به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، میزگردهای تخصصی همایش ملّی «فلسفه فرهنگ» با تأکید بر دیدگاههای آیتالله العظمی خامنهای (مدظله العالی)، توسط گروه فرهنگ پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ سهشنبه ۶ آذر ماه ۱۴۰۳ در دو نوبت صبح و عصر بهصورت حضوری و مجازی برگزار شد.
دومین میزگرد تخصصی همایش ملی “فلسفه فرهنگ با تأکید بر دیدگاههای آیت الله خامنهای” با موضوع فلسفه فرهنگ در غرب با حضور دکتر مالک شجاعی (عضو هئیت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) و دکتر مهدی جمشیدی (عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) در سالن همایش پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
درسهایی از فلسفه فرهنگ برای ایران معاصر ( با تأکید بر فلسفه فرهنگ /علوم انسانیِ دیلتای)
دکتر مالک شجاعی، دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، نخستین سخنران این نشست بود که مطالب خود را چنین بیان کرد: ویلهلم دیلتای (۱۹۱۱ـ۱۸۳۳) فیلسوف آلمانی و از پیشگامان فلسفه قارهایِ فرهنگ و علوم انسانی در غرب در آثار متعدد خود بهویژه کتاب مقدمه بر علوم انسانی، هرمنوتیک و مطالعه تاریخ و ذات فلسفه به مناسبات فلسفی تجربه زیسته و فرهنگ اندیشیده است. هرچند وی طرح فلسفی ناتمام خود را به تبع کانت، «نقد عقل تاریخی» دانسته، اما گام آغازین فلسفهورزی وی از قضا با نقادی معرفتشناسی غیر تاریخی کانت و نظریه سوبژکتیویته و مقولات کانت (گام سلبی) آغاز میشود و چنانکه در سرآغاز کتاب مقدمه بر علوم انسانی آورده در «رگهای سوژه معرفتشناسانه لاک، هیوم و کانت هیچ خون واقعی» را جاری نمیداند. وی در گام بعد به هرمنوتیک حیات تاریخی تجربه زیسته بهعنوان بنیاد فلسفی علوم انسانی میپردازد (گام ایجابی). رد پیشینی کانت از سویی و تأکید بر فهم مقولات تفکر در بستر تاریخی آن، زمینهساز تاریخیکردن خود عقل است. هدف نقد تاریخی عقل، بههیچوجه محدود به معرفتشناسی کانت نیست و دیلتای، این نقادی را به تمام عرصة فرهنگ، اعم از دین (و به تبع آن تجربه دینی) قانون، ادبیات، علم، تعلیم و تربیت و اخلاق و… بسط میدهد. شجاعی، در این ارائه به تأمل در باب درسهای سلبی و ایجابی طرح هرمنوتیک فرهنگ و علوم انسانی دیلتای برای مباحث مطرحشده در حوزه فلسفه علوم انسانی و فرهنگِ ایران معاصر پرداخت.
درسآموختههایی از مواجهۀ فلسفیِ دیلتای با فرهنگ
در ادامه دکتر مهدی جمشیدی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، بهعنوان دومین سخنران این نشست، مباحث خود را اینگونه بیان کرد: ما نسبت به دیلتای، در یک لحظۀ تاریخی مشترک قرار داریم که لحظۀ تأسیس است؛ لحظهای که در آن، یک بنای معرفتیِ متفاوت، صورتبندی میشود و دیگریِ معرفتی نیز در تلاش است تا این رویکرد جدید، متولّد نشود. این تشابه موقعیّت معرفتی سبب میشود که بتوان از تجربۀ معرفتی دیلتای، استفاده کرد. دیلتای بهدنبال این بود که علوم انسانی را از اسارت علوم طبیعی برهاند و برای آن، وجاهت و اعتبار مستقل بیافریند. او در پی توجیه و ساختن منزلت مستقل و علمی برای علوم انسانی بود؛ آن هم در زمانهای که علوم طبیعی، غالب و مسلط بود و تفاوتهای موضوعی و روشی را برنمیتابید و علم را در خود منحصر کرده بود. دیلتای برای این منظور، از مدخل تاریخ و