فلسفه سهروردی تحول در رویکرد و روش فلسفی است

به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، «شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سُهرَوَردی»، ملقب به شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید؛ فیلسوف نامدار ایرانیاست صاحب دیدگاه‌های متفاوت و اساسا فلسفه او تحت عنوان فلسفه اشراق، طرحی نو را در نظام فلسفه اسلامی درافکند.

هشتم مردادماه به عنوان روز بزرگداشت سهروردی در تقویم رسمی کشور به ثبت رسیده است و خبرگزاری شبستان: به همین مناسبت گفت وگویی با دکتر مهدی عباس‌زاده عضو هیات علمی گروه معرفت شناسی و علوم شناختی پژوهشگاه و نویسنده کتاب «نظام معرفت‌شناسی اشراقی سهروری» انجام داده است که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

فلسفه و حکمت سهروردی به «اشراق» معروف شده و حتی خود او را نیز به نام شیخ اشراق می‌شناسند؛ با در نظر گرفتن این مساله در ابتدای بحث برای مخاطبان خبرگزاری شبستان از معنای «اشراق» بگویید؛ اساسا اشراق یعنی چه؟

البته هم حکمت سهروردی، اشراقی خوانده شده و هم نام اثر معروف این فیلسوف «حکمة ‌الاشراق» است، بنابراین اشراق یک کلیدواژه مهم در فلسفه سهروردی است. اشراق در لغت به معنای بامداد و طلیعه خورشید است اما در اصطلاحی که سهروردی مد نظر دارد به معنای حکمتی است که هم از عقل وبرهان و هم از شهود بهره می‌گیرد؛ شهودی که ناشی از دلِ صاف است یعنی قلبی که از مادیات و محسوسات فاصله گرفته و وارسته شده و لذا می‌تواند حقایق برین را درک کند؛ در حکمت اشراق مرتبه شهود از مرتبه عقل بالاتر است، البته عقل پیش‌نیاز شهود است، یعنی انسان باید مراتب عقلی را طی کند تا بعد از آن به شهود برسد.

سهروردی خود نیز تاکید می‌کند که هرکسی می‌خواهد گام در رَه حکمت اشراق بگذارد ابتدا باید بر حکمت مشا مسلط باشد؛ می‌دانیم که فلسفه مشا فلسفه عقلی است، البته همانطور که اشاره شد جایگاه شهود از نگاه سهروردی بالاتر از عقل است و در عین حال از آن‌جایی که او یک فیلسوف است طبعا به دنبال آن است که یافته‌های شهودی خود را تبیین عقلی کند تا برای اهل حکمت تا حدی که امکان‌پذیر باشد قابل فهم شود. این مولفه‌ها معنای کلی اشراق را تشکیل می‌دهند.

با توجه به اینکه اشاره داشتید سهروردی همواره برای عقل جایگاه ویژه‌ای قائل بوده، چه نسبتی را می‌توان میان علم و فلسفه او یا همان فلسفه اشراق برقرار کرد؛ به بیان دیگر نگاه سهروردی به علم چگونه است؟

به نظر سهروردی حکمت اشراقی نهایتا حاصل ذوق است؛ به این معنا که این حکمت صرفا کار عقل نیست بلکه ذوقیاتی لازم است و حتی اساسا این ذوقیات مهمتر هستند؛ علم اشراقی به یک معنا علم ذوقی است. به اعتقاد سهروردی اینگونه نیست که فقط فردی که توانایی خاصی دارد می‌تواند به علم برسد، بلکه هرکس به تناسب توان‌اش ممکن است که به بخشی از علم دست پیدا کند. او در مقدمه حکمة الاشراق تاکید می‌کند که علم، وقف قوم یا ملت خاصی نیست و هر جویای علم و هر مجتهدی یعنی هرکسی که در راه علم تلاش می‌کند دارای ذوقِ کامل یا ذوقِ ناقصی است و به اندازه ذوق و توانایی خودش از نور الهی بهره می برد… اندک یا بسیار.

