آیت‌الله مصباح و مواجهه با تجدّدخواهان ایرانی

آیت‌الله مصباح و مواجهه با تجدّدخواهان ایرانی
نوشتاری از مهدی جمشیدی عضو هیأت علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به مناسبت سالگشت ارتحال آیت الله علامه مصباح یزدی(ره)

 

[یکم]. آیت‌الله مصباح، متفکری بود که زیاد و زود می‌فهمید. فریب ظواهر را نمی‌خورد و قدرت تجزیه و تحلیل داشت. موشکاف و نکته‌دان بود. دقیق می‌شنید و انتقاد می‌کرد. فهمش بسیار پیشتر از زمان بود. آنچه که دیگران در آینه نمی‌دیدند، او در خشت خام می‌دید. با زنجیرۀ حوادث همراه می‌شد و زیرکانه و هوشیارانه، از آن جلو می‌افتاد. حدس‌ها و احتمال‌های او، ارزش بسیار بیشتری از قطعیّت و جزمیّت‌های دیگران داشتند. آیت‌الله مصباح در اظهار فهمش، محافظه‌کار نبود و بیم به دل راه نمی‌داد. می‌خروشید و فریاد می‌زد و معادلات را درهم‌می‌ریخت. به تعبیر خودش، گاهی دست به شوک‌درمانی اجتماعی می‌زد؛ یعنی با گفته‌های صریح و قاطع، خفتگان و غافلان را از خواب بیدار می‌کرد و دشمن را به موضع‌گیری وامی‌داشت.

از هزینه‌دادن نمی‌هراسید و نمی‌خواست مرید و هوادار بیافریند. می‌گفت حاضرم حتی در نظام جمهوری اسلامی، در دادگاه محکوم بشوم و به زندان بروم. روشن است در نظر کسی که آمادۀ زندانی‌شدن است، فحش‌ها و دشنام‌های مخالفانش، اثری ندارد. از این فراتر، حتی به تعبیر خودش، فحش‌‌درمانی می‌کرد. البته ملامت و تخطئه دوستان، قلب او رامی‌آزرد، اما حتی این حالت نیز سبب نگشت از راهی که به آن باور داشت، بازگردد. هجوم‌های تبلیغاتیِ گسترده‌ای در برابر او صورت‌بندی شد و بسیاری با او، معامله و مواجهۀ غیرمعرفتی کردند. آنها می‌خواستند که آیت‌الله مصباح به مرجع فکری تبدیل نشود یا اگر شده است، او را ترور شخصیت و تخریب کنند تا از مرجعیّت ساقط شود. او را نظریه‌پردازِ خشونت نام داده بودند، درحالی‌که بسیار نرم‌خو و آرام و مهربان بود. خویشتن‌دار و مؤدب و متین بود و در مسائل شخصی و خصوصی، در حد اعلای اغماض و مدارا قرار داشت. در مقابل، نسبت به مسائل اصولی و بنیادی اسلام، حساس و صریح بود و اجازه نمی‌داد عده‌ای فریبکار و فرصت‌طلب، رهزنی کنند و دینداری مردم را متزلزل نمایند. در این باره، از جان گذشته بود.

اگر مطهری به ماتریالیسم منافق پی برد، مصباح به لیبرالیسم منافق پی برد. او نیز همانند مطهری، تنها و یکه‌تاز بود و آزارها دید و دشنام‌ها و تهمت‌ها به جان خرید و از میدان تقابل نگریخت و تا آخر