار میآید. اگرچه اصل اولی در علم کلام استفاده از عقل است، اما از آن جهت که غرض تعیینکننده روش است و غرض متکلم، دفاع از اصول دین میباشد، گاهی بهره بردن از تجربه و تاریخ نیز لازم است؛ به عنوان نمونه متکلم آنگاه که از کلی امامت بحث میکند از عقل، ولی زمانی که تاریخ آن و حادثة سقیفه را بررسی میکند از تجربه و تاریخ بهره میگیرد. به بیانیدیگر؛ علم کلام گاهی در صدد دینشناسی تحقیقی و اثبات موضوعات و مبادی دیگر علوم دینی است و زمانی ارشاد مسترشدان و الزام معاندان و دفاع از اصول و عقاید دینی را مدنظر دارد، در مورد اول و دوم باید از استدلال مفید یقین استفاده کند که از نظر صورت باید قیاس یا استقراء تام و معلل و از نظر ماده باید برهانی باشد و برای تحقق هدف سوم و چهارم علاوه بر آنها میتواند از روشهای دیگر مانند تمثیل، خطابه، جدل، شعر و اقسام روشهای عقلی و نقلی حتی تجربی، تاریخی استفاده کند. بر این اساس علم کلام میتواند با علوم دیگر وحدت روشی داشته باشد و چنین رابطهای را میان آن و سایر علوم و از جمله علوم شناختی تصویر کرد.
تأثیر روش زبان شناسی شناختی در کلام نیز از جمله مباحثی است که میتواند از موضوعات پژوهشی به شمار آید و مورد بررسی قرار گیرد.
مباحث زبانشناسی شناختی روش جدیدی را در فهم متون مقدس مطرح میکند که میتواند به صورت غیرمستقیم در مباحث کلام تأثیرگذار باشد.
بکارگیری روش تجربی در زمینه مغز و اعصاب، هوش مصنوعی و انسانشناسی و … دریچههای جدیدی را به روی علم کلام گشوده است که از این طریق میتواند در تصحیح و تعمیق مسائل خود بکوشد.
۳٫ رابطه مدلی
کلام با علوم شناختی میتواند بر اساس مدلهای مطرح در علوم شناختی رابطه داشته باشد؛ به عنوان مثال در زبانشناسی شناختی مدل استعارههای مفهومی مورد بحث قرار میگیرد. مدل استعاره از مواردی است که در حوزه مباحث کلامی تأثیرات فراوانی دارد.
استعاره اگرچه در گذشته مطرح بود، اما در آن بررسی مهارتهای زبانی و فنون ادبی هدف بوده است، در حالی که در علوم شناختی به عنوان پدیدهای فراگیر و ویژگی اصلی تفکر بشری مطرح است که هرگونه گذر از فضای مادی آشنا به فضای مادی ناآشنا یا فضای غیرمادی را در بر میگیرد. لذا میتواند برخی تعبیرات از نظر ادبی استعادی نباشد اما در تحلیل شناختی استعاری باشد. اگر تفکر بشر ساختار استعاری دارد و از چنین مدلی برخوردار است، خداوند هم با همین ساختار و مدل با بشر سخن گفته و به بهترین وجه همین ساختار را در کتاب خود به کار برده است.
در تحلیل شناختی از مدل استعاره بیان میشود که اولا: بین استعارهای مفهومی، فضاهای مفهومی و تلفیق مفهومی تفاوت وجود دارد و این میتواند ساختار اطلاعاتی قرآن را به دست دهد که از ارتباط غیرخطی حکایت میکند.
ثانیا: قرآن با تفکر اسلامی از حیث محتوایی و ساختاری ارتباط دارد؛ یعنی علاوه بر دادن محتوا به انسان چارچوبی میدهد که در قالب آن به کل هستی، طبیعت و انسان و وحی بنگرد. قرآن این هدف اخیر را بر اساس استعارهها سامان میدهد. به بیانی دیگر استعارههای قرآنی به عنوان مدلی که به فکر و اندیشه ساختار و قالب میدهد، ارتباط وثیقی با تولید جهانبینی اسلامی دارد.
ثالثا: تحقیقات این حوزه میتواند به کمک متکلمان در تبیین مباحث الهیاتی بیاید هم در فهم از قرآن (از طریق تحلیل میکانیسم شناختی که قرآن برای ارائه معارفش به کار برده است) به عنوان متنی که متکلمان از آن در تبیین عقاید استفاده کرده و رسالت دفاع از آن را بر عهده دارند و هم پایان دادن به بسیاری از نزاعهای کلامی.
از گذشته ابنقتیبه (۲۷۶ هـ) برای نخستین بار بخشی از کتاب «تأویل مشکل القرآن» را به مجازها و استعارههای قرآن اختصاص داد و هدفش در این کار یک هدف کلامی بود چرا که اشتباه بسیاری از تأویلهای قرآن به مجازها و استعارههای قرآن مربوط میشد و به واسطه تأویل نادرست آنها، مذاهب کلامی مختلفی پیدا شده بود. اگر پیروان این مذاهب و فرق برخی تعبیرات قرآنی را به معنای حقیقی نمیگرفتند و به وسعت مجاز و استعاره در کلام الهی پی میبردند هرگز در خطا نمیافتادند. به نظر میرسد بسیاری از نزاعهای کلامی، با استناد به این استعارهها، بدین علت صورت گرفت که متکلمان به ضرورت وجود استعارههای مفهومی در متن دینی توجه نکردند.
همچنین بر اساس این مدل، از نقش استعارهها در معرفت به خدا سخن به میان میآید و بین فضای متافیزیکی و وجودی تفکیک صورت میگیرد و برای توحید وجودی، اقسامی مانند توحید حبی، توحید توجهی، توحید وجهی و توحید طلبی ذکر میشود و نیز نگاه ارگانیکی به عالم بر نگاه میکانیکی ترجیح داده میشود (جهانشناسی کلامی) و … . همه این مباحث میتوانند موضوعات جدیدی را برای پژوهش در علم کلام پیشنهاد دهند که از ناحیه آن برکات فراوانی شامل علم کلام خواهد شد.
در پایان به عنوان نتیجهگیری باید عرض کنیم بیگمان واکاوی «تأثیر و تأثر دانش کلام اسلامی بر و از سایر علوم و رشتههای علمی» از مهمترین مباحث فلسفه علم کلام به شمار میآید. ما تلاش کردیم به انواع روابط علم کلام و علوم شناختی بپردازد. حاصل این پژوهش به شرح ذیل میباشد:
۱٫ علوم نسبت به هم میتوانند در دو نقش تعارضی و تعاضدی ظاهر شوند. برای نقش تعاضدی میتوان انواعی از روابط را بر اساس عناصر و مؤلفههای علم تصویر کرد. این روابط را میتوان به سه رابطه محتوایی، روشی و مدلی تقسیم کرد.