بنابراین در تفکر سهروردی اساسا علم ازسنخ نور است: «العلم نور …». طبیعی است که علمی که از سنخ نور است؛ علم حصولی نیست بلکه از نظر سهروردی علم حقیقی و معرفت حقه از سنخ نور علم حضوری و شهودی است، یعنی علمی که مفهومی نیست؛ علمی است که برای انسان حاصل نمی‌شود بلکه حاضر می‌شود و انسان به واسطه ذوق خویش این علم را از انوار الهی دریافت می‌کند.

با توجه به مباحثی که اشاره کردید و با در نظر گرفتن این مساله که هر انسانی با هر درجه از ذوق می‌تواند بهره‌ای از این نور داشته باشد، چه پیشینه‌ای را می‌توان برای حکمت اشراق متصور شد؟  

می‌توانیم دو پیشینه را برای حکمت اشراق در نظر بگیریم؛ نخست آن پیشینه‌ای که سهروردی در آثارش ترسیم می‌کند و دیگر آنچه که در طی تاریخ اتفاق افتاده است. به اعتقاد سهروردی، حکمت اشراق با او آغاز نشده بلکه برخی پیامبران الهی، فلاسفه یونان و حکمای ایران باستان از این حکمت برخوردار بوده و به بیان دیگر آنان نیز اشراقی بوده‌اند و او در این میان میراث‌دار این جریان بوده است، یعنی جریانی که پیامبران آغاز و فلاسفه یونان و حکمای ایران باستان ادامه دادند؛ البته ملل دیگر نیز رویکرد اشراقی داشتند مثلا هندیان نیز چنین حکمتی را البته به شکلی متفاوت داشتند؛ چینی‌ها نیز چنین مضامینی در فلسفه‌شان وجود دارد، همچنین مصری‌ها و برخی ملل دیگر نیز در این قضیه دخیل بودند اما در این بین عرفان اسلامی بسیار بر حکمت اشراق تاثیرگذار بوده است.

این پیشینه که اشا ره شد همان است که سهروردی در آثارش ترسیم می‌کند. اما به لحاظ تاریخی اگر بخواهیم بر مبنای یافته‌های موجود و میراث مکتوب قضاوت کنیم؛ ما برای اشراق به معنای اخص آن یعنی جمع بین عقل و شهود، شاید نتوانیم پیشینه محکمی را قبل از سهروردی پیدا کنیم؛ بنابراین باید بگوییم که حکمت اشراقی به این معنا با خود سهروردی آغاز شد و توسط شاگردانش مثل شمس‌الدین شهروزی، قطب‌الدین شیرازی و دیگر حکمای اشراقی دنبال شد.

گویا سهروردی تاکید دارد و از جمله در «حکمة ‌الاشراق» می‌نویسد که فلسفه اشراق نوعی فلسفه رمزگونه است؛ مُراد و مقصود او از این بیان و توصیف چیست؟

بله! بین اشراق و رمز ارتباط وثیقی برقرار است. بیان سهروردی در آثارش در بسیاری از فرازها به ویژه بخش‌هایی که رویکرد اشراقی دارد رمزگونه است و این نکته را در آثار فارسی او به صورت جدی‌تری می‌بینیم. می‌توان گفت که اشراق اساسا با رمز نسبت دارد تا جایی که همان‌طور که اشاره داشتید او در ابتدای حکمة‌الاشراق تاکید می‌کند که فلسفه اشراقی نوعی فلسفه رمزگونه است. سهروردی در این فراز از کتاب می‌نویسد: «سخنان اولین (یعنی حکمای متقدم) رمزگونه است و هر رَدی که بر آنان وارد شده است هرچند متوجه ظاهر گفته‌های ایشان باشد اما هرگز متوجه مقاصد آنان نمی باشد، رمز را نمی توان رَد کرد».

