به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، میزگردهای تخصصی همایش ملّی «فلسفه فرهنگ» با تأکید بر دیدگاههای آیةالله العظمی خامنهای (مدظله العالی)، به همت گروه فرهنگپژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و با همکاری و مشارکت دانشگاه قم؛ روز چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۴۰۳ در دو نوبت صبح و عصر – بهصورت حضوری و مجازی – در تالار شهید مفتح دانشکده الهیات دانشگاه قم برگزار شد.
پنل اول این همایش، با موضوع «فلسفه فرهنگ و دیگر علوم» با ارائه حجت الاسلام دکتر محمدجواد حیدری (عضو هیات علمی گروه فقه و مبانی حقوق دانشگاه قم) با عنوان «سعادت، فرهنگ، محیط زیست»؛ دکتر حسین عبادتی (دکترای فلسفه اخلاق) با عنوان «علوم عصب شناختی و مسأله فرهنگ طبیعی»؛ و دکتر سید محمد حسینی سورکی (عضو هیات علمی گروه فلسفه اخلاق دانشگاه قم) با عنوان «از اِتنولوژی تا آنتروپولوژی (از قوم شناسی تا انسانشناسی فرهنگی؛ نقد سوگیریِ تاریخیِ مطالعات انسانشناسانه)» برگزار شد. دکتر سید محمد حسینی سورکی دبیر علمی این پنل علمی و تخصصی را برعهده داشتند.
سعادت، فرهنگ، محیط زیست
دکتر محمدجواد حیدری، به عنوان نخستین ارایه دهنده در این پنل، با تاکید بر اینکه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) به شدت نگران فقر فکری و فرهنگی و سوء تدبیر و مدیریت در جامعه اسلامی بودند، فقر اقتصادی و تخریب محیط زیست را معلول فقر فکری و فرهنگی و سوء تدبیر و ضعف در مدیریت و حکمرانی دانستند و افزودند: بحمدالله بسیاری از اندیشمندان مسلمان و بهویژه حکیمانی چون ملاصدرا، علامه طباطبایی، شهید مطهری و امام خمینی (ره) و همچنین حضرت آیتالله العظمی خامنهای (مدظله العالی)، فرهنگ را مبدا و منشا خوشبختی و بدبختی میدانند و بر این باورند که اگر فرهنگ یک جامعه اصلاح شود، تمام اصلاحات دیگر به دنبالش میآید و ما پیشقراول توسعه و تمدن در جهان میگردیم. غفلت از این نکات کلیدی عامل اصلی شکستهای امت مسلمان و عقب ماندگی دولتهاست. از دیدگاه پیامبر اکرم (ص) اگر امت اسلامی از غنای اندیشه برخوردار باشد، ثروت نیز به دنبالش میآید. اما اگر به لحاظ ثروت و مکنت و منافع چونان برخی کشورها که از نعمت گرانبهای نفت برخوردارند، در عالیترین سطوح باشد؛ اما به لحاظ فرهنگ و اندیشه فقیر و عقب مانده باشد، فایدهای نخواهد داشت. و چه بسا در بستر فقر فرهنگی منافقها و مدلّسهای متظاهر و ریاکار اما زیرک زمام امور را به دست بگیرند و از جهل مردم سو استفاده کنند، تبعات ناگوار و جبران ناپذیری در پی خواهد داشت.
دکتر حیدری، در ادامه و در مقام تعریف و توضیح فرهنگ، فرهنگ را بُعد نرم جامعه بر شمردند و فرهنگ را دربرگیرنده مجموعه اندیشهها، عقاید، باورها، آداب و رسوم و رفتار مردمان دانستند. ایشان با اشاره به این نکته مهم که فرهنگ و محیط زیست امروز ما درگیر و دچار بحران و بیماری است، تاکید و تصریح کردند راه کار حل و منحل کردن مشکل فرهنگ و محیط زیست، توجه و اهتمام به نظریه بدیعی با نام «نظریه سعادت» است.
این استاد دانشگاه قم، جامعه را برخوردار از سه لایه معرفی کردند: لایه نخست، بعد نرم افزاری جامعه است که همان فرهنگ است و لایه دوم بُعد سخت افزاری جامعه است که همان امکانات و مصنوعات بشری است که هر روز آنها را میبینیم و لایه سوم نیز لایه نرم و نیمه سخت جامعه است که عبارت است از سبک زندگی و شیوه برگزاری رسم و رسومات و آداب و تشریفات مثل جشن ازدواجها و دیگر آیینهای اجتماعی و فرهنگی.