۲٫ رابطه محتوایی را میتوان به گزارهای و مبدئی و هریک را به سه قسم رابطه تولیدی و مصرفی و رابطه دیالوگی و رابطه انسجامی، تصحیحی و تعمیقی تقسیم کرد.
۳٫ رابطه محتوایی بین علم کلام و علوم شناختی را میتوان در سه ساحت خداشناسی، دینشناسی و انسانشناسی تصویر کرد.
الف اموری مانند اثبات، توصیف خدا و تعریف اسماء و صفات الهی، مربوط به ساحت اول میباشند.
ب. اموری مانند رابطه علم و دین، کارکردهای دین به ساحت دوم ارتباط دارند
ج. اموری مانند همبستگی ذهن و بدن، قوای فکری و عقلی انسان، یگانگی خرد انسانی و امور فطری و نیز اراده آزاد به عنوان حوزه مشترک محتوایی در ساحت سوم میباشند.
۴٫ علوم شناختی با بکارگیری روش تجربی در حوزه مطالعات شناختی در تصحیح و تکمیل و تعمیق مباحث کلامی مؤثر است.
۵٫ با توجه به بهرهگیری علم کلام از روشهای متعدد، میتوان از وحدت روشی این علم با علوم شناختی نام برد، ضمن اینکه علم کلام از روشهای دیگر استفاده میکند که علوم شناختی از آن بهره نمیبرند و از این جهت میتواند به یاری نظریههای علوم شناختی آید و درباره آنها داوری کند.
۶٫ گاهی رابطه بین دو چیز از سنخ رابطه ساختاری است به عنوان مثال ارتباط قرآن با تفکر اسلامی میتواند محتوایی و ساختاری باشد. رابطه ساختاری همان رابطه مدلی است.
۷٫ بر اساس مباحث استعاره مفهومی در علوم شناختی این ادعا مطرح میشود که قرآن به عنوان متنی که متکلمان از آن استفاده میکنند و رسالت دفاع از آن را بر عهده دارند از این مدل استفاده کرده است. توجه به این مدل آثار فراوانی در حوزه مباحث کلامی از جمله معرفت خدا، توحید وجودی، و جهانشناسی و جهانبینی اسلامی دارد و میتواند درباره فرقهها و مذاهب کلامی داوری کند.
جناب آقای دکتر علی اکبر ضیایی
ناقد کرسی
مقاله جناب استاد ترخان را مطالعه کردم و شاهد بودم که ایشان به خوبی از عهده بحث بر آمده اند. ارتباط بین علم کلام و علوم شناختی را در همه ساحات علمی تبیین کرده بودند و نکات بسیار مهمی را در این جلسه امروز هم بیان کردند که برخی نکات را در تکمیل فرمایشات ایشان عرض خواهم کرد؛ البته بحثی را ایشان در رابطه با اثبات خدا از طریق اصالت النفع آورده بودندکه شاید بتوان نقدی را در خصوص آن آورد؛ اینکه اگر خدا را عبادت کنیم نفع می رساند و نفع ارتباط با لذت دارد و لذت هم ادراک نفس است و از این جهت نفع با ادراک با علوم شناختی مرتبط میشود و از این جهت در حیطه علم کلام قرار می گیرد. به نظر من رابطه بین نفع و لذت یک رابطه متناظر نیست! هر نفعی مستلزم لذت نیست و هر لذتی مستلزم نفع نیست بنابراین شاید این دلیل، دلیل کافی برای اثبات ذات خدا و ارتباط با علوم شناختی نباشد.
رابطه بین انعام خداوند به انسان و اینکه انسان باید منعم خود را بشناسد و این مطلب ناظر به استدلال برهانی است و یکی از راههایی است که منجر به مباحث علوم شناختی می شود.مهمترین مبحثی که در ساحت انسان شناسی استاد ترخان فرمودند رابطه بین ذهن و بدن و فلسفه ذهن است که بر اساس نظریه دانشمندانی که در این حوزه کار کردند اعتقاد دارند فعل و انفعالات شیمیایی که در میان نورون ها اتفاق می افتد یون های مثبت و منفی که در نهایت هر نورون در منطقه سیناپس بین دو نورون اتفاق می افتد باعث تولید اندیشه و آگاهی می شود؛ اندیشمندان دیگری مانند پروفسور جانسون در کتاب فلسفه ذهن این مطلب را نقد کردند و درست است که این فعل و انفعالات شیمیایی قاعدتاً منجر به یک سری فعل و انفعالات مادی می شود ولی این فعل و انفعالات مادی بذاته بهعنوان آگاهی تعبیر نمی شود؛ او میگوید اگر فرایند این فعل و انفعالات به مسئله حیث الطفاتی منجر شود آن وقت ما از آن به آگاهی تلقی می کنیم و البته ایشان به عنوان دانشمند یا فیلسوفی که یگانه انگار هست و دوگانه انگار نیست و قائل به وجود روح نیست ایشان معتقد است که یک مرتبه بالاتری از این ذهن و فراتر از فعل و انفعالات وجود دارد که ما از آن به آگاهی تلقی میکنیم که مثالی هم میزند میگوید مانند پیانویی در نظر بگیرید که به صورت مورب یا دایره ای هست بخشی را ما میبینیم و صداهایی تولید میشود ولی در بخشی که ما میبینیم نیست در بخشهای دیگری است که از نظر ما ناپیداست! البته همین نقطه و مکان ناپیدا جایی است که موحدان و کسانی که معتقد به دوگانه انگاری و اصالت روح هستند می توانند رابطه بین کلام و علوم شناختی را تبیین کنند.
نکته دوم در رابطه با خود شناسی و علوم شناختی است؛ اکثر دانشمندان علوم شناختی به بحث نقطهای در مغز که مرتبط با خدا و شناخت خدا و عواطف مرتبط با خداوند است راز و نیاز هایی که انسان می کند و ارتباطی که با خدا می گیرد به نام گاد اسپات یا مکان خود را از آن نام میبرندکه در مقالات مختلف تعبیرات متفاوتی وجود دارد؛ دانشمندان مختلف این دیدگاه را نقد کرده و اعتقاد دارند که بر اساس تصویربرداری رنگی که از مغز انسان انجام شده به این نتیجه رسیدند که وقتی انسان با خداوند ارتباط برقرار میکند بخشهای زیادی از مغز او درگیر است به همین علت این مکانِ خدا یا گاد اسپات از نظر علمی هم قابل اتکا نیست. نکتهای که در اینجا باید اشاره کنم این است که حتماً در رابطه با کلام و علوم شناختی باید به مباحث بالینی و علمی و روش هایی که برای نتایج خودشان استفاده می کنند استناد کنیم؛ مطالعات کلینیکی و بالینی را مدنظر قرار دهیم و روششناسی علمی که منجر و منتج به این نتایج میشود را نیز مورد بررسی قرار دهیم که خواندن و مطالعه ی آثار این دانشمندان می تواند بسیار راه گشا باشد.
