گذر از نادانی و ناشکیبایی در پرتو بعثت
نوشتاری از حجت الاسلام سید کاظم سیدباقری عضو هیات علمی گروه سیاست پژوهشگاه
«جاهلیت» ضرورتا و صرفا به معنای دورۀ جهل و نادانی نبوده است. به بیان دیگر، دورۀ جاهلیت، صرفا دوران نادانى و جهالت نیست که در برابرِ دوران بعد، یعنى عصر علم که پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) ایجاد کرد و نیز در مقابل وحى، قرار گیرد، لفظ جاهلیت در حقیقت، شامل تمام پدیده هاى خشونت، درندگى، استبداد، خودپرستى و… مى گردد.[۳]
در دوران جاهلیت، قبایل همواره سرگرم حمله به یکدیگر بودند، پس دلاورى در جنگ و پیکار و استقامت در برخوردهاى قبیله اى، دارای اهمیتی دوچندان بود، لذا تصادفى نیست که اشعار مربوط به جنگ قبایل بیش از نیمى از جنگهاى معروف شعر جاهلى را که به حماسه، مشهور است، اشغال می کند. این اشعار در ستایش فضایلى است که بیشترین قدر و قیمت را نزد اعراب داشت.
سازمان قبیله اى اعراب مبتنى بر اصل خویشاوندى یا همخونى که عامل وحدت و عصبیت اجتماعى محسوب مى شد، قرار داشت. بنابراین، پایبندى جوانمردانه به خویشاوندان و فداکارى بى چشمداشت در راه ایشان از جمله آرمانهاى والاى زندگى شمرده مى شد. [۴]
برخی از پژوهشگران نیز در مطالعات اسلامى خود به تفصیل بیان داشته اند که مقصود از جاهلیت، «نادانى» نیست و با استناد به شواهد، «جهالت» را در برابر «حلم» مى دانند. مسلم است که جاهلیت در برابر «اسلام» است و بنابراین، مقصود از جاهلیت، در قرآن، عصرى است که با تمام موازین و ارزشهاى اخلاقى و دینى و فرهنگى، درست در مقابل اسلام بوده است.[۵]
البته به نظر مى رسد دلیلى بر این مطلب که جاهلیت اصلا در معنى «عدم علم» به کار نمى رود، وجود نداشته باشد و مى توان نبود علم را نیز یکى از مصادیق جاهلیت به شمار آورد و قوى بودن اعراب در زبان و ادبیات، منافاتى با عدم علم ندارد، چه آنها در بسیارى از علوم، جاهل بوده اند و حتى، ضمن قوت در ادب عربى، تعداد باسوادانشان اندک بوده است.
قرآن کریم از این وضعیت آشفته و مردمان ناشکیبا و نادان، به «حمیت جاهلی» تعبیر می کند:
إِذْ جَعَلَ الَّذینَ کَفَرُوا فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّهَ حَمِیَّهَ الْجاهِلِیَّهِ
آن گاه که کافران در دلهاى خود، تعصّب [آن هم] تعصّب جاهلیّت ورزیدند،
اما در ادامه بر این امر تاکید می شود که خداوند بر قلبهای آنان که از ارزشهای جاهلی گذر کردند، آرامش و پرهیزکاری را فرو آورد:
فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوى وَ کانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیما[۶]
پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت، و [در واقع] آنان به [رعایت] آن [آرمان] سزاوارتر و شایسته [اتّصاف به] آن بودند، و خدا همواره بر هر چیزى داناست.
در روایت آمده است که به هنگام نگارش عهدنامه صلح حدیبیه، قریش و نمایندۀ آنان، سهیل بن عمرو، در مذاکرات با پیامبر گرامی اسلام (صلى الله علیه و آله) نپذیرفتند که قرارداد با نام خداوند آغاز شود و گفتند که ما «رحمن رحیم» نمیشناسیم و در نوشتن نام پیامبر به عنوان رسول خدا نیز نپذیرفتند و گفتند که ما اگر تو را «رسول الله» می دانستیم که با تو نمی جنگیدیم؛ پس نوشته شد:«محمد بن عبدالله».[۷] که نشان از تعصب بی جا و اصرار بر انگاره های غلط بود.[۸]
با توجه به آن ارزشها و پافشاری بر انگاره های نادرست، اندیشه و جامعه ای که شکل می گیرد، در جستجوی تعالی و رشد نخواهد بود؛ عدالت و برابری، قانونمندی و آزادی، چندان معنادار نیستند. اما پیامبر اسلام(ص) به همراه خود اصولی آورد که همۀ این ارزشها را به کناری نهاد. ارزشهای جدید، اندیشۀ جدید به وجود آورد که سالهای بعد تحولی بنیادین در جامعۀ اسلامی به وجود آورد و اندیشه های سیاسی برآمدۀ از آن اصول نیز راهبر جامعه به سوی عدالت، برابری، قانونمداری، نظارت بر قدرت و آزادی بود. در همین ساختار فکری، ارزشهای قبیله ای جای خود را به ایمان الهی داد؛ علم و دانش، پایبندی به دستورهای دین، ازخودگذشتگی، عدالتگرایی و روحیۀ تعاون و همکاری جای خود را به از هم گسیختگی، ستم، خودبزرگ بینی، عدم پایبندی به هنجارهای متعالی و نادانی داد.
پی نوشت:
[۱] . تلخیص و برگرفته از کتاب «اندیشه های سیاسی در اسلام و ایران»، منتشره در انتشارات جامعه المصطفی العالمیه، ۱۳۹
[۲] . دانشیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
[۳] . ر.ک: رژى بلاشر؛ تاریخ ادبیات عرب؛ ترجمه: آذرتاش آذرنوش، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، ۱۳۶۳، ص ۴۵
[۴] . شریف، م، م؛ تاریخ فلسفه در اسلام؛ ج۱، ص ۱۷۹ به بعد.
[۵] . بهإالدین خرمشاهى؛ دائره المعارف تشیع؛ ج ۵، ذیل واژه جاهلیت، ص ۲۸۴
[۶] فتح: ۲۶
[۷] .ر.ک. على بن ابراهیم، قمى؛ تفسیر قمی؛ تحقیق: سید طیب موسوى جزایرى، قم: دار الکتاب، چهارم، ۱۳۶۷ ش، ج۲، ص۳۱۷.؛ سیدهاشم بحرانی؛ البرهان فی تفسیر القرآن؛ ج۱، تهران: بنیاد بعثت، ۱۴۱۶، ج۵، ص۹۱
[۸] . ناصر مکارم شیرازی؛ تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۱۰۱-۱۰۰