حجتالاسلام مرتضی روحانی
عضو هیات علمی و مدیر گروه غربشناسی پژوهشضکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
احتمالاً شما هم سرود «برپا خیز» را شنیدهاید. سرودی که توسط اعضای کنفدراسیون جهانی دانشجویان و محصلین ایرانی بر اساس شعری از علی ندیمی و با اقتباس از ملودی و مضمون ترانۀ معروف «ملل متحد El pueblo unido» خوانده شده است. شاید روزی که سورخیو اورتگا، آهنگساز شیلیایی، در ۱۹۷۰ در دو روز ترانۀ ملل متحد را با همکاری ویکتور خارا برای گروه کیلاپایون (Quilapayun) آماده میکرد هیچگاه فکر نمیکرد که از آرژانتین تا فیلیپین، امریکا تا ایتالیا، ایران تا آلمان و … این شعر و موسیقی، الهامبخش جنبشهای آزادیبخش چپ و ضد دیکتاتوری باشد و حتی در طول زمان تا پنجاه سال بعد از روی کارش اقتباس شود. (آخرین اقتباس از این اثر را یک گروه کردی – ترکی به نام «گینیش مَردیوَن» همین امسال اجرا کرد).
بر همین منوال، احتمالاً روزی که ابوذر روحی، با سختیهای فراوان، در مسجد جمکران سرود «سلام فرمانده» را به همراه چند کودک و نوجوان اجرا میکرد، به مخیلهاش هم خطور نمیکرد که در کمتر از یک ماه سرودش نهتنها در سراسر ایران، بلکه در سراسر جهان اسلام از افغانستان و پاکستان و هند گرفته تا میانمار و مالزی و سوریه و لبنان و… دستبهدست و همخوانی شود، و بر اساس ملودی آن ترانهها و شعرهایی با مضامین واحد برای بیعت با حضرت حجت (علیهالسلام) سروده و همخوانی شود.
به باور برخی از اهل هنر، استقبال از یک اثر هنری بیش از هر چیز شبیه یک راز است و این راز هیچگاه خود را نه برای مخاطب و منتقد، بلکه برای خود هنرمند هم فاش نمیکند؛ چراکه اگر راز نبود و به راحتی قابل فهم بود و به سنجه و معیار در میآمد، وارد فرایند تولید انبوه میشد و هنر از هنر بودن میافتاد. پس بهزعم من سودای فهم اینکه چه شد که ناگهان آوازۀ سلام فرمانده از شهر شهر ایران گذشت و به شرق و غرب جهان اسلام رسید، سودای خامی است که با شرایط تاریخی و اجتماعی ما همخوان نیست. طلبی است بیش از حد وسع دانش نظری و عملی ما، اگرچه که تلاش دربارۀ آن مأجور است، اما نباید توقع توفیق از آن داشت. با این اوصاف آیا منظورم این است که در شکلگیری این جریان دست خدا را ببینیم یا آن را به تحلیلهای الهیاتی حواله دهیم؟ قطعاً نه. آیا بدین معناست که خدا را از هنر و امثال آن هم بیرون کنیم؟ باز هم نه!
در اینجا فقط تلاش دارم که بگویم اهالی فرهنگ و تفکر نباید خاماندیشانه به پاسخهای از پیش آمادهای چون «پروپاگاندای دولتی و حمایت رسانهای تلویزیون» و امثال آن هم راضی شوند و فکر نکنند معما را حل کردهاند. چراکه اگر قرار بر یک پروپاگاندای حکومتی برای این اثر بود، جا داشت از خوانندهای معروفتر و شاعری توانمندتر استفاده میشد یا حداقل آن را در یکی از شبکههای اصلی تلویزیون تولید و پخش میکردند، نه یک شبکۀ استانی. یا آنچنان که از برخی مطلعین فرایند تولید نقل میشود اگر از تولید آن حمایت نمیکردند حداقل در راه تولید آن سنگاندازی هم نمیکردند!