در رابطه با وحی و تجربه دینی که معتقد هستند که ناحیه چپ مغز مهم ترین منطقه ای است که پردازش اطلاعات فرامفهومی را انجام میدهد و مکانی است که انسان با خداوند با امر متعالی و قدسی ارتباط برقرار میکند و چون فرامفهومی است بخش مفهومی ذهن نمیتواند پردازش آن اطلاعات را داشته باشد و این است که عارف یا صوفی یا مومنی که این شهود را انجام میدهد تعبیر میکند که این نوع احساس و این نوع ارتباط غیر قابل توصیف به زبان هست و این هم از مباحثی است که رابطه مستقیم علم کلام با علوم شناختی در آن هاست که آقای ترخان به این نکته کمتر توجه داشتند.
در رابطه با نقش علم کلام در شناسایی اختلالات و الهامات شیطانی و تجربه دینی اصیل که در مقالهای که به صورت کتاب منتشر شده به نام عصبشناسی الهیات یا چگونه الهیات در عصب شناسی الهیات مینگرد در آنجا اشاره شده است که ما به سه گونه تجربه دینی بر اساس تعبیر مباحث علوم شناختی توجه داریم. البته ما وحی را در کتاب اخیرم در خصوص وحی و تجربه دینی وحی را از تجربه دینی خارج کردم و دلایل آن را به تفصیل در آنجا تبیین کردم. اگر ما مکاشفه و الهامات را به عنوان یک تجربه شخصی در نظر بگیریم که بی تناسب هم نیست در آنصورت سه گونه تجارب داریم؛ تجاربی که نتیجه اختلالات روانی است، انسان هایی که در اثر اختلال در سیستم مغزی که عمدتاً صرع و تشنجات و اختلالات عصبی که در ناحیه گیجگاهی هست منجر به شلیک های عصبی میشود که انسان را به یک هذیان گویی و یا توهمات دیداری و شنیداری منتج می کند؛ این اختلالات یک بخش از مطالبی است که به نظر من متکلمین و الاهیون باید به این نکته توجه داشته باشد ما در بسیاری از جوامع دینی افرادی را داریم که مدعی پیامبری هستند ادعای مهدویت دارند و یامطالبی را مطرح می کنند که نتیجه یک سیر و سلوک عرفانی و ارتباط با خدا نیست بلکه برگرفته از یک نوع مشکلات عصبی است که در ساحت علوم عصب شناسی قابل شناسایی و درمان هست.
این یک بخش است که باید حتماً مد نظر داشته باشیم و حوزه علمیه نیز می تواند به کلینیک های پزشکی و بیمارستان ها کمک کند قبل از اینکه احکام شرعی در رابطه با افرادی که مدعی الوهیت هستند یا حتی ادعای پیامبری دارند بد نیست که مطالعات میان رشتهای مباحث عصبشناسی الهیات را مد نظر داشته باشیم و با کمک متکلمین بتوانیم اینگونه افراد را تفکیک کنیم از افرادی که ادعای خدایی می کنند و یا ادعای پیامبری میکنند ادعای بابیه میکنند از نظر اعتقادی که یکسری احکام شرعی و فقهی بر آنها مترتب می شود و از لوازم الهامات شیطانی هست و در کتب عرفا و بزرگان دینی ما نقل شده که علائم آن چیست و به چه صورت می توان تشخیص داد بین الهامات ربانی و الهامات شیطانی و اینجا هم علم کلام میتواند به ما کمک کند و مرحله سوم همان تجربه دینی اصیل هست که لوازم و شروط تجربه دینی اصیل را از تجربه دینی غیر اصیل و یا از اختلالات عصبی می توانیم با علم کلام تفکیک کنیم.
بر اساس مطالعات عصبشناسی حدود ۲۷ درصد از افرادی که صرع دارند دچار جنون جوانی و توهم میشوند که منتج به هذیانات میشود. در رابطه با بحث هویت واحد در بخش انسان شناسی که استاد ترخان فرمودند این ها معتقد هستندکه پیوند های عصبی به مرور زمان در مغز انسان، هم از منظر وراثتی و هم از نظر تغذیه به یک مرحله پایدار می رسند شما شکل بدن اثر انگشت نوع پیوند های مغزی که در مغز شما وجود دارد در سیستم عصبی شما وجود دارد به مرور زمان شکل میگیرد این پیوندهای نسبی پایدار باعث می شود که یک هویت واحدی برای انسان شکل بگیرد که میتواند دلیلی باشد برای اینکه فلاسفه ما استفاده میکنند برای تجرات روح و دوگانه انگاری، البته جناب آقای ترخان هم فرمودند که اگر این مباحث دقیق و درست باشد و بتوان به آنها اتکا کرد می توانیم به این سیستم پایدار عصبی برسیم گرچه خود نورون ها و سلول ها در حال تغییر هستند ولی کانال ها و ساختارها تقریباً ثابت هستند و قاعدتاً باید به دلایل دیگری برای اثبات روح در علم کلام متوسل شویم.
