تطورات فلسفۀ مضاف و تولّد فلسفۀ فرهنگ

تطورات فلسفۀ مضاف و تولّد فلسفۀ فرهنگ

نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیات علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
به بهانه همایش ملی فلسفه فرهنگ؛ با تاکید بر دیدگاه های آیت الله العظمی خامنه ای (مد ظله العالی)

[یکم]. فلسفه‌های مضاف از نظر تولّد، اقتضایی و موقعیّت‌مند هستند؛ یعنی به وضع معرفتی و تاریخی وابسته‌اند و در نسبت با آن، موضوعیّت می‌یابند. به‌بیان‌دیگر، مسأله‌ها در جایی بیرون از گسترۀ فلسفه‌های مضاف، مطرح می‌شوند و آن‌گاه در فضای شکل‌گرفته، مطالعات فلسفی دربارۀ آن، توجیه پیدا می‌کند. این بدان سبب است که فلسفه‌های مضاف، جنبۀ آلی و ابزاری دارند و در حکم مقدّمه هستند؛ یعنی به‌خودی‌خود، اصالت ندارند و می‌خواهند به حل مسأله‌هایی بپردازند که در جغرافیای معرفتیِ دیگری پدید می‌آیند. بدین جهت است که برای مطالعۀ تاریخ تکوین و تطور فلسفه‌های مضاف، باید به سراغ زمینه‌های معرفتی و اجتماعی رفت و دید در بیرون از آنها، چه رویدادهایی شکل گرفته‌اند که پرداختن به شاخۀ خاصی از فلسفه‌های مضاف را موجّه کرده‌اند. مطالعۀ تاریخی نشان می‌دهد که یا روایت معارض از یک فلسفۀ مضاف، موجبات تنبّه و توجّه را فراهم کرده‌اند و یا ظهور مسأله‌های عینی که محتاج بنیان‌سازیِ فلسفی بوده‌اند.

[دوم]. از جمله، در دهه‌های چهل و پنجاه که ایدئولوژی مارکسیستی در ایران، گسترش چشمگیری یافته بود و ادعای برتری و غلبه داشت، وجه مادّی‌اندیشانۀ این ایدئولوژی، علامه سیدمحمدحسین طباطبائی را برانگیخت که در حاشیۀ نظام‌سازی فلسفی‌اش، به نقد آن نیز بپردازد. او کتاب پنج جلدی «اصول فلسفۀ و روش رئالیسم» را نگاشت که در آن، هم فلسفۀ اسلامی را بازسازی و بازآفرینی کرده بود و هم به نقد و ابطال ماتریالیسم دیالکتیک در زمینۀ معرفت‌شناسی پرداخته بود. این اولین بار بود که «فلسفۀ معرفت»، به‌ گونه‌ای مستقل و جدّی به موضوع مطالعۀ فلسفی تبدیل شده بود. مرتضی مطهری بر این اثر، شرح و حاشیه نگاشت و توضیحات وی، بسیار بر روشنگری کتاب افزودند. مطهری نسبت به طباطبائی، بسیار بیشتر با علوم انسانیِ تجدّدی تماس داشت و ایدئولوژی مارکسیستی را نیز تفصیلی‌تر و جزئی‌تر می‌شناخت. ازاین‌رو، شرحی که وی نگاشت، کتاب را به انبار مهمات برای مواجهۀ فلسفی با نظریۀ معرفت در مارکسیسم تبدیل نمود.