به اعتقاد ایشان، در نظریه سعادت، ستون فقرات فرهنگ است، خوشبختی جهان مدرن متمرکز بر بعد حیوانی و غفلت از بعد انسانی و متعالی است چون بشر از نیاز متعالی غافل است تمام فشار را آورده به طبیعت. زمانی خوشبختیم و احساس خوشبختی میکنیم که آرامش همه جانبه و لذت همه جانبه و شادی همه جانبه داشته باشیم و البته در سیاق نظریه سعادت، خوشبختی و سعادت ترکیبی از سه عامل و عنصر مهم که عبارتست از: ۱) توانایی پاسخ همه جانبه و متوازن و به هنگام به نیازهای صادق است. در نگاه این استاد فرهیخته، نیازها هم به سه نوع تقسیم میشوند: نیازهای حیوانی، انسانی و متعالی. ۲) دومین عامل و عنصر، توانایی کنترل و مدیریت نیازهای کاذب است و ۳) سومین عامل نیز توانایی حل مسائل و مشکلات آحاد بشری است که به دنبال خوشبختی و آرامش و لذت و شادی همه جانبه هستند. در واقع، سه گونه آرامش، لذت و شادی میتوان تصور کرد: اگر تلقی درستی از خوشبختی نداشته باشیم در فرهنگ و محیط زیست هم دچار بحران میشویم. بخش زیادی از تخریب محیط زیست ناشی از الگوی ناصحیح و مصرف گرای بشر دنیاپرست است و بر همین اساس، اگر نظریه خوشبختی و سعادت فردی درست درک و اجرا بشود، قطعاً الگوی مصرف اصلاح میشود.
دکتر حیدری افزودند: الگوی مصرف فعلی دو اشکال دارد: اول آنکه بشر امروز گرفتار نیازهای کاذب است؛ دوم آنکه حتی در نیازهای صادق هم چون تمرکز بر نیازهای حیوانی و غفلت از نیازهای انسانی و متعالی است؛ لذا بسیاری از آدمیان گرفتار و اسیر زیادهروی و اصراف هستند. مباحث شناخت شناسی و هستی شناسی و نظام ارزشی جزو فرهنگ جامعه است. نظریه سعادت، هسته مرکزی و رکن اصلی فرهنگ جامعه است. تمام ابعاد نرم و سخت برای رسیدن به سعادت و خوشبختی است. مهمترین رسالت نهاد علم و حکمرانی این است که نظریه سعادت را به خوبی بشناسد و نرم افزار آن را تولید و در جامعه اجرا نماید. رسالت حکمرانی در خصوص تأمین سعادت و خوشبختی مردم و نگرانی شدید پیامبر اکرم (صلیالله علیه و آله) از فقر فکری و فرهنگی عرض شد مهمترین رسالت حکمرانی توجه و اهتمام به اندیشه و فرهنگ و ستون فقرات آن یعنی نظریه سعادت است. سو مدیریت حکمرانی موجب فقر فکری و فرهنگی و غفلت از نظریه سعادت میگردد و غفلت از این نظریه فاخر موجب نابودی محیط زیست و فرهنگ میشود. فقر فکری و فرهنگی و نداشتن قدرت تجزیه و تحلیل، خطرها و آسیبهای فراوانی به دنبال دارد. انواع و اقسام فقرها و نیازهای بی پاسخ مولود فقر فکری و فرهنگی و غفلت از مدیریت ارکان سعادت و توانایی یاد شده است. مهمترین رسالت حکمرانی این است که فرهنگ و قدرت فکر و ذهن و توانایی تجزیه و تحلیل مردم را تقویت نماید و نظریه سعادت را عملیاتی نماید اگر یک چهارم ثروت عمومی کشور صرف اصلاح فکر و فرهنگ و اجرایه نظریه سعادت و موجب دور اندیشی و توسعه و تعمیق فرهنگ و روشن بینی و آینده نگری و پرهیز از ظاهر بینی دولت و ملت گردد کار بیهودهای نیست.
وی افزود: محیطزیست بهمعنای مجموعهای است که ما را احاطه کرده و اگر بخواهیم محیطزیست ما اصلاح شود تنها راهکارش نظریه سعادت است و توانایی پاسخ همهجانبه و بههنگام نیازها، توانایی کنترل و مدیریت نیازهای کاذب و توانایی حل مسائل باید وجود داشته باشد اما متأسفانه در جامعه ما نسبت به نظریه سعادت اهتمام لازم وجود ندارد؛ به طوریکه در حال حاضر نهاد علم با زوایا و ابعاد نظریه سعادت آشنایی ندارد، بنابراین اگر بخواهیم این مشکلات حل شود باید یک تأمل جدید نسبت به نظریه سعادت داشته باشیم.
