به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاعرسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، همزمان با نزدیک شدن به چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، دکتر رمضان علیتبار عضو هیأت علمی گروه منطق فهم دین در یادداشتی به تحلیل فلسفی تحولات علوم انسانی در نیم قرن اخیر (با تأکید بر قلمرو تحول) پرداخته است که در ادامه از منظرتان عبور خواهد کرد:
تحول به معنای تبدیل و تغییر از صورت، حالت یا صفتی به صورت، حالت و صفتی دیگر است که میتواند سیر صعودی یا نزولی داشته باشد که در اینجا به معنای تحول صعودی و کمالی آن، یعنی گذر از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب میباشد. بر این اساس، مراد از تحول علوم انسانی، تغییر بنیادین و تبدیلشدن یک علم، نظام علمی یا گزارههای علمی، به وضع مطلوب در تمامی جهات است. وضع مطلوب علوم انسانی (با حفظ ویژگیِ کاشفیت، عقلانیت) شامل مراحل و ویژگیهای مختلفی است از جمله اسلامیبودن، بومیبودن، روزآمدی، کارآمدی. ویژگی اسلامیبودن علوم انسانی (معیارهای دینیبودن)، به ظاهر، معادلهای است چند مجهولی، که در جای خود به تفصیل تشریح شده است. خلاصه این که عوامل و عناصر مختلفی در دینیشدن علم نقش دارند که میتوان ذیل سه محور کلی طبقهبندی نمود: دینیبودن علم، عالم و معلوم که از آن به مثلث معیارها نیز تعبیر میکنیم (البته با حفظ خاصیت ذاتی علم؛ یعنی کاشفیت و عقلانیت). در این میان، نقش عناصر و مؤلفههای علم (نظیرروش، منابع، مبانی، محتوا، اهداف، جهتگیریها و..) در دینیشدن پررنگتر است. این عوامل به مثابه علل حقیقیاند و عوامل مربوط به عالم و معلوم، از سنخ معدّات تحول میباشند. وصف بومیبودن نیز ناظر به حل مسائل مورد نیاز هر منطقه و جامعه میباشد. بنا بر این، عوامل مختلفی در تحول علوم انسانی، نقش دارند اعم از عوامل معرفتی و غیرمعرفتی (عالمان- نظام و حکومتها، افراد جامعه و حتی نقش تشکیکها، تشویشها و شبهات رایج را نباید در تحول علوم نادیده گرفت؛ مثلاً برخی تحولات در حوزه معارف دینی نظیر فلسفه دین، فلسفه معرفت دینی، فقه، کلام، و…) مرهون برخی شبهات و تشویشات نظری میّباشد.
برای نشاندادن فرایند تحولات علوم انسانی، سه جهان مرتبط با علم را باید از هم تفکیک نمود و نسبت و مناسبات آنها را بیان کرد. علوم انسانی مانند سایر علوم، دارای سه جهان اول، دوم و سوم است: جهان اول، همان واقعیات اجتماعی است که بشر با آن درگیر است. جهان دوم، عبارت است از جهان اندیشهها و ذهنیات و ایدهها (جهان تجربههای مستقیم و ذهنی انسان) و جهان سوم، جهان بین الاذهانی (یا محصولات و فراوردههای ذهنی انسانی مثل آثار علمی، ادبی، هنری و فراوردههای صنعتی و تکنولوژیکی) میباشد. روابط عوالم سهگانه از سنخ تعامل دوسویه و رفتوبرگشتی (دیالوگی) است. جهان اول، از یک سو، جهان دوم و سوم را ایجاد میکند و در مقابل، جهان دوم و سوم، میتوانند جهان اول جدیدی خلق کنند (با توجه به برساختگی واقعیت اجتماعی و اعتباریبودن موضوع علوم انسانی). بر این اساس، فرایند تحول علوم انسانی به ترتیب عبارت است از: تحقق مسأله اجتماعی، تولید ایده و نظریه، انباشت مسائل نظری و نظریهها و در نهایت شکلگیری نظام مسائل ذیل موضوع و عنوان واحد؛ که در این مرحله، دیسیپلینها متولد میشوند. به عبارت دیگر، فرایند شکلگیری علم (دسیپلین) از واقعیت اجتماعی، مسأله و نظریه شروع میشود و با شکلگیری مجموعه مسائل و نظریهها حول محور خاص، علم نیز شکل خواهد گرفت. به دیگر سخن، با توجه به واقعیت اجتماعی، ابتدا مسأله طرح میشود که برای پاسخ به آن، مراحلی طی میشود و به پاسخ آن میرسیم و گاه، در حل مسأله، نظریههای مختلفی شکل میگیرد. پس از تولید مجموعه مسائل و نظریههای مختلف ذیل یک عنوان کلی (با هر معیاری؛ خواه با محوریت موضوع، روش، غایت یا…)، میتوان مدعی شکلگیری علم به معنای دیسیپلین بود. بنابر این تحقق یک رشته علمی، به صورت طبیعی، امری تدریجی است و بعضاً چندین دهه یا سده طول خواهد کشید. البته علیرغم فرایند طبیعی