در رابطه با بحث جبر و اختیار همینطور که اشاره کرد نکته بسیار مهمی هست یکی از دانشمندانی که در این رابطه کار کرده آقای جان مک کارتی است که به نام پدر هوش مصنوعی معروف است، در کتاب مبانی فلسفی هوش مصنوعی دیدگاه ایشان را در خصوص جبر و اختیار و رابطه آن با مباحث علوم شناختی اشاره کردهام البته ایشان ادعا میکند که این قضیه را حل کرده است میگوید یک همچنین مسئله ای وجود دارد یعنی این فعل و انفعالات شیمیایی که در مغز است باعث ایجاد یک نوع آگاهی برای انسان میشود و آن آگاهی مستلزم یک فعل هست و یا منتج به یک فعل میشود. اینطور نیست که آگاهی سبب فعل شود مقدم بر آن فعل و انفعالات هست که میتواند تحریکات خارجی داشته باشد و یا در اثر فعل و انفعالات داخلی به این قضیه منجر شود که اگر این فعل و انفعالات باشد طبیعتاً یک نوع آگاهی ایجاد می شود و بعد از آگاهی فعلی صادر میشود بنابراین یک نوع جبرگرایی در مباحث علوم شناختی بر اساس نظریات آنها وجود دارد که علم کلام میتواند در این زمینه به ما کمک کند؛
در رابطه با مکان خدا همانطور که اینها منتقدان می گویند که منطقه مرکزی مغز رابطه انسان را با دنیای بیرون تنظیم می کند. برای اثبات این قضیه هم به این صورت عمل میکنند که شلیکهای عصبی ای را از طریق کورتکس مغز ایجاد میکنند؛ همان کاری که آقای میشل پرسینگل در کلاه خدا انجام داده با همین مکانیزم انجام میدهند. این کلاهخود مانند همین کلاهکاسکت است که البته قبل از این چهار هزار نفر از جوانان با اندیشههای دینی مختلف و گرایشهای مختلف را آزمایش کرده اند اینها تجربه دینی مختلفی داشتند و دیدند در چه ناحیه ای از قشر مغز فعل و انفعالات الکتریکی انجام میشود آنها را ثبت کردند، میزان فرکانس ها را ثبت کردند و مهندسی معکوس کردند یعنی همان کلاه کاسکت را مانند کورتکس مغز روی مغز می گذارند و فردی که هیچ نوع رابطه دینی ندارد و در یک خانواده کاملاً غیردینی زندگی کرده است تجربه مشابهی را برای فرد دیگر به وجود می آورند و اینگونه به اثبات می رسانند که در نقطه تمرکز مغز فعل و انفعالات شیمیایی افزایش پیدا میکند و به این نتیجه میرسند که اینجا یکی از مناطق این ارتباط را ایجاد میکند. اگر این ارتباط واقعی باشد بنابراین نتیجه می گیرند که اگر شوکی به فردی وارد بشود یعنی شدت فرکانس ها بیشتر از معمول باشد آن منطقه که منطقه مرکزی مغز هم هست مختل میشود و فرد به حالت معلق در میآید. حالتی که لا زمان و لامکان است یعنی احساس بی زمانی و مکانی می کند و یک نوع جذبه و یک نوع خلسه به او دست میدهد که احساس میکند با عالم قدسی متحد شده همان تعبیری که علما و عرفای ما از آن تعبیر به وحدت وجود می کنند.
در اینجا باید بحث علم کلام را دخالت دهیم و می بینیم که این نتیجه یک نوع کارکرد گرایی در مبحث علوم شناختی است که از آن تعبیر به فانکشنالیزم می شودکه بیشتر به نتایج کار دقت دارد بلکه از انگیزه ها و پشت پرده کار غافل هست و اگر بخواهیم مثالی بزنیم مانند پرده نمایشی است که یک سری عوامل تاثیرگذار و یا نمایشگری در پشت پرده است نور هم به این پرده تابیده شده و حرکاتی که عوامل در پشت پرده انجام میدهند یک نوع حرکاتی را ما در این طرف پرده می بینیم علوم شناختی در واقع این طرف پرده است؛ نگاه میکند ببیند این عناصر به چه صورت به هم مرتبط هستند و از آنها چه نتایجی حاصل می شود؟! در پشت پرده مباحث الهیاتی میتواند تبیین کند که چه عواملی در عوالم قدسی و ماورالطبیعه اتفاق میافتد تا اینکه این عناصر در عالم مادی به یکدیگر مرتبط شوند و همچنین نمایشی ایجاد شود/
از مباحث دیگری که بحث کارکردگرایی و رفتار گرایی در مباحث علوم شناختی از آن غفلت شده و علم کلام می تواند با آنها بپردازد مباحثی است که مربوط به اصالت خیر و شر و مباحث مربوط به حسن و قبح افعال سعادت و شقاوت است که به هیچ وجه این مباحث علوم شناختی به این موارد توجه ندارند و به این مباحث ورود ندارند و این از ویژگیهای علم کلام است که میتواند به علوم شناختی هم رهنمود داده و کمک کند.
نکته دیگری که در مقاله آقای ترخان به آن اشاره نشده بود مباحث علوم شناختی با مبحث علم حقوق و اخلاق است. اینها اعتقاد دارند که نوع پیوند های عصبی که در مغز هست و مراحل تکاملی مغز در طول تاریخ سبب می شود که یک نوع حقوق خاص و اخلاق خاصی در انسان شکل بگیرد که از آنها به اخلاق و حقوق معتبر میشناسند معتقد هستند که اگر ما به ۱۰۰ هزار سال پیش یک میلیون سال پیش برگردیم و یا زمان ما با نسل های آینده فاصله یک میلیون سال داشته باشد مغز انسان تکامل پیدا می کند و پیوندهای عصبی سبب میشوند که حتی ما در علم حقوق هم بتوانیم تغییر و تحولاتی بدهیم و علم حقوقی که الان میشناسیم و معتبر هست به عنوان امور ثابت مسلم انگاشته شده هم تغییر میکند و الان یکی از مباحث مرتبط با علوم شناختی مباحث حقوق و اخلاق است.
پیشنهادی که در خاتمه دارم این هست که در این جلسات بد نیست از اندیشمندان علوم عصب شناختی کشور هم استفاده کنیم به عنوان عضو ناظر و یا منتقد و یا به عنوان سخنران و دیدگاههای آنها را نیز بشنویم چون علوم شناختی هم با علوم کامپیوتری به شدت پیوند دارد و هم با مباحث مربوط به علوم پزشکی و علوم بالینی ارتباط دارد و تا آنجا که اطلاع دارم موقعی که آقای میشل پرسینگل با آن کلاه خود خدا وارد میدان شد و این تجارب را به نمایش گذاشت بسیاری از کشیشان در سراسر دنیا متوجه خطر مباحثی که عصبشناسی متوجه الهیات خواهد کرد شدند و شروع کردند به مطالعات پزشکی و سبک شناسی و من یکی از مباحث آنها را در کتاب بیولوژی معنویت ترجمه کردم کتاب خوبی است آخرین دیدگاه ها در زمینه عصب شناسی الهیات را دوستان می توانند به آن مراجعه کنند.
این نکته نکته مهمی است که ما حتماً غیر از علم کلام باید روشهای بالینی که منتج به این نتایج می شود را مد نظر داشته باشیم این مباحث گذشته نگری که الان دانشمندان عصبشناس به آنها اشاره می کنند و از این طریق شخصیت پیامبران را مورد نقد قرار میدهند از مباحثی است که چالشهای جدی ماست و با تبیین اصول روانشناسی برای اختلال فوبیا و یا توهم ده یازده علائم نقل میکنند و میگویند برای تشخیص بالینی ما از مطالعات گذشته نگر و مطالعات تاریخی می توانیم استفاده کنیم و در رابطه با شخصیت های پیامبران حتی حضرت ابراهیم(ع) هم دیدگاههای غلطی را مطرح کردند و از این طریق ضربه سهمگینی را به علم کلام و الهیات و ادیان الهی وارد کردهاند به نظر من بسیاری ازمقالات همین دانشمندان علوم شناختی همین روشها را مورد نقد قرار داده اند.
