هدف کانونی این اثر، نظام‌ سازی فلسفی است

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،‌ آقای مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه بوده و همکاری خود را با این گروه از سال ۱۳۸۹ آغاز کرده است.

از جمشیدی تحقیقات زیادی در زمینه های مختلف به چاپ رسیده است و شاخص ترین این آثار که در چهاردهمین جشنواره پژوهشِ فرهنگی سال رتبه دوم را به خود اختصاص داد اثر نظریه ‌‌های فرهنگی‌ استاد مطهری بود.

آخرین پژوهش اتمام یافته ایشان “رهیافت اسلامی در علم اجتماعی” نام داردکه معرفی کوتاهی از آن برای آشنایی هرچه بیشتر علاقمندان با نحوه نگارش و موضوعات اساسی این پژوهش در زیر آمده است.

به دلیل اینکه مباحثات و مناقشات درباره علم اجتماعیِ اسلامی، هم‌چنان در «آغاز راه» است و اشکالات و اختلافات، ناظر به «لایه‌های مقدّماتی» این قلمرو است، تلاش بر این اصل استوار بوده که این پژوهش هر چه کمتر، بر پیش‌فرض متکی باشد و تا آن‌جا که مجال و بضاعت اجازه می‌دهد، تمام دعاوی –هر چند به صورت اجمالی و کلّی- اثبات شود و گمان نشود که مخاطب به صورت حداکثری، با نگارنده موافق و هم‌داستان است. بر این اساس، نه «امکان» ایجاد رهیافت اسلامی در علم اجتماعی، به عنوان پیش‌فرض لحاظ شده است، نه «مطلوبیّت» آن. از این‌رو، حجم زیادی از اثر به اثبات «ربط اسلام به علم اجتماعی» اختصاص یافته و پاره‌ای از مهم‌ترین اشکالات در این‌باره، رفع شده‌اند، و هم‌چنین «فضیلت و مزیّت علم اجتماعیِ اسلامی نسبت به علم اجتماعیِ سکولار» – یا علم اجتماعیِ غربی- به اثبات رسیده است. عمده‌ترین پیش‌فرض‌ هایی که این پژوهش از آن‌ها بهره گرفته، عبارتند از: «حقانیّت آیین اسلام» و «حقانیّت چشم انداز نوصدرایی» (به مثابه یک چشم‌ انداز اصیل و واقع ‌نمای اسلامی).

این پژوهش در پی انجام یک مطالعه تجربی نیست که لازم آید در آن از چارچوب نظری – به معنای رایج آن – استفاده شود. در مطالعات تجربی، چارچوب نظری همچون زاویه نگاه است که پاره ‌ای از گزاره ‌ها و مفاهیم را در اختیار پژوهشگر قرار می ‌دهد و پژوهشگر در این فضای پیش‌ ساخته نظری، به مشاهده تجربی می ‌پردازد و واقعیّت اجتماعی را در بستر همین چارچوب، روایت می‌ کند. این پژوهش، یک «مطالعه نظری» است نه تجربی. بنابراین، کاربست چارچوب نظری در آن متفاوت است.

چارچوب نظری یا به تعبیر دقیق‌ تر، «انگاره نظری» حاکم بر این پژوهش، «انگاره نوصدرایی» است. پس از صدرالمتألّهین، بیشتر مباحث و مطالعات فلسفی معطوف به فهم و شرح نوشته‌ های او بود، تا این‌که «بازاندیشی ‌ها» و «تجدیدنظرها» ی سیدمحمدحسین طباطبایی و حلقه شاگردان او، موجب شکل‌ گیری تدریجی گرایش نوپدیدی گردید که می ‌توان آن را گرایش «نوصدرایی» خواند.

این پژوهش بیش از هر متفکّر نوصدرایی، به اندیشه‌ های فلسفیِ مرتضی مطهری وفادار است. به همین سبب، در اساسی ‌ترین مباحث آن، به مطهری ارجاع داده شده و از تأمّلات وی، بهره گرفته شده است؛ تا آن جا که اگر ادعا شود این اثر در امتداد اندیشه‌ های مطهری است و با وجود پاره‌ ای نوآوری ‌ها و افزوده ‌ها، از قلمرو و راستای آن خارج نشده، سخنی به گزاف گفته نشده است. در مرتبه بعدی، برداشت ‌های فلسفیِ محمدتقی مصباح ‌یزدی – متفکّر نوصدرایی دیگر که او نیز شاگرد طباطبایی بوده است –شالوده زوایه گاه و استدلال‌ های مندرج در این پژوهش را تشکیل داده ‌اند.

به صورت کلّی، تاکنون پژوهشی، با این مختصات انجام نگرفته است که لازم آید این اثر با آن‌ مقایسه شود و به واسطه این مقایسه، نوآوری‌ های ‌اش مشخص شود. فارغ از این ملاحظه، پاره ‌ای از مهم ‌ترین نوآوری‌ های این پژوهش را برمی ‌شماریم:

الف. پرداختن به پرسش‌ های سه‌گانه چیستیِ علم اجتماعیِ اسلامی و چرایی و چگونگی ایجاد آن در یک اثر واحد؛

ب. ارائه جزیی‌ ترین و تفصیلی ‌ترین معنا از علم اجتماعیِ اسلامی که مشتمل بر اشاره به اوصاف سلبی و ایجابی علم اجتماعیِ اسلامی است؛

ج. گردآوری- و یا فرض – بسیاری از اشکالات معطوف به امکان علم اجتماعیِ اسلامی و پاسخ‌ دهی استدلالی به هر یک از آن ‌ها؛

د. توضیح دلیل‌ گرایانه چراییِ ایجاد علم اجتماعیِ اسلامی، و همچنین احصاء و بیان و ابطال مواضع منتقدان و مخالفان در این ‌باره؛

هـ. ساخته و پرداخته کردن یک نمای کلّی از چگونگی ایجاد علم اجتماعیِ اسلامی در قالب نقشه راه که جهانِ علم و جهانِ غیرعلم را در بر می‌ گیرد.

علم اجتماعی، پاره‌ ای مهم و عمده از علوم انسانی است. بنابراین، هر آن‌چه که درباره ضرورت تولید علوم انسانیِ اسلامی، صادق است، در این‌ جا نیز قابل بیان است. تولید علم اجتماعیِ اسلامی، دست‌ کم نیاز به سه «مقدّمه» و «بستر» بنیادین دارد:

الف. نخست این ‌که باید به صورت دقیق و جزئی مشخص شود که مقصود از «علم اجتماعیِ اسلامی» چیست؛ یعنی علم اجتماعی، به چه سبب، «اسلامی» یا «سکولار» خوانده می ‌شود و با افزودن چه «اجزاء» و «عناصری» به علم اجتماعی، آن را به یک علم اسلامی تبدیل می‌ کنیم.

ب. آن ‌گاه، باید روشن شود که این تلّقی از علم اجتماعیِ اسلامی، «ممکن» است یا «ممتنع».

ج. در گام بعدی، باید اثبات شود که علم اجتماعیِ موجود، بنا به دلایلی، «مطلوب» نیست و باید در پی تولید علم اجتماعیِ اسلامی باشیم.

د. در مرحله نهایی، باید از «سازوکارها» و «روش‌ها» ی تولید علم اجتماعیِ اسلامی سخن گفت و مسیر حرکت را در قالب «نقشه راه» طراحی نمود.

تمام این گام و مراحل، در حُکم مقدّمات و بسترهای لازم برای تولید علم اجتماعیِ اسلامی هستند، حال آن‌که درباره هیچ یک – آن‌گونه که شایسته است –تأمّل و تدقیق نشده است. در این پژوهش کوشیده می ‌شود تا چنین نقصان و خلائی برطرف شود.

موضوع این پژوهش به طور عام، «علم اجتماعی» و به طور خاص، «علم اجتماعیِ اسلامی» است. علم اجتماعی، شاخه ‌ای فربه و مهم از علوم انسانی است و علم اجتماعیِ اسلامی نیز سنخ و صنفی از علم اجتماعی. علم اجتماعی همانند بسیاری از رشته‌ های دیگر علوم انسانی، در بر دارنده مجموعه ‌ای از «رهیافت‌ ها» ست، و در واقع، علم اجتماعی چیزی نیست جز انباشته شدن این رهیافت‌ های گوناگون در کنار یکدیگر. از این زوایه نیز می توان به «علم اجتماعیِ اسلامی» نگریست و آن را رهیافتی در کنار سایر رهیافت ‌های علم اجتماعیِ موجود –همان علوم اجتماعیِ سکولار است –شمرد، با این تفاوت که علم اجتماعیِ اسلامی به دلیل «دینی بودن»، با همه رهیافت‌ های دیگر –که سکولار هستند –متفاوت است و از قلمرو مفروضات اساسی آن‌ ها خارج شده است. این پژوهش بر مطالعه علم اجتماعیِ اسلامی از منظر چند پرسش کلیدی، متمرکز است.

مسأله از این نقطه شکل می‌ گیرد که ما به «علم اجتماعی»، حاجت قطعی داریم، ولی استفاده از علم اجتماعیِ موجود را روا نمی ‌شماریم. و اما شرح این تعارض از پی می ‌آید. ما به علم اجتماعی، حاجت قطعی داریم و علم اجتماعی، علمِ گریزناپذیر است؛ چون از یک سو، انسان به حسب طبع خویش، موجودی اجتماعی است و نمی ‌تواند اجتماع را ترک کند، و از سوی دیگر، انسان باید جامعه را بشناسد و آن تدبیر نماید تا بتواند به آن کمال و اعتلا بخشد. به عبارت دیگر، انسان در جهان اجتماعی زندگی می‌ کند و جهان اجتماعی نیز خودبه‌ خود، رشد و ترقی نمی ‌یابد، بلکه انسان باید این جهانِ انسان‌ساخته را تدبیر کند و گِره از معضلات و چالش ‌های آن بگشاید تا انسان‌ هایی که در درون آن به سر می ‌برند، به فضایل و کمالات فردی دست یابند. شناخت و تدبیر جهان اجتماعی نیز متوقف بر علم اجتماعی است؛ چنان‌ که اگر علم اجتماعی در میان نباشد، روندهای جهان اجتماعی دچار اختلال بنیادین می ‌شوند.

از آن‌ جا که برای شناخت و تدبیر جهان اجتماعی، «نظریه» در  دست نداریم، و جهان اجتماعی را نمی ‌توان «در خلاء» و «فارغ از نظریه» سامان بخشد و راهبری کرد، بیش از یک سده است که در عمل، به «علم اجتماعیِ غربی» روآورده‌ ایم و آن را  «ترجمه» و «مصرف» کنیم. اما این سنخ و صنف از علم اجتماعی، «سکولار» است و بر مبادی متعارض با دین به طور کلّی، و اسلام به طور خاص، بنا شده است و راه‌‌ حلّ‌ ها و نسخه ‌هایش نیز با با ارزش‌ ها و غایات جهان اجتماعیِ اسلامی، متضاد است. از این‌رو، باید با شتاب فراوان و اهتمام جدّی، به دنبال «تولید علم اجتماعیِ اسلامی» باشیم و غفلت از این امر را، مساوی با اضمحلال و فروپاشی جهان اجتماعیِ اسلامی بشماریم.

این پژوهش، پاره ‌ای از «مقدّمات» و «بسترها» ی لازم و اجتناب‌ ناپذیر برای ایجاد علم اجتماعیِ اسلامی را که اکنون «مجهول»، «غیرشفاف» و «اجمالی» است، در اختیار می ‌نهد. این مقدّمات و بسترها، ناظر به سه دسته از مسأله ‌ها هستند: این مسأله که علم اجتماعیِ اسلامی، مقوله ‌ای «ممکن» است و این مسأله که ایجاد علم اجتماعیِ اسلامی، «ضرورت» دارد، و در نهایت، این مسأله که ایجاد علم اجتماعیِ اسلامی مبتنی بر یک سلسله «سازوکارها و قواعد» است.

این پژوهش به طور  اصالی، در پی «اثبات» است و نه «انتقاد»، اما چون در راستای اثبات نیز نمی ‌توان نسبت به «اشکالات» و «شبهات» بی‌ تفاوت بود، به نقد و ابطال آن‌ ها پرداخته شده است. این امر به خصوص از آن‌رو اهمیّت دارد که اکنون در میان پژوهشگران و صاحب‌ نظران علم اجتماعیِ اسلامی، «مناقشات و مجادلات و شکاف‌ های فراوانی» وجود دارد که هم‌ چنان «حلّ ‌نشده» باقی مانده اند. در این حال، هر چه به «اقوال رقیب و معارض» بیشتر نگریسته شود و کوشیده شود از رهگذر «نقد» و «ابطال» آن‌ ها، «نظر برگزیده» اثبات گردد،  بر اتقان و استحکام اثر افزوده می‌ شود.

نقد‌ها و ابطال ‌های بیان شده در این پژوهش، در سه لایه قرار می‌ گیرند:

الف. نقدها و ابطال‌ های معطوف به رهیافت علم اجتماعیِ سکولار؛

ب. نقدها و ابطال‌ های معطوف به مواضع مخالفان بیرونیِ رهیافت علم اجتماعیِ اسلامی؛

ج. نقدها و ابطال‌ های معطوف به مواضع رقبای درونیِ رهیافت علم اجتماعیِ اسلامی.

بنابراین، حرکت و تکاپوی این اثر در مسیر نقادی و ابطال، از لایه رهیافت علم اجتماعیِ سکولار آغاز شده و در این لایه، بی‌ ثبات ‌سازی این رهیافت را در نظر گرفته است؛ آن‌ گاه در لایه دوم، اشکالات وارد بر رهیافت علم اجتماعیِ اسلامی که از سوی مخالفان این رهیافت مطرح گردیده، پاسخ داده شده است؛ سپس کوشیده شده تا روایت‌ های موازی و بدیل از علم اجتماعیِ اسلامی که از سوی جریان ‌های قائل به آن وجود دارد، به حاشیه رانده شوند.

هم‌ چنین از آن‌ جا که قصد نهایی، اثبات فضیلت و حقانیّت روایت نوصدرایی از هیافت اسلامی در علم اجتماعی است، به گفته‌ های نقضی بسنده نشده، بلکه با پاسخ ‌ها و استدلال‌ های حلّی، فضای معرفتی تازه ‌ای گشوده شده است تا حالت سرگردانی و تعلیق پدید نیاید.

در هر یک از فصل ‌های سه ‌گانه این اثر، مطالب انتقادی متعدّدی به چشم می‌ خورد، به طوری‌که در بسیاری از مسأله ‌های مطرح شده، از مواضع نظریِ معارض و رقیب نیز سخن به میان آمده و به اشکالات پاسخ داده شده است. علاوه بر این، در مقام نقّادی و ابطال، اغلب این‌گونه بوده که چندین استدلال ارائه گردیده تا چنان ‌چه مخاطب، یکی از استدلال ‌ها را نپذیرفت، با استدلا‌های دیگر بتوان وی را متقاعد ساخت.

لازم به یاد آوری است، این پژوهش با عنوان”رهیافت اسلامی در علم اجتماعی”و به قلم آقای مهدی جمشیدی به زودی، توسط سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی چاپ و در اختیار علاقمندان قرار خواهد گرفت.