تاريخ و معرفت تاريخى

كلمات امام على(ع)سخن هدايت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمى. قصد آن حضرت نيز تدوين فلسفه تاريخ يا علمى ديگر نبوده است. على(ع)دل عبرت بين داشته، و با مرگ كه تقدير همه آدميان است، انس يافته، و گذشته و گذشتگان را مى ديده، و در مقام ولايت، مقتداى اهل بصيرت و اعتبار شده است. حوادث تاريخ براى كسى تجربه مى شود كه از تاريخْ پيش فهمى داشته باشد. اما پرسش اين است كه با مقدم داشتن آخرت بر دنيا، تاريخ چه اهميتى دارد. خداوند هرگز بشر را به خود وا نمى گذارد؛ و اين، مستلزم جارى بودن حكمت الهى در تاريخ است. تاريخ در تفكر دينى، تاريخ پيامبران، است. على(ع)دنيا را دار ابتلا و آزمايش خوانده است؛ و اين، از صورت هاى تاريخى بودنِ وجود آدمى است. روشن شدن عبرت هاى تاريخ و عبرت گرفتن از حوادث، تقوا مى آفريند. زمان و قدرت نيز از هم جدا نيستند. تاريخ جهانى به صورتى كه در قرآن و نهج البلاغه و آثار برخى از مورخان اسلامى عنوان شده، تاريخ قُرب به مبدأ عالم و آدم و بُعد از آن است. آدمى هنگامى كه در غفلت عميق فرو مى رود، بى تاريخ مى شود. البته چنين نيست كه اهل ايمان در تاريخ ظاهرى، همواره بر مسند پيروزى نشسته باشند.

 طبق سخنان على(ع)، تاريخ بشر كه از بناى خانه خدا در زمان آدم(ع)شروع مى شود، به آخرت مى پيوندد، و هر چيز اين پيوستگى را سست كند، انحراف است. در تاريخْ قوم برگزيده وجود ندارد. تاريخى بودن اسلام نيز به اين معنا است كه اسلام در تاريخْ ظهور يكسان ندارد. تاريخ، تاريخ وحدت و تفرقه و بازگشت به وحدت است. البته شرطى در كار است كه ضامن وحدت مى شود؛ و آن، روى كردن به افق حق و حقيقت است.

 كلمات على(ع)را نمى توان به مذهب اصالت فرد يا اصالت جمع بازگرداند. تاريخ، نه ساخته افراد است و نه بنيان آن به جامعه بازمى گردد. تاريخ عبارت است از بسط و دوام وقت هايى كه در آن خطاب حق و تفكر شنيده شده است. در اين قول، نه فرد اصيل است و نه جامعه، بلكه با وقت يابى صاحبان وقت است كه راه تاريخ كم و بيش روشن مى شود. تاريخى كه على(ع)در نظر دارد، تاريخ تذكر است. از اين رو، بشر در نهج البلاغه شأنى تاريخى دارد. تاريخ آزمايش است. نظر تاريخى على(ع)نيز به معرفت بازمى گردد. تاريخ بشر از آن زمان آغاز گرديد كه آدم اهل معرفت شد. موجودات ديگر، اهل معرفت نيستند؛ لذا تاريخ ندارند.