کرسی علمی ترویجی «اسلامیت، تغییری در ماهیت یا هویت علوم انسانی» توسط گروه کلام پژوهشکده حکمت و دین پژوهی پژوهشگاه، روز یکشنبه مورخ ۱۳ بهمن ماه ۹۸ برگزار شد.
در ادامه گزارش محتوایی این کرسی علمی- ترویجی خدمتتان ارائه میگردد:
حجت الاسلام دکتر علی مولایی
دبیر علمی کرسی
عنوانی که جناب آقای دکتر ترخان برای طرح بحث خود انتخاب کردهاند عنوانی پرسشی است و آن طور که به ذهن متبادر میشود ایشان در صحبت های خود تلاش خواهند کرد تا پاسخی به این سوال ارائه دهند. به عنوان مقدمه باید عرض کنیم اسلامیت علوم یا علم دینی یکی از مباحث بسیار چالش برانگیز است که حتی در مقدمات آن از این جهت که آیا واقعاً قبول داریم علم دینی امکان پذیر است یا خیر و اینکه اساساً وقتی صحبت از علم می کنیم منظور از علم چیست و چه تعریفی از علم را برای امکان پذیر بودن قبول داریم؟ سپس راجع به اینکه ماهیت و هویت علم را در چه عناصری میبینیم صحبت می کنیم و اینکه مقام صحبت از علم در چه جایگاهی است، آیا در مقام ثبوت هستیم یا در مقام اثبات؟ همه اینها مباحث چالش برانگیزی است که اختلاف نظرهای جدی در این زمینه وجود دارد و همین مسائل باعث می شود که اهل بحث در این زمینه با انتقادات فراوان روبرو شوند و چه بسا برخی از انتقادها نیز به همین اختلاف در تعابیر و اصطلاحات باز میگردد. ملاحظه خواهیم کرد که جناب آقای دکتر ترخان تا چه حد این مطالب را برای ما بازخوانی خواهند کرد تا بتوانیم به اصل بحث ایشان که متوجه به این است که اسلامیت، چه نوع تغییری در ماهیت یا هویت علوم انسانی خصوصاً علم دینی ایجاد می کند؟
حجت الاسلام دکتر قاسم ترخان
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه و ارائه دهنده کرسی
بحثی که به نظر می رسد از مباحث مهم نظری است و می تواند انسان را در موضوع علم دینی خصوصاً مباحث علوم انسانی اسلامی راهنمایی و خیلی از مشکلات را حل و مسیر راه را به ما نشان دهد این است که در بحث اسلامیسازی علوم و تولید علوم انسانی باید از چه مسیری عبور کنیم؟ این مساله در گرو پاسخ به این سوال است که آیا در ماهیت و هویت علوم انسانی اسلامی تغییر ایجاد میشود یا خیر؟ این مسئله را پیش فرض میگیریم که در بحث تولید علوم انسانی اسلامی یا اسلامی سازی از طریق تاثیر گزاره های کلامی در علوم انسانی پیگیر هستیم و ممکن است این بحث ابعاد دیگری هم داشته باشد که بنده نمیخواهم به آنها ورود پیدا کنم و این بحث به گونهای توضیح برآیند گزاره های کلامی در علوم انسانی است که چه تغییراتی را ایجاد می کند؟ طرح بحث خود را با این سوال آغاز می کنم که آیا در فرایند اسلامی سازی علوم انسانی، ماهیت این علوم تغییر مییابد؟ یا صرفاً با حفظ ماهیت شاهد تغییراتی در هویت آنها خواهیم بود؟
پاسخ برخی از موافقان علم دینی به این پرسش آن است که ماهیت و ذات علم، در علم دینی تغییر نمییابد، و تنها در هویت آن تغییراتی پدید میآید؛ تغییر هویت مانند آن است که بخواهیم ناخالصیهای آب را تصفیه و آن را سالم یا شیرین کنیم و تغییر ماهیت مانند آن است که با تغییر یکی از عناصر آب، آن را به گاز تبدیل کنیم.
این دیدگاه معتقد است که کاشفیت، عینیت و عقلانیت را از اوصاف ذاتی و اصلی علم میباشد و آنچه در دینی شدن تغییر مییابد هویت و جهتداری علم است. به عبارت دیگر؛ دینی یا سکولار شدن علم از عناصر و ویژگیهای متغیر و وابسته میباشد همانگونه که حقیقی یا اعتباری بودن یا درجه یک و دو بودن یک علم اینگونه هستند.
دیدگاه یاد شده، اگرچه میپذیرد که یک ساختمان میتواند عناصر رکنی (علل ناقصه) و غیررکنی (علل معده) داشته باشد که تأمین کننده اصل ساختمان و ماهیت آن باشند، اما عناصر هویتبخش ساختمان نیز از دو دسته عوامل رکنی و غیررکنی برخوردارند با این تفاوت که ممکن است در رکنی یا غیررکنیبودن عناصر، تغییری صورت گیرد؛ مثلاً ویژگی «زیبایی ساختمان»، ناظر به هویت آن است و عناصر زیباییبخش آن به دو دسته رکنی (علل ناقصه زیبایی) و غیررکنی (علل معده زیبایی) تقسیم خواهد شد؛ یا ویژگی مدرن و سنتی برای یک ساختمان، نیز به هویت آن مرتبط است. مدرنبودن یا سنتیبودن به عوامل مختلفی بر میگردد که برخی نسبت به آن، نقش رکنی و برخی دیگر غیررکنی دارند؛ مثلاً در ساختمان مدرن از مصالح کامپوزیتی استفاده میشود و در ساختمان سنتی از مصالح سنتی مثل سنگ، آجر، خشت، گل و …. این مصالح نسبت به ساختمان دو نقش دارند؛ یک نقش ماهیتساز (که اصل ساختمانبودن به این مصالح است و تفاوتی بین سنتی و مدرن وجود ندارد)، و نقش دیگر آن، هویتبخشی است که اینجا سخن از سنتی یا مدرن بودن است. مصالح در نقش نخست، نقش علت ناقصه را برای اصل ساختمان بازی میکنند، در حالیکه همین مصالح در نقش هویتبخشی (مثل مدرن یا سنتیبودن مصالح)، نسبت به ماهیت ساختمان، نقش علت معده را دارند؛ ولی نسبت به هویت ساختمان، نقش علت ناقصه دارند. پس مصالح به یک اعتبار از سنخ علت ناقصهاند و به اعتبار دیگر از سنخ علت معده.
این مسأله درباره مؤلفههای دینیبودن علم نیز مطرح است. دینی یا سکولاربودن علم، ناظر به ویژگی و مشخصه آن است (هویت علم) نه ماهیت آن. آیا معیار دینیبودن را نیز باید منحصر در عناصر هویتبخش دید یا در عناصر رکنی هم میتوان دید؟ به نظر می رسد دینیبودن را در تمامی عناصر میتوان دید حتی در عناصر رکنی؛ اما با قید هویتبخشی نه ماهیتسازی؛ مثلاً دینیبودن عنصر محتوا و مسائل، هم اشاره به هویت مسأله دارد و هم ماهیت آن؛ یا دینیبودن مبانی نیز دو نقش دارند یک نقش ماهیتبخش علم و یک نقش هویت بخش آن (جهتدهنده)؛ لذا دینیبودن از ناحیه مبانی، به نقش دوم اشاره دارد نه نقش اول.
این سخن علیرغم دقتی که در آن صورت پذیرفته است با ابهاماتی روبرو است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. این نوشتار که اسلامیسازی علوم انسانی را از راه تأثیر گزارههای کلامی در آن علوم پیگیری میکند، بر این ادعا است که در اسلامی شدن این علوم تغییری در ماهیت این علوم پدید میآید.
تبیین این بحث از آن رو اهمیت دارد که میتواند مسیر پژوهش در حوزه اسلامیسازی علوم را به خوبی ترسیم کند و از پژوهشگران درخواست نماید که در این حوزه بر چه عناصر و مؤلفههایی تمرکز کرده و آن را مورد توجه قرار دهند. توجه به این محورهای چهارگانه میتواند ما را در اثبات این ادعا یاری رساند:
محل نزاع در علم دینی: واژۀ علم، معانی و کاربردهای متعددی دارد. اینکه علم در کدامیک از معانی زیر به کار رفته است:
یک، معنای مصدری، اسم مصدری یا وصف مفعولی؛ دو، معرفت شخصی یا مشاع؛ سه، مطلق فهم یا فهم مطابق، مطلق آگاهی یا آگاهی نظاممند؛ پنج، قضایای کلی یا اعم از کلی و شخصی؛ شش، قضایای حقیقی یا اعم از حقیقی و اعتباری؛ هفت، تجربی یا اعم از آن
این ها میتوانند بر دامنه نزاع در دینی شدن علم بکاهد و بسیاری از مشکلات را رفع کند. در این باب توجه به نکات زیر حائز اهمیت است:
نکته اول: تفکیک بین مطلق آگاهی و آگاهی نظاممند :
مراد از دانش و علم در این نزاع، مجموعه ای از گزاره ها یا مجموعهای از مسائل یا مرکب از نظریه¬هایى است که مناسبتى بین آنها در نظر گرفته شود. به این معنای از علم اصطلاحاً دیسیپلین (discipline) گفته میشود. این اصطلاح در مقابل اصطلاح دیگری از علم قرار دارد که در آن اصطلاح علم به معنای دانستن است و مقسم تصور و تصدیق بوده و هویتی شخصی داشته و موضوع معرفت شناسی میباشد.
تفاوت این دو معنا را میتوان در موارد زیر برشمرد:
یک، دانش (آگاهی نظاممند) هویتی اجتماعی تاریخی دارد. بنابر این، ظرف مناسب آن نیز هویتی اجتماعی و تاریخی باید داشته باشد. این هویت میتواند کتاب، مقاله یا جلسات گفتگوی علمی باشد؛ اما دانستن و آگاهی هویتی شخصی دارد و بنابر مشهور میان فلاسفه، عبارت از حضور معلوم نزد عالم است.
دو، در حصول آگاهی تنها شرط حصول صورتی از شیء در ذهن است، اما حصول دانش، وابسته به داشتن منطقی است که آن را قابل تفاهم در میان نخبگان علمی نماید.
سه، آگاهیها از سویی مبدأ نظامها و رشتههای علمی و از سویی دیگر، حاصل آنهایند.
چهار، آگاهی یا حصولی است یا حضوری و آگاهی حصولی از سنخ تصور و تصدیق است. در حالی که عناصر و سازههای بنیادین نظام علمی گزارهها و نظریههایند. گزاره غیر از تصدیق است. تصدیق به گزاره تعلق میگیرد، اما خود آن نیست.
پنج، آگاهی به نحو قطعی بر واقع منطبق است و گرنه جهل مرکب است، اما انطباق نظام علمی بر واقع همواره نسبی است؛ یعنی هرگز از واقعیت تخلف کامل ندارد؛ به عبارت دیگر؛ نظریه¬های یک دانش ممکن است صادق باشد و ممکن است کاذب باشد و ممکن است صدق نسبی داشته باشد و البته معمولاً صدق نسبی دارند. بر این اساس میتوان رشد کیفی در نظام علمی را تصور کرد.
شش، در آگاهی کارکرد و کارآمدی لحاظ نمیشود، بلکه تنها کافی است صورت شیای در ذهن کسی حاصل شود، اما در دانش میتواند کارکرد و کارآمدی نیز لحاظ شود.
از این رو ویژگیهایی مثل کارآمدی (برخی نهایت این کارآمدی را پایهریزی تمدن اسلامی میدانند) و داشتن کارکرد مشخص و اینکه بتواند حل مسئله کند- مسائلی که در زندگی عینی جریان دارد-، یا هم پیوندی اطلاعات و دادههای تولید، یا برخورداری از منطقی قابل تفاهم در میان نخبگان علمی، یا استوار بودن بر مبانی و مفاهیم خاص و… را برای موضوع تولید علم بر میشمرند. این ویژگیها فصل ممیز نه جنس آن که با دیگران مشترک است را توضیح میدهند. روشن است که این همه با تعریف علم به مطلق آگاهی (صورت شیء نزد عالم) سازگاری ندارد.
نکته دوم: تمرکز بر علوم تجربی:
آنچه از کاربرد علم به معنای دیسپلین در نزد منکران علم دینی محوریت دارد، دینی شدن علم به معنای تجربی آن است. توضیح اینکه گاهی مقصود از واژۀ علم، مجموعه قضایاى حقیقى است که از راه تجربه حسى به دست میآید (science). در این علوم تولید قانون و قضیه کلی در سایۀ فرضیهها و تئوریهاست و با روش تجربی صورت میگیرد، نه از راه برهان عقلی یا نقل. قابل تأیید، اثبات یا ابطال تجربیاند و توان پیشبینی دارند؛ اعم از اینکه علوم طبیعی باشند؛ مثل فیزیک، زیستشناسی، پزشکی و… و یا انسانی؛ مانند روانشناسی، جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و… .
برای شناختی که از علوم تجربی (علم به معنای science) حاصل میشود ویژگیهایی مانند: توصیف، تبیین و پیشبینی و عینیت… ذکر شده است. برخی نیز چهار ویژگی: ۱٫ انفکاک علم از متافیزیک؛ ۲٫ انفکاک مشاهده و نظریه (و تقدم مشاهده بر نظریه)؛ ۳٫ انفکاک واقع از ارزش؛ ۴٫ انفکاک حوزههای کشف و داوری در روششناسی علم را از ویژگیهای علم در روایت اثباتگرا دانستهاند که بعدها در دورۀ مابعداثباتگرایی به چالش کشیده شد. در این دوره بحثهای زیادی نسبت به درهم تنیدگی علم و متافیزیک، تأثیر متافیزیک بر علم، درهم تنیدگی مشاهده و نظریه، درهم تنیدگی علم و ارزش در گرفته است.
نکته سوم: تفکیک بین مقام ثبوت و اثبات:
آنچه از اصطلاح علم ذکر شد برخی ناظر به «مقام ثبوت و حقیقت علم» است و برخی دیگر «مقام اثبات و تحقق خارجی و تاریخی». علم در مقام ثبوت، اگرچه میتواند کارکرد عملی (نقش ابزاری) داشته باشد، اما خاصیت ذاتی آن کاشفیت از واقع است و انکار آن مستلزم شکاکیت و نفی معرفت است. علم در مقام اثبات هم خصلت معرفتی دارد و هم خصلت عملی؛ یعنی در صدد است واقعیتهایی را کشف کند که نیازی از نیازهای انسان (مادی و معنوی) را رفع کند. لذا از علم میتوان دو گونه تحلیل منطقی-فلسفی و تاریخی-جامعهشناختی ارائه کرد؛ مثلا آنگاه که میپرسیم آیا علم کاشف از واقع است یا ابزاری برای رفع نیازها است؟ با یک تحلیل منطقی-فلسفی به ماهیت و حقیقت علم (مقام ثبوت علم) نظر داریم و آنگاه که مقصود دانشمندان را از علم جویا میشویم چیست، به تحلیل تاریخی- جامعهشناختی روی آورده و در مقام اثبات گام نهادهایم.
بیگمان از تحلیل تاریخی-جامعه شناختی نمیتوان توجیهی در بارۀ حقیقت علم و توجیه روشی به دست آورد.
نکته چهارم: تفکیک بین تکگزاره و رشته علمی:
در بحث علم دینی هم از گزارهها و هم از رشته علمی سخن به میان خواهد آمد، البته اصالتاً و بالذات، محور بحث، علم دینی به معنای رشته علمی است؛ ولی علم دینی به معنای تکگزاره معرفتی را نیز شامل میشود؛ زیرا ریشۀ بسیاری از نزاعها و اختلاف نظرها در زمینۀ علم دینی به معنای رشتۀ علمی، به اختلاف نظر دربارۀ تکگزارههای علمی بر میگردد؛ به عبارت دیگر بیشتر مباحث و مسائل در حوزه رشتۀ علمی، اولاً و بالذات در مورد تکگزارههای علمی مطرح میشود و ثانیاً و بالعرض درباره رشتههای علمی؛ از این رو پرداختن به علم به منزله یک گزاره، بر بحث از علم به منزله یک رشته علمی ضرورت و تقدم دارد. معمولاً بحثهای ناظر به تکگزارهها، از سنخ «معرفتشناسی» است و بحث از رشته علمی، از سنخ فلسفه علم میباشد؛ در نتیجه بسیاری از مباحث فلسفه علم، ریشه در مبانی معرفتشناختی دارد.
حال با لحاظ این نکات چهارگانه میتوان گفت که ظاهرا خلطهایی صورت گرفته است یا لااقل ابهاماتی در دیدگاه یاد شده وجود دارد:
یک، همانگونه که ملاحظه شد، درباره محل نزاع باید به چهار نکته توجه داشت. این نکات موجب خواهد شد که بحث صرفا صبغه معرفتشناسانه به خود نگیرد و صرفا به لحاظ آن از ویژگی ذاتی علم سخن گفته نشود. آنچه در دیدگاه رقیب به عنوان ویژگی ذاتی علم یاد شده است با محوریت آگاهی است نه دیسپلین و اگر دیسپلین مد نظر باشد با تأکید بر علوم تجربی نیست. علاوه سازگار با مقام ثبوت و مناسب با نوع نگاه به تکگزاره میباشد.
از این جهت در کنار ویژگی کاشفیت به ویژگیهای دیگر باید توجه شود که در متن بالا توضیح آن گذشت. چرا ویژگیهای مطرح شده در معنای دیسپلین علوم و علوم تجربی از ذاتیات علم تلقی نمیشوند؟ و آنگاه که بخواهیم بحث را به لحاظ مقام اثبات پیش ببریم چرا دو جنبه معرفتی و عملی (جامعهشناختی – تاریخی) لحاظ نمیشود و چرا بر اساس نکته چهارم از نگاه فلسفه علمی تنها حیث معرفتشناسانه آن تقویت میشود؟
دو، اگر معنای دیسپلین- نه معنای دانستن- در بحث علم دینی محوریت دارد، اینکه گفته شده است ذات علم تغییر نمیکند به چه معناست؟
اگرچه کاشفیت را میتوان ذات علم به معنای دانستن دانست، اما در معنای دیسپلین ذات علم چیست؟ با نگاه فلسفه علمی آیا میتوان آن را غیر از همان ارکانی دانست که بدان اشاره خواهد شد؟
به بیانی دیگر؛ اگرچه در دیدگاه رقیب، برای ماهیت ساختمان علم و هویت این ساختمان دو گونه عناصر رکنی و غیررکنی ترسیم شده است، اما پرسش اساسی آن است که آیا کاشفیت از عناصر ماهیتساز علم به معنای دیسپلین است؟
سه، علم اگرچه در مقام ثبوت به تعبیر علامه جوادی غیر دینی نیست، اما به لحاظ مقام اثبات با اینکه علم گاهی به دینی و زمانی به سکولار موصوف میشود، اما عروض این وصف زمانی است که تغییراتی در ارکان ماهوی آن پدید آید. توضیح این نکته با تبیین مثالی که در دیدگاه رقیب بیان شده پی میگیریم. در این دیدگاه حقیقی و اعتباری بودن از متغیرات و همسان با دینی و سکولار دانسته شده است، در صورتی که اگر علم در مقام اثبات و به معنای دیسپلین مراد باشد، بر اساس موضوعی که دارد آن علم از علوم حقیقی خواهد بود و با تغییر موضوع و تبدیل آن به موضوع اعتباری، ماهیت آن علم نیز تغییر خواهد کرد؛ به بیانی دیگر علمی که موصوف به وصف حقیقی است به جهت موضوع حقیقی نمیتواند وصف اعتباری را بپذیرد و آنگاه اعتباری خواهد شد که موضوعش نیز اعتباری شود. بر این اساس؛ ماهیت علم دینی زمانی که دینی بودن وصف علم به معنای دیسپلین باشد با ماهیت علم سکولار متفاوت خواهد بود.
چهار، اگرچه بر اساس نگاه معرفتشناسانه، آنچه گفته شد قابل دفاع است، اما محل بحث درعلم دینی این نوع نگاه نیست؛ زیرا بر اساس نگاه فلسفه علمی که شامل نگاه جامعهشناختی و تاریخی میشود، علم هویت جمعی دارد و یک دیسپلین است و ماهیت و حد و حدود یک دیسپلین را باید با مراجعه به ارکان مانند موضوع، محمول و مسائل و روش و غایت و هدف و… معین کرد. . در این نگاه علم یک ماهیت اعتباری دارد و با توضیحاتی که در ادامه خواهد آمد این مطلب روشنتر میشود که با دینی شدن تغییراتی در ماهیت علم پدید میآید.
ماهیت در امر اعتباری
اگرچه گاهی دو واژه «ماهیت» و «هویت» به صورت مرادف کنار هم یا بهجای یکدیگر ذکر میشوند، اما در این نوشتار «ماهیت» به معناى «چیستى» است که در مقابل «وجود» و «هستى» به کار میرود و مقصود از آن همان جنس و فصل، و ذات و ذاتیات یک چیز است. واژه «هویت» مصدر جعلی از لفظ «هو» میباشد و مقصود از آن تشخص و تحقق است؛ یعنى آن چیزى که مناط تشخص و تحقق شیء است. اساسا سخن گفتن از ماهیت (شناخت و تبیین ذات و ماهیت) در اموری معنا دارد که از واقعیت عینی برخوردار و از امور ماهوی باشند.
درباره اینکه آیا علم از یک حقیقت عینی برخوردار است و از سنخ مفاهیم ماهوی میباشد؟ توجه به اصطلاح جهانهای نخست، دوم و سوم راهگشا است. مقصود از جهان نخست، همان عالم عینى اشیاى مادى و جهان واقعیات و اعیان خارجى است. جهان دومی نیز وجود دارد که عبارت است از عالم ذهنى عقول؛ یعنى صورتى که از اعیان خارجى در ذهن داریم. بسیارى از مباحث معرفتشناسانه در فلسفه غرب پیرامون میزان انطباق جهان دوم بر جهان اول و بلکه اصل وجود جهان اول میباشد. ایدهآلیسم منکر عالم واقع است، ولى رئالیسم واقع را مىپذیرد و در مقدار انطباق جهان ذهن بر عالم واقع به بحث مىپردازد، اما جهان سومى نیز وجود دارد که عبارت است از عالم بناها و ساختهاى عینى که حاصل اذهان و عقول مخلوقات جاندار است؛ ولى ضرورتاً به عمد و قصد نیست، بلکه چون حاصل شد به استقلال از آنها وجود خواهد داشت. اندیشه، هنر، علوم، زبان، اخلاق، تأسیسات اجتماعى و خلاصه تمام مواریث فرهنگى تا آنجا که مکتوب و مضبوط در اعیان و اشیاى جهان اول، مثل مغزهاى انسانى، کتابها، ماشینها، فیلمها، … است در این جهان جای میگیرند ؛ لذا میتوان دانشی مانند فیزیک را به دو صورت ملاحظه کرد: یکى دانشى که شخص فیزیکدان دارد و این همان جهان دوم، یعنى عالم ذهن است و دیگرى دانشى از فیزیک که به صورت عمومى درآمده است و در اسناد و مدارک مکتوب و مضبوط وجود دارد.
با این بیان اگر مقصود از واژه علم، حضور مجرد عند مجرد باشد (جهان دوم) میتوان از ماهیت آن سخن به میان آورد؛ زیرا این وجود اگرچه مجرد است، اما از آنجاکه محدود است و حد دارد از ماهیت و هویت برخوردار است.
اما اگر مقصود از آن، رشته علمی یا همان مجموعه مسائل و نظریههای نظاممند (دیسیپلین) باشد که ناظر به جهان سوم است، بدون شک استعمال ماهیت و هویت برای علم یک تعبیر مسامحی است؛ زیرا ایجاد یک رشته علمی به اعتبار معتبر وابسته است و از آن جهت که یک موجودِ عینی نیست، نمیتوان از هویت و ماهیت آن سخن به میان آورد. علم به معنای رشته و دیسیپلین اگرچه میتواند در جهان سوم وجود داشته باشد؛ همانگونه که تکگزاره میتواند اینگونه باشد و بر حسب نوع وجودی – وجود کتبی یا لفظی و… – که دارد از این قابلیت برخوردار است که برای آن وجودات نیز ماهیتی را ترسیم کرد؛ ولی باید توجه داشت که وجود کتبی در معنای دقیق کلمه، علم نیست و فقط نشانهای است که حکایت از رشته علمی میکند.
بله از آنجاکه هر رشته علمی محدودهای دارد و کسی آن را به وجود آورده است از این حیث میتوان به صورت مسامحی برخی مؤلفههای علم را ماهوی و برخی دیگر را هویتی دانست، با این توضیح که عناصر و متغیرهایی همچون «منابع»، «مبادی»، «موضوع»، «مسائل»، «روش»، و«غایت» علم، مولّداند و موجب تکوّن و تعین دانش میشوند و از عناصر ماهیتساز علم به شمار میآیند و متغیرهای همچون «کارکردها»، «هندسه معرفتی»، «قلمرو»، «هندسه صوری»، مؤسس، ظروف تاریخی، فرهنگی و اجتماعی و محیط تکون و… علم از عناصر غیرمولّداند که هستی و هویت آنها نیز تحت تأثیر عناصر مولّد صورت میبندد.
سخن آن است که اگر اسلامیسازی از طریق تأثیر باورهای کلامی دنبال شود، این تأثیر بر چه بخشی از علم است؟ در جای خود مفصل توضیح داده شده است که مهمترین عناصر ماهیتساز علوم انسانی از گزارههایی که در کلام شیعه صورت بندی میشود تأثیر میپذیرند و فیالجمله تغییر مییابند و با نقد عناصر موجود، میتوان عناصری جدیدی را پیشنهاد کرد.
یک، همانگونه که بیان شد، دربارۀ موضوع علوم طبیعی و انسانی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. برخی مانند: ویلهم دیلتای و پیتر وینچ و… ، موضوع این علوم را متفاوت میدانند.
در مقابل عدهای دیگر، با نقد این تفاوتها و با تکیه بر گزینشی بودن دانش تجربی ـ گزینش بعد مادی پدیدههای طبیعی و رفتارهای ظاهری انسانها ـ به یکسانی موضوع علوم طبیعی و انسانی حکم کردهاند.
در جهانبینی اسلامی، انسان موجودی فرامادی با آغاز الاهی و سرانجام نامحدود فرادنیایی، مختار و انتخاب¬گر است، تصویری مکانیکی و رباتیک ندارد، کنشهایش صرفاً تابعی از عوامل و محرکهای خارجی نیست و دترمینیسم و جبر علّی بر رفتارش حاکم نیست.
از سویی دیگر عالم بر اساس نظام اسباب و مسبَّبات اداره میشود و بر آن «سنّتهای الهى» حاکم است.
بدن و نفس در همدیگر تأثیر متقابل دارند و… پرسش آن است که آیا بر اساس باورهای کلامی میتوان موضوع دیگری را پیشنهاد داد؟
ادعا این است که این گزارهها، تغییر اساسی را در موضوع علوم انسانی موجب میشوند؛ به عنوان مثال روانشناسی رفتارگرا به لحاظ هستیشناختی مبتنی بر اصالت ماده و انکار ماورای ماده است، و به لحاظ معرفتشناختی، به پوزیتیویسم و اصالت حس گرایش دارد، از این رو موضوع این علم بجای نفس، رفتار است. یقنیا موضوع مورد پیشنهاد در روانشناسی اسلامی، بر اساس مبانی یاد شده متفاوت خواهد بود از موضوع روانشناسی رفتارگرا.
دو، با تغییر موضوع میتوان شاهد تغییر در روش و هدف علوم انسانی بود و حتی در حوزۀ مباحث انگیزهشناسی و معناشناسی نیز تبیینهای علّی و کارکردی را مطرح کرد و گفت: اهداف و انگیزههای انسان مانند دیگر امور طبیعی مشمول قوانین علّی است، هرچند دست یافتن به قوانین عام در حوزۀ امور روانشناختی بسیار دشوارتر از دستیابی به قوانین طبیعت خارجی است. بنابر این کشف دلایل و انگیزههای فاعلان و کاویدن ذهنیات آنان هیچگاه علوم انسانی را از کشف علل و عوامل خارجی که موجب شکلگیری آن انگیزهها و ذهنیات در ذهن فاعلان میشود، بینیاز نمیسازد.
به نظر میآید که با تلفیقی از دیدگاههای معناگرایی و علتگرایی میتوان از کشف روابط علّی و ساختن قوانین عام با توجه به سه جنبۀ مترابط یاد شده (شناسایی علت کنش، فهم دلایل آن و شناخت علت دلایل) به عنوان اهداف قریبۀ علوم انسانی یاد کرد و بر اساس آن، تلفیق روشهای علتیابی و روشهای دلیلیابی را در علوم انسانی توصیه کرد که به موجب آن، علوم انسانی از یک سو در پی فهم معانی رفتار و انگیزههای کنشگران و از سوی دیگر در پی تبیین علّی و کشف قانونمندیهای رفتار انسان باشند.
در کتاب درآمدی بر مبانی کلامی علم دینی مثالهای زیادی از این تغییرات آورده شده است.
وابستگی تعریف به ماهیت علوم
بیگمان آنچه به عنوان پاسخ به پرسش از ماهو و چیستی علوم انسانی ابراز میشود بیانکننده ماهیت آن علوم است؛ یعنی تبیین ماهیت علم که از «مبادی فرادانشی» است با تعریف علم و اخذ عناصر ماهیتساز علوم در آن تعریف، حاصل میشود. از این رو تعریف موضوع علم یا جزء موضوع یا جزئی ذیل آن موضوع یا عرض ذاتی موضوع و همچنین شناخت عناصری مانند غایت و روش علم در راستای شناسایی ماهیت علم تلقی خواهند شد.
البته تعاریف بسته به اینکه در آنها از چه عناصری استفاده میشود به دو قسم حد و رسم و هر یک به تام و ناقص تقسیم میشوند و همچنین میتوانند به دو گونه مای شارحه (شرحالإسمی یا تعریف لغوی) یا حقیقیه باشند. در قسم اول پرسش از چیستی پیش از اثبات وجود و در قسم دوم پس از علم به وجود است.
در هر حال بر اساس آنچه گفته شد در اموری که از سنخ ماهیات نیستند و اعتباریاند یقینا تعاریف به منظور شناختن ماهیت ارائه نمیشود و صرفا با هدف تمییز معرِّف از سایر مفهومها و واژهها انجام خواهد شد.
ناظر بودن طبقهبندی علوم به ماهیت علوم
از پرسشهای مهم در فلسفه عام و مشترک علوم که از فروعات بحث «ماهیتشناسی» علم به شمار میآید آن است که چگونه باید علوم را طبقهبندی کرد؟ روشن است که پاسخگویی به این پرسش در گرو طرح بحث مسئله «ملاک وحدت و تمایز علوم» است. در این باره باید گفت که از نظر تاریخی مهمترین و قدیمیترین معیار برای تمایز علوم تمایز موضوعی بوده است؛ به عنوان نمونه ارسطو براساس همین معیار، حکمت و فلسفه به معنای عام کلمه را که شامل همه علوم می¬شد، به نظری، عملی و تولیدی تقسیم کرده است. نمودار ذیل بیانگر تقسیم یادشده است:
البته از آنجا که حکمت تولیدی از سنخ دانش نیست، می توان گفت وی علوم را به دو دسته حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده است؛ زیرا اعیان موجودات، که احوال آنها یا به قدرت و اختیار ما هستند (موضوع حکمت عملی) یا از قدرت و اختیار ما بیروناند (موضوع حکمت نظری). حکمت نظری را شامل حکمت ریاضی، حکمت طبیعی و حکمت الاهی میدانند و حکمت عملی را شامل، اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن میشناسند. به عبارت دیگر، وی با تفکیک دو قوه انسان، یعنی عقل نظری و عقل عملی از یک دیگر، فلسفه به معنای عام را بر دو دسته نظری و عملی تقسیم نموده است: الف) «فلسفه نظری» که درباره آنچه خارج از اراده و رفتار انسان است، بحث می کند؛ ب) «فلسفه عملی» که موضوع بحث آن، اموری است که در دایره اراده و رفتار انسان تحقق می یابند. ره آورد به کارگیری عقل نظری، کشف واقعیت ها و هست های جهان، چگونگی ها و چرایی های آن هاست.
این مبنا (وابستگی وحدت و تمایز علم به موضوع آن) از سوی غالب اصولیون متقدم نیز مورد پذیرش قرار گرفته است. اگرچه برخی دیگر؛ مانند محقق خراسانی این نظریه را طرح کردهاند که وحدت و تمایز علم به غایت آن است.
گروهی دیگر مانند محقق عراقی و علامه طباطبایی و علامه جوادی آملی ، میان علوم حقیقی و علوم اعتباری قائل به تفصیل شدهاند که وحدت و تمایز در علوم برهانی و حقیقی به موضوع و در علوم اعتباری به اغراض میباشد.
دیدگاههای دیگری نیز در این باب وجود دارد مانند اینکه وحدت و تمایز علم به وجود «جهت جامع» بین مسائل آن ، یا سنخه ذاتی مسائل آن است.
از نظر برخی، وحدت و تمایز علم، اعتباری است؛ زیرا علمشدگی هر علمی تابع اعتبار و تصالح خبرگان و نخبگان آن فن است؛ پس تمایز میان دو علم نیز اعتباری خواهد بود؛ زیرا تمایز بین دو موجود اعتباری، لامحاله اعتباری است. بر این اساس باید مسئله طبقهبندی علوم را یک امر اعتباری و قراردادی دانست.
پس از رنسانس و رشد جریان تجربهگرایی و پوزیتیویسم ادعا شد که دوران تفکرات الهیاتی و فلسفی سپری شده است و دانشهایی مانند اخلاق، الهیات، فلسفه، و دین و… بیمعنا و غیرعلمی میباشند. در این زمان روش به عنوان ملاک تمایز علوم تجربی طبیعی از علوم تجربی انسانی حتی در میان کسانی که به تمایز روش علوم انسانی از علوم طبیعی حکم میکردند ، تلقی به قبول شد.
اشکالات متعدد هریک از این دیدگاهها موجب شده است که برخی از اندیشمندان «نظریه تناسق ارکان» را به عنوان مبنای طبقهبندی علوم مطرح ، یا معیار ترکیبی و تلفیقی (ترکیب از موضوع، روش و غایت) را واقعبینانه ارزیابی کنند.
نکته قابل توجه در این بحث آن است که علی رغم اتخاذ یک مبنا با الگوهای متفاوتی در طبقهبندی علوم مواجه هستیم؛ مثلا بر اساس این دیدگاه که وحدت و تمایز علوم به موضوع و متعلق علم است؛ الگویهای متفاوتی مانند کلاسیک و ارسطویی سه شاخهانگاری حکمت و سهگانهانگاری قلمرو مناسبات رفتاری؛ یا الگویی که در آن، علوم به دو گروه کلی علوم طبیعی و علوم انسانی تقسیم میشوند ؛ یا الگوی چهار ضلعی که بر اساس روابط چهارگانه انسان با خود، خدا، خلق و طبیعت، طراحی شده است و الگوی سه ضلعی ملهم از حدیث «أصولالعلم ثلاثه» مطرح میشود.
یقینا این تفاوتها چه در حوزه مبنای گفته شده (ملاک وحدت و تمایز علوم) و چه الگوهای مطرح شده بر اساس اتخاذ مبانی علمشناختی با منطقی متفاوت بوده است و پیش از هر چیز انتخاب مبنایی در این حوزه باعث شده است که حکم به خروج یا دخول علومی مانند الهیات و… در دایره علوم انسانی شود به عنوان مثال آگوست کنت بر اساس اتخاذ مبانی علمشناختی، الهیات و متافیزیک را از دایره علوم خارج کرد و از این جهت با اینکه علوم اجتماعی را در مقابل علوم طبیعی قرار داد، اما جامعهشناسی را ازآنرو که علم است شامل فلسفه و الهیات و… ندانست. وی با تقسیم تاریخ به سه مقطع ربانی (دینی)، فلسفی و علمی، بر این باور بوده که هزاران سال بشر با روش دینی میاندیشیده است. در این روش به نوعی جهان به انسان تشبیه میشود که گمان میشده عالم هم درک، فهم و جان دارد و زنده است. پس از آن فلسفه پدید آمد که بشر با روش عقلی جهان را میشناسد نه با روش دینی. اینها دوران کودکی بشریت بوده که البته در جای خود نیکو بوده و اما اکنون دورانی است که باید با روش تجربی و علمی از حل مشکلات دم زد.
فارغ از اینکه گزارههای کلامی خود میتوانند به عنوان عاملی در طبقهبندی علوم تأثیرگذار باشند، در جای خود توضیح داده شده است که در مبانی علمشناختی علوم انسانی نیز نقش ایفاء میکنند و از این جهت میتوانند در طبقهبندی علوم تأثیرگذار باشند.
برخی از اندیشمندان برای تبیین ضرورت ارائه طبقهبندی اسلامی و بومی با تفطن به این نکته میگویند: با توجه به تأثیر اجتنابناپذیر «هستیشناسی»، «معرفتشناسی» و «علمشناسی» فیلسوفان در نوع و نحوه صورتبندی علوم، هر گفتمان و فیلسوفی الگوی مطلوب و مقبول خویش را در این مسئله ارائه خواهد کرد؛ ما مسلمانان نیز باید الگوی مبتنی بر مبانی و منطق علمی پذیرفته خویش را طراحی و ارائه کنیم؛ زیرا رویکرد «الحادی» و مادی به هستی، همچنین نگرش «شکّاکانه» و «نسبیانگارانه» به معرفت، و نیز نگاه «اومانیستی» و «زیستشناختی» و فیزیکال به انسان، و نگاه «پوزیتیویستی» و تجربهبسند به علم، که همگی رویآوردهای شایع و مسلّط روزگار ما در عرصه فلسفه، معرفتشناسی و علم هستند، مجالی برای درج علوم الهی و عقلی، در طبقهبندی علوم باقی نمیگذارد. اصولاً الگوهای طبقهبندی علوم، همواره (و اکنون بیش از پیش) بهجای آنکه پسینی باشند، پیشینیاند.
در هر حال علی رغم اختلافی که درباره ملاک تمایز و وحدت علوم وجود دارد اما روشن است که آنچه فراهم کننده میز علوم خواهد بود فصل آن به شمار میآید و از ذاتیات علم شمرده میشود، لذا اگر این دیدگاه را پذیرفتیم که میز علوم (علم به معنای دیسپلین) به موضوع است و دانستیم که علم دینی موضوع متفاوتی با علم سکولار را پیشنهاد میکند، در این صورت آیا باز میتوان گفت که تغییری در ماهیت ساختمان پدید نیامده است؟ از این جهت آیا فرق علمی که موضوعش نفس است و علمی که موضوعش رفتار است را نباید میز ماهوی دانست؟ آیا تفاوت این دو را نمیتوان تفاوت دو علم دانست؟
البته نگارنده به این نکته توجه دارد که تمایز علوم، همواره به تمایزهای علوم مختلف نظر ندارد، بلکه میتوان درون یک رشته علمی نیز میان هر سنخ، صنف یا مصداقی از آن و سنخ، صنف و مصداقی دیگر از آن رشته علمی تفکیک کرد. بحث از تمایز، به موضوع، روش و هدف در تمایز برونعلمی و میان رشتههای مختلف علوم مطرح است و ممکن است در بحث علم دینی و غیردینی، تمایز را درونعلمی بدانیم؛ برای مثال، کسی که از جامعهشناسی اسلامی سخن به میان میآورد، مقصودش پدید آوردن علمی غیر از جامعهشناسی نیست، بلکه به دنبال پدید آوردن یک سنخ، صنف یا مصداقی از علم جامعهشناسی است که متمایز از دیگر سنخها، اصناف و مصادیق است. چنین علمی با فرض وجود موضوع جامعهشناسی و تعریف واحد داشتن آن موضوع، متصوّر است، اما سخن نگارنده آن است تغییری که از ناحیه عوامل تأثیرگذار در اسلامیت علوم پدید میآید فراتر از این است که گفته شد.
حجت الاسلام دکتر علی مولایی
دبیر علمی کرسی
بنابر صحبت های جناب آقای دکتر ترخان پیش فرض تحقیق این است که علوم انسانی اسلامی از گزاره های کلامی تاثیر می گیرد؛ با این دیدگاه به بررسی علم دینی و امکان آن می پردازیم. در رابطه با اینکه آیا اسلامی شدن علوم انسانی تغییر در ماهیت و هویت است دو دیدگاه وجود دارد. دیدگاه رقیب که آن را در این کرسی به چالش کشیدند دیدگاهی است که اسلامیت را منجر به تغییر در هویت علم می داند و مثالی که ذکر کردند مثال آب است که تغییر در هویت علم به این معناست که آب خالص است اگر ناخالصی ها را از آن بگیریم این به معنای اسلامی شدن علوم است و چیزی بیشتر از تغییر در هویت علم نیست اما آنچه در اینجا ادعا شده و می خواهیم آن را اثبات کنیم این است که اسلامیت در دیدگاه ما منجر به تغییر در ماهیت میشود و صرفاً زدودن آلودگی ها از آب نیست بلکه تبدیل کردن آن به چیز دیگری است. در واقع ذات آن را تغییر می دهد. از نظر آقای ترخان دیدگاه اول اشکالاتی دارد که باید یا نگاه عوض شود یا تبیین خودمان را عوض کنیم در این زمینه باید به چهار نکته توجه کنیم. یک اینکه اولاً باید توجه کنیم محل نزاع در علم دینی چیست اولاً مفهوم علم چیست؟ تعاریف مختلفی بر علم مطرح شده است برخی گفتند که مفهوم علم، مطلق آگاهی است؛ خیر ما با آگاهی نظاممند سروکار داریم که به معنای دیسیپلین است. وقتی در علم دینی، علم را به این معنا بگیریم متوجه میشویم که دارای ویژگیهای ذاتی است که آن ویژگیها ماهیت علم دینی را تشکیل می دهد. از جمله ویژگی هایی که برای علم به معنای دیسیپلین مطرح میشود این است که یک هویت تاریخی و اجتماعی دارد و نیازمند منطقی است که باعث ایجاد تفاهم بین نخبگانی که آن را ایجاد کردهاند میشود و همینطور آگاهی نظام مند مبداء نظام ها و روش های علمی است و می تواند حاصل آنها هم قرار بگیرد. محل نزاع دوم که در مبحث علم دینی وجود دارد این است که در این جا علم را به معنای علم تجربی می گیرند. وقتی علم به این معنا قرار گیرد در آن صورت با علم به معنای آگاهی سروکار نداریم و بایستی علم را به همان معنای آگاهی نظاممند بگیریم. محل بحث ما در مقام اثبات است، به این معنا که در مقام ثبوت هیچ دعوا و منازعه ای نداریم همانطور که علامه جوادی آملی قائل هستند، در مقام ثبوت ما چیزی به غیر از علم دینی نداریم که بخواهیم راجع به دینی بودن یا نبودن آن صحبت کنیم و علم فقط یک چیز است و آن علم دینی است! اما وقتی در مباحث نگاه می کنیم می بینیم که بحث جدی در این مقوله وجود دارد راجع به اینکه علم دینی داریم یا نداریم پس ما در مقام ثبوت نباید بحث کنیم و علاوه بر مقام ثبوت باید نگاه به مقام اثبات هم داشته باشیم در این مقام گفتیم که علم دارای یک سری هویت تاریخی و اجتماعی است و همین باعث میشود که یکسری امور را بهعنوان ذاتیات تشکیل دهنده آن علم در نظر بگیریم از جمله موضوع غایت، روش، هدف و اینکه آیا کارکرد داشته باشد یا خیر. ادعای ما این است که وقتی به تاثیر گزاره های کلام اسلامی در علوم توجه میکنیم می بینیم که این ذاتیات در حال تغییر هستند در نتیجه ماهیت علوم است که تحت تاثیر گزاره های کلام اسلامی تغییر می کند. اینکه ماهیت چیست بحث دیگری است که گفتند از «کارل پوپر» این دسته بندی را اخذ کردیم که جهان را به سه دسته تقسیم می کند: جهان واقع، جهان در عالم ذهن که در ذهن دانشمندان و علما و عقلاء است و جهان مکتوبات. قِسم اول و دوم که دارای محدوده خاصی در فلسفه هستند از آنها بحث شده و امور ذاتی برای آنها در نظر گرفته شده و اثبات شده که دارای ماهیت هستند. اما اگر برای جهان سوم ماهیت قائل شویم یک تسامح به کار رفته است چرا که در اینجا با امور اعتباری سروکار داریم که وابسته به اعتبار معتبر هستند و به همین دلیل ذاتیاتی که درآن لحاظ میکنیم یک امر تسامحی است؛ اما به همین خاطر ویژگی ها، موضوع، مبادی، منابع، ابزار و روش های مختلف که برای آن قائل شدند را به عنوان ماهیت علم در نظر می گیریم.
حجت الاسلام دکتر مهدی عبداللهی
عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و ناقد کرسی
نکاتی که عرض خواهم کرد صرفاً انتقادی است و نافی زحمات و ارزش بالای علمی بحث جناب آقای دکتر ترخان نخواهد بود. بنا به متن که ارسال شده بود و صحبت هایی که امروز جناب آقای دکتر خان در کرسی به عنوان تکمله بحث فرمودند از لابلای متن به دست میآمد که این متن خود ناظر به متن کامل تری است که ما به آن دسترسی نداشتیم، لذا اگر برخی از نکات من مبهم بود به این دلیل است. نکته اول این است که فکر میکنم پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و مراکزی که بیشتر در عرصه فلسفه های مضاف کار می کنند بیش از اندازه در فلسفه های مضاف پیشین توقف کرده اند.
بنده خود به این مسئله اذعان دارم و معتقد هستم کاری که پژوهشگاههایی مثل ما باید انجام دهند این است که پیوند بین فلسفه و علوم انسانی ایجاد کنند. بین فلسفهای که موجود است، علوم انسانی اسلامی که موجود نیست و تولید آن از عهده ما خارج است باید این پیوند را برقرار کرده و ادامه کار را به اهل علم بسپاریم. در ذهن خود معتقد به این هستم که برای این پیوند باید دو مرحله را پشت سر بگذاریم یک اینکه فلسفه مضاف عام به همه علوم انسانی قائل شویم و دو فلسفههای مضاف خاص. با اینکه به این مسئله اذعان دارم و معتقد هستم که وظیفه اصلی چنین پژوهشگاه های همین است از طرفی معتقد هستم که ما در برخی مسائل توقف بیش از اندازه داریم. کل مسئله ما در این کرسی این است که اگر مبادی کلامی در علوم انسانی تاثیر بگذارند و این را مسلّم میدانیم که تاثیر دارند در این صورت این تاثیر موجب تغییر ماهوی علوم انسانی خواهد شد یا تغییر هویتی؟ علوم انسانی که از دل این مبانی خارج شده باشد که نداریم و آن را مفروض گرفته ایم. تاثیر را هم مسلم گرفتهایم، دعوای ما سر این است که این تاثیر چه نوع تفاوتی در آن محصول به دست آمده از علوم انسانی که در آینده متولد خواهد شد با علوم انسانی موجود از جنبه ماهوی یا هویتی دارد؟ اصلاً هر کدام از این دیدگاهها اگر حاکم باشند چه دردی از ما دوا می کنند، چه ماهوی باشد چه هویتی؟ اول نشان بدهید که واقعا تاثیر دارد و چگونه تاثیری دارد بعد علم را تولید کنید بعد هرچه باقی ماند ما قبول داریم و تکلیف آن روشن می شود. اینکه الان سر آن دعوا کنیم به نظر میرسد هیچ دردی از ما دوا نکند یا بسیار اندک! این یک مسئله مهم راجع به کل تحقیقاتی است که در این زمینه به آنها می پردازیم.
اما نسبت به متنی که ارائه شده است دو ملاحظه کلی دارم و جزئیات را در ادامه عرض خواهم کرد. ملاحظه اول این است که خود مدعا مبهم طرح شده است. ملاحظه دوم این است، دلیلی که بر این مدعا ارائه شده کافی نیست. اما نسبت به اصل مدعا که چرا مبهم است، در صحبت های جناب آقای دکتر ترخان شواهدی بر مبهم بودن این ادعا وجود داشت، مفاهیم کلیدی که در بحث به کار یرده شده به شدت همراه با ابهام و مسامحه است. همانطور که گفته شد ماهیت دو معنا دارد به معنای خاص و به معنای عام، که در متن نیز اشاره شده است. در متن قطعاً ماهیت به معنای خاص در نظر گرفته شده است. یعنی چیستی ماهیت در فلسفه هم روشن است که این مسئله تنها راجع به امور ماهوی به معنای حقیقی قابل اطلاق است و امور غیر ماهوی ماهیت به معنای واقعی ندارند! از لابلای چهار نکته ای که فرمودید به روشنی گفتید که مقصود ما از علوم انسانی رشته های علمی که به موضوع انسان می پردازند است. صرف نظر از اختلافاتی که در علوم انسانی هست روشن است که رشته های علمی مربوط به انسان یک امر واحدی نیستند که هویت واحدی داشته باشد. اساساً این نزاع در ذات آن ابهام وجود دارد. تفاوت علوم انسانی موجود با علوم انسانی مفروض اگر روزی تولید شود تفاوت ماهوی خواهد بود.
حال با مسامحه ای که در نظر گرفته شده است غیر از این بحث ماهیت برخی مسائل دیگر نیز مطرح شده علت ناقصه، علت مُعِدّه، ناظر به علوم غیر ماهوی، نمی توانیم تصویر شفاف و درست از این مسئله داشته باشیم. من چند صفحه اول تحقیق را چندین بار مطالعه کردم، اگر درست متوجه شده باشم تحقیق این را میگوید که وجه دینیت و سکولاریته علم داخل در ذات علم است یا نه از ذات علم خارج است؟ ظاهراً این نظریه پردازی خود ناظر به حرف دیگری است که مخالفان علوم انسانی اسلامی اشکالی که دارند این است که علم، علم است اگر ایدئولوژی اسلامی بخواهد در آن دخالت کند آن را از علم بودن خارج می کند. نظریه رقیب شما این را میخواهد جواب دهد که اسلامیت و سکولاریته داخل در ذات علم نیست همانگونه که علم سکولار علم است علم دینی هم علم است و میخواهیم از این دفاع کنیم. در مثالی که عرض کردید همین طور بود، زشتی و زیبایی داخل ذات ساختمان نیست. دینی بودن و سکولاریته بودن مثل زشتی و زیبایی ساختمان است ساختمان ساختمان است علم هم علم است. علم یک زشتی و زیبایی دارد علم نیز یک وصف دینیت دارد و یک وصف سکولاریته. در دیگر اجزای بحث شما نیز جای نقد وجود دارد. مثلا این که گفته بودید عناصر و سازه های بنیادین نظام علمی گزارهها و نظریهها هستند، گزاره غیر از تصدیق است و تصدیق به گزاره تعلق می گیرد. خیر این دقیق نیست، تصدیق به قضیه تعلق می گیرد. گزاره، جملات و بیانات ابراز کننده تصدیق است.
در نکته دوم فرمودید تمرکز بر علوم تجربی است، شما این را به چه دلیل پذیرفته اید؟ یکی از دعواهایی که اینجا داریم در علوم انسانی و تفاوت آن با علوم سکولار این است که علوم انسانی باید تجربی باشد؛ پس اگر شما به متون دینی تمسک کردید دیگر علم انسانی نیست. اینجا ما دعوای اساسی با آنها داریم به چه دلیل؟ اینکه دل بخواهی نیست که روش علمی تعیین کنیم روش علم تابعی از موضوع علم است و هر موضوعی نیز ویژگیهای ذاتی دارد که آن ویژگی ها مشخص می کند که به چه روشی باید به آن پرداخت. ممکن است موضوعی غیر مادی باشد این روش تجربی اصلاً قابل تحقیق نیست. یکی دیگر از موارد، ابهام تفکیک مقام ثبوت و اثبات علم است. من با جعل اصطلاح مخالف نیستم اما به دوشرط، یک اینکه جعل اصطلاح ضروری باشد و ما ناچار باشیم جعل اصطلاح کنیم. دو اینکه دقیق باشد غلط انداز نباشد و ایجاد ابهام نکند. آنچه ما از ثبوت و اثبات می فهمیم ثبوت یعنی تکوین و تحقق، اثبات یعنی علم ما به این ثبوت. حال میگوییم علم یک مقام ثابتی دارد و یک مقام اثبات دارد مشخص است که ما اینجا داریم جعل اصطلاح میکنیم اما جعل اصطلاحی که نه تنها برای ما کمک کننده نیست بلکه به دلیل ابهامی که دارد مضر نیز هست! به خصوص در آشفتهبازار علوم انسانی که با اصطلاحات متعدد و چندپهلو مواجهیم؛ حال با دست خود مشکلات دیگری نیز به آن اضافه کنیم. اما راجع به نقصان دلیل، مدعای این مقاله این است که مبانی کلام اسلامی اگر در علوم انسانی تاثیر بگذارند آنچنان عمیق است که موجب تفاوت در موضوع، در نتیجه در روش و در نتیجه در قلمرو علوم انسانی می شود. دلیلی که برای این آورده اند صرفاً ذکر دو مثال است که آنها نیز به تصور بنده متعلق به قلمرو کلام نیستند. یک مثال راجع به روانشناسی زدند و نشان دادند که این رفتارگرایی متاثر از متریالیست در هستی شناسی در انسان شناسی است و متاثر از پوزیتیویست و معرفت شناسی است. مدعا این است که تأثیر مبانی کلامی در علوم انسانی آنچنان عمیق است که موجب تحول ماهوی در علوم انسانی می شود!
اصل مدعا چندین بار در مقاله و همینطور در ارائه امروز کرسی با همین صراحت بیان شد اما دلیل محکمی برای این مدعا در مقاله نمی بینیم مثالی که آوردند نیز مربوط به حیطه کلام نیست، یکی مربوط به تاثیر هستی شناسی در علوم انسانی است و یکی تاثیر معرفت شناسی در علوم انسانی. مدعا این چنین کلان و چاق و دلیل این طور لاغر اندام و ضعیف.
به علاوه اینکه در اصل این مدعا برخی جملات واقعاً ابهام دارند؛ این که فرمودند مبانی کلامی در موضوع علوم انسانی و در نتیجه در تعریف علم تاثیر گذاشته و در نتیجه در قلمرو علم نیز تاثیر می گذارد این یعنی چه؟ همچنین در نکته چهارم نیز به همین صورت فرمودند که می خواهند تاثیر مبانی کلامی در مساله طبقه بندی علوم را نشان دهند. مبانی کلامی چه تاثیری در طبقهبندی علوم انسانی میگذارد؟ به نظر این دو نسبت به هم لابشرط هستند. اگر در علومی که دارید مبانی را تأثیر بدهید علومی هستند که ممکن است جایگاه آنها در طبقه بندی جابجا شود اما در اصل مسئله طبقهبندی علوم که یک مسئله علم شناختی است تاثیری نمی گذارد! فکر میکنم بحث سبقه معرفتشناختی دارد وقتی شما از مبانی کلامی شروع میکنید به زودی متهم می شوید که نگرش ایدئولوژیک و جانبدارانه دارید یا برخی مخالفین علم دینی به صراحت می گویند که این پروژه سیاسی است! نگاه ما یک نگاه معرفتشناختی است. ما در طبقه بندی علوم که آن هم باز یک بحث صرفاً عقلی و علم شناختی است و ربطی به اسلام و غیر اسلام نیز ندارد معتقدیم علوم رتبه بندی و طبقه بندی دارند رتبه بندی طولی دارند برخی مبادی برخی دیگر را تأمین میکنند؛ در این نظام معتقدیم که پایه ای ترین و مبنایی ترین مباحث، معرفت شناسی است، پس از آن هستی شناسی، پس از آن انسان شناسی و بعد ارزش شناسی و دین شناسی و بعد سراغ علوم انسانی می رویم که به قلمروهای خاصی از عالم واقع میپردازند. ما می خواهیم بگوییم دست کم چهار دسته مبانی معرفت شناختی، هستی شناختی، انسان شناختی و ارزش شناختی داریم که صرفاً مباحثی عقلی هستند و به روش عقلی و فلسفی باید نسبت به آنها اظهار نظر کرد، در علوم انسانی تأثیر می گذارند. اگر ما یک مبانی معرفت شناختی داشته باشیم سر از یک علوم انسانی در می آوریم اگر اصالت عقل را در نظر داشته باشیم یک علوم انسانی دیگر از ما بیرون می آید اگر در مقابل اصالت حس و افراط اصالت حس در نظر داشته باشیم این الا و لابد به علوم انسانی دیگری منجر خواهد شد. البته باید این را توضیح دهیم که روش های عقلی چه ربطی به اسلام دارد که در میزان تاثیر اسلامی و تعریف ما از اسلامیت علوم تاثیر می گذارد؟
به عنوان آخرین نکته عرض می کنم در تحریر محل نزاع فرمودید محل نزاع در رشته ها و دیسیپلین های علمی است. این محل نزاع با چه کسی است؟ در بین جامعه طرفداران علوم انسانی اسلامی دیدگاهی داریم که معتقد است اصل علم حتی تک گزارههای علمی هم متاثر از اسلام می شود حتی نزاع را بر سر تک گزاره ها نیز برده اند.
جناب آقای دکتر رمضان علی تبار فیروزجائی
عضو هیات علمی گروه منطق فهم دین پژوهشگاه و ناقد کرسی
به عنوان مقدمه باید عرض کنم تاریخچه شکل گیری این بحث به صحبت های شفاهی بنده و آقای ترخان باز می گردد. البته قبل از شکل گیری این بحث که با جناب آقای ترخان داشتیم همایشی در زمستان ۹۶ در مشهد برگزار شد که جناب آقای دکتر داوری اردکانی به عنوان مدعو آن همایش نامه ای نوشته بودند مبنی بر اینکه علم، علم است دینی و غیر دینی ندارد. بنده در آن همایش در کنار ارائه مقاله عرض کردم که در علم دینی و علم سکولار آیا دعوا روی این است که ما علمی داریم و الان می خواهیم در مقابل علمی که الان هست علم دینی درست کنیم و صرفاً ایدئولوژی ارزش ها و بایدها و نبایدهای دیگری باید حاکم باشد؟ یا دعوای هردو روی علم است و هر دو مدعی علم هستند؟ اینجا یکی میگوید علم موجود علم است ولی ما میگوییم علم موجود سکولار است می توانیم هنگام تولید، علم دینی نیز داشته باشیم. سال بعد همایش دیگری بود که بنده و جناب آقای ترخان در آنجا ارائه مقاله داشتیم، طی مباحث علمی خوبی که شکل گرفته بود بحث شد که معیارهای علمی دینی چه هستند که روی هویت تاثیر می گذارند؟ جمله ای که جناب آقای عبداللهی در خصوص ثمره این بحث اینکه چه دردی را از ما دوا می کند باید بگوییم که بحث خوبی در آنجا ناظر به همین مساله شکل گرفته بود. در مقابل افرادی مثل سروش و ملکیان و دیگر افرادی که مخالف علم دینی هستند و می گویند که علم، علم است و روش خاصی دارد موضوع خاصی دارد؛ شما چه چیزی غیر از این که هست می خواهید بیاورید؟ مثلا می خواهید جامعهشناسی اسلامی بیاورید موضوع و روش جامعهشناسی موجود را حذف کنید مسائل را حذف کنید؟ موضوع شما اصلا چیست؟ اصلا در این جامعه هست یا نیست؟ روش شما چه روشی است؟ من میخواستم در مقاله خود جواب آنها را بدهم به این معنا که در مقام ثبوت یا اثبات نزاع ما روی پاسخ به آنهاست که در علم، ویژگی ذاتی و قوام عینیت سر جای خود هست و آن چیزی که تغییر پیدا میکند این است که دینی میشود یا سکولار؟ تمام همّ و غم ما این بود که نشان دهیم اتفاقاً ما نیز دنبال همان ویژگی های اصلی و جهانی و همگانی بودن علم هستیم دنبال این نیستیم که علم صرفاً منطقهای باشد یا جغرافیا و مذهب خاصی را در بر گیرد اتفاقا اگر از خود اسلام هم جویا شویم می بینیم علم کامل، علمی است که همگانی باشد و تمام قابلیت ها را داشته باشد در حالی که متناسب با زیست بوم و منطقه هست ویژگیها و روش جهانی داشته باشد. حال این تغییر در جهان بینی، روش و ذات و استخوان بندی علم تاثیر میگذارد ولی علمیت علم را تغییر نمیدهد اینگونه نبوده که آنچه تاکنون بوده جهل بوده و الان می شود علم. اگر ما مدعی باشیم آنچه تاکنون بوده جهل بوده و الان شده علم این ادعا غلط است. تعبیر آیت الله جوادی آملی که می گویند علوم موجود سکولار هستند کامل نیستند لاشه علم هستند یا یک بخشی از علم هستند و جزئی از علم هستند و از زاویه خاصی به علم نگاه می کنند نیز ناظر به همین بحث است. ما اصلا کار به این نداریم که کدام ماهیت دارد یا ندارد. مثلا اینکه بگوییم انسان دینی و انسان سکولار! اینگونه نیست کسی که دین دارد انسان است و دیگری انسان نیست! در خصوص علم نیز همین است علم سکولار ناقص است و علم دینی تکامل یافته علم است. فرض ما این نیست که تاکنون جهل بوده و الان شده علم. جناب آقای عبداللهی درست فرمودند این بحث، بحث معرفت شناسی و فلسفه علم است اصطلاحاتی که به کار گرفته شده مفاهیم معارفی، عمومی و ترویجی است به عبارت دیگر بار ارزشی دارد. مثلا کلام یک علم است در آن میلیاردها گزاره وجود دارد، کلام در فضای اسلامی شیعی سنی مسیحی است حال کدام گزاره مد نظر ماست؟ منظور مبادی یا مبانی اعتقادی است، حتی کلامی نیز نباید بگوییم. چون کلام مبحث بسیار کلانی است. وقتی جناب ترخان گزاره های کلامی را مطرح می کنند فلسفه را شامل می شود، معرفت شناسی، متافیزیک، انسان شناسی، ارزش شناسی و فقه را شامل می شود چراکه دست ایشان در اینجا خالی بوده و نتوانسته موردی بیاورد. مثال رفتاری که ایشان زدند و جناب عبداللهی فرمودند روانشناسی است یک موضوع شناسی است و ربطی به علم کلام ندارد در حالی که شما در بحث کلام اول باید منقح می کردید که اول خداست و فعل الهی و مبدا و معاد چون گزاره های کلامی در سرتاسر مقاله آمده و عبارات جنبه علمیت ندارند، علمیت آنها در اینجاست که ایشان می گویند باورها و مبنای اعتقادی چون موضوع کلامی است باید ناظر به اعتقاد باشد و الا مباحث معرفت شناسی دیگر مبنای ایشان نیست. مباحث هستی شناسانه کلامی نیست مگر اینکه شما همه اینها را کلامی در نظر بگیرید به اعتبار اینکه جهان شناسی و زمین شناسی و جانور شناسی هم کلام باشد. نکته دیگر اینکه کلماتی مثل فرایند اسلامی سازی در بحث وجود دارد البته ایشان فرمودند که نگاه تولیدی و تاسیسی دارند ولی تمام بحث ایشان این است که گزاره ها و به عبارتی مبانی کلامی چه تاثیری بر علوم انسانی دارند آنها را نیز تهذیب کنند؛ ادعا این است. در حالی که ادعای رقیب اصلا اسلامی سازی و تهذیب نبود. تهذیب یک مسکّن است. فرمایش جناب عبداللهی این است که عالمان اسلامی باید مسایل زمین مانده اجتماعی را حل کنند اینکه حل شود به مرور زمان، روانشناسی و جامعه شناسی اسلامی تولید می شود. نه اینکه بگوییم روانشناسی هست حال آن را کم و زیاد کنیم. مبادی آن را اضافه کنیم. از تاثیر کلام جامعه شناسی موجود را کلا نابود کنیم بعد یک جامعه شناسی اسلامی تولید کنیم این می شود دیدگاه تهذیبی که مراد ایشان هم این نیست. بعضی جاها عباراتی مثل صدق که بار معرفت شناختی دارد آمده که بار معنایی دارد، مثلا بجای صدق می توانستید از کارامدی و کاربردی بودن استفاده کنید، دیگر بحث صدق خیلی کاربرد ندارد. مثلا اینکه بگوییم اصول فقه ما صادق است یا کاذب که غلط است ولی مثلا اگر بگویید این گزاره فقهی صادق است یا کاذب است آنجا کاربرد دارد و صحیح است چون موضوع شما گزاره است. مفاهیمی در این زمینه وجود دارد که اگر ایشان می خواستند این مقاله را جای دیگری ارائه کنند باید تمام مباحث معرفت شناختی و فلسفی را در اینجا تهذیب کنند تا از حالت شعاری خارج شود. نکته روشی دیگر این است که کرسی ترویجی اثباتی است یا انتقادی، دقیق نوشته شود که ناظر به بحث و متنی است یا خیر. اینکه در قالب مقاله قبلا آمده است یا خیر. نکته دیگر رویکرد مقاله تاسیسی است یا تهذیبی؟
برخی مفاهیم مثلا تعریف علم به مطلق آگاهی و … توضیح دادید وقتی می گویید مطلق آگاهی ناظر به این نیست که مطلق ناظر به صدق و کذب و مقام وجود ذهنی نیست بلکه به معنی این است که رشته، گزاره، تجربه و الهیاتی باشد، منظور بدین معناست. در جای دیگر در خصوص تمرکز بر علوم تجربی، اینکه بگوییم علم تجربی با روش تجربی نه با برهان عقلی، این بازی در زمین مخالفین است در حالی که وقتی ما تجربه و استقرای ذاتی ابن سینا و استقرایی که برهان در آن است را بکار می برید این برهان عقلی است. نمیتوانیم به خاطر این که یک مقدمه بگوییم که تجربی است و بعد وارد فضای بازی مخالفین بشویم چون روش تجربی هم قطعاً برهان دارد و خودش هم برهانی است.
تفکیک مقام ثبوت و اثبات علم دو سه اشکال دارد، یک اشکال این است که اصلاً بحث ثبوت و اثبات یک مقوله ای است که مقام علم را می گویند اثبات مقام غیر علم را می گویند ثبوت. منظور آقای ترخان چیز دیگری است اینجا اثبات را تحقق خارجی علم دانستند ثبوت را حقیقت علم دانستند در حالی که مقام ثبوت علم، خود عین است، اثبات آن می شود علم. شما در اینجا می توانستید بگویید علوم محقق خارجی و علم مطلوب؛ که اثبات ثبوت چند معنا دارد که یک معنا علم و عین است. شما به جای اثبات بیاورید مقام باید، مطلوب و تعریف. در خصوص تک گزارههای رشته های علمی نیز وقتی کلمه دیسیپلین را مطرح میکنید این کلمه یک اصطلاح است، برای اینکه دسته بندی کنیم به خاطر اینکه جنبه آموزشی دارد ولی هیچ پایه به معنای دقیق فلسفی نیست آنکه معنای دقیق فلسفی دارد طبق نکته جناب آقای عبداللهی است که از معرفت شناسی فلسفه و انسان شناسی آمده است که جایگاه طبقه بندی علوم را از حکمت و فلسفه بنامید تا به علوم کاربردی برسید. ولی طبقه بندی علوم هر مدلی که باشد یا رشته هر چیزی که باشد مشکل ما را حل میکند اینکه بگوییم مسئله ما رشته است یا مسئله ما دیسیپلین است. در رشته، وقتی شما میگویید مسئله ما دیسیپلین است یا فلسفه علمی کار میکنیم فلسفه علم ۸۰% معرفت شناسی مضاف است و باز با تک گزاره ها سر و کار دارد. وقتی کتاب های فلسفه علم را مطالعه میکنید یا معرفت شناسی علم را ببینید با معرفتشناسی علم سروکار دارد مثلاً در خصوص باور صادق موجه، مورد نقض می آورد روی گزاره میآورد نمیگوید که عین فقه را با این گزاره رد میکنیم و میگوید این قاعده را نقض می کنیم این اصل و مبنا را رد میکنند به همین دلیل طبقه بندی رشته های علمی را بگوییم برخی دیسیپلین هست و برخی نیست مسئله ای را حل نمیکند. اینکه در تحقیق خود آورده اید که موضوع تغییر می کند و ماهیت عوض می شود سوال پیش می آید که آیا موضوع علوم انسانی و موضوع علوم تجربی طبیعی دو موضوع هستند و عوض شده اند؟ علمیت علم به جز اسم رشته ها و طبقه بندی های دانش که آن ویژگی های اصلی را دارد که باید کارآمدی و کاشفیت و معرفت شناسی و عقلانیت باید باشد از علمیت میافتد؟ خیر علم سر جای خود هست. اتفاقاً تغییر در ماهیت با تغییر ماهوی فرق دارد منظور من در مقالات هم تغییر ماهوی بوده است. تغییر در ماهیت این است که برخی مبانی جابهجا میشود اما تبدل ماهیت منظور ما بوده که اتفاق نمی افتد ماهیت علم را این سه میدانستم که آقای عبداللهی هم به آن اشاره کردند. این که وجه دینی یا سکولار داخل در ذات علم است یا خارج آن کل این مباحث حول همین شکل میگیرد. عینیت علم عوض نمیشود و ممکن است علم و نام و رشته ها عوض شود ولی عینیت علم تغییر نمیکند. یکسری اعتباریات را نیز شما بحث کردهاید در خصوص ماهیت که آنچه در مقام ذهن و بحث وجود ذهنی هست ماهوی است ولی امکانی که ماهیت دارد با تسامح گفته اید که کمتر ماهیت دارد. مثلا در رشته های علمی گفته اید ماهیت دارد چون شما موضوع و روش و طبقه بندی در نظر میگیرید یعنی ماهیت دارد. البته ماهیت به معنای عام، نه به معنای خاصی که ذات داشته باشد. مشکل جهان سوم پوپر که عین و ذهن و محصولات ذهن که خیلی هم دقیق نیست شما باید خود جهان علم را در نظر بگیرید ما جهان عین را کار نداریم ما معتقد هستیم که یک علم به معنای فلسفی است، بحث وجود ذهنی، امر مجرد، که در مورد خدا نیز هست، علم صادق است. هستی شناسی علم است. نحوه وجود است و خودش وجود است. یک مرتبه از علم بحث معرفت شناسی است و در اینجا ما با معرفتشناسی سر و کار داریم حوزه معرفت شناسی علم اتفاقاً ماهیت دارد شما می توانید حد و مرز قائل شوید، طبقه بندی کنید، صادق و کاذب کنید، موضوع بدهید؛ البته ممکن است این بحث نظری باشد و دیگران قبول نداشته باشند مرحله سوم علم میشود همان نگاهی که شما فرمودید نگاه دیسیپلینی؛ البته چیزی جز معرفتشناسی گزاره ای و نظریه ای مجموعه اینها با همدیگر رشته را تشکیل می دهند این رشته چیز دیگری ندارد. البته در بحث ویژگی ها شما می توانید کارآمدی آن را در نظر بگیرید و اینکه تاریخچه آن چیست ولی اگر بخواهید در بحث های فلسفی وارد شوید باید در زمینه معرفتشناسی بحث کنید.
حجت الاسلام دکتر محمدعلی سوادی
مدعو کرسی
همانطور که جناب آقای دکتر عبداللهی مطرح کردند وقتی با علم مواجه می شویم باید به خروجی خیلی توجه کنیم یعنی به جای اینکه به فرایندها توجه داشته باشیم باید به برآیند و خروجی توجه کنیم. نکته دوم مسئله ای است که در سیاست گذاری مطرح میشود که شامل سیاستگذاری علم نیز می گردد. شما بالاخره در علم برنامه دارید، فرآیند دارید تا به تولید علم برسید. در سیاست گذاری قدم اول این است هر آنچه میگوییم بسیار دقیق، تفصیلی و همه ابعاد و اجزاء روشن باشد. بحث اصلی جناب آقای ترخان علم کلام محور یا کلام بنیاد است. آیا علم باید کلام بنیاد باشد یا سیستم بنیاد؟ حال کلام را به هر معنا که می خواهید بگیرید؛ باورها، ارزش ها، اعتقادات. دیسیپلین علمی چیزی جز مجموعه ای از گزاره ها و ساز و کارهایی که می خواهیم مسائل را حل کنیم نیست، یعنی تا موقعی که مشغول نظریه پردازی نشویم با کلیت انتزاعی علم روبهرو هستیم. ولی ما دقیقاً نمی دانیم که درون علم چه تحولاتی رخ می دهد؟ این است که ما در مورد یک پدیده انتزاعی صحبت می کنیم ولی وقتی فهمیدیم که دیسیپلین علمی میخواهد مطالب انضمامی را بشناسند و آن مسائل را حل کند و این را در قالب پارادایم، متا نظریه و خرد نظریه ها و ساز و کارهایی که از دل آن برمیآید برای حل مسائل پیگیری میکند، می خواهیم بدانیم که وقتی نظریهپرداز قصد دارد نظریه ای تولید کند، گذشته از مبانی که از زیرساخت که حال ممکن است فلسفی، کلامی یا عرفانی باشد، یکسری پیشفرضها، مولفه ها و مبانی اساسی وجود دارد. اگر این نگاه، نگاه سیستمی باشد در خیلی چیزها دخالت می کند. مثلاً در سیستم غربی که بنا بر ادعایشان آزادی فردی پیشا دانش است این را در نظریه پردازی خود در نظر میگیرند.
یعنی وقتی میخواهند یک نظریه اجتماعی، سیاسی و روابط بینالمللی تولید کنند نظریه پرداز دهها مولفه در نظر گرفته است چون نگاه او سیستمی است و در سیستم غربی تولید نظریه میکند، ما هم هرگاه میخواهیم در سیستم اسلامی تولید علم داشته باشیم به جای آن آزادی فردی، عدالت، را پای کار می آوریم و مبنا قرار می دهیم و در عین حال در کنار این عدالت، معرفت شناسی را نیز در نظر می گیریم ولی این طور نیست که به مصلحت، آزادی، تعاون و وحدت و امنیت توجه نداشته باشیم. چقدر مولفه ها در خصوص کرامت انسان وجود دارد همه اینها دخیل هستند و با همدیگر دیده میشوند. نظریهپرداز بسیار قوی که میتواند نظریه کارآمدی تولید کند کسی است که بهتر مسائل را میشناسند و بهتر راه حل می دهد کسی است که تمام اینها را با هم ببیند و دخیل کند در جای مناسب و به اندازه مناسب و با ترکیب مناسب در نظر بگیرد.
حجت الاسلام دکتر محمدباقر پورامینی
مدیر گروه کلام پژوهشگاه و مدعو کرسی
بحثی که جناب آقای عبداللهی فرمودند در خصوص نفی از ضرورت، بحث مهمی است که تغییر ماهیت چه ضرورتی دارد و چه گرهی را باز می کند؟ واقعا میتواند مشکل ابهامی که در بحث علم دینی هست را بر طرف کند یا خیر؟ افزون بر مطلب جناب آقای عبداللهی، این بحث مطرح می شود که یا در این زمینه پیشینه پژوهشی وجود دارد که دیگران نیز غیر از آقای علی تبار شخص دیگری هم قائل به این نظریه هست یا خیر؟ چون شما ظاهراً ادعای نوآوری نداشته اید. چون اگر بحث نوآوری مطرح شود قبل از آن بحث ضرورت آن باید مطرح شود آیا کسی به این پرداخته یا خیر؟ من نگاهی به متون کردم لازم است اشاره شود اگر در گذشته پرداخته شده نقطه امتیاز این کار نسبت به آنها چیست؟ شما چه نگاه تطوری نسبت به این قضیه داشته اید؟
حجت الاسلام دکتر قاسم ترخان
عضو هیات علمی گروه کلام پژوهشگاه و ارائه دهنده کرسی
ابهامی بوده که تلاش شده تا این نقطه ابهام با سوال پاسخ داده شود. همانطور که جناب آقای علی تبار فرمودند یکسری مباحثی را از قبل با هم داشتیم و به نظرم آمد که خوب است در یک جلسه رسمی مطرح شود و به صورت عالمانه تر مورد نقد و نظر قرار گیرد. علی رغم اینکه نکات دوستان را شنیدم، ولی بعداً نکات تکمیلی و مکتوب آنها را گرفته و مدنظر قرار خواهم داد. اینکه جناب آقای دکتر عبداللهی فرمودند تاثیر باورهای کلامی در موضوع چه می شود و چه دردی را دوا می کند؟ من البته مثالی از رفتار گرایی و نفس را فقط اشاره کردم اما در این چند روزه فرصت کردم متن را بازسازی کنم تا در ارائه جلسه کرسی بتوانم موارد دیگر را نیز مطرح کنم. همانطور که فرمودید خیلی از این مباحث در تحقیق جدید در کتابی که آماده چاپ میشود اصلاح کرده و گنجانده ایم. مثلاً تاثیر باورهای کلامی و گزاره های کلامی را در بحث موضوع، روش و امثالهم آوردیم و در بحث قلمرو و جاهای مختلف بر اساس آن نتیجه گرفته ایم که ماهیت عوض می شود. چیزی که دنبال آن بودیم این بود که نشان دهم نگاه معرفت شناسانه صرف، اگرچه آن را می پذیرم، شبههای که مطرح شده و درست هم هست این که ادعا می کنند اگر میخواهید علم دینی تولید کنید آیا علم موجود دیگر علم نیست و چیز دیگری است؟
از آن لحاظ پاسخی که جناب آقای دکتر علی تبار فرمودند صحیح است و ما با این مسئله دعوا نداریم و صحیح است. منتها عرض ما این است که در تولید علوم انسانی اسلامی اگر بخواهیم صرفاً از این مسیر حرکت کنیم با مشکل مواجه میشویم. از آن جهت که شاید خیلی مهم نباشد تصویری که از علم داریم این است که باید چنین چیزی را تولید کنیم که منظورمان همان دیسیپلین است، وقتی این را محور قرار دهیم شاید دیگر نیاز نشود از جنبه ذاتی به معنای اینکه علم، علم است آن جنبه کاشفیت را مورد بحث قرار دهیم. البته اینکه بحث کاشفیت هست و ما می خواهیم واقع را با علم به معنای دیسیپلین کشف کنیم بحثی است که این علم حالت ابزاری دارد و یا قرار است واقعیت را کشف کند؟ این نگاه هست ما این نگاه را منکر نمی شویم اما وقتی شما نگاهتان شد علم به این معنا، چیزهای دیگری اضافه می شود. یعنی این علم میشود جنبه دیسیپلینی که من در نکته دوم در بحث محل نزاع آوردم، بحث این است که آیا این علوم تجربی یا علم مدرنی که مشخصاتی دارد، روش، پارادایم حاکم بر آن علم این است را می توانید اسلامی کنید یا خیر؟ اگر محل دعوا این است طبیعتاً ما هم عرض کردیم اسلامی سازی و تولید علوم انسانی اسلامی را بر اساس تاثیر باورهای کلامی دنبال میکنیم. از این منظر اگر بخواهیم نشان دهیم هم بحث موضوع عوض میشود این عوض شدن چگونه است؟ اشاره می کنیم، روش عوض می شود، در واقع زمین بازی هم عوض می شود پارادایم ها هم تغییر می کنند.
به عنوان مثال همان بحث ساختمان و آجرهایی که این ساختمان با آن ساخته شده را در نظر بگیرید. وقتی قرار شد برای ساختن آن ساختمان از اجزا و مصالح دیگری استفاده کنیم دیگر کلاً بحث عوض میشود. ساختمان بودن این ساختمان به همین آجرها و امثال اینهاست، ما باید این را کنار بگذاریم و چیز دیگری به آن اضافه کنیم وقتی چیز دیگری اضافه می شود ساختمان کاملاً عوض میشود. این که شما بر اساس مبانی کلامی گفته اید موضوع کلاً غلط است و این مسئله نباید موضوع روانشناسی باشد شما رفتار را نباید موضوع قرار دهید باید نفس را موضوع قرار دهید، شکی نیست که نگاه ما عوض شده مبانی ما عوض شده دعوای ما هم این است که وقتی می خواهیم علم به معنای دیسیپلین درست کنیم یک موضوع قرار میدهیم و میگوییم با این روش باید حل مسئله کنیم. اگر مسائل و اهداف و همه اینها را سر هم جمع کنیم می شود علم. صحبت ما این است که آن مبانی، نوع نگاه شما به موضوع را عوض می کند، طبیعتاً حال که شما می خواهید به عنوان یک رکن، موضوع برای این علم انتخاب کنید میبینید که رفتار، موضوع ما نیست، لذا با روش خاصی جلو میروید. پس مسائلی که مطرح میشود متفاوت است و همه اینها باهم علم به معنای دیسیپلین را شکل میدهد. نگاه شما به مبانی که دارید باعث می شود که شما در عالم تحقق و خارج با مسائل دیگر مواجه شوید. ما علم را تاریخی دانسته و برای آن هویت جمعی قائل هستیم وقتی می خواهید یک علم تولید کنید این موضوع را به عنوان موضوع علم قرار می دهید و با این روش و مسئله، با چیزی که شکل می گیرد و حد و قلمرو و مسئله خاصی که دارد مواجه هستید.
نکته ای که وجود دارد این است که ما نمیخواهیم علوم اسلامی که تولید میکنیم ایدئولوژی زده باشد، یکی از اشکالاتی که به ما در اسلامیسازی علوم یا تولید علوم انسانی اسلامی مطرح میشود این است که شما وقتی باورهای اسلامی را می خواهید اشراب کنید این میشود علم ایدئولوژیک؛ که مثلاً شوروی هم میخواسته چنین علمی را تولید کند و با شکست مواجه شده و شما هم بیهوده هزینه می کنید و فایده ای در بر ندارد. یقیناً شاید برای اینگونه کرسیها خوب باشد ابتدا مطرح کنیم که چه نوع گزاره های کلامی را می خواهیم مطرح کنیم شاید توضیحاتی نیاز باشد ما همه اینها را پیش فرض گرفتهایم چون آثاری در این زمینه تولید کردیم فکر میکردم زمینه روشن است. ما همه نوع گزارههای کلامی را دنبال نمی کنیم، ما دو گونه بحث معلل و مدلل بودن این گزینهها را مد نظر داریم. اگر مدلل باشد یعنی امکان اثبات آنها وجود داشته باشد و ریشه در واقعیت داشته باشد از این طریق پیگیری می کنیم اگر این گونه باشد منتج به ایدئولوژیک بودن علم می شود. اگر چنین تفکیکی قائل نشویم و به صورت یکنواخت و یکسان و به صورت عام چنین ادعایی کنیم طبیعتاً این اشکال را دارد و بحث جانبدارانه بودن و اینکه علم از دانش جداست پیش می آید که فکر می کنم تکلیف آنها را در برخی از آثار روشن کرده ایم و نیاز نیست اینجا به آنها بپردازیم. هدف ما از طرح این بحث این بود که ابعاد مسئله توضیح داده شود، ابهامات نظریه حل شود و نکته دوم اینکه ضرورت این بحث آن است که احساس می کنم اگر بخواهیم تولید علوم انسانی اسلامی را پیگیری کنیم باید تمرکز بیشتری روی این گونه مباحث داشته باشیم. گام برنداشتن در این حوزه به نحوی از مسیر خارج شدن است. در خصوص تاثیر باید عرض کنم نگاه جناب آقای علی تبار صرفاً معرفت شناسانه است نگاهی که ما عرضه میکنیم این است که در کنار نگاه معرفت شناسانه نگاه فلسفه علمی و نگاه تاریخی و جامعه شناختی هم در بحث تولید علوم انسانی اسلامی وجود دارد و فکر میکنم اگر این دو با هم دیگر تلفیق شود به تولید علوم انسانی اسلامی منتج می شود. این نوع نگاه، توجه به بحث هویت جمعی و اینکه علم در یک شرایط تاریخی اتفاق افتاده و تولید میشود که این خودش اقتضائاتی دارد که این اقتضائات در این نوع نگاه دیده نمی شود.
حجت الاسلام دکتر مهدی عبداللهی
عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و ناقد کرسی
به نظر بنده در بحث تفکیک سه جهان پوپر، فاصله ای که بین جهان دوم و سوم میاندازید به این نحو فاصله ندارد. غیر از این که بحث فلسفه علم نیز معرفت شناختی است بر خلاف آنچه که شما فرمودید، فلسفه علم چیزی نیست جز معرفت شناسی گزاره های تجربی و معرفتشناسی مقید و همان جهان عالمان به شدت متاثر از جهان دوم است و به نوعی استمرار آن است که البته جای بحث دارد. هر دانشمندی به طور خاص به دنبال پیدا کردن تک گزاره های مطابق با علم و واقعیت است، البته اگر راه رئالیستی باشد. وقتی تک گزارههای ذهن اندیشمندان مختلف را روی هم می ریزید آن هایی که نقاط مشترک بیشتری دارند می شوند جهان سوم. برخلاف اینکه میگویید نگاه معرفت شناسی صرف نباید داشته باشیم اتفاقاً باید نگاه معرفت شناسی صرف داشته باشیم، جلو یدخالت عوامل غیر معرفتی را بگیریم نه اینکه به آنها نیز اجازه بحث بدهیم، البته خوب نیست بحث اسلامی سازی را به این گونه دخیل کنیم و به ما برچسب بخورد این بحث کاملا بحث معرفت شناختی است یعنی از مبانی مطابق با واقع استفاده می کنیم.