دکتر روزبه زارع
عضو هیات علمی گروه غربشناسی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
همه ما دارای این درک شهودی هستیم که دست کم برخی از افعالمان را با اراده و خواست خود انجام میدهیم یا از انجام برخی امور پیش رو، با خواست خود اجتناب میکنیم. بصورت ابتدایی به چنین برداشتی، بهرهمندی انسان از اراده آزاد یا اختیار میگوییم. همین قائل بودن به اختیار انسانی، مبنای اصلی مسئولیت اخلاقی و توجیه کننده اموری نظیر امر و نهی اخلاقی یا حقوقی، وضع قوانین، نظام پاداش و مجازات، تربیت، دعوت دینی و… قرار میگیرد. از همین رو، بحث از اختیار انسانها، از دیرباز مورد توجه اندیشمندان قرار داشته و از جایگاه مهمی برخوردار بوده است.
از سوی دیگر، آموزه مختار انگاشتن انسانها از طرق متعدّدی به چالش کشیده میشود: ممکن است اعتقاد به اموری نظیر سرنوشت محتوم، علم پیشین و قطعی خداوند، شمول اراده و فاعلیت یا قدرت مطلق الهی، تحدیدی برای مختار دانستن انسانها درنظر گرفته شود؛ یا زمینههای وراثتی یا اثر محیط، محدود کننده آن تلقی شوند؛ یا قائل شدن به جبر اجتماعی و الزامات مربوط به جریان تاریخ یا زیربناهای اجتماع، جایی برای ارادههای فردی باقی نگذارد. در طول تاریخ اندیشه، اختیار انسانی توسط قائلین به همه امور فوق مورد انکار یا تردید جدّی قرار گرفته است.
به صورت سنتی و در مباحث فلسفی، قائل بودن به اختیار انسانی با سه چالش اصلی مواجه بوده است:
۱) سازگاری یا ناسازگاری اختیار با ضرورت علّی و متعیّن بودن همه امور بر اساس امور پیشین.
۲) اگر انجام فعل، با اراده یا خواستی که به آن تعلق میگیرد اختیاری میشود، خودِ همین اراده یا خواست، ارادی است یا خیر؟ اگر نباشد، عملی که اختیاری فرض شده بود، با یک واسطه از حیطه خواست و اراده فاعل خارج میشود و اگر ارادی باشد، نقل کلام به این اراده دوم میکنیم و سر از تسلسل درخواهیم آورد.
۳) سازگاری اختیار انسان با برخی صفات الهی مانند علم پیشین و تخلّفناپذیر، قدرت مطلق، شمول اراده الهی و… .
اما آنچه در این یادداشت مورد توجه است، چالشهایی است که از ناحیه علم جدید برای اختیار انسانی پدید آمده. علم جدید مرتبط با این مسئله، مجموعه «علوم شناختی» است. علوم شناختی، اصطلاحی برای «دانش ذهنشناسی» (دانشهای شناخت ذهن) است. این اصطلاح، که توسط اولریک نیسر [۱]انتخاب شده، به طور ساده به صورت پژوهش علمی درباره ذهن و مغز تعریف میشود. امروزه علوم شناختی، یکی از شاخههای علوم تجربی جدید محسوب میگردد. این رشته دانشگاهی، شاخهای میانرشتهای می باشد که از ادغام و هم افزایی رشتههای مختلفی مانند روانشناسی [تجربی-علمی]، فلسفه ذهن، عصبشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی تشکیل شدهاست. این علم به بررسی ماهیت فعالیتهای ذهنی مانند تفکر، طبقهبندی و فرایندهایی که انجام این فعالیتها را ممکن میکند میپردازد. در واقع علوم شناختی به بررسی این مطلب می پردازد که ذهن چگونه از خود و جهان و جامعه شناخت پیدا میکند.
امروزه آزادی اراده انسان و حتی آگاهانه بودنِ اراده او، در جریان غالب علوم شناختی به رسمیت شناخته نمیشود. آنچه به نظر ما میرسد نقش تعیینکننده و اساسی در ایجاد افعال و رفتار ما دارد در واقع ندارد و آنچه جایگاهی در آگاهی ما ندارد علت اصلی افعال و رفتار ماست. بر این اساس، آنچه در آگاهی ما حضور دارد، یعنی میل آگاهانه، اراده، عزم و مانند آن در واقع علت انجام افعال و رفتار ما نیستند و این مغز و فرآیندهای ناآگاهانه مغز است که علت حقیقی افعال ما است. به طور کلی میتوان چالشهای علوم شناختی برای اختیار انسان را به دو دسته تقسیم نمود:
۱) دادههایی در عصبشناسی که نشان میدهد اراده ما، پیش از آنکه از آن آگاه شویم، از فعالیتهایی در مغز ناشی میشود.
۲) یافتههایی در روانشناسی که اعتبار ادراک اوّلشخص ما در ابتنای کار به اراده و خواستمان را به چالش میکشند.
بیتردید موثرترین فرد و آغازگر طرح آزمایشهای عصبشناختی علیه اراده آزاد، بنجامین لیبت[۲] است. شاید بتوان او را پدر نگاه تجربی و آزمایشگاهی در رد اراده آزاد در دوره جدید دانست. اما در حوزه روانشناسی تجربی، اگرچه شهرت و اثرگذاری مدعا مانند حوزه پیشین نیست، اما باز هم یک روانشناس شاخص با نام دنیل وگنر[۳] پیشروی طرح استدلالها و آزمایشهای خاص روانشناختی، علیه اراده آزاد است.