این جملات برای سهروردی بسیار کلیدی است، او در بسیاری از موارد با بیان رمزی سخن می‌گوید و معتقد است که بیان رمزی، لُبّ مطلب را می‌رساند و اصلا قابل رد نیست چراکه افراد عادی نمی‌توانند این رمز را متوجه شوند و طبیعتا وقتی متوجه نمی‌شوند نمی‌توانند رد کنند؛ افراد شاید ظاهرِ رمز را بفهمند، اما مساله اینجاست کسی که به رمز صحبت می‌کند مقصودِ ظاهری ندارد بلکه باطن ملاک اوست و باطن نیز توسط انسان‌های عادی درک نمی‌شود که بخواهد قابل رد باشد، بنابراین ظاهر رمز قابلیت رد کردن دارد اما باطن آن که برای خواص است و در واقع خواص مخاطب آن هستند غیرقابل رد است.

با در نظر گرفتن مولفه‌هایی که اشاره داشتید چه نسبتی را می‌توان میان حکمت اشراق و یقین برقرار کرد؟ به عبارت دیگر، آیا حکمت اشراقی می‌تواند یقین‌آور باشد؟

این پرسش را اینگونه پاسخ می دهم؛ سهروردی در آثارش سعی می‌کند از طریق یک تمثیل به این پرسش پاسخ دهد. البته قبلا نیز اشاره داشتم که حکمت اشراقی هرگز استدلال عقلی را طرد نکرده بلکه از آن استفاده می‌کند. فلاسفه مشا، برهان را یقین‌آور می‌دانستند و سهروردی این مرتبه را تایید می کند اما معتقد است که فیلسوف باید از عقل فراتر رفته و به مرحله شهود برسد، به بیان دیگر باید به مرحله‌ای برسد که حقیقت را مشاهده عینی کند و زمانی که حقیقت را به‌طور مستقیم مشاهده کرد، طبعا یقین برایش ملموس‌تر خواهد شد. تمثیلی که سهروردی در این باب به کار می‌برد «رصد روحانی» در مقابل «رصد جسمانی» یا «رصد فلکی» است، این عبارتی است که او در حکمة‌الاشراق در این رابطه آورده است: «هرگاه رصد یک شخص یا دو شخص در امور آسمانی معتبر باشد، چگونه گفتار استوانه‌های حکمت و نبوت درباره چیزی که در رصد روحانی خود مشاهده کرده‌اند معتبر نباشد»؟

حرف سهروردی این است که وقتی منجم و ستاره‌شناسی برای مخاطبان خود، گزارشی از رصد خود ارائه می‌کند و مثلا با تلسکوپ احوال سیارات و ستارگانی که رصد کرده را گزارش می‌کند، گزارش‌های او از سوی مخاطبانش پذیرفته و باور می‌شود و حتی در حد یقینی انگاشته می‌شود؛ لذا سهروردی با این تمثیل می‌گوید چگونه است که شما رصد فلکی را می‌پذیرید اما رصد روحانی را نمی‌پذیرید، در حالی که رصد روحانی را پیامبران و بزرگان حکمت و عرفان برای ما گزارش کرده‌اند و آنها اذعان داشته‌اند که در مواقعی روح و نفس ما از بدن جدا شده است و حقایق برین را در عالم ملکوت و عوالم فوق ماده مشاهده کرده‌ایم و تعدد گزارش‌ها در این مورد بسیار است؛ در نتیجه پرسش سهروردی اینجاست که چرا ما رصد فلکی را از منجمین قبول می‌کنیم اما رصد روحانی را از پیامبران و اولیای الهی به سختی می‌پذیریم یا از پذیرش آن اکراه داریم!؟ اگر آن رصد معتبر است این هم نوعی رصد است و معتبر است. نهایتا حرف سهروردی این است که اگر باور نمی‌کنید خودتان تلاش کنید و حقایق برین را مشاهده کنید. البته این کار قدری سخت است و نیازمند آن است که انسان سیر و سلوک داشته باشد و از مادیات و محسوسات دور شود تا حالات معنوی بسیار بالایی برایش پدید آید و در نهایت به این توانایی برسد که نفس خود را از بدنش جدا کند و به عوالم برتر برود و آنجا حقایق برین را جست‌وجو کند. حرف سهروردی گویی این است که راه بسته نیست، شما که رصد روحانی را باور ندارید تلاش کنید تا خودتان را به آن سطح برسانید.

