غار آبی جدیدترین رمان گروه ادب و هنر مرکز پژوهش‌های جوان

به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، رمان «غار آبی» به قلم استاد قاسمعلی فراست، نویسنده رمان‌هایی همچون «نیاز»، «عشق مانعی ندارد»، «گلاب خانم»، «افطار»، «روزهای برفی»، «آوازهای ممنوع»، «بن‌بست»، «آن روزها»، «باغ سیب» و… توسط گروه ادب و هنر مرکز پژوهش‌های جوان وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به زودی منتشر خواهد شد. در همین زمینه گفت و گوی کوتاهی با استاد قاسمعلی فراست نویسنده این رمان زیبا انجام داده‌ایم که در ادامه مطلب، از منظرتان عبور خواهد کرد:

باسلام، موضوع رمان غار آبی چیست؟

سلام بنده را پذیرا باشید؛ این اثر،‌ برداشتی ادبی است از کلید واژه‌های مهم خودآگاهی و بازگشتن به خویشتن خویش در قالب یک رمان فانتزی.

چرا قالب فانتزی را انتخاب کرده‌اید؟

این قالب، قالبی امروزی است و بیشتر مورد پسند قرار می‌گیرد خصوصا جوانان که با این قالب بهتر ارتباط برقرار می‌کنند.

این رمان حاوی چه پیام‌هایی برای مخاطب خویش است؟

قهرمانان داستان غار آبی (زازا و زوزو ) به این باور می‌رسند که برای ارتباط بهتر برقرار کردن با دیگران رویه جدیدی در پیش گیرند و به این سوال کلیدی پاسخ دهند که از کجا آمده‌اند و آمدن شان بهر چه بوده است. آنها در ادامه به این حقیقت می‌رسند که دیگر معضلی به نام گم‌گشتگی وجود نخواهد داشت.

داستان این رمان چیست؟

این رمان داستان یک خواهر و برادر جوان است که همدیگر را طی فرایندی گم می‌کنند و تلاش می‌کنند تا در ادامه به یکدیگر برسند. در این مسیر حوادثی برای انها پیش می‌آید که منجر به شناخت بیشتر این کاراکترها از خودشان و جهان پیرامونی نمادین دور و برشان می‌شود.

برخی از کارشناسان بر این عقیده‌اند که قالب داستان بلند دیگر در دنیای امروز مورد اقبال زیادی قرار ندارد و  داستان‌های کوتاه بیشتر خوانده می‌شوند؛ با این نظر موافقید؟

همیشه داستان بلند مخاطبان و خوانندگان خود را داشته است و این کشش را برای مخاطبان ایجاد کرده که تا انتها یک رمان بلند را بخوانند و به انتها برسانند لذا در کنار قالب‌های مینی‌مال موجود قالب داستان بلند همچنان طرفداران خود را دارد و این اثر نیز از این قاعده مستثنا نیست.

لطفا برشی از رمان را برای ما بخوانید.

…. مادربزرگ می‌گفت رد شدن از زیر رنگین‌کمان آرزوهای آدم را برآورده می‌کند. هیچ وقت رنگین‌کمانی به این نزدیکی ندیده‌ام. باید از زیرش رد شوم. باید به آرزوهام برسم. چه آرزوهایی دارم؟ مهم‌ترشان را اول نیت می‌کنم. راستی چند آرزو می‌شود نیت کرد؟ اگر فقط یک آرزو باشد چی؟ اول مهم‌ترین و بزرگ‌ترینشان را می‌گویم. می‌دَوم. به رنگین کمان نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم. اما انگار عقب می‌کشد. من خسته‌ام یا رنگین‌کمان عقب می‌کشد؟ تندتر می‌دوم. به آن نزدیک‌تر می‌شوم اما واقعاً حرکت می‌کند. به چند قدمی‌اش می‌رسم اما به شیطنت پس می‌رود. باز می‌دوم و به او می‌رسم اما به بازی‌ام گرفته است و دستم می‌اندازد. دیگر نای دویدن ندارم. کنار دیوار صخره‌ای می‌ایستم. باز رنگین‌کمان را تماشا می‌کنم. دیگر نمی‌دوم طرفش. یقین دارم باز بازی‌ام می‌دهد. صدایی از پشت می‌آید:

ـ بیا؛ بی‌اختیار می‌ایستم و رو به صدا سرمی‌گردانم. هیچ‌کس پیدا نیست. از کجا بود صدا؟ خیال بود؟ یا ترس؟

در پایان اگر نکته خاصی دارید بفرمایید.

از جنابعالی و وقتی که در اختیار بنده قرار دادید تشکر می‌کنم.