نقدی بر دیدگاه تفکیک امامت و خلافت در قداست

نقدی بر دیدگاه تفکیک امامت و خلافت در قداست
نوشتاری از حجت الاسلام والمسلمین حسین عشاقی عضو هیات علمی گروه فلسفه پژوهشگاه

اخیرا در فضای مجازی نکاتی در رابطه با قدسی نبودن خلافت، و تفکیک آن از امامت از سوی دکتر محقق داماد انتشار یافته که در ادامه به نقد این دیدگاه می‌پردازیم:
در متن منتشره، ایشان می‌گوید : « صلح امام حسن(ع) یک پیام دیگر هم دارد؛ اینکه ایشان با چه کسی صلح می‌کند؛ همه می‌دانند که معاویه ستمگر و ظالم است. این مساله یک پیام دارد من معتقدم ما باید در شیعه خلافت را از امامت جدا کنیم؛ امامت امری قدسی و متصل به خداوند است و خداوند امام را مشخص می‌کند. جنبه امور دنیوی انسان‌ها هم با بیعت و شوراست و شیعه برای خلافت تقدس قائل نیست» .
به نظر نگارنده هم خود این دیدگاه و هم استدلالی که ایشان بر این دعوا ارائه می‌کند هر دو ناتمام و ناپذیرفتنی است.
الف : استدلال ایشان ناپذیرفتنی است چون بیان ایشان این است که چون امام حسن (ع) خلافت را به معاویه که شخص ظالمی بود واگذار کرد پس این نشان می‌دهد که خلافت، که برای امور دنیایی مردم است تقدسی ندارد؛ و گرنه امام آن را به شخص ظالمی مثل معاویه واگذار نمی‌کرد.
این استدلال هم پاسخ نقضی دارد و هم پاسخ حلّی؛ پاسخ نقضی صلح حدیبیه است توسط پیامبر؛ پیامبر با برقراری صلح حدیبیه بین خود و مشرکان پیمان عدم تعرض بست و این بدین معنی است که پیامبر مشرکان را در منطقه خودشان آزاد گذاشت که به شرکشان ادامه دهند؛ اما آیا این آزادی عمل به مشرکان دادن معنی‌اش این است که توحید در عبودیت تقدسی ندارد؟ آیا صرف آزاد گذاشتن مشرکان برای ادامه کارهای مشرکانه معنی‌اش این است که توحید امر قدسی نیست؟! مسلما چنین برداشتی درست نیست؛ پس در صلح امام حسن هم چنین برداشتی درست نیست.
جواب حلّی این است که فرق است بین واگذاری خلافت به معاویه در شرایط اضطراری و عدم قدرت، و واگذاری آن در شرایط عادی؛ روشن است از صورت اول که شرایط اضطراری و خارج از توان امام بوده نمی‌توان نتیجه گرفت که واگذاری خلافت به ظالم، بدین معنی است که مسئله خلافت از نظر دین قداستی ندارد.
ب : دلیل دیگری که بطلان نظر جناب آقای محقق داماد را روشن می‌کند این است که قرآن به مدیریت پیامبر نسبت به امور دنیوی مردم تقدس می‌دهد تا جائی که خداوند کسانی را که مدیریت دنیوی پیامبر را در مشاجرات بین خود نپذیرند از دائره ایمان خارج می‌داند؛ زیرا در باره آنها در سوره (۶۵ نساء) چنین گوید : «فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی‏ أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلیما» به پرودرگارت قسم؛ مردم ایمان نخواهند داشت مگر این که در مشاجرات خود حکمیت تو را بپذیرند و تسلیم محض تو باشند؛ روشن است مشاجرات مردم عمدتا به کارهای دنیوی آنان ارتباط دارد اما با این حال طبق مفاد این آیه؛ خداوند این مدیریت دنیوی را چنان تقدس می‌دهد که بدون پذیرش آن، ایمان منتفی است یعنی خدا کسانی را که حکمیت دنیوی پیامبر را قبول نکنند مؤمن نمی‌داند؛ حال آن طبق دیدگاه جناب محقق داماد نفی چنین حکمیتی نباید مشکلی برای ایمان مردم داشته باشد چون این مربوط به کار دنیوی است و نباید تقدس دینی داشته باشد.
روشن است چنین مدیریتی در دوره امام حسن و سائر ائمه به آن حضرات منتقل شده است و در دوره غیبت، طبق ولایت فقیه به حاکمان مشروع دینی می‌رسد؛ و بنابراین مدیریت ائمه و حاکمان کارشناس دینی هم، همان تقدسی دارد که برای مدیریت پیامبر بود (گرچه با اختلاف مرتبه)؛ بنابراین بر فرض که حوزه عمل‌کرد خلافت امور دنیوی باشد اما این ادعا که خلافت چون به امور دنیوی تعلق دارد تقدس ندارد ادعای باطلی است.
ج : بنابر منطق توحیدی قرآن، فرمانروائی و حاکمیت حق مخصوص خداوند است زیرا قرآن می‌فرماید : «إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه» حاکمیت، جز برای خداوند نیست (۴۰یوسف)؛ و نیز می‌فرماید :«وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فِی الْمُلْک» (۲ فرقان) خداوند در فرمانروایی شریک ندارد؛ بنابراین هر نوع حاکمیتی چه در امور دنیایی و چه در امور اخروی باید نهایتا به حاکمیت خدا برسد و به نیابت از حاکمیت خدا باشد؛ و گرنه نوعی شرک خواهد بود؛ و درین صورت هر حاکمیت مشروعی بدلیل اینکه به نیابت از حاکمیت خدا است تقدس خواهد داشت. بله حاکمیت نامشروع بدلیل مشرکانه بودن آن تقدسی ندارد.
پس روشن گردید که واگذاری تحمیلی حکومت به معاویه توسط امام حسن (ع) هر گز چنین پیامی ندارد که خلافت باید از امامت جدا شده و باید خلافت ائمه و نایبان بر حق آنان را فاقد قداست و اعتبار و ارزش دینی دانست بلکه خلافت حاکمان مشروع، بر فرض که مربوط به حوزه امور دنیوی باشد؛ چون به نیابت از حاکمیت خدا است مثل امامت تقدس دارد .