کمی فضای بحث را تغییر دهیم، سهروردی چه تغییر و تحولی را نسبت به فلسفه پیش از خود در جهان اسلام  پدید آورد؟

می‌توان گفت سهروردی اساسا دستگاه فکریِ فلسفه اسلامی را تغییر داد، چراکه تا قبل از او فلاسفه مشاء را داریم که آنها با مفاهیم ماهوی سر و کار داشتند اما سهروردی این مفاهیم ماهوی را به مقولات نوری تبدیل کرد. مثلا به جای آنکه از وجود و ماهیت صحبت کند، بیشتر از «نور» و «ظلمت» سخن گفت و اقسام نور و ظلمت را تبیین کرد و در واقع او کل امور عالم را به نور و ظلمت تقسیم می کند و نور و ظلمت نیز اقسامی دارند؛ همچنین به جای آنکه از خدا به واجب‌الوجود تعبیر کند، خدا را «نورالانوار» معرفی کرد؛ به جای نفس از اصطلاح «نور مدبر» بهره گرفت؛ یا اینکه ما در فلسفه مشاء «عقول عشره» را داریم، یعنی عقل‌های کلی که از خدا صادر می‌شوند که سهروردی از آنها به «انوار قاهره اعلون» یعنی نورهای چیره برتریاد می‌کند؛ او اساساً عالم عقول را به «عالم انوار» تعبیر کرد و… و. .

این یک تغییر در دستگاه فکری و به بیان دیگر یک چرخش و گشت، یعنی یک تحول در رویکرد و روش فلسفی است که بسیار اهمیت دارد و به همین جهت در طی تاریخ فلسفه بسیار اثرگذار شد. لذا این را نباید به معنای چند جعل اصطلاح در نظر گرفت. مطلب بسیار عمیق‌تر از این موارد است و به نظر من این تغییر و چرخش مهم در مقولات فلسفی مهمترین تحولی محسوب می‌شود که توسط سهروردی در فلسفه اسلامی صورت بست.

فکر می‌کنید شیخ اشراق چه دستاوردی برای جامعه دانشگاهی امروز ما به ویژه در عرصه علوم انسانی می‌تواند داشته باشد؟

این پرسش مهمی است که در گذشته نیز به آن اشاره کرده‌ام اما به جهت اهمیتی که دارد در این مجال هم اشاره‌ای خواهم داشت. به نظر من مهمترین درسی که سهروردی به ما می‌دهد «معنویت» است. اساسا فلسفه اشراق بر این مضمون استوار است که نفس انسان از عالم قدس و ملکوت که قبلاً در آن قرار داشته جدا شده و هنگام تولد انسان در بدن او نزولکرده است؛ گویی نفس هبوط کرده و به این جهان جسمانی و محسوس وارد شده و بدن انسان گویی برایش یک زندان است ولذا نفس دست و پا می‌زند تا خود را از این بند رهایی بخشد و مجددا صعود کند و به آن موطن حقیقی خود که جهان ملکوت یا همان عالم انوار است عروج کند؛ این در فلسفه سهرودی به یک معنویت عمیق اشاره دارد.

معنویت یعنی فاصله گرفتن از بُعد محسوس و مادی زندگی و تلاش برای ارتقا پیدا کردن به بُعد نورانی و ملکوتی انسان. اگر این را به عنوان نقطه کلیدی در فلسفه سهروردی و حکمت اشراقی لحاظ کنیم به نظرم برای جامعه دانشگاهی خصوصا به منظورجهت‌دهی به علوم انسانی کشور موثر است، چراکه علوم انسانی که در حال حاضر رایج است، علوم انسانی است که عمدتا از غرب آمده که البته به جای خودش مهم و مفید است اما نباید به آن بسنده کرد، بلکه دانشگاه ما باید بر اساس پیشینه فکری و فلسفی خود قدری فراتر برود و عمیق‌تر شود.
ما کسانی چون سهروردی را داریم که در اندیشه معنویت و عروج بودند و به نظرم این رویکرد در جهت‌دهی به علوم انسانی نقش مهمی می‌تواند داشته باشد؛ نباید هدف علوم انسانی را صرفا این دنیا و حل مشکلات آن بدانیم بلکه باید به عالم برین و بُعد معنوی انسان نیز توجه داشته باشیم، به عالَم و بُعدی که برتر از این عالَم و بُعد مادی و محسوس است. این نوع نگاهِ متاثر از اندیشه سهروردی می تواند در علوم انسانی امروز موثر واقع شود.

