دکتر محسن ردادی
عضو هیات علمی گروه مطالعات انقلاب سالامی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
معمولاً از رخداد بیست و هشت مرداد روایت ساده، تکراری و سطحیای ارائه می شود: در روز بیست و هشت مرداد یک عده اراذل(مثل شعبان جعفری) و فواحش(مثل پری بلنده) به همراه بخشی از نظامیان به سرکردگی زاهدی کودتا میکنند و دولت ملی و قانونی را سرنگون میکنند. هزینهی انجام کودتا، هدایت و طراحی آن بر عهده آمریکا بود. این روایت سادهای است که چه طرفداران انقلاب اسلامی و چه ملیگراهای مصدقی از رخداد آن روز ارائه میکند. برای هر دو گروه نیز این نوع روایت آوردههای خوبی دارد. ما انقلابیون خباثت آمریکا را به مردم یادآوری میکنیم و اینکه حتی به فرد لیبرال و غربگرایی مثل مصدق هم رحم نکردند. ملیگراها نیز که از این فرصت برای اسطورهسازی از مصدق استفاده میکنند. بنابراین برای به جوش آوردن خون جوانان پرشور ملیگرا تراژدی قهرمان مظلوم و تنها که به او خیانت شد را میسرایند.
این روایت دروغ نیست اما تمام حقیقت هم نیست. درواقع برشی نازک از کل واقعه است. اتفاقی که در بیست و هشت مرداد افتاد را نمیتوان بدون بررسی عقبه دوساله آن تحلیل کرد.به علاوه باید لایههای اجتماعی و اقتصادی آن را هم مورد توجه قرار داد. تحلیل سیاسی کافی نیست.
اگر بخواهیم کمی عمیقتر به این موضوع نگاه بکنیم باید ابتدا از این سوال آغاز کنیم. چرا مردم به حمایت از مصدق به خیابان نیامدند؟ دوستان مصدق کجا بودند؟ مگر همین ۳۹۴ روز پیش نبود که فریاد یا مرگ یا مصدق مردم تهران را لرزاند و خون پاکشان بر کف خیابان جاری شد؟ مگر همین مردم نبودند که برای جبران کسری بودجه دولت مصدق تمام اندوختههای خود را تقدیم کردند و اوراق قرضه دولتی را خریداری کردند؟ در این سیزده ماه چه بر مردم گذشته که رغبت و انگیزه ای برای دفاع از مصدق ندارند؟ دوستان و همرزمان مصدق کجا هستند؟
پاسخ به این سؤالها ما را به لایههای اجتماعی و اقتصادی رخداد بیست و هشت مرداد رهنمون می شود. اما پیش از آن باید بر این نکته تاکید کرد که این نوشتار قصد نادیده گرفتن زحمات دکتر مصدق را ندارد. صرفاً میخواهد تاریخ را بدون تعصب بخواند.
به نظر میرسد دکتر مصدق پس از سی تیر ۱۳۳۱ که قدرت را دوباره در دست گرفت نتوانست کشور را بهخوبی اداره کند. مصدق ممکن بود مبارزه پارلمانی خوبی باشد اما روش اداره کشور او ناامیدکننده بود. تحریمهای انگلیس علیه ایران، دولت را عملا از پا در آورده بود. حلقه افراد مورد اعتماد مصدق بسیار محدود بودند و روز به روز هم این دایره تنگتر میشد. او به جای برگزیدن مدیران از میان مردم و جوانان ترجیح میداد از بستگان خودش مانند متین دفتری که از جاسوسهای شناختهشده انگلیس بود استفاده کند. به جای اینکه به مردم اعتماد کند تمام چشم امیدش به وام آمریکا بود و امیدوار بود با یک مذاکره جدی بتواند مسائل بینالمللی ایران را حلوفصل کند. او کلید حل مشکلات را نه در داخل ایران بلکه در راهروهای سازمان ملل و سفارتخانههای خارجی جستجو میکرد. مصدق پس از پیروزی عملاً مردم را کنار گذاشت. نه به این دلیل که مستبد بود، بلکه به این دلیل که به قدرت مردم بیایمان بود. اوشخصی اشرافزادهای بود نخبهگرا و مردم را آنقدر توانمند نمیدانست که بتوانند مشکلاتی به این بزرگی را حل کنند. اگر قرار بود دری گشوده شود از لندن و نیویورک بود نه از شهر و روستاهای ایران.