[سوم]. همچنین در این دوره، مباحثه دربارۀ «فلسفۀ تاریخ» نیز رونق یافت؛ چراکه ایدئولوژی مارکسیستی، احکامی در زمینۀ فلسفۀ تاریخ نیز داشت و تاریخ را از دریچۀ «ماتریالیسم دیالکتیک»، تحلیل می‌کرد. رونق مارکسیسم از یک سو و علاقۀ مارکسیسم به فهم فلسفی از تاریخ، موجبات تمرکز بر فلسفۀ تاریخ را فراهم کرد. ازاین‌رو، بسیاری از فعّالان فکری و معرفتی، دربارۀ فلسفۀ تاریخ به مطالعه رو آوردند و نوشته‌هایی را از خود به‌جا نهادند. مرتضی مطهری – که برجسته‌ترین متفکّر انقلاب اسلامی بود و نظریه‌پرداز جدّی و نخست این انقلاب به شمار می‌رفت – بیش از همه به این حوزۀ مطالعاتی، علاقه نشان داد و بخشی از درس‌گفتارهای خصوصی و عمومی خود را به آن اختصاص داد. مطهری به دنبال نقد فلسفۀ تاریخ به روایت مارکسیستی بود و از پی آن می‌خواست به فلسفۀ دینی برای تاریخ نیز دست یابد. او سال‌ها به مطالعه و مباحثه و نقادی پرداخت تا در نهایت توانست مؤلّفه‌ها و مقوّمات فلسفۀ تاریخ به روایت اسلامی را ساخته‌وپرداخته کند. در اینجا باید گفت حضور یک «دیگریِ معرفتی» در صحنۀ بازی فکری، به تولّد نظریۀ دینی انجامید و به نیروی محرّک تبدیل شد. بدون این زمینۀ اجتماعی و معرفتی، مطهری برانگیخته و حساس نمی‌شد و به فلسفۀ تاریخ، علاقه نشان نمی‌داد. این گفتگوی انتقادی و چالشی که وجوه ذهنی و عینی داشت، بسیار پُربار و غنی بود و تفوّق فکر دینی را جلوه‌گر کرد.

[چهارم]. از سال‌های آغازین دهۀ شصت به این سو که مسألۀ «انقلاب فرهنگی» و «علوم انسانیِ اسلامی»، جان گرفت و طرح تولید علوم انسانیِ اسلامی، جنبۀ حیاتی و راهبردی یافت، نیروهای فکری تلاش کردند تا به نقد بنیان‌های علوم انسانیِ تجدّدی بپردازند. این تلاش‌ها، گره‌خوردۀ با «فلسفۀ علم» بود؛ چون عمیق‌ترین لایۀ نزاع در حوزۀ فلسفۀ علم و معرفت‌شناسیِ علوم انسانیِ تجدّدی بود. ازاین‌رو، تمایلات معرفتی از «فلسفۀ تاریخ» به «فلسفۀ علم» تغییر کرد. در این برهه، این عبدالکریم سروش بود که بر اساس فلسفۀ تحلیلی، به روایت‌پردازی حداقلی و تنگ‌دامنه از علوم انسانی پرداخت و در مسیر آفرینش آن سنگ‌اندازی و مانع‌تراشی کرد. تأکید وی بر فلسفۀ علم، حتی به حوزۀ دین‌شناسی نیز راه یافت و موجبات قبض و بسط تئوریک شریعت را فراهم ساخت. کسانی نیز کوشیدند تا از طریق فلسفۀ قارّه‌ای، در برابر فلسفۀ تحلیلی، صف‌آرایی کنند و آن را بی‌ثبات سازند. در حوزۀ فلسفۀ اسلامی، کوشش‌هایی به انجام رسیدند که تا حدی به رگه‌هایی از فلسفۀ علم دست یافتند، اما کاری که مطهری در زمینۀ فلسفۀ تاریخ انجام داده بود، در اینجا واقع نشد.این نزاع، حدود دو دهه به طول انجامید و فضای فلسفه‌های مضاف در این دوره، در سیطرۀ فلسفۀ علم بود.