عصبشناسان دادههایی تولید کردهاند که نشان میدهد ما (که بنا بر پیشفرض علوم شناختی، یعنی مغز ما) پیش از آگاهی از انجام فعل، فرایند مغزی منجر به آن را آغاز میکنیم. در واقع فرآیند علّی منجر به فعل، پیش از تصمیم ما برای انجام آن آغاز میشود و نهایتاً و مستقل از تصمیم آگاهانه ما برای انجام فعل، به تحقق آن منجر میشود.
اما در حیطه روانشناسی، اگرچه به طور سنتی همواره ایدههایی مبنی بر حضور عوامل ناآگاهانه -همچون فرهنگ و عوامل اجتماعی یا عوامل ناخودآگاه روانشناختی- در شکلدهی به رفتار و افعال انسان وجود داشته که به نوعی آزاد بودن او در انجام افعالش را زیر سوال میبرده، اما مدعیات جدید روانشناختی، بر پایه آزمایشها و موقعیتهای جزئی و مشخصی هستند که بنا بر ادعا نشان میدهند، انسانها درک درستی از علت واقعی عملشان ندارند و برای مثال در موقعیتی که علت و عامل حقیقی یک فعل، شخص دیگری است به اشتباه خود را فاعل آن میدانند.
آنچه لیبت در آزمایشات خود نشان میدهد، این است که فعالیت نورونی معطوف به انجام فعل پیش از میل و تصمیم آگاهانه فرد برای انجام فعل شروع میشود و این شاهدی است بر اینکه این ما نیستیم که علت حقیقی انجام افعالمان هستیم؛ بلکه فعالیتهای ناآگاهانه مغزی علت اصلی و حقیقی انجام فعل هستند. بر این اساس، باور به اینکه اراده آگاه صرفاً «یک توهم ایجاد شده توسط مغز است» در میان عصبشناسان شناختی شهرت و گسترش یافته است.
پس از انتشار مقالات لیبت، جریان پرقوتی در حوزه علوم شناختی و عصبشناختی مبنی بر توهم بودن اراده آزاد شکل میگیرد و بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان، بنابر نتایج آزمایشات لیبت، نتیجه میگیرند که اراده آگاهانه ما در واقع علت افعال ما نیست و هنگامیکه اراده و تصمیم ما اساساً نقش علّی در انجام افعالمان نداشته باشد، به طریق اولی ما نسبت به افعالمان مختار و دارای آزادی اراده نخواهیم بود.
دنیل وگنر روانشناس اجتماعی در کتاب توهم اراده آگاه[۴] خود که در سال ۲۰۰۲ منتشر کرده، به سراغ مسئله علیت اراده آگاه رفته تا با روشی علمی و تجربی، اولاً قابل اعتماد بودن درک ما از عاملیت اراده آگاه و ثانیاً اصل علیت اراده آگاه نسبت به افعال و رفتارمان را بررسی کرده و به چالش بکشد. وگنر در این کتاب، مدعی است که اراده آگاه، یک توهم است. بدین معنا که تجربه و احساسِ آگاهانه اراده کردن یک فعل، شاهد مستقیمی برای اینکه فکر و اراده آگاهانه علت فعل است نخواهد بود. شیوه ورود او به این موضوع آنست که موارد متعددی که در آنها نسبت صادقی میان درک و احساس فرد از عاملیت اراده و واقعیت علّی آن برقرار نیست را نشان دهد و بنابراین موارد، نهایتاً نتیجه بگیرد که عاملیت اراده آگاه یک توهم است. ما شرایطی را ملاحظه کردهایم که توهم تجربه ارادی را نشان میدهند مواردی که افراد احساس میکنند فعلی را اراده کردهاند اما در واقع آن را انجام ندادهاند و هنگامی که احساس میکنند فعلی را اراده نکردهاند، اما در واقع آنها هستند که آن را انجام میدهند.
توجه به این نمونهها و آزمایشها، مقدمه رساندن وگنر به نظریه علیت ظاهری ذهنی هستند. ایده اصلی این نظریه آنست که آنچه ما از منظر اول شخصِ خود و به عنوان عاملیت اراده آگاهانه درک میکنیم، فاقد عینیت و واقعیت است. همچون زمانی که انسان سرابی میبیند و تصور میکند آب است اما در واقع چنین نیست. او معتقد است فرآیند ذهن که ایجاد تجربه ارادی میکند، میتواند کاملاً مجزای از فرآیند ذهن که عامل تحقق فعل است باشد. بنابراین، چنین نیست که آنچه درک اول شخص ما از عاملیت اراده آگاهانهمان را میسازد، عاملیت حقیقی ارادهمان نسبت به افعالمان باشد؛ بلکه مغز، از سویی فعلی را انجام میدهد و از سوی دیگر تجربه و تصور اول شخص ما را نسبت به انجام آن فعل شکل میدهد تا بدین ترتیب، خیال کنیم که انجام فعل نتیجه علّی اراده آگاهانه ما بوده است.
بنابر این، حل مسائل پیش روی اراده آزاد و اختیار انسان، علاوه بر بررسی مسائل سنّتی آن -که همانها هم در ادبیات معاصر تقریرهای جدید پیدا کرده- نیازمند به توجه جدی به مسائل برخاسته از حوزه علوم شناختی نیز هست. اهمیت این توجه، به خصوص با عنایت به جایگاه برجسته علم در زمانه حاضر، حالت مضاعف به خود میگیرد.
[۱] Ulric Neisser (1928-2012)
[۲] Benjamin Libet (1916-2007)
[۳] Daniel Wegner (1948-2013)
[۴] The Illusion of Conscious Will