بیایید اصلاً فرض کنیم که این کار یک پروپاگاندای دولتی بوده. آیا این اولینبار بوده که حکومت قصد تبلیغ پروپاگانداییِ یک اثر هنری را داشته؟ قبلاً در سینما، تئاتر، موسیقی و… نتیجۀ پروپاگاندای حکومتی را تجربه نکردهایم؟ آن سکنجبینهایی که صفرا فزوده است را ندیدهایم؟ همۀ حرفم در این مورد و موارد مشابه دیگر این است که تا جایی که میتوانیم ساده فکر نکنیم. پیچیدگیهای امور را لحاظ کنیم و از جوابهای آنی اجتناب کنیم. سختی راه تفکر را به جان بخریم، بلکه برای این راز جوابی – اگرچه ناقص – بیابیم. تلاش کنیم هر کداممان قطعهای از این پازل را جور کنیم تا بلکه با در کنار هم چیدن قطعات این پازل به تصویری – اگرچه تار و مبهم – از دلایل این توفیق برسیم.
به نظر من، یکی از دلایلی که ما در فهم و تحلیل اثر «سلام فرمانده» ناتوان هستیم، این است که جامعهشناسان و اهالی دانشگاه به واقعیات اجتماعی ایران توجه نمیکنند. اگر ما ویژگیهای مداحی ایران یا حداقل تهران را از دورۀ احمد شیشهگران، علیاصغر خراطها، اکبر ناظم و… پیگیری کرده بودیم، اگر تفاوتهای منصور ارضی، علی انسانی، غلامرضا سازگار و… با یک نسل قبل و بعد از ایشان مانند محمد طاهری و محمود کریمی و حسین سازور و سعید حدادیان را جدی گرفته بودیم، و در اوایل دهۀ هشتاد که با پدیدۀ سیدجواد ذاکر مواجه شده بودیم و سبک جدیدی از مداحی با او و کسانی چون رضا هلالی، حسین سیبسرخی و… را فهمیده بودیم، امروز میتوانستیم تحلیل بهتری از مداحیهای استودیویی و بهتبع آن این سرودهای جمعی و رخداد «سلام فرمانده» ارائه دهیم. اما وقتی واقعیت اجتماعی نادیده گرفته شود و ادبیات تحلیلیای پیرامون آن شکل نگیرد، واضح است که در لحظۀ «رخداد»، چیزی جز ازدیاد حیرت نداریم و باید آن را به اموری ارجاع دهیم که نه اثباتپذیرند و نه ابطالپذیر.
بر همین اساس، فارغ از اینکه با «سلام فرمانده» موافق باشیم یا مخالف، آن را کاری قوی بدانیم یا ضعیف، حکومتی بخوانیمش یا مردمی، باید بهدور از هر دوگانۀ دیگری به آن فکر کنیم و دربارهاش حرف بزنیم. باید سعی کنیم بفهمیماش. موافقت یا مخالفت، به نظر من، موضوعیت ندارد، آنچه اولویت دارد تلاش برای فهم رخدادی است که پیشتر نمونهاش را ندیدهایم. این فهم صرفاً فهم رخدادی در گذشته نیست، بلکه چراغی است در پیش روی ما برای آینده.
همه میدانیم که خیلی از مدیران یا حتی اهالی فرهنگ از الان به فکر «سلام فرماندۀ ۲» یا رخدادی مشابه آن هستند. سودای آنکه دوباره ورزشگاه آزادی پر شود، هوش از سر برخی مدیران و اهل فرهنگ میپراند. آن فهم اولین درسی که به ما میدهد این است که این رخدادها تکرارشدنی نیستند، یا حداقل به این راحتی تکرار نمیشوند. آن فهم هرچه باشد ما را از افتادن به دام زیادهخواهی بازخواهد داشت و متواضع خواهد کرد. از سرمستی موفقیت بیرونمان خواهد آورد و راهی سخت در پیشرویمان نشان خواهد داد، هم برای حفظ دستاورد این رخداد و هم برای تلاش برای تکرار دوبارهاش.
این مهم است که بدانیم این رخداد صرفاً اتفاقی در حوزه موسیقی یا فرهنگ عمومی و … نیست؛ مسیری دراز است از جامعهای که روزی به تبعیت از یک گروه موسیقی شیلیایی ترانهای را همخوانی میکرده تا جامعهای که توانسته سرودی تولید کند که در سرتاسر جهان اسلام بازخوانی شود. بله، با یک گل بهار نمیشود و همچنان راه زیادی در پیش هست است و اتفاقاً برای همین اولین دستاورد این تامل و تفکر را تواضعی می دانم که ما را از سودا و تمنّای خام تکرار این رخداد پرهیز میدهد. اما هرچه که باشد، این رخداد می تواند بهانۀ خوبی باشد برای تامل به کاری که در عرصه فرهنگ باید انجام دهیم.