فارغ از یک نگاه کلی به علوم انسانی، اگر کمی جزئی‌تر به اندیشه‌های شیخ اشراق بنگریم، فکر می‌کنید آیا حکمت سهروردی می‌تواند گره‌گشای مسائل فلسفی امروز ما باشد؟

پاسخ این پرسش را به صورت کلی بیان می کنم. واقعیت این است که فلسفه اسلامی اعم از مشاء، اشراق، حکمت متعالیه و فلسفه نوصدرایی اکنون چندان به حل مسائل فلسفی جامعه ما نمی‌پردازد و بنظر می‌رسد که ایراد از ما است، نه از فلاسفه اسلامی. امثال علامه طباطبایی و استاد مطهری از فلسفه اسلامی برای پاسخگویی به مسائل فلسفی زمان خودشان استفاده می‌کردند؛ در عین حال باید اذعان داشت که فلسفه اسلامی این ظرفیت و قابلیت را دارد که مسائل فلسفی امروز ما را حل کند، هرچند ابتدا باید نوسازی و روزآمدسازی شود؛ در این صورت می‌توان با بهره‌گیری از شیوه‌های استنباطی و اجتهادی، مسائل مختلف را به فلسفه‌ اسلامی عرضه کرد و پاسخ گرفت؛ در نتیجه این امر باید آزموده شوند؛ البته جسته و گریخته کارهایی انجام شده است اما در این باره نیازمند کار نظام‌مند هستیم و به‌نظر می‌رسد این کار تاکنون به شکل روشمند به انجام نرسیده است.

من معتقدم فلسفه اشراق نیز همین گونه است، یعنی اگر نو و روزآمد شود، ظرفیت و قابلیت حل مسئله را دارد، به ویژه با نوآوری‌های مبنایی فراوانی که در این فلسفه می‌بینیم، هرچند که این فعلا در حد یک ادعا است.

به عنوان پرسش پایانی این مصاحبه، از دیدگاه شما مهمترین درس سهروردی برای جامعه آکادمیک امروز چیست؟

یکی از مهمترین درس‌های سهروردی برای ما «آزاداندیشی» است؛ او هنگامی پا به عرصه فلسفه و حکمت گذاشت که فلاسفه بزرگ مشاء نظیر ارسطو در یونان باستان، فارابی و ابن سینا در جهان اسلام پدید آمده بودند، اما سهروردی جوانی بیش نبود هرچند واقعا نبوغ داشت و اندیشه آنان را مورد نقادی قرار داد و به آنچه موجود بود، اکتفا نکرده و راضی نشد. حاصل نقد او به نوآوری هم انجامید (چون برخی فقط نقد می‌کنند ولی مطلب نو چندانی ندارند) و فلسفه جدیدی به نام حکمت اشراق در جهان اسلام تاسیس شد. از نظر من این درس مهمی است که فلسفه با تقلید سازگار نیست، در فلسفه باید نقد کرد و نوآوری داشت و البته این هم کار آسانی نیست.

درس مهم دیگر «پشتکار و اجتهاد علمی» است، به این معنا که اندیشمند نباید خسته شود، خصوصا فیلسوف در حل و فصل مسائل فلسفی باید جدیت و جهد علمی خود را حفظ کند. سهروردی هنگامی که از دنیا رفت و به تعبیری زندانی و شهید شد که سن زیادی نداشت اما بسیار از جهت علمی تلاشگر بود و هرگز از ایده‌آل‌های فکری خود دست برنداشت.