برکات رشد «شعور معنوی» و «وجدان اخلاقی» در جامعه

مهدی جمشیدی 

عضو هیات علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

[۱]. ایمان، گشایندۀ برکاتِ الهی است. اگر معنویّت و اخلاق در جامعه مستقر شوند، بسیاری از مشکلات، رفع می‌شوند، پس ریشۀ بسیاری از چالش‌های اجتماعی، به نقصان‌ها و ضعف‌های معنوی و اخلاقی بازمی‌گردد. این سخن که تقیّد جامعه به معنویّت و اخلاق، موجب بهبود و ارتقای زندگی اجتماعی می‌شود، واقعیّتی است که در قرآن کریم هم به آن اشاره شده است، ازجمله می‌خوانیم:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ (اعراف: ۹۶)

و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند، به‌قطع، برکاتى از آسمان و زمین برای‌شان مى‌گشودیم.

وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا (طه: ۱۲۴)

و هر کس از یاد من دل بگرداند، در حقیقت، زندگى تنگ [و سختى] خواهد داشت.

[۲]. دین، نقش بازدارنده نسبت به آسیب‌ها دارد. گفته شده وقتی خدا نباشد، همه‌کار مباح و روا می‌شود. پس اعتقاد به امر معنوی، بازدارنده است. امّا مسأله این است که اعتقاد به خدا، چگونه بر اعمال و رفتار انسان، تأثیر هدایت‌گرانه و بازدارنده می‌گذارد؟ از این طریق ‌که مبدائی وجود داد و آفرینش ما، غایت و مقصدی دارد؛ و این‌که معاد و حساب و کتاب و مؤاخذه وجود دارد و ذرّه‌ای عملِ خیر یا شر را محاسبه می‌شود. این اندیشه‌ها، به نگهبانِ درونی تبدیل می‌شوند و خودمراقبتیِ خدامحورانه پدید می‌آورند. ازاین‌رو، در ماه مبارک رمضان، میزانِ آسیب‌ها و جرائم به صورت چشمگیری کاهش پیدا می‌کند.

[۳]. اخلاق منهای دین، تمنای محال است. این سئوال مطرح می‌شود که چرا باید اخلاقی رفتار کرد؟ چرا نباید در پی سود و منفعت و لذّت بیشتر بود، وقتی زندگی فقط در همین دنیا و در قلمروی مادّیّات محدود است؟ پس اخلاق بدونِ معنویّت و اعتقاد به خدا، معنا ندارد و موجّه نیست؛ اخلاق منهای دین، در حکم چاپ اسکناس بدون پشتوانه است که ضمانت ندارد. انسان باید دلیلی در دست داشته باشد که به احکام اخلاقی و ارزشی گردن نهد و این دلیل را دین و معنویّتِ الهی در اختیار او می‌گذارد.

[۴]. دین، مایۀ قوام و ثباتِ جامعه است. دین، باعث انسجام و همبستگی اجتماعی می‌شود؛ به‌این‌معنی‌که به جامعه، قوام و ثبات می‌بخشد و جامعه به یک پیکر واحد و یکپارچه تبدیل می‌شود. پس تفرّق و تشتت و چندپارگی، مذموم است و دین، مایۀ چسبندگی و به‌هم‌پیوستگیِ جامعه می‌شود:

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا (آل‌عمران: ۱۰۹)

و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت‏ خدا را بر خود یاد کنید؛ آن‌گاه که دشمنان [یکدیگر] بودید، پس میان دل‌هاى شما، الفت انداخت تا به لطف او، برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید.

[۵]. در قرآنِ کریم، قواعدِ فرهنگیِ فراوانی وجود دارند که می‌توانند مبنای جامعه‌پردازیِ فرهنگی قرار گیرند، از جمله قاعدۀ حاکمیّتِ ارادۀ خدای‌متعال و رسولِ اکرم بر جامعۀ اسلامی(مائده: ۵۶ و احزاب: ۶)؛ قاعدۀ ابتناء احکامِ دین بر یسر و نه عسر(بقره: ۱۸۵ و حج: ۷۸)؛ قاعدۀ اصالتِ همبستگیِ اجتماعی بر مدار توحید(آل‌عمران: ۱۰۳)؛ قاعدۀ همگراییِ رحمت‌بنیانِ مسلمانان نسبت به یکدیگر(فتح: ۲۹)؛ قاعدۀ مذمومیّتِ تعاونِ اجتماعی بر اساسِ گناه و تعدّی(مائده: ۲)؛ قاعدۀ صورت‌بندیِ مناسباتِ اجتماعی در چارچوبِ عدل و احسان(نحل: ۹۰ و رحمن: ۶۰ و ممتحنه: ۸)؛ قاعدۀ بایستگیِ تعظیمِ شعائر و نمودهای دینی افزون‌بر تقیّدِ باطنی و معنایی(حج: ۳۲)؛ قاعدۀ اعتباری‌بودنِ لایه‌بندی‌های اجتماعی و حقیقی‌بودنِ لایه‌بندی‌های معنوی(حجرات: ۱۳)؛ قاعدۀ خویش‌نظارتیِ جامعۀ اسلامی به‌واسطۀ امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر(آل‌عمران: ۱۰۴)؛ قاعدۀ دعوتِ گفتاری و بیانیِ دیگران به دین(نحل: ۱۲۵ و شوری: ۴۸)؛ قاعدۀ عزّت و تفوّقِ ذاتیِ جامعۀ اسلامی نسبت به غیرمؤمنان(منافقون: ۸)؛ و قاعدۀ تحریمِ ارتباطاتِ ولاییِ مسلمانان نسبت به کفّار(آل‌عمران: ۲۸ و نساء: ۱۴۱).

[۶]. نظریۀ اصالتِ فرهنگ می‌گوید فرهنگ در مقایسه با سایرِ شؤون و ساحاتِ جامعه، «امرِ اصیل» است؛ به طوری‌که هم از لحاظِ وجودی، «تعیین‌کننده» و «هدایت‌گر» و «زیربنا» است، و هم از لحاظِ ارزشی، عمده‌ترین و بیشترین نقش را در «تکامل و اعتلای معنویِ انسان» بر عهده دارد و سعادت یا شقاوتِ او را رقم می‌زند. در مقابل، کسانی معتقدند «نهادِ سیاست» به‌سببِ قدرتِ فراوان، تعیین‌کننده مطلقِ وضعِ فرهنگی است، و فرهنگ از خود، هیچ‌گونه استقلالی ندارد. برخی نیز براین‌باور هستند که جوهرِ زندگیِ اجتماعیِ انسان، «اقتصاد» است و اقتصاد همچون «زیربنا»، تمامِ شئون اجتماعی و از جمله فرهنگ و وضعِ فرهنگی را صورت‌بندی و نهایی می‌کند.