علوم عصب شناختی و مسئله فرهنگ طبیعی
دکتر حسین عبادتی، دکتری فلسفه اخلاق از دانشگاه قم، مباحث خود را با موضوع «علوم عصب شناختی و مسئله فرهنگ طبیعی» ارایه کردند. ایشان با تاکید بر اینکه در دهههای اخیر، علوم عصبشناختی بهعنوان شاخهای میانرشتهای، متکفل بررسی تعاملات پیچیده بین مغز و رفتارهای انسانی بوده است. یکی از حوزههای مورد توجه در این علم را مطالعه تأثیرات متقابل فرهنگ و ساختارهای عصبی دانستند. در نگاه ایشان، فرهنگ، بهعنوان مجموعهای از باورها، ارزشها، هنجارها و رفتارهای مشترک در یک جامعه، نقش بسزایی در شکلگیری و تکامل رفتارهای انسانی ایفا میکند. از سوی دیگر، مغز انسان بهعنوان مرکز پردازش اطلاعات و تصمیمگیری، تحت تأثیر تجربیات فرهنگی قرار میگیرد. مطالعات نشان میدهند که تجربیات فرهنگی میتوانند ساختار و عملکرد مغز را تغییر دهند. بهعنوان مثال، پژوهشها حاکی از آن است که افراد از فرهنگهای مختلف، در پردازش اطلاعات بصری و شناختی تفاوتهایی نشان میدهند که این تفاوتها در فعالیتهای مغزی آنها منعکس میشود.
دکتر عبادتی در ادامه، افزودند: یافتههای تجربی و عصب شناختی نشان میدهند که فرهنگ نهتنها بر رفتار و تفکر افراد تأثیر میگذارد، بلکه میتواند ساختارهای عصبی مرتبط با این فرآیندها را نیز تحت تأثیر قرار دهد. از سوی دیگر، ساختارهای عصبی مغز نیز میتوانند بر شکلگیری و انتقال فرهنگ تأثیر بگذارند. بهعنوان مثال، نورونهای آینهای که در تقلید و یادگیری مشاهدهای نقش دارند، میتوانند به انتقال رفتارها و هنجارهای فرهنگی کمک کنند. این نورونها به فرد امکان میدهند تا رفتارهای دیگران را مشاهده کرده و آنها را در رفتار خود بازتاب دهند، که این فرآیند در یادگیری اجتماعی و انتقال فرهنگ بسیار مؤثر است؛ بنابراین، بررسی تعاملات بین علوم عصبشناختی و فرهنگ میتواند به درک عمیقتری از چگونگی شکلگیری رفتارهای انسانی و تأثیرات متقابل بین مغز و محیط فرهنگی منجر شود. این رویکرد میانرشتهای، با ترکیب دانشهای مختلف، به تحلیل جامعتری از رفتارهای انسانی و ریشههای آنها میپردازد.
ایشان در ادامه به بیان دیدگاه خود درباره موضوع عصبشناختی به فرهنگ پرداخت و توضیح داد: مغز انسان دارای ساختارهایی است که به طور مستقیم بر رفتارها و هنجارهای فرهنگی تأثیر میگذارد. از جمله این ساختارها میتوان به قشر پیشپیشانی (Prefrontal Cortex)، سیستم لیمبیک اشاره کرد. قشر پیشپیشانی که با تصمیمگیری، برنامهریزی و رفتارهای اجتماعی مرتبط است، نقش مهمی در درک و رعایت هنجارهای اجتماعی و فرهنگی ایفا میکند. مطالعات نشان دادهاند که این بخش از مغز هنگام پردازش مسائل اخلاقی و اجتماعی فعالتر میشود، بهویژه هنگامی که فرد با تعارضات فرهنگی روبهروست. علاوه بر این، سیستم لیمبیک، بهویژه آمیگدال، در تنظیم عواطف و پاسخهای هیجانی به هنجارهای اجتماعی نقش دارد. به عنوان مثال، تحقیقاتی که بر فعالیت مغزی در پاسخ به محرکهای فرهنگی انجام شده، نشان داده است که این بخش از مغز میتواند به واکنشهای هیجانی نسبت به نقض هنجارهای فرهنگی پاسخ دهد. همچنین، هیپوکامپ، که مسئول حافظه بلندمدت است، در یادگیری و حفظ اطلاعات فرهنگی نقش مهمی دارد. توانایی ذخیره و بازیابی اطلاعات مرتبط با رسوم، زبان، و رفتارهای فرهنگی به فعالیت این ناحیه بستگی دارد. این نشان میدهد که ساختارهای مغزی نه تنها رفتارهای فردی را تحت تأثیر قرار میدهند، بلکه به طور غیرمستقیم در تثبیت و انتقال هنجارهای فرهنگی نیز مؤثر هستند.
