نقش فلسفه در اسلامی‌سازی علوم طبیعی

دکتر روزبه زارع عضو هیات علمی گروه غرب‌شناسی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی

 

امکان اسلامی‌سازی یا بومی‌سازی علوم انسانی و فناوری، تقریباً مورد اجماع اندیشمندان است؛ دلیل آنرا بایستی در اموری همچون تأثیر قابل توجه نظام ارزشی در محتوای این عرصه‌ها جستجو نمود. علوم فنی- مهندسی یا پزشکی، به جهت خصلت مصرف-کنندگی، اساساً از محل بحث تحوّل محتوایی خارج هستند. اما پرسش این است که آیا می‌توان، به‌سان علوم انسانی، از تحوّل در علوم پایه طبیعی نیز سخن به میان آورد؟ و در صورت امکان، شیوه صحیح این امر چیست و چگونه بایستی به انجام برسد؟

به منظور پاسخ به این پرسش‌ها، لازم است ابتدا معنای مورد نظر از مفاهیمی مانند علم، علم طبیعی، علم مولّد، فلسفه و اسلامی- سازی علم را روشن نماییم.

تبیین مفردات بحث

با توجه به اینکه هریک از مفاهیم اصلی مورد نیاز ما در این نوشته، دارای معانی اصطلاحی مختلفی می‌باشند، لازم است تا پیش از ورود به بحث، منظور خود را از این میان معیّن نماییم.

علم: برای علم، معانی مختلفی برشمرده اند. مراد ما در اینجا، علم به معنای یک رشته علمی (Discipline) است که به معنای مجموعه قضایایی [قراردادی یا حقیقی] است که محور خاصی (= موضوع) برای آنها لحاظ شده؛ هرچند قضایای شخصی و خاص باشند. بنا به این تعریف، علاوه بر علوم حقیقیِ کلّی مانند فیزیک، علوم حقیقی جزئی مانند تاریخ، و علوم قراردادی کلّی مانند ادبیات هم رشته علمی به حساب می¬آیند. در کاربردهای شایع نیز «رشته علمی» را به همین معنای وسیع در نظر می‌گیرند.

از میان شاخه‌های متنوّع رشته‌های علمی، علومِ کلّیِ حقیقی (غیرقراردادی)، اهمّیّت شایانی دارند؛ ما بحثمان را بر همین علوم متمرکز می‌نماییم.

همانگونه که اشاره شد، محوری که جامع قضایای علوم است، موضوع آن علم می‌باشد. علوم مورد نظر (کلّی حقیقی)، به دو دسته انسانی و غیرانسانی تقسیم می¬شوند. منظور از علوم انسانی، علومی است که متعلّق (=موضوع) آنها با فکر و اندیشه (روح) انسان سر و کار دارد؛ بنابر این علوم انسانی، هم در فهم (مانند سایر علوم) و هم در موضوع، وابسته به انسان هستند. علوم غیرانسانی، به ریاضیات، طبیعیات و فلسفه تقسیم می‌گردد؛ موضوع ریاضیات، کمّیّت، موضوع طبیعیات، ماده بی‌جان (در علوم فیزیکی) و جاندار (در علوم زیستی) و موضوع فلسفه، مطلق هستی می‌باشد.

علم طبیعی: از آنجاییکه یک طرف موضوع اصلی این نوشته به علوم طبیعی اختصاص دارد، این علوم را دقیق‌تر تعریف می‌نماییم: اصطلاح علوم طبیعی، که از قرن چهاردهم میلادی به کار گرفته شده، در فرهنگ غربی، به معنای هر شاخه علمی (مانند فیزیک، شیمی یا زیست‌شناسی) است که با مادّه، انرژی و ارتباطات درونی آنها و تبدیل آنها به یکدیگر سر و کار دارد یا به پدیدارهای قابل‌اندازه‌گیری مربوط است. به عبارتی دیگر، علمی که جهان فیزیکی و طبیعی یا رویدادهای آن را مطالعه می‌کند. همانگونه که گذشت، علوم طبیعی، به دو شاخه اصلیِ فیزیکی و زیستی تقسیم می‌شوند؛ هرچند می‌توان علوم شناختی را به عنوان شاخه جدیدی که از علوم طبیعی زیستی جدا شده، به منزله شاخه سوم در نظر گرفت.

علم مولّد: علمی که در آن نظریات اساسی ناظر به موضوع شکل می‌گیرد را مولّد (نظری) و در مقابل آن، علمی که نظریات تولید شده در علم یا علوم دیگر را به کار می‌گیرد، مصرف‌کننده می‌نامیم. روشن است که این تقسیم‌بندی، نسبی است؛ به این معنا که علمی مانند اقتصاد، از نظریات انسان‌شناسی، ارزش‌شناسی، ریاضیات، آمار و… استفاده می‌کند امّا از جهت دیگر، نظریاتی تولید می‌کند که مثلاً در حسابداری به کار می‌روند. هرچه علمی خصلت نظری پررنگ‌تری داشته باشد، بحث از تحوّل در آن جدّی‌تر و اصیل‌تر خواهد بود. روشن است که تحوّل در علوم مولّد، تحوّل علومی که مصرف‌کننده نظریات آنها می‌باشند را نیز در پی خواهد داشت.