و تدریجی در شکلگیری دیسیپلینها، از جهاتی هدایتپذیر و مدیریتپذیرند. نوع مبانی و زیرساختهای معرفتی و همچنین نوع انتظارات جامعه و عالمان، در لایههای مختلف علم و به صورت نامحسوس در جهتگیریهای کلی علم اثر مستقیم دارند. این مسأله را میتوان درباره علوم انسانی پیش از انقلاب و پس از انقلاب نشان داد. با توجه به واقعیتهای اجتماعی قبل از انقلاب از یک سو و نظریهها و دیدگاههای الهیاتی و اجتماعی حضرت امام (ره) از سوی دیگر، منشأ حوادث و وواقعیتهای مهم اجتماعی نظیر انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی شده است. بنا بر این، مدعی تحقق زیرساختهای نظری علوم انسانی در پیش از انقلاب بود. این زیرساختها و نظریههای پشتیبان، از یک سو در شکلگیری تحول اجتماعی (انقلاب اسلامی) نقش داشتهاند و از سوی دیگر، منشأ تحول علوم هم بودهاند (البته در مرحله ابتدایی). با تحقق انقلاب اسلامی به عنوان یک واقعیت اجتماعی مهم، نقش کلیدی در تحول علوم انسانی داشته است؛ لذا بخشی از تکون و تحول علم در این فرایند، مدیریتپذیر بوده است. البته تحولات علم، یک امر بسیط نیست؛ بلکه لایهها و قلمروهای مختلف آن را باید از هم تفکیک نمود و همچنین برای نشاندادن نقش انقلاب اسلامی در تحول علوم انسانی، میبایست مراحل و گامهای نظریِ پیش از انقلاب نیز مورد بررسی قرار گیرد که در این زمینه، تحولات علوم انسانی، حداقل در نیم اخیر، مد نظر قرار گرفت.
قلمرو تحول علوم انسانی:
در تحول علوم انسانی، سه قلمرو اصلی باید از هم تفکیک شود: تحول در حوزه علم، تحول در حوزه عالمان و تحول در حوزه معلوم. تحول در حوزه عالِمان، طیف وسیعی از افراد؛ نظیر بانیان، مدرسان، محققان، متعلمان، مجریان، نخبگان، اساتید، فراگیران، مدیران و سایر مردم و… را شامل میشود. مراد از حوزه معلوم، تحول در در نوع نگاه به عالم و آدم و به عبارتی نوع نگاه به موضوع مورد مطالعه میباشد. در اینجا بیشترین سهم، مربوط به قلمرو تحول علم میباشد و آن عبارتند از: تحول در فلسفه آن علوم، مبانی، گفتمان، ادبیات، روششناسی و منطق، محتوا (مفاهیم، مفردات- در مسائل و قضایا-در نظریهها و…)، ساختار، تحول در حوزه دیسپلینی (رشتههای علمی)، تحول در آموزشی/تعلیمی و…، تحول در حوزه مدیریت آموزش، تحول پارادایمی (شیفت پارادایمی). بنا بر این تحولات در حوزه یادشده به ویژه در قلمرو علم، دارای تنوع و سطوح گوناگونی است و تمامی سطوح تحولات ( اعم از کمی/کیفی- معرفتی/غیرمعرفتی-محتوایی/ساختاری-تهذیبی/تأسیسی-ماهوی/هویتی) را در بر میگیرد؛ از اینرو در بررسی نقش انقلاب در تحول علوم انسانی، تمامی قلمروها و سطوح یادشده باید بررسی و سهم هر مؤلفه، در کلیت تحول علوم انسانی باید نشان داده شود. خلاصه اینکه انقلاب، همان گونه که محصول مبانی و نظریههایی از سنخ علوم انسانی است؛ در گام بعدی، تأثیری زیادی در تحول مبانی، فلسفه، گفتمان، ادبیات تحولی، در منطق و روش، در محتوا و در نهایت در تولید علوم انسانی اسلامی داشته است.
البته، افزون بر کارهای صورتگرفته و اقدامات در دست اقدام، خلأهای جدی نیز وجود دارد. یکی از کارهایی که باید صورت گیرد این است که کارهای صورتگرفته و اقدامات انجامیافته به صورت کمی و کیفی باید گذارش شود و هم برای داخلی و هم برای سایر کشورها، ترویج و تشریح گردد تا بتواند امیدی برای مردم و مسئولین و الگویی برای سایر کشورها به ویژه کشورهای اسلامی باشد. نکته دیگر این که بیشتر کارها، فاقد آیندهنگری و آیندهنگاری است و از لحاظ کارآمدی، نیز مشکل وجود دارد. همچنین، بیشتر تحولات علوم انسانی از سنخ تحول انفعالی بوده تا فعال و آیندهنگر و…یعنی پس از بروز مشکل و مسأله، به سراغ حل آن رفتیم و به تدریج و با انباشت مسائل معرفتی و نظریهها، علم مورد نظر تحول یافته است در حالیکه در کنار این گونه تحول، می بایست با آیندهنگری و آیندهپژوهی، اولاً مانع تحقق برخی مشکلات اجتماعی می شدیم ثانیاً در صورت عدم امکان جلوگیری و پیشگیری آن مشکل، از قبل تدابیری برای حل آن اندیشیده میشد و نظریههای مختلفی شکل میگرفت.