وی در بخش دیگری از صحبت خود درباره مفهوم نورونهای آینهای و نقش آنها در یادگیری اجتماعی و فرهنگ سخن گفت و توضیح داد: نورونهای آینهای (Mirror Neurons) یکی از کشفیات برجسته در علوم عصبشناختی هستند که تأثیر آنها بر یادگیری اجتماعی و انتقال فرهنگ بهطور گسترده بررسی شده است. این نورونها که نخستین بار در مغز میمونها کشف شدند، هنگامی فعال میشوند که فرد عملی را انجام میدهد یا شاهد انجام همان عمل توسط دیگری است. در زمینه فرهنگ، نورونهای آینهای به ما این امکان را میدهند که رفتارهای دیگران را مشاهده کرده، تقلید کنیم، و آنها را به بخشی از رفتارهای خود تبدیل کنیم. این فرآیند برای انتقال رسوم، هنجارها، و رفتارهای فرهنگی ضروری است. به عنوان مثال، کودکانی که از والدین خود رفتارهای اجتماعی خاصی را یاد میگیرند، از طریق این نورونها قادر به تقلید رفتارها و پذیرش هنجارهای فرهنگی هستند. از سوی دیگر، این نورونها نقش مهمی در همدلی و درک دیگران ایفا میکنند، که پایهای برای تعاملات اجتماعی پیچیده در جوامع فرهنگی است. به عبارت دیگر، نورونهای آینهای به فرد کمک میکنند تا با درک رفتار و احساسات دیگران، ارتباطات مؤثر و متناسب با هنجارهای فرهنگی برقرار کند.
از قومشناسی تا انسانشناسی فرهنگی
در بخش پایانی، دکتر سید محمد حسینی سورکی (عضو هیئت علمی گروه فلسفه اخلاق) بحث خود را با عنوان «از قومشناسی (Ethnology) تا انسانشناسی فرهنگی (Cultural Anthropology) ارائه کردند.
ایشان در آغاز با اشاره به این نکته که علاقه به مطالعه و آشنایی با آداب و رسوم و برساختهها و ساختارهای فرهنگی در جوامع پیشینهای بسیار پر فراز و نشیب و طولانی دارد و از دیرباز، دغدغه و دلمشغولی آدمیان بوده است، تصریح کردند که این علقهها و دغدغهها امروزه در سیاق «مطالعات حوزه فرهنگ و انسانشناسی» تبلور یافته است. ایشان ضمن اذعان به لزوم توجه به معنا و تطور تاریخی و مفهومی «قومشناسی» و «انسانشناسی فرهنگی»، تحلیل و تبیین مبنا و منشاء جعل اصطلاحات و فنواژههای فراگیری چون قومشناسی و جامعهشناسی و واکاوی مدلول و محدوده آنها را ضروری و مهم دانستند.
قرن نوزدهم را میتوان سرآغاز فصلی جدید در توجه به مطالعات فرهنگ و انسانشناسی به حساب آورد و به اذعان بسیاری، در این سده شاهد نگاهی جدیتر و ژرفنگرانه به انسانشناسی و مطالعات حوزه فرهنگ هستیم که عمدتا در قالب دو شاخه علمی نورسته و نوپدید یعنی جامعهشناسی و قومشناسی ظهور و بروز داشتهاند. واقعیت این است که در یک دوره تاریخی و در زمانی که اروپاییان مُتبختر و خودبرتربین در پی استعمار و استثمار ملل بیگانه بودند، مطالعه آداب و رسوم و نوع زیست اقوام غیر اروپایی و مستعمره برای بسیاری جلوه و جذابیتی ویژه یافت و در همین راستا، واکاوی آداب و فرهنگ بومیان سرزمینهای مکشوفه و مستعمره، در اِطار و چارچوب شاخه مطالعاتی جدیدی با نام «قومشناسی» رواج و رونق گرفت. گویی قومشناسی و جامعهشناسی – به عنوان دو شاخه علمی جدید – بهصورت مجزا از دو زاویه به زیست و زندگی فرهنگی اقوام مینگریستند و البته، مبنا و منشأ ظهور آن دو، پیرنگ و پیشفرضهای سوگیرانه و تعبیضآمیز استعمارگران اروپایی بوده است.