حجت الاسلام سیدمحمد سادات منصوری
ناقد کرسی
مقاله جناب آقای دکتر ترخان بیشتر ناظر به روش ارتباط کلام و علوم شناختی است یعنی ایشان در صدد این هستند که برای ما بیان کنند از چه ترقی علوم شناختی می تواند با کلام یا کلام با علوم شناختی یک رابطه دو سویه یا یک رابطه یک سویه داشته و بالاخره ارتباطی وجود داشته باشد. جناب آقای دکتر ضیایی مطالب بسیار خوبی را مطرح کردند البته به نظر بنده نقدهایی به فرمایشات ایشان وارد هست نکاتی را فرمودند که شاید این نکات خلط در بعضی از مباحث بود و لزومی ندارد من به آنها بپردازم لکن عرض من این است که کاش بیشتر به خود مقاله می پرداختند و نکاتی که در مقاله به نظرشان رسیده بود.
رابطه کلام با علوم شناختی را جناب استاد ترخان می خواهند برای ما توضیح دهند و گفتند که سه رابطه میتواند وجود داشته باشد یا محتواست یا روش یا مدل؛ یعنی اینکه علوم شناختی می تواند محتوای علم کلام را تایید کند برخی را بپذیرد و برخی را رد کند و برعکس علم کلام نیز ممکن است بتواند برخی محتواها را در علوم شناختی تغییر بدهد. محتواها را هم ایشان به سه حوزه خدا شناسی، دین شناسی و انسان شناسی تقسیم کرده اند که شاید بتوان چیزهای دیگری نیز به آن اضافه کرد مثلاً کل امور ماورا الطبیعه، ملائکه جن و امور نادیدنی و غیر محسوس که البته روح و نفس هم جزء آن هست را نیز می توانیم جزو محتوا در نظر بگیریم یعنی تقسیم بنید فقط محدود به خدا شناسی، دین شناسی و انسان شناسی نباشد؛ مثلاً معاد، برزخ و عالم پس از مرگ مسائلی هستند که می توانند رابطه دو سویه علومشناختی با علم کلام را برقرار کنند. حتی بحث های مربوط به تجربیات پس از مرگ نیز از آن جمله هستند. مستحضر هستید که امروزه بحثی جدی در فراروانشناسی در خصوص تجربیات پس از مرگ وجود دارد که در علوم شناختی نیز به آن به صورت جدی پرداخته شده است؛ این مسئله را به عنوان تجربیات نزدیک به مرگ بررسی میکنند و به صورت مفصل نیز به آنها وارد شده اند. این ها جزو مطالبی است که جناب آقای ترخان در مسئله رابطه محتوایی میتوانستند به ارتباط علم کلام با علوم شناختی بیفزایند.
البته تلاش جناب آقای ترخان بسیار تلاش ارزنده و خوبی است و ایشان میخواهند از این پراکندگی مباحث و اینک یک چیزی از جایی بشنویم یک جایی نقل کنیم یا فوری بترسیم از اینکه آیا در علوم شناختی چه شد که در کلام ما و در مسائل دینی و دینداری ما مشکلی پیدا شود یا خیر گاهی این نکته را از جایی می فهمیم یا بعضی کتاب های ترجمه شده را حال با ترجمه هیا درست یا نادرست میخوانیم و می شنویم ایشان میخواهند ما را از این حوزه نجات دهند و اتفاقاً کار بسیار درستی است و تلاش ایشان منظم کردن و خط سیر و روش دادن به پژوهش ها و مطالعات بعدی است. می خواهند بگویند که باید در چه خط سیری با علوم شناختی مواجه شده و پیروی کنند؛یک وقت محتوا را در نظر دارند، یک وقت روش و یک وقت مدل که بایستی هر سه ساحت را در نظر داشته باشند. پس مجددا عرض می کنم که این کار بسیار ارزشمند است هرچند که اقدام اول است و نباید توقع داشت کار اولی که انجام میشود بی اشکال باشد چراکه دیکته نانوشته غلط ندارد و تازه شروع شده به ما یاد بدهد از ارتباط کلام با علوم شناختی و این کار بسیار خوبی است اول ما باید بفهمیم چه رابطه ای وجود دارد تا بعد بفهمیم چه مواجهه ای باید با علوم شناختی داشته باشیم همانطور که ایشان تاکید کردند این طور نیست که ما همیشه جنبه سلبی داشته باشیم بسیاری از جاها و دستاوردهای علوم شناختی برای بحث ها و تفاسیر جدید و تازه مفید است و اینها نقاط قوت این تحقیق است؛ ایشان برای فتح باب به بعضی مطالب اشاره کردند و همین مطلب برای این بوده که نمونههایی از موارد را بیاورند و لذا می بینید که ایشان در آوردن این نمونه ها خودشان مشارکت و دخل و تصرفی ندارند و از مقالات دیگران استفاده کردند و با حفظ امانت منابع را مطرح کردند. صریح گفتند که این نکات را من به عنوان تمثیل آوردم نگفتند منظور من این است که اینها درست است یا خیر و اینکه این ها زیاد یا کم است و میشود به آنها اضافه کرد یا خیر فقط می خواهند روش بدهند.
لذا تلاش من این بوده که اگر نکاتی می در افزودن یا کاستن مقاله می بینم همه را عرض کنم چون این بحث قرار است به عنوان یک مقاله علمی منتشر شود و نکاتی دارد.
و اما برخی نکاتی که وجود دارد این است: مثلاً در بخش رابطه محتوایی فرمودند: (( … در حوزه محتوایی تاثیر علم کلام بر علوم شناختی و علوم شناختی بر علم کلام قابل انکار نیست…)) واقعیت این است که تاثیر علم کلام بر علوم شناختی خیلی سخت فهم است که چگونه می تواند تاثیر بگذارد؟! وقتی که روش ها یکی نیست و اصلاً اغراض دو علم، اغراض جداگانه هستند و اگر فلسفه منظورتان بود آن هم فلسفه ناظر بر علوم شناختی آن موقع حتما فلسفه ناظر بر علوم شناختی که اسم آن را بگذاریم فلسفه علوم شناختی یا فلسفه ذهن این ها حتماً و حتماً بر بسیاری از پروژه های علوم شناختی و نظریاتی که در آنجا مطرح است موثر است اما اگر علم کلام را به این معنای وسیعی که حتی فلسفه ذهن و فلسفه علوم شناختی را نیز شامل بشود نگیریم و در آن حوزهای که علم کلام را تعریف کردید بدانیم خیلی بعید است که علم کلام بر علوم شناختی تاثیر بگذارد در حالی که شما فرموده اید قابل انکار نیست البته قابل اثبات هم نیست.