[پنجم]. با وجود این‌که انقلاب فرهنگی، هم معطوف به «علم» بود و هم معطوف به «فرهنگ»، اما فلسفۀ فرهنگ نتوانست در این دوره، موضوعیّت پیدا کند. در واقع، پرداختن دیگریِ معرفتی به فلسفۀ علم و صرف‌شدن توان و بضاعت نیروهای فکری به مواجهه و دفاع در این زمینه، سبب فراموشی فلسفۀ فرهنگ شد. این غفلت معرفتی، دهه‌ها به طول انجامید؛ درحالی‌که آیت‌الله خامنه‌ای در همین برهه، بارها از فرهنگ سخن گفت و در گفتارهای خویش، درون‌مایه‌های فلسفی گنجانید تا در برابر تهاجم فرهنگی، یک جبهۀ معرفتی و معنایی شکل بگیرد. در وجه غالب، روایت از تهاجم فرهنگی در سطح و پوسته، متوقف ماند و حرکت‌هایی که جنبۀ عمیق و فاخر داشته باشند، مهجور و در حاشیه ماندند. سیدمرتضی آوینی در چهار سالِ پایانیِ حیاتش که بر نوشتن تمرکز داشت، افزون بر فلسفۀ هنر و فلسفۀ سیاست، قدری نیز به فلسفۀ فرهنگ پرداخت و توانست خوانش متعمّقانه و عالمانه‌ای از نظریۀ فلسفیِ انقلاب اسلامی در زمینۀ فرهنگ بیافریند، ولی با شهادت وی، این خط قطع گردید. هر چند پس از او، محمد مددپور نیز اندکی به این حوزه، علاقه نشان داد، اما تمرکز و تکیۀ وی بر فلسفۀ هنر بود. دهۀ بعد، حسین کچویان به‌صورت جدّی و قوی به میان آمد و آثار بسیار تعیین‌کننده‌ای و راه‌گشایی را نگاشت، اما تمرکز وی بر فلسفۀ علم و نقد تجدّد، مجالی برای حضور وی در میدان فلسفۀ فرهنگ باقی نگذاشت. البته کچویان توانست پس از دهه‌ها، چراغ فلسفۀ تاریخ را روشن کند و مطالعات تجدّد و انقلاب اسلامی را به حوزۀ فلسفۀ تاریخ معطوف سازد.

[ششم]. یکی از طرح‌های معرفتیِ اصلیِ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی، «فلسفه‌های مضاف» است. در این انگاره، فلسفه‌های مضاف هم پیش‌درآمدِ تولید علم تصوّر می‌شوند و هم پیش‌درآمدِ حل مسأله‌های حاکمیّتی و اجتماعی. بااین‌حال، سخنی از فلسفۀ فرهنگ در میان نبود تا این‌که تماس عینی و سیاستیِ آیت‌الله رشاد با فرهنگ و تدبیر فرهنگی، ایشان را به سوی راه‌اندازی درس‌گفتارهای «فلسفۀ فرهنگ» سوق داد. این درس‌گفتارها، یک نقطۀ آغاز جدّی و پررنگ در ایران بودند و پیش از آن، کسی در این حد به این زمینۀ مطالعاتی علاقه نشان نداده بود. در این درس‌گفتارها، ایشان کوشید تا روایت فلسفی از فرهنگ ارائه کند و از ذخیرۀ فلسفی خویش در مسیر تولید ادبیّات دینی و بومی بهره بگیرد. تصویر ایشان از فرهنگ، بسیار جامع و واقع‌گرایانه است. البته دغدغه‌های دیگر ایشان، به این خط معرفتی نیز پایان داد. چندی بعد، آیت‌الله یزدان‌پناه نیز که برخلاف بسیاری از اصحاب فلسفۀ اسلامی، به نوعی خودآگاهی تاریخی دست یافته بود و می‌دانست که باید به فلسفۀ اسلامی، امتداد ببخشد و از متن آن، فلسفه‌های مضاف بیافریند، اثر مفصل و فاخری را دربارۀ فلسفۀ فرهنگ نگاشت. تا این زمان، فقط علامه محمدتقی جعفری بود که به عنوان یک فیلسوف مسلمان، اثری مستقلی را دربارۀ فلسفۀ فرهنگ نگاشته بود که «فرهنگ پیرو، فرهنگ پیشرو» نام داشت، اما آیت‌الله یزدان‌پناه، به دومین فیلسوف مسلمان در این زمینه تبدیل شد. اثر ایشان از سطح عالی و انتزاعی فلسفۀ اسلامی آغاز می‌کند و یک نظم فلسفیِ مضاف‌گونه می‌آفریند و آن‌گاه وارد حوزۀ فرهنگ می‌شود و نشان می‌دهد که فلسفۀ اسلامی، توان ارائۀ توضیح دربارۀ فرهنگ را دارد.