اروپاییان، در واقع، دوگانه مجعول و متوهمانه تفکیک خود و دیگری را به مثابه یک اصلی مفروغ عنه و مسلّم پذیرفته بودند و عمیقاً به این تفکیک و تمایز اعتقاد و اذعان داشتند که دو گونه آدمیان را باید از هم تمییز داد: خود و دیگری/ اروپایی و غیر اروپایی و به بیان دیگر پیشرفته و عقب مانده و بر همین وزان اروپاییان خود را انسانهای متمدن و اهل تاریخ و فرهنگ و پیشرفته در نظر میگرفتند و دیگر ملل و عمدتاً بومیان ساکن در مناطق دوردست را بربر و بدور و بی بهره از فرهنگ، پست و فرومایه و بلکه برده و وحشی به حساب میآوردند.
به اعتقاد دکتر حسینی سورکی، برخی اروپاییان قرن نوزدهم متاثر از نگاه تطورگرایانه و مبتنی بر پیشفرضهای تبعیض آمیز و با توسل و تشبّث به این دوگانه متوهمانه، در ورطه این تلقی نادرست گرفتارآمدند که مطالعه این دو گونه انسان به غلط از هم تفکیک شده، دو علم متمایز و مجزا میطلبد و از همینرو «جامعهشناسی» را برای شناخت انسانهای با فرهنگ، مدرن، پیشرفته و گذار و گذر کرده از دوره بربریت و «قومشناسی» را برای شناخت انسانهای بدوی، بربر و بری از فرهنگ و بدور از تمدن در نظر گرفتند.
عضو هیئت علمی دانشگاه قم، در ادامه، افزود: اساساً «قومشناسی» در آغازین گامها و مراحل با استثمار همبسته و همعنان بود و با استیلا و استعمار گره خورده بود و از همین روست که معمولاً سیاح دریانوردان عازم کشف قارهها و کشورگشایان و فاتحان قلمروهای جدید که قصد و عزم تاراج سرمایه و ثروت بومیان را داشتند، اولین گروههایی بودند که به انسانشناسی فرهنگی علاقه پیدا کردند و حتی برخی قومشناسان، از اهرم و ابزار استعمار و استثمار برای مطالعات انسانشناختی نیز استفاده میکردند و هر گونه تعرض به ساکنان سرزمینهای دوردست را به این بهانه مُجاز و موجّه میانگاشتند. بسیاری از انسانشناسان فرهنگی ــ دستکم در دورههای اولیه ــ در مطالعه زیست و زبان انسان شرقی نیز از منظری سوگیرانه و در تضاد و تعارض با نگاه علمی و منصفانه مینگریستند و برای مثال، ایران را مهد و مَعهد استبداد شرقی و خودکامگی به حساب میآوردند، همانگونه که سرخ پوستان و یا اقوام آفریقایی را وحشی و بیرون از دایره انسانیت قلمداد میکردند.
به بیان دیگر، در دورههای اولیه ظهور قومشناسی، اروپاییان از منظر بالا و برتر و با عینک و الگوی ارزشها و اعتقادات خود به دیگر جوامع مینگریستند، و البته، این نگاه و رویکرد در دهههای اخیر و بویژه با پایان گرفتن رویکردهای سنّتی استعماری و بروز برخی انگارههای نسبیگرایانه و بهویژه مشارکت فعال برخی نو انسانشناسان محققان بیطرف در حوزه مطالعات فرهنگ، تا حد زیادی زدوده و زایل شده است و در یک رویکرد جدید و در پژوهشهای نوین ناظر به فرهنگ، بار و بارقههای منفی «قومشناسی/ ethnology» سلب و ساییده شده و صبغه سوگیرانهاش به ضعف گراییده و بلکه، اصطلاح جدیدی با نام «انسانشناسی فرهنگی» و با بار معنایی متفاوت جایگزین آن شده است و به یک معنا، امروزه در مطالعات حوزه فرهنگ، با اتکا و عنایت به رفتار بیطرفانه و منطبق بر روش علمی میشود، رگههای تفکر پیشین و برآمده از خودبرتر بینی فرهنگی را کمتر میتوان سراغ گرفت و قومشناسی با مبنا و منهج سوگیرانه، جای خود را تا حد زیادی به انسانشناسی فرهنگی (Cultural anthropology) داده است.