نکته دیگر این است مطلبی که آقای دکتر ضیایی در خصوص لذت و اصالت النفس مطرح کردند، خیلی وقتا هست که ما آن چیزی که برایمان منفعت دارد هیچ لذتی ندارد تازه رنج هم دارد عذاب هم می کشیم وحتی عذاب های خالص ممکن است به نفع ما باشد کما اینکه ما معتقدیم کسانی که به جهنم می روند اینها با وجودی که عذاب خالص می برند ولی برای آنها مفید است چون پاک می شوند و سرانجام بیشتر آنها ممکن است وارد بهشت شود یعنی هیچ لذتی وجود ندارد و رنج فراوان است مگر اینکه لذت عقلی برای آن تصور کنیم که دشوار میشود. این ها تعاریفی است که اگر قرار باشد آنها را اینجا به کار ببریم باید حتماً آنها را دقیق کنیم منظورمان را مشخص کنیم که به نظرم حذف آن ضرری به مسئله نمیزند.
نکته دیگر این است، در جایی آقای ترخان فرموده اند نیوبرگ گفته زبان دارای مشکلات خاص خود است و به این علت نمی توان توصیف در خور شأنی از خدا به شکل گفتاری ارائه کرد و از آقای قراملکی مطلبی آورده و آن را نقد کردند که به نظر من کار جالبی نیست مخصوصاً اگر بخواهیم نیوبرگ را نقد کنیم درست است که شمابه نقل از آقای قراملکی آورده اید ولی شما باید عین عبارات نیوبرگ را بیاورید کاش به خود متن او مراجعه شود چون وقتی ما بخواهیم کسی را نقد کنیم لااقل این است یا به متن خود او مراجعه کنیم نه اینکه از قول دیگران شاید تصور نویسندگان بعدی این باشد که این را گفته است؛ ضمن اینکه این حرف حرف درستی هم هست چون این مشکلات زبانی ناشی از این است که این معرفتی که در زبان وجود دارد ناقص است؛ کار ما ارتباط دو سویه با همنوعان خودمان است وقتی که من با یک آدم مثل خودم که فهمش مثل من است صحبت میکنم کلمات مشترک را برای هم ساخته و با هم گفتوگو کنیم وقتی من می خواهم راجع به کسی صحبت کنم که هیچ فهمی از او ندارم از کلماتی استفاده می کنم که قطعاً محتوای آنها نمی تواند اشاره به آن مطلب داشته باشد. چگونه کیفیت وحی و معراج را نمی فهمم. وقتی بخواهیم از این کلمات در زبان استفاده کنیم مواردی مثل استعاره و ایهام و مجاز و … پیش میآید و اینها میشود مشکلات زبانی، البته مشکلات زبانی از مشکلات معرفتی ناشی میشود ولی بلاخره زبان ماست که نمی تواند آن حرفها را بزند.
نکته دیگر، در جایی فرمودید که در زبان شناسی شناختی، پیدایش زبان، مادی است و فهم نیز دارای سرشت مادی دانسته می شود، از این رو مطرح میشود که امور غیر مادی در قالب امور و روابط مادی از طریق استعاره های مفهومی بیان و فهمیده می شوند… این تاکید بر امور مادی خیلی درست نیست! این که می گویید زبان مادی است و سرشت مادی دارد خیلی مسئله درستی نیست که باید روی آن بحث شود به هر حال ممکن است گرایشی باشد که مثلاً زبان فکری که مطرح میشود بر اساس آن مطالبی وجود دارد که البته به شکل های دیگری مطرح شده و امور خیلی انتزاعی تر از این می شود که شما فقط بخواهید بگویید مادی یا روابط مادی است. البته عیبی هم ندارد این گونه بیان شود منتها باید طوری شود که بطور مطلق بیان نشود.
نکته بعدی که البته به نقل از دکتر قائمی مطرح شده این است که وقتی شما از این موارد در مقاله خود می آورید و هیچ نقدی هم از آنها ندارید خیلی جالب نیست هرچند که اصل دیدگاه شما این نباشد.
در جای دیگری از مقاله نوشته اید: برخی بر این باورند که ذهن انسان ها برای به کارگیری هر دو شبکه ساخته شده است قبل هم توضیح داده اید که ما انگار دو شبکه داریم یک شبکه مربوط به دانایی های ماست و شبکه دیگر مربوط به مسائل اخلاقی و مسائل دینی و مذهبی است که این دو قسمت همیشه با هم درگیرند، اگر به یکی بپردازید آن یکی را سرکوب کرده اید و اگر به آن یکی بپردازید دیگری را سرکوب کرده اید این ادعایی است که در تعارض علم و دین میشود که البته خیلی هم شهرت ندارد ولی در اینجا فرموده اید برخی بر این باورند که ذهن انسان ها برای به کارگیری هر دو شبکه ساخته شده است… کاش اینجا که می فرمودید برخی، اسامی آنها را نام میبردید، شما اصل ادعای کسانی که تعارض علم و دین را با بحثهای عصبشناسی مطرح میکنند خیلی خوب بیان میکنید ولی اسم آنها را نمی آورید.
در جای دیگر فرموده اید که جدا از جدال همیشگی با علم، عقاید مذهبی در موقعیت های درست می توانند به طور مثبتی خلاقیت و بینش علمی را ارتقا و افزایش دهند… البته مستحضر هستید که این ربطی به کلام و عقاید مذهبی ندارد یعنی به محتوای افراد مذهبی ربط ندارد! صرف کسی که مذهبی باشد هر مذهبی و مذاهب جادویی و مذاهبی که هیچ رسمیتی ندارند. می خواهید بگویید این فرد انسان آرامی می شود و با علم ستیزی ندارد و نمیتوان تجویز کلی کرد.
در جای دیگر می فرمایید: … روشن است که این بحث ها صرفا صبغه علوم شناختی ندارد… در اینجا نیز من نمی دانم مباحث کلامی چگونه می تواند در این مباحث داوری کند. بله بحث های فلسفه ذهن داریم که آنها می توانند به این مباحث ورود کنند ولی اگر کلام را به معنای خیلی وسیع در نظر بگیریم طوری که تمام آن فلسفه ها را نیز شامل شود شاید بتوانیم این ادعا را کنیم ولی در غیر اینصورت خیر.
در قسمت دیگر کارکردهای دین را مطرح کرده اید. در بخشی آوردهاید: برخی از عصب شناسان بدون اینکه دلیل و برهان داشته باشند تجربه نزدیک به وحدت وجود را صرفاً یک اختلال عصبی یا اختلال در کارکردهای مغزی نشان دادهاند… این ربطی به کارکردهای دین ندارد شما در پارگراف بالا راجع به کارکردهای دین صحبت کردید که خاصیت دین این است که نسل انسان را حفظ می کند ولی در اینجا کارکردهای عصبی را نشان می دهید. این حرف ها پاسخ های خیلی روشنی دارند و نیاز به این همه فلسفه چینی ندارد. در ادامه شما می خواستید جواب دهید و میگویید: جای شکی نیست که هنگام کشف و شهود، امور فیزیولوژیکی در مغز انجام می شود اما تحقق این ها به این معنا نیست که کاهش فعالیت مذکور علت تامه ارتباط انسان باشد. اینجا اولاً یک تناقض در صحبت شما وجود دارد در خط بالاتر نوشته اید علت تامه ارتباط انسان… یعنی اینکه این فعالیتهای مغز علت تامه ارتباط انسان با خدا نیست علت تامه نیست و همینکه تاکید دارید معنی آن این است که لااقل علت ناقصه هست ولی در ادامه میگویید که اینها معلول هستند و علت ناقصه نیز نیستند و اینجا تعارض وجود دارد. اشکال دوم این است که خیر اصلا چه کسی گفته آنها معلول هستند چه بسا علت باشند! ممکن است که با تحریک برخی از قسمت های مغزی برخی حالات معنوی پیدا شود. این هم نباید ما را ناراحت کند که بگوییم خیر این علت است برای فهم خدا و احساس وحدت وجود. خیلی از افرادی که تحت تاثیر مواد روانگردان قرار می گیرند احساس حالت عرفانی به آنها دست می دهد و حالت کشف و شهود پیدا می کنند. هرطور که پاسخ این ها را میدهیم پاسخ آنها را نیز می دهیم که حالت شیمیایی در مغز به وجود میآید اینجا مستقیم رابطه الکتریکی ایجاد می کنید و هیچ تفاوتی نکرده است بنابراین اصلا مشکلی وجود ندارد که ما انقدر خودمان را ناراحت کنیم و در صدد پاسخ بربیاییم؛ البته اینجا ممکن است برخی شبهه کنند این کشف و شهود واقعی است یا اختلالات حسی و احساسی است که همانطور که خطاهای حسی را تشخیص می دهیم در کشف و شهود نیز امکان تشخیص وجود دارد. در تشخیص خطای حس با عقل و همچنین فهم مشترک همگانی استفاده می کنیم و این دو چیزی هستند که می توانیم خطاها را تشخیص دهیم بخصوص عقل و استدلالات عقلی بسیار معیار خوبی است.
مطلب دیگر این است در جایی دلایل ضعیفی آورده شده که شخصیت های تاریخ دینی نیز بیماران روانی نبودهاند. گفته شده اولاً بیماران روانی مزمن و طولانی هستند و این شخصیت ها در مقاطع خاصی از زندگی تجربیات دینی داشتند. این مطلب قابل قبول نیست افرادی که جنون ادواری دارند برخی مواقع این حالات به آنها دست می دهد همیشه اینگونه نیستند.
گفته شده بیماری های روانی باعث نقص در کارکرد شناختی می گردد خیر بعضی وقت ها برعکس است افرادی هستند یک چیز های فوق العاده را میفهمند که ما نمیفهمیم چون آنها قدرت تصویربرداری فوق العاده ای دارند برای همین خیلی چیزها را با جزئیات بالا درک میکنند. لذا همه اینها قابل خدشه است.
در بخش ساحت انسان شناسی از عبارت همبستگی ذهن و بدن استفاده کرده اید. من تصور می کنم به جای آن بنویسید رابطه ذهن و بدن یا مسئله ذهن و بدن؛ چون عمده مطالبی که اینجا آورده اید در خصوص مسئله ذهن بدن یا رابطه ذهن و بدن است و لزومی ندارد که عبارتند همبستگی را بیاوریم چون در این صورت باعث اشکالاتی در مطلب می شود چون همه یگانه انگارها و دوگانه انگار ها، دکارتی ها، ملاصدرایی ها و کسانی که روح را قبول دارند یا نه همبستگی ذهن و بدن را همه قبول دارند و در این صورت اشکال به وجود می آید. آن چیزی که موجب اختلاف است بحث این همانی ذهن و بدن است؛ برخی از آن کسانی که یگانه انگار هستند در مسئله ذهن و بدن قائل به این همانی یا حذف گرایی هستند ولی کسانی که یگانه انگار هستند این همانی را نمیپذیرند لذا شما در اینجا دچار اشکال شده اید.
در جای دیگری آورده اید: …کلام با مباحث غنی که در این حوزه دارد میتواند در نقد دیدگاه ها وارد و باعث تقویت دیدگاههای قدیم و تاسیس دیدگاه های جدید شود که لابد منظور شما فلسفه است… این جمله برای من مبهم بود و من آن را نفهمیدم این که بگوییم پذیرش همبستگی و اثبات روح در اثبات معاد نقش دارد؛ به نظر جمله باید اینگونه تصحیح شود که باز هم جمله درستی نیست چون همبستگی ذهن و بدن و روح و بدن را هم یگانه و هم دوگانه انگار ها می پذیرد.
سوال مهمی که در مورد این هماهنگی وجود دارد این است که تا کجا تغییرات میتواند اینهمانی را حفظ کند؟ آن چیزی که آقای ترخان میگویند ثبات در سیستم عصبی و پیوندهاست اینگونه نیست! اینها همه زیاد و کم دارند تقسیم می شوند زیاد و کم می شوند و قابل اثبات نیست.
در بخش دیگری آوردهاید: قوای فکری و عقلی انسان… کاش اینجا هم عنوان را اینگونه نمی آوردیم! عنوان های خوبی استفاده نشده است… اینجا باید بنویسید مشکل هوش مصنوعی چون اصل بحث این است. در خود این مساله هم شما اشتباه عجیبی کردهاید. در هوش مصنوعی دو دیدگاه داریم یکی دیدگاه قوی و یکی ضعیف. هوش مصنوعی قوی و هوش مصنوعی ضعیف. هوش مصنوعی قوی مدعی است که اگر کامپیوتر یا رباتی ساختیم که از نظر کارکردی عین انسان بلکه بهتر از انسان بود او واقعا هوش دارد. بخش ضعیف هم این است که این ربات اصلاً انسان نیست چون دو مشکل مهم دارد: یکی مسئله محتواست یعنی اگر برای او صد جمله هم بنویسید او فقط این کاراکترها را می بیند و با آنها بازی می کند و آنها را جابجا میکند ولی هیچ درک و فهمی از محتوا ندارد ولی انسان محتوا را درک می کند. دوم هم اینکه هیچ حسی ندارد وقتی یک ربات دستش به سوزن بخورد ممکن است به زبان بیاورد یا از چشمش اشک هم جاری شود ولی حس را ندارد؛
نکته دیگر این است که شما به جای این سوال سوم که نوشته اید بنویسید امکان فلسفی ربات های شبیه انسان هست یا خیر از نظر فلسفی می توان ربات هایی شبیه انسان ساخت یا نه؟ این سوال را خوب است اضافه کنید. به نظرم اگر ما با فلسفه ملاصدرا پیش برویم ممکن است به جایی برسیم که بگوییم بله چنین چیزی امکان دارد.
یعنی اینکه فرض کنیم اگر ماشین به نوعی از پیچیدگی برسد حتما لزومی ندارد که با مواد پروتئینی و به شکل مغز، نفس برای او درست شود بلکه امکان دارد و برای فکر کردن راه دارد که با توجه به مبانی ملاصدرا بگوییم یک ربات که مغزش به درجه ای از پیچیدگی رسیده باشد نفس و آگاهی برای او مترتب شود.
در جای دیگری گفته اید تنها موجود خردمند انسان است و یکتاست اگر منظورتان این است که تنها انسان خرد در سطح عالی را دارد اگر منظورتان این است قابل مناقشه است؛ در خصوص امور فطری هم مطالبی را فرمودید ولی خوب است اضافه کنید که باید به الزامات اخلاقی حقوقی و فقهی هوش مصنوعی قوی توجه شود.
حجت الاسلام قاسم ترخان
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه و ارائه دهنده کرسی
از مطالب خوبی که در این کرسی علمی مطرح شد خیلی تشکر می کنم برای بنده که در ابتدای راه هستم خیلی قابل استفاده بود. قصد دارم فقط روی این نکته که جناب استاد سادات منصوری فرمودند تاکید کنم تلاشی که بنده ارائه کردم بیشتر بر این اساس بود که بتوانم از منظر فلسفه علم کلام یا فلسفه علوم شناختی انواع رابطه ها را ترسیم کرده و البته خیلی هم انتزاعی صحبت نکنم، نمونهها و شواهد عینی را مطرح کنم که فکر میکنم تلاشی که انجام شده توانسته است این هدف را تأمین کند منتها در مثالهایی که مطرح شد و مباحثی که با آن پرداخته شد طبیعتاً ورود به هر یک از این مسائل خود یک کتابی را میطلبد و باید صاحبنظران این فن در آن قسمت اظهار نظر کنند و نه تنها بنده در این حوزهها ادعایی هم ندارم شاید همه کسانی که در این حوزه ها کار می کنند هم نمی توانند در همه حوزه ها ادعای نظریه پردازی داشته باشند؛ البته طبیعتاً مباحث ناظر به معرفت درجه یک باید تلاش شود مباحثی گزینش شود که اشکال نداشته باشد دقیق باشد تلاش بنده هم همین بود منتها همین مباحثی که دو ناقد محترم فرمودند برمیآید که حتی در همین مباحث هم اختلافاتی وجود دارد برخی از نکات قابل پاسخگویی بود، گرچه ضرورتی نمیبینیم وارد آن مباحث شوم سعی می کنم به نکات گفته شده ورود کنم برخی از عبارات را حذف و اضافه بازنویسی و بازسازی انجام بدهم.
دکتر علی اکبر ضیائی
ناقد کرسی
ناظر به فرمایشات جناب آقای دکتر سادات منصوری باید عرض کنم حتماً کلام در علوم شناختی تاثیر دارد فقط علوم شناختی نیست که بر علم کلام تأثیر دارد همانطور که اشاره کردند در تبیین بین تجربه های دینی اصیل، درست و نادرست طبیعتاً علم کلام نقش اساسی دارد همچنان که مباحث علوم شناختی در تجربه قبل از مرگ در مباحث مربوط به عالم برزخ نیز ارتباط دارد که بحث کاملا مفصلی است و آزمایش های متعددی نیز در این زمینه انجام شده و کتابهایی امروزه در خصوص تجربه قبل از مرگ منتشر میشود.
در رابطه با اینکه کارکردهای نادرست گیجگاهی منجر به صرع می شود. دانشمندان به این نتیجه رسیدند که حتی صرع میتواند به تمایلات مربوط به افراط گرایی دینی و کاهش تمایلات جنسی و یا بیش نویسی پدانتیسم که اصطلاحی است که یکی از اندیشمندان آمریکایی آن را جعل کرده است منجر می شود و تاثیر علوم شناختی را به علم کلام و حتی مباحث افراطگرایی نشان میدهد و به نظر من باید به آن پرداخته شود.
در رابطه با ارتباط اینکه آیا این اختلالات عصبی منجر به علت ناقصه هستند برای ایجاد حالت وحدت وجود، یا معلول هستند؛ هردو هست یعنی طبق نظر الهیاتی ما اگر خداوند به فردی عنایت کند و آن فرد مورد توجه خداوند قرار بگیرد طبیعتاً میتواند تاثیرات عصبی روی فرد بگذارد و این منجر به یک سری شلیک های عصبی شده و ناحیه مرکزی مغز را مورد هدف قرار دهد و آن وضعیت به فرد دست بدهد؛ همچنین می تواند برعکس باشد یعنی حالت های عصبی ایجاد بشود چه از طریق تحریکات عصبی مثلاً رقص هایی که مولوی ها انجام می دهند و یا در عرفان از کاری که فرد انجام میدهد در ساعت مشخصی از شب و تمرکزی که فرد دارد و یا اعمال بوداییها و مدیتیشن هایی که انجام میشود؛ وقتی شلیک های عصبی که در مرکز عصبی انجام شود آن حالت و ارتباط به صورت تجربه وحدت وجودایجاد میشود یعنی هم میتواند معلول باشد و هم میتواند علت باشد.
این را هم عرض کنم متنی را که از دکتر نیونبرگ مطرح کردند دقیقاً عین متن بوده که بنده ترجمه کردم و دقیق است یعنی به گفته نیونبرگ مشکلات و محدودیت های زبانی ما به گونه ای است که باعث می شود توصیف دقیقی از خداوند متعال و صفات او نتوانیم داشته باشیم. در هر صورت دکتر ترخان به خوبی از ساختار کلی بحث برآمدند خیلی خوب بحث را تبیین کردند و این می تواند مبنایی برای بحث در حوزه علمیه در رشته های مختلف باشد که امیدواریم توسعه پیدا کند.
حجت الاسلام سیدمحمد سادات منصوری
ناقد کرسی
بنده نکات خود را به صورت مکتوب برای دکتر ترخان ارسال می کنم و اگه صلاح دانستند اعمال کنند ولی توصیه آخری که به به ایشان دارم این است که میبینم مدتی ایشان علاقه شدید به این حوزه دارند و به شدت در مسائل مختلف پیگیر هستند خواهش می کنم با همین شور و اشتیاق ادامه دهند نسخه دوم این مقاله را نیز سعی کند از همین الان دنبال کنند و با حوصله به جامعه علمی تقدیم کنند که همه از فرمایشات ایشان استفاده کنیم به خصوص اگر خودشان را تمرکز بدهند در یک حوزه که با کلام ارتباط تنگاتنگ پیدا میکند و خیلی این شاخه به آن شاخه نپرند چون الان بحث را خیلی نظری عنوان کردند و باید بیشتر توسعه پیدا کند.