چیزی را که جهان و فرهنگ غرب فاقد اوست و شهید مطهری آن را به عنوان یک نقد مطرح میکند، «خودآگاهی پیغمبرانه یا عرفانی» است؛ در این فرهنگ انسان به جهان از طریق علم مدرن و علوم تجربی (ساینس) آگاهی پیدا میکند؛ اما مشکل اساسی این است به هر میزان که از اطراف خودش آگاه میشود، بیشتر از خودش غافل میشود.
نوشتاری از حجت الاسلام و المسلمین قاسم ترخان مدیر گروه تخصصی علوم انسانی قرآنی پژوهشگاه
اگر بخواهم تفسیر شهید مطهری را از جهان آگاهی و فراموشی انسان در غرب بیان کنم، به نظرم بهترین عبارت ایشان در کتاب «انسان در قرآن» است. شهید مطهری در آن کتاب، روایت «عَجِبتُ لِمَن یَنشُدُ ضالَّتَهُ و قَد أضَلَّ نَفسَهُ فلا یَطلُبُها» را مطرح میکند. این روایت میگوید در شگفتم از کسی که چیزی را از خود گم میکند و در جستجوی آن بر میآید؛ لکن خودش را گم میکند، اما جستجو نمیکند.
شهید مطهری در ذیل این روایت، بحثی را مطرح میکند و میگوید عیب اساسی فرهنگ و تمدن غربی این است که فرهنگِ جهانآگاهی و خودفراموشی انسان است. در این فرهنگ انسان به جهان از طریق علم مدرن و علومتجربی (ساینس) آگاهی پیدا میکند؛ اما مشکل اساسی این است به هر میزان که از اطراف خودش آگاه میشود، بیشتر از خودش غافل میشود و خویشتن خود را به فراموشی میبرد. از این رو ایشان راز اصلی سقوط انسانیت در غرب را در همین نکته میداند و میفرمایند به تعبیر قرآن، انسانی که خودش را فراموش کند، به واضح همان خسران نفس است و اگر کسی به چنین عارضهای دچار شود، اگر همهی دنیا را نیز بهدستآورد، به کار او نخواهد آمد.
این نگاه شهید مطهری نیاز به توضیح دارد و باید تبیین شود که مراد ایشان چیست؟ شهید مطهری در همان کتاب، بحث خودآگاهی را که مطرح میکند، میگوید ما نوعی خودآگاهی داریم که به آن شناسنامهای میگویند. (پدر و مادرش کیست و سایر خصوصیات و ویژگیهای شناسنامهای) ایشان چنین خودآگاهی را مجازی و غیرواقعی میداند. خودآگاهی واقعی انواع و اقسامی دارد و البته هر یک از اینها ممکن است یک ارزشمندی ویژهای داشتهباشند و به هر میزان که آدمی این خودآگاهی را از دست بدهد، دچار خسران خواهد شد.
یکی از آنها، خودآگاهی فطری است. این خودآگاهی حضوریست و اکتسابی نیست. یعنی انسان وقتی که متولد میشود، از بدو تولدش نسبت به خودش این علم و آگاهی را دارد و این علم او، علم حضوری است و اکتسابی نیست که بهصورت حصول به او یاد دهد. (انسان خودش را مییابد و احساس میکند و شناختی از خود دارد)
خودآگاهی دیگر، فلسفی است. فیلسوف کوشش و تلاش دارد تا حقیقت «من» را بشناسد که آیا این جوهر است؟ عرض است؟ اگر فیلسوف بخواهد به چنین شناختی از خودش برسد، این خودآگاهی فیلسوفانه است.
نوعی دیگر از خودآگاهی، جهانی است. یعنی انسان تلاش میکند خودش را بشناسد. بهتعبیری رابطه انسان را با جهان بشناسد. (از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود) اگر آدمی به این شناخت برسد که رابطهاش با جهان چیست، به خودآگاهی جهانی دست پیدا خواهد کرد.
خودآگاهی دیگر، طبقاتی است. اینکه انسان چه نوع رابطهای با طبقهی اجتماعی که در آن زیست میکند دارد و جایگاه او در آن طبقه کجاست.
دیگر خودآگاهی، ملی است. اینکه انسان رابطهاش با مردمی که پیوند قومی و نژادی دارد، چیست؟ زمانیکه انسان به این رابطه و ویژگی خود آگاهی پیدا میکند، در واقع همان هویت ملیاش را میسازد.
خودآگاهی دیگر، انسانی است. یعنی رابطهای که انسان با انسانهای دیگر دارد. شعر «بنیآدم اعضای یکدیگرند» اشاره به این نوع از خودآگاهی دارد. در این خودآگاهی، انسان خودش را میشناسد به اینکه انسان است و باید رابطهاش با انسانهای دیگر چگونه باشد.
در نهایت ایشان یک خودآگاهی دیگری را نیز تصویر میکند، که خودآگاهی عرفانی نام دارد. این خودآگاهی به رابطه انسان با خدا اشاره دارد. اینکه انسان رابطهای با خدا دارد. در واقع این خودآگاهی، درد خداجویی است که شعر مولوی «بشنو از نی چون حکایت میکند، از جداییها شکایت میکند» اشاره به این نوع از خودآگاهی دارد که انسان وقتی خودش را میشناسد، معرفت پیدا میکند، متوجه میشود که وجودش را سراسر درد خداجویی احاطه کرده است. این یک نوع شناختی است که از آن به خودآگاهی عرفانی تعبیر میشود.
البته شهید مطهری خودآگاهی دیگری را نیز در کنار این نوع از خودآگاهیها میگذارد که نام آن خودآگاهی پیغمبرانه است. یعنی آدمی به یک شناختی از خود میرسد که همدرد خدا دارد و همدرد خلق خدا. چون پیغمبران چنین بودند. آنها هم شناختی که از خودشان داشتند، این خودیتی که خدا را میشناسد و به خدا گرایش دارد و انسان بر آن سرشته شدهاست را فراموش نکردند (درد خدایی داشتند) و هم آنها تمام وجودشان را درد خلق خدا احاطه کرده بود؛ یعنی چون درد خدایی داشته، این درد خدایی باعث شدهاست که درد خلق خدا نیز داشتهباشند؛ یعنی بهسمت خلق بیایند و مردم را بگیرند و همراه خودشان بهسمت خدا ببرند. (این دغدغه و رسالت پیغمبرانه است) این خودآگاهی، خودآگاهی پیغمبرانه است.
حال آنچه بیان شد، انواع و اقسام خودآگاهیهایی است که قابل تصویر است. منتهی صحبت این است که این خودآگاهیهایی که مشخص کردیم، اینجور نیست که همهی آن در جهان غرب مورد غفلت قرار گرفته باشند، بلکه ممکن است بعضی از آنها وجود داشتهباشد. خودآگاهی فطری اساساً قابل حذف نیست؛ البته قابل کمرنگ شدن و قابل شدت و ضعف است. ممکن است جهان غرب، خودآگاهی فلسفی را داشتهباشد یا خودآگاهی طبقاتی یا ملی و امثالهم را داشتهباشد.
لذا نکتهی مهم اینجاست؛ چیزی را که جهان و فرهنگ غرب فاقد اوست و شهید مطهری آن را بهعنوان یک نقد مطرح میکند، «خودآگاهی پیغمبرانه یا عرفانی» است. اگر بخواهیم توضیح دیگری را اینجا ارائه کنیم باید گفت شهید مطهری در کتب مختلف خودش وقتی بحث انسان را مطرح میکند، خود واقعی انسان را به «گنج درونی» تعبیر میکند و میگوید همان گنجی است که در درون انسان قرار داده شدهاست و عبارت «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» اشاره به این گنج درونی دارد. (این خود واقعی انسان است)
آنچه حقست اقرب از حبل الورید / تو فکنده تیر فکرت را بعید.
ای کمان و تیرها بر ساخته / صید نزدیک و تو دور انداخته.
این جان همان گنج درونی است که بهسوی خدا گرایش دارد. «جان گشاید سوی بالا بالها». سرشت و فطرت آدمی چنین است، البته «تن زند اندر زمین چنگالها» به خودیت دیگری نیز وجود دارد که در مقابل آن خودیت واقعی که همان خودِ (علویست) است اشاره دارد این یک خودیت سِفلی است. این در واقع این یک خودیت حیوانی است که در برابر آن خود انسانی قرار دارد. البته هر دو در درون آدمی وجود دارد و این دو گرایشی است که یکی فطرت آدمی و دیگری طبیعت انسان را تشکیل میدهند.
شهید مطهری نگاهش این است که گرچه جهان غرب به جهانآگاهی رسیده است؛ (از طریق علم) منتهی آن چیزی که در دنیای غرب فراموش شدهاست، خود واقعی انسان هست که گنج درونی او نام دارد و اشاره بهعبارت «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» دارد. در واقع خودِ حیوانی، جای خودِ انسانی را گرفته است. بحث اُمانیسم (انسانمحوری) وقتی مطرح شود، گرچه انسانمحور است، اما با بحث اُمانیسم، خدا حذف میشود و جایگاه خلیفةاللهی آدمی نادیده گرفتهمیشود. وقتی ما از گوهر ارزشمند درون خودمان خبر نداشته باشیم و آن را فراموش کنیم و جایگاه خدا و خلیفةاللهی لحاظ نشود و در کنار ما بگویند اُمانیسم و انسانمحوری، آنوقت میتوان گفت که تمایلات نفسانی، خودِ حیوانی و… محور شدهاست. در اینجا دیگر درد خداجویی و خودآگاهی عرفانی و پیغمبرانه وجود ندارد. لذا چیزی که شهید مطهری مطرح میکند، این نکته است.
تا اینجا این نکته را بیان کردیم که نگاه شهید مطهری به فرهنگ غرب این است که دارای جهانآگاهی است، اما انسان در آن فراموش شدهاست. من نکتهای دیگری به آن اضافه خواهم کرد. ما در بحث قبلیمان اشاره کردیم که خودآگاهی جهانی را ممکن است جهان غرب داشتهباشد. (از طریق علم به یک خودآگاهی جهانی میرسد) اما باید اینجا به یک نکتهای اشاره نماییم که شهید مطهری در کتابهایش دارد.
ایشان وقتی انواع جهانبینیها را مطرح میکند، در واقع انواع جهانشناسیها را تبیین میکند. وی در این بحثها از یک جهانشناسی بهنام «جهانبینی علمی» نام میبرد. این جهانبینی، آن شناختی که به ما میدهد، در واقع ما را با جهان آشنا میکند و جزء شناسی است نه کلشناسی! این جهانشناسی به سؤالات و ابهامات اساسی در حوزه جهانشناسی پاسخ نمیدهد. در واقع ما اطلاعاتی که از طریق شناخت علمی بهدست میآوریم، اطلاعاتی نیست که مشخص کند ما از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت. (این از عهده علم بر نمیآید) علم قادر نیست به این گونه از سؤالات جهانشناسانه پاسخ دهد. شهید مطهری تعبیرشان این است که در واقع این اطلاعات و شناخت علمی، شناختی میان دو ندانستن است. یک ندانستن نسبت به اول و یک ندانستن نسبت به آخر. بنابراین عرض من این است که در فرهنگ غرب از طریق شناخت علمی به یک جهانآگاهی دست پیدا میکنید، اما این جهانآگاهی به ما جهانبینی نخواهد داد. یعنی پرسشهای مهم جهانبینی را به ما پاسخ نخواهد داد. (قادر به پاسخگویی نیست)
در جمعبندی باید چنین بگویم که اولاً ضعف جهان غرب در این است که خود واقعی انسان (گوهر و گنج انسانی و جایگاه خلیفه اللهی) فراموش شدهاست. خودآگاهی پیغمبرانه نفی و فراموش شدهاست. خودآگاهی عرفانی فراموش شدهاست. (نگاه شهید مطهری این بود) گرچه ممکن است انواع دیگر خودآگاهی در جهان غرب وجود داشتهباشد. (مثلاً خودآگاهی جهانی) اما نکته دوم اشاره به این بحث دارد که هرچند خودآگاهی جهانی ممکن است که باشد (یعنی جهانآگاهی وجود دارد) اما باید توجه کنیم که این جهانآگاهی یک جهانآگاهی نیست که انسان را با اول و آخر خودش آشنا کند و به او جهانبینی بدهد. لذا در کنار ضعف اساسی که بیان شد، شهید مطهری معتقد است که این جهانبینی علمی، یک جهانبینی پاسخگوی به سؤالات اساسی نیست. لذا باید آن را از مذهب و سایر جهانبینیها بگیریم.