وضع مردم در دولت مصدق روز به روز از نظر اقتصادی بدتر میشد. واقعیتی که کمتر به آن اشاره میشود این است که تحریم انگلستان علیه ایران، اقتصاد را عملا فلج کرده بود. بدتر آنکه دولت دکتر مصدق برای اداره کشور در این شرایط هیچ برنامهای آماده نکرده بود. مردم هر روز فقیرتر میشدند. مردم توقع داشتند با ملی شدن صنعت نفت وضع آنها بهتر شود. در حالیکه جیبشان هر روز خالیتر میشد. مردم تصور میکردند با بیرون کردن انگلستان پول نفت به سفرههای آنها جاری میشود. درحالیکه میدیدند در اثر تحریمها وضعشان بدتر از قبل شده است. ادامه تحریمها و تنگی معیشت، مردم را «خسته» کرده بود.
از طرف دیگر دوستان و همرزمان مصدق و در راس آنها آیتالله کاشانی ملاحظه میکردند که مصدق هر روز خودسرتر به اداره کشور میپردازد. تلاش او برای قبضه کردن قدرت از دید دوستانش پنهان نمیماند. روزی درخواست افزایش اختیارات نخستوزیر را به مجلس ارائه میکرد و روزی دیگر مجلس شورای ملی را منحل میکرد. نزاعی که میان مصدق و دوستان سابقش در میگرفت مردم را نگران میکرد: نکند همه این شعارهای ملیگرایانه و ضد استعماری بهانهای بود برای در اختیار گرفتن سکان قدرت؟ نکند ما مردم بازی خورده باشیم و آلت دست مشتی قدرتطلب شده باشیم؟ این وضعیت به شدت اعتماد مردم به دولت مصدق را دچار فرسایش میکرد. جنگ قدرت، مردم را «ناامید» کرده بود.
البته چیزی که مردم را در میدان نگه میداشت نگرانی از وضع اقتصادی یا حتی ناامیدی سیاسی نبود. نه آن اندازه که مردم را پس از ۱۳ ماه چنین نسبت به دولت دکتر مصدق سرد و بدبین سازد. باورها، اعتقادات و مذهب عامل مهمی بود که مردم را به حمایت از دکتر مصدق تشویق میکرد. کفنپوشان سی تیر ۱۳۳۱ انگیزه مذهبی داشتند و به دلگرمی آیت الله کاشانی و فدائیان اسلام به خیابان آمدند. این شهدا نرفتند که مردم ببینند روزنامهها به آیت الله کاشانی توهین کنند. مردم انظار نداشتند دکتر مصدق به اظهار نگرانی علما در رابطه با قدرت گرفتن کمونیستها و بهاییان بیاعتنایی کند. چرا باید نواب صفوی تنها زندانی سیاسی دوره مصدق باشد؟ اینها انگیزه مردم برای حمایت از دکتر مصدق را سست میکرد. مردم «بیانگیزه» شده بودند.
اینچنین بود که در روز ۲۸ مرداد مردم خسته، ناامید و بی انگیزه شده بودند و کنار زدن مصدق به راحتی امکانپذیر شد. قدرت تانک و مشتی رجاله نبود که مصدق را ساقط کرد، فرسودگی و بی اعتمادی مردم سقوط مصدق را رقم زد. جمال امامی از نمایندگان آذربایجان چه خوب به زاهدی گفته بود :”آن روز اگر یک گوربه (گربه)راهم روی تانک می نشاندند به نخست وزیری میرفت “.
این رخداد برای جمهوری اسلامی هم آموزنده است. دشمن، همان دشمن شصت سال پیش است. روش هم همان روش. ناامید کردن و فرسودن مردم به منظور پراکندن مردم از دور و بر حکومت ملی. اعتماد و امید مردم بالاترین سرمایه است که غربگرایان در به باد دادن آن سابقه طولانی دارند. این است که امام خمینی ره به قدرت رسیدن غربگرایان را بزرگترین خطر میدید. روی برگرداندن از مردم و چشم چرخاندن به سوی دشمنان، اعتماد و امید را میسوزاند. در این صورت «یک گوربه» هم میتواند در ایران حکومت را عوض کند.