بنابر آنچه تا اینجا بیان شد، علم مورد نظر ما، «رشته‌های مولّد علوم طبیعی» (به طور خاص، فیزیک، زیست‌شناسی و علوم شناختی) است و مسأله امکان و چگونگیِ اسلامی‌سازی این علوم را بررسی خواهیم نمود.

فلسفه: در این طرح، فلسفه، معادل بکار بردن روش برهانی و استفاده از منبع عقلانی درنظر گرفته شده است؛ روشی مبتنی بر علم حضوری و صورت برهانی. از همینجا بدست می‌آید که هرآنچه در صحف قدما آمده، فلسفه اسلامی نیست و هرآنچه نیامده هم لزوماً غیرفلسفه نیست! (ارائه تعریفی تحلیلی- تجویزی برای فلسفه [اسلامی])

معیار اسلامی بودن علم: کمترین مناسبت برای نسبت دادن علم به دین، بسنده است؛ در اینجا، مطابقت با واقع را به عنوان معیار دینی بودن علم در نظر می‌گیریم. توجیه اتّصاف علوم مطابق با واقع به دینی بودن، از این جهت است که هدفِ این علوم، کشف واقعیت‌هاست و همین هدف را دین با گستره بیشتری نسبت به ابزار رسیدن به واقع برمی‌آورد و هدف دستیابی به واقع را امضا می‌کند.

به منظور نشان دادنِ برتری این معیار در نسبت با دیگر معیارها، به این نکته توجّه می‌دهیم که بُعد معرفتی دین، مجموعه‌ای است از هست و نیست‌های مطابق با واقع و بایدها و نبایدهایی که واقعاً در رسیدن انسان به سعادت حقیقی نقش دارند. به عبارت دیگر، عنصر واقعیت، عنصر کلیدی بُعد معرفتی دین حق -هم در عرصه معارف نظری و هم در عرصه معارف عملی- می‌باشد به گونه‌ای که اساساً معیار تمایز دین حق از غیر آن در عرصه معرفتی، همین انطباق با واقعیت است.

هر معرفت مطابق با واقع، از جهت همین مطابقت، متّصف به اسلامی (دینی) بودن خواهد بود. ما انسان‌های غیرمعصوم، با انجام صحیح وظیفه معرفتی و در گذر زمان، می‌توانیم به واقعیت نزدیک و نزدیکتر شویم.

یک رشته علمی، با معیار پیش‌گفته، هنگامی به اسلامیّت متّصف می‌گردد که:

۱) از همه منابع معتبر معرفتی که توان ارائه گزاره شناختی ناظر به موضوع آن علم را دارند، در شناخت موضوع استفاده شود؛

۲) در استفاده از هریک از منابع معرفتی، روش معتبر آن منبع به نحو صحیح به کار گرفته شود؛

۳) در ترکیب خروجی هریک از منابع، از روش صحیح جمع این محتواها استفاده گردد؛

۴) معرفت حاصل از شناخت این موضوع، به نحو غالب، در سعادت انسان (دنیوی و غیردنیوی) نقش مثبت داشته باشد.

نقش فلسفه در اسلامی‌سازی علوم

برای بدست آوردن علوم معتبر (در نسبت با واقع؛ مجموعا یعنی یک رشته علمیِ واقع نما)، نیازمند طرح یک روش‌شناسی منسجم برای بهره گیری از چند منبع معتبر معرفتی (عقل، نقل، تجربه) هستیم.

هنگامیکه آن روش شناسی را متوجه یک موضوع می‌نمائیم، حاصل کار یک رشته علمی است که به بهترین صورتِ در دسترس یک عالِم غیرمعصومِ اینجا و اکنونی، موضوع مورد نظر را بررسی نموده. منظور، بهترین صورت در راستای فهم احکام واقعی موضوع است. البته با توجه به موضوع مورد بررسی، لزوما از همه منابع استفاده نمی‌شود؛ اما در اکثر موضوعات، هرسه منبع، کمابیش، می‌توانند به شناخت موضوع کمک نمایند.

حالا نقش فلسفه اسلامی در انجام اینکار از دو جهت است:

۱) تنظیم این روش شناسی مبتنی بر اصول معرفت شناسی اسلامی؛

۲) بخش عقلی بررسی هر موضوع؛ شامل مسائل مشترک میان موجودات (امور عامه یا هستی‌شناسی) و مسائل اختصاصی موضوع مورد نظر که می‌توان آنرا فلسفه مضاف آن موضوع درنظر گرفت؛

در واقع، در این طرح، فلسفه، معادل بکار بردن روش برهانی و استفاده از منبع عقلانی درنظر گرفته شده است؛ روشی مبتنی بر علم حضوری که از آنجائیکه تنها حوزه ایست که حقیقتِ معلوم نزد عالِم حاضر است، اعتبار معرفت شناختی صد در صد دارد و از این جهت از دو منبعِ ظنیِ دیگر ممتاز می‌گردد.

تطبیق بر علوم طبیعی

همانگونه که گذشت، مسأله اصلی پیش رو، چگونگی اسلامی¬سازی علوم طبیعی است. همچنین، همانگونه که بدان اشاره شد، به منظور اسلامی‌سازی این علوم، می‌بایست از همه منابع معتبر معرفتی که در این نوع از طبیعت‌پژوهی به کار می‌آیند (عقل، تجربه و نقل) بهره گرفت.

در این مختصر، به نتایج فلسفی (حاصل از منبع عقل) با موضوع طبیعت در دو بُعد روش و محتوا اکتفا می‌نماییم.

در بُعد روش، تنظیم معرفت‌شناسی ناظر به نیازهای پژوهش تجربی و به دست آوردن الگوی کلان تلفیق یافته‌های معرفتی منابع معتبر، وظیفه اصلی پژوهش فلسفی در این بُعد خواهد بود. این مباحث، متناظر شاخه معرفت‌شناسی علم در مباحث فلسفه علم معاصر می‌باشد.

در بُعد محتوا، تبیین و تفسیر پدیده¬های طبیعی، فرآیند پیچیده‌ای است؛ زیرا عوامل متعدّدی چون تجربه، منطق و باورهای گوناگون روش‌شناختی، معرفت‌شناختی و هستی‌شناختی در آن نقش دارند. طبیعت شناسی، صرف نظر از یافته‌های وحیانی، از ترکیب دو صورتِ فلسفی (غیرتجربی) و تجربی حاصل می‌شود. در طبیعت شناسیِ فلسفی، قواعد فلسفی ناظر به طبیعت بدست می‌آیند؛ این قواعد را می بایست از یک سو، با در نظر گرفتن طبیعت به عنوان سنخی از هستی و از سوی دیگر، با لحاظ آن به عنوان مرتبه‌ای خاص از فعل خداوند استخراج نمود. در نظر اوّل، مباحث امور عامه و سماع طبیعی به کار گرفته می شوند و لحاظ دوم، در حیطه الهیات بالمعنی الاخص (خداشناسی) قرار خواهد گرفت. معرفت حاصل از این طبیعت شناسیِ فلسفی، از یک طرف، جهت دهنده تحقیقات تجربی است و از طرف دیگر، یافته‌های آن را در یک چهارچوب تبیینی، تفسیر می‌نماید؛ به علاوه، یافته‌های تجربی نیز می‌توانند در هنگام تردید (محدودیت) نتایج تحلیل‌های عقلی، و همچنین به عنوان نشانه‌ای جهت اعتبارسنجی آنها نقش ایفا نمایند. این، همان ایده‌ای است که در مباحث معاصر در حوزه پژوهش‌های «علم و الهیات» جا می‌گیرد. توجه به ابعاد تطبیقی در این مباحث نیز به معنای در نظر گرفتن مباحث فلسفه جدید غرب (که به نوبه خود ناظر به یافته‌های علوم جدید نیز می‌باشد) و مباحث فلسفه اسلامی (که استعداد درخوری جهت ایفای نقش در عرصه مسائل جدید را دارد) در یک نظام واحد و منسجم جهت تبیین، تحلیل و پاسخ به مسائل حوزه «علم و الهیات» است و به نظر می‌رسد همین رویکرد می‌تواند به عنوان مزیت نسبی فعالیت‌های فلسفی ما در سطح بین المللی مورد توجه قرار بگیرد. هرچند در این خصوص، باید به طور جدّی از سطحی‌نگری و شتاب‌زدگی در انجام چنین تطبیق‌هایی برحذر بود و استانداردهای علمی- پژوهشی را در هر دو حیطه به خوبی رعایت نمود.

بنابراین، در بُعد محتوا، فعالیت‌های فلسفی در دو محور سامان پیدا می‌کنند: محور نخست، شامل مباحث عام فلسفی مؤثر در پژوهش تجربی (به صورت عمده، مسأله علیت [طبیعی]) و مباحث مطرح در مرز علم و فلسفه (نظیر فضا، زمان، ماده و انرژی، حرکت، حیات و…) می‌باشد و مباحث خداشناسی (به خصوص در دو شاخه صفات خدا و خدا و آفرینش)، محور دوم را تشکیل می‌دهند.