فرهنگ وارد شد و کوشید از طریق اثبات و توضیح حضور تاریخ و فرهنگ در علوم انسانی نشان دهد که نباید در این قلمرو، تابع هستیشناسی و معرفتشناسیِ علوم طبیعی بود. دیلتای برای این منظور، از مدخل تاریخ و فرهنگ وارد شد و کوشید از طریق اثبات و توضیح حضور تاریخ و فرهنگ در علوم انسانی نشان بدهد که نباید در این قلمرو، تابع هستیشناسی و معرفتشناسیِ علوم طبیعی بود و جهان انسانی را شیء انگاشت و به روش تجربی بسنده کرد. این اتفاق، همان لحظۀ تأسیس است که حاصل، برآمدن علوم انسانی در قامت شاخهای مستقل و معتبر از علم بود. از این جهت است که دیلتای را مؤسس علوم انسانی میشمارند. اگر مسئله دیلتای، معطوف به دوگانه علوم طبیعی/ علوم انسانی بود، مسئلههای ما معطوف به دوگانههای علوم انسانیِ سکولار/ علوم انسانیِ اسلامی است؛ یعنی میخواهیم از همان معبر دیلتای، برای توجیه و تولّد علوم انسانیِ اسلامی، استفاده کنیم. اگر مدخلیت تاریخ و فرهنگی در علوم انسانی، آن را از علوم طبیعی، متمایز میسازد، میتوان این حکم و تحلیل را امتداد داد و علوم انسانیِ کنونی را علوم انسانیِ غربی و آغشته به تاریخ و فرهنگ آن دانست و عام و جهانی و مطلق قلمداد کرد. برایناساس، امکان علوم انسانیِ اسلامی بهعنوان صنفی از علوم انسانی که ریشه در تاریخ و فرهنگ دیگری دارد نیز به اثبات میرسد. نباید تحلیل تاریخی و فرهنگی از علوم انسانی را به تفاوتش با علوم طبیعی، منحصر کرد، بلکه باید همین استدلال را در زمینۀ تنوّعات و تکثرات درونیِ علوم انسانی نیز بهکار گرفت و مجال نداد که علوم انسانی، به همان آفت نخستین علوم طبیعی، مبتلا شود.
سپس وی، از وبر به دیلتای رسید؛ به این معنی که بهسبب آنکه در حوزۀ علم اجتماعی مطالعه داشت، آثار وبر را خواند و به رویکرد تفهمی و تاریخی آشنا شد و نام دیلتای را در این نوشتهها خواند و آنگاه برانگیخته شد که به دیلتای مراجعه کند و او را نیز بشناسد. این سخن به آن معنی که میوههای تفکّر دیلتای، در علم اجتماعیِ وبر، روییدند و تفکّر وبر، ریشه در روایت فلسفی دیلتای از علوم انسانی داشت. وبر هرچه که توانست، از دیلتای در راستای تأسیس علم اجتماعی بهره گرفت و از اینجهت، او در نقطۀ صفر قرار نداشت.
کسانی همچون وبر، سایهنشین دیلتای بودند
جمشیدی گفت: آنچه که در آثار وبر آمده و بر رویکرد تاریخی و تفهمی دلالت دارد، برگرفته از دیلتای است و او همچون یک مغز متفکر، وبر را تجهیز کرده است. دیلتای در موقعیتی نشسته بود که کسانی همچون وبر، سایهنشین او بودند؛ او یک مسیر و مدار معرفتی آفرید که برای تولد و تکوین علم اجتماعی، یک امکان فلسفیِ پُرمایه و غنی بود. چنین بود که قدری از عظمت وبر در دیده نگارنده کاسته شد، اما چندی بعد این درک حاصل آمد که ترجمه و تبدیل آنچه دیلتای گفته است به زبان و منطق علم اجتماعی، کاری بسیار دشوار و دیریاب است و از هر کسی ساخته نیست، فضیلتی دیگری از وبر طلوع کرد. نوشتههای دیلتای، در اختیار بسیاری بودند، اما هیچیک نتوانستند همچون وبر، این سرمایه معرفتی را بهکار بگیرند و از آن، علم اجتماعی بیافرینند. این هنر و بضاعت، چیز کمی نیست و وبر را بهسبب برخورداری از آن باید ستود. بههرحال، مشاهده دلالتها و نتایج یک تفکر فلسفی در قلمرو علم اجتماعی، سببساز آشنایی با دیلتای شد و یک تجربهی بینظیر از انتقال معرفتی در برابر نهاد.
علوم انسانی، بیتاریخ نیست
علوم انسانی در نظر دیلتای، گرهخورده به تاریخ است و تاریخ نیز عرصۀ ظهور و تعین فرهنگ است. علوم انسانی، متعلق به جهان انسانی است و جهان انسانی، بر پایه شدنها و تحولاتی تاریخی پدید میآید و به موضوع علوم انسانی تبدیل میشود. علوم انسانی، بیتاریخ نیست و هیچ گسستی میان این دو وجود ندارد. البته علوم انسانی، احکام فراتاریخی نیز دارد، ولی مادۀ اولیۀ همین احکام نیز در تاریخ فراهم آمده است. حکمِ بیموضوع و بیمتعلَق، معنا ندارد و اینهمه، در تاریخ است که امکان تولد و تحقق مییابد. ازسوی دیگر، تاریخ نیز خودش، آمیختۀ به فرهنگ است؛ چراکه انسان، موجودی فرهنگی است و فرهنگ از زندگیاش، جداشدنی نیست. فرهنگ بر جهان انسانی، مترتب میشود؛ چون انسان بهصورت تکوینی و طبیعی، اعتبارپرداز است و در جهان خویش، میآفریند و بازمیآفریند. فرهنگ، همان مجموعه هنجارهای آشکار و پنهانی هستند که تاریخ را قالببندی میکند و کنشها و تعاملات و تعادلها و تضادها و صیرورتها، مبتنی بر قواعد و قوارۀ آن، میآیند و میروند. دیلتای در نامگذاری علوم انسانی، از تعابیری همچون علوم اخلاقی و علوم تاریخی و علوم فرهنگی و علوم روحانی استفاده میکند تا نشان بدهد که این علوم، بهشدت با تاریخ و فرهنگ، درهمتنیده و ممزوج هستند؛ تا آنجاکه میتوان گفت علوم انسانیِ غیرفرهنگی، معنا ندارد و هر رهیافتی در علوم انسانی، بیشوکم، آغشته به تاریخ و فرهنگ است و این آغشتگی، ذاتی و جوهری است؛ به این معنی که نمیتوان از بیطرفی و بیهویتی علوم انسانی سخن گفت و به این افسانهپردازی، علوم انسانی را همچون علوم طبیعی انگاشت. بافت درونی و منطق ذاتیِ علوم انسانی، بر همین آمیختگی و درهمتنیدگی دلالت دارد و از آن گریزی نیست. طرح دیلتای، گذار از تجربهگرایی به تفهم است تا علوم انسانی، در سطح نماند و به لایههای پنهان جهان انسانی راه یابد. او در برابر وحدت هستیشناسانه و روششناسانه علوم میایستد و بهسوی فرهنگیسازی علوم انسانی حرکت میکند. اگر هستیهای جهان انسانی، فرهنگی هستند، پس باید روش مطالعه آنها نیز فرهنگی باشد.
البته درباره دیلتای، نباید به همافقی کامل و تمامعیار حکم کرد؛ چون دیلتای هر چند در برابر سیطره علوم طبیعی و منطق آن ایستاد و شیءانگاری و تجربهبسندگی را متزلزل ساخت، اما در نهایت، به گفتمان تجدد تعلق دارد و علوم انسانی او، ماهیت سکولار دارد. عمدهترین مشخصۀ تجدد، رویگرداندن از دین و ترجیح عقل و تجربهی خویشبنیاد بر آن است و دیلتای نیز از این خصوصیت، تهی نیست. او یک متفکر تجددی است و ما تنها از این جهت که وی به اقتضاها و ضرورتهای علوم انسانی، نزدیکتر شده و از تعصبها و جمودهای تجربهاندیشان فاصله گرفته و به درک بهتری از هستیهای جهان انسانی دست یافته، وی را ستایش میکنیم، وگرنه روشن است که تفکر وی، بیگانه با عالَم دینی است. در تاریخ او، اراده قدسی حضور ندارد و در انسان او، تهی از فطرت الهی است و علوم انسانیاش، بینسبت با دین است و با منطق تجددی، صورتبندی میشود. او فقط با تجربهبسندگی فاصله گرفته و توانسته به تولد علوم انسانی کمک کند، اما همچنان در چهارچوب اصولموضوعۀ تجدد میاندیشد و از هیچیک از مقومات آن فاصله نمیگیرد. بنابراین، بازی وی در زمین تجدد و در قالب قواعد آن است و نباید گمان کرد که وی در گسترهای خارج از عالم تجدد، میاندیشد.