علم دینی؛ از خاستگاه علمشناختی تا دینشناختی
یادداشتی از دکتر رمضان علیتبار عضو هیأت علمی گروه منطق فهم دین پژوهشگاه
مسأله دینیبودن علم با دو خاستگاه و از دو زاویه مختلف، مطرح میشود: یکی ناظر به علم و از زاویه علمشناسی و دیگری ناظر به دین و از زاویه دینشناسی. در نگاه نخست، خاستگاه مسأله به نقص و آسیبهای علم سکولار بر میگردد و این آسیبها، صرفاً از ناحیه اوصاف هویتی نیست؛ بلکه عناصر ذاتی و مؤلفههای اصلی علم را نیز درگیر میکند. در این نگاه، با معیار مطلوب، به آسیبشناسی علوم موجود میپردازیم و در پاسخ به این سؤال که علم مطلوب باید واجد چه ویژگیهای ذاتی (ماهیتی) و غیرذاتی (هویتی) باشد که علوم موجود، واجد آن نیست و از اینجا به ضرورت علم مطلوب یا همان علم دینی میرسیم؛ لذا علم دینی از زاویه علمشناسی، همان علم حقیقی و مطلوب است؛ چون، علوم موجود، به دلایلی، مطلوب ما نیست.
مسأله دینیبودن علم از زاویه دینشناسی و مبادی دینشناختی نیز مطرح میشود. دینیبودن علم از این زاویه، به مسائل دینشناختی مختلفی نظیر قلمرو دین، هدف و غایت دین، رابطه دین و علم و امثال آن، مربوط میشود و با ابتنای بر مبادی یادشده، به این نتیجه میرسیم که از یک سو، دین اسلام، ظرفیت و قابلیت آن را دارد تا علم مطلوب تولید کند و از سوی دیگر، برخی علوم موجود نیز فاقد استانداردهای لازماند؛ بنا بر این، اصل ضرورت تولید علم مطلوب مطرح میشود که از آن به علم دینی یاد میکنیم. به نظر میرسد هر چند مسأله دینیبودن علم به هر دو زاویه مربوط میشود؛ اما با تأمل بیشتر میتوان، آن را اساساً یک مسأله علمشناختی دانست تا دینشناختی و نگاه از زاویه دین، گام بعدی است. گام نخست این است که علم باید از وضع موجود به وضع مطلوب برسد. اما اگر علم مورد نظر، ماهیتاً و هویتاً تام و تمام و همخوان با دین و غایت آن میبود، طرح مسألهای به نام علم دینی اساساً تحصیل حاصل بود یا اگر مطرح میشد بیشتر ناظر به اصل دینیبودن نخواهد بود؛ بلکه به تکمیل و توسعه و روزآمدی آن اشاره میداشت. امروزه مسأله تکمیل، اصلاح، توسعه، کارآمدی و روزآمدی در مورد علومی نظیر علم فقه، علم اخلاق، علم اصول و نظایر آن مطرح است. این علوم، ممکن است به لحاظ روزآمدی و کارآمدی، دارای آسیبها و خلاءهایی باشند؛ اما به لحاظ هویت دینی، آسیبی متوجه آنها نیست؛ مثلاً فقه و اصول فقه، به رغم دینیبودن، دارای آسیبها و نقایصیاند؛ فقه، بیشتر ناظر به تکالیف فردی است و از مسائل فرهنگی و ساختارها و نهادهای اجتماعی، غافل است و به تبع آن، اصول فقه نیز بیشتر به قواعد و روش استنباط احکام فردی و شخصی میپردازد و از این منظر نیاز به بازنگری جدی دارد؛ در حالی که وضعیت علوم انسانی متداول در دانشگاهها، کاملاً فرق میکند. این علوم، هم به لحاظ ذاتی و علمی، دچار آسیب جدی است و هم از ناحیه هویت سکولاری آن، رنج میبرد. در علوم انسانی موجود، تنها به روابط انسان با فرد و جامعه، پرداخته میشود و ربط و نسبت و مناسبات آن با خود، خدا و سایر موجودات، مغفول مانده است؛ افزون بر اینکه به لحاظ جهتداری و ارزشمداری، منطبق بر ارزشهای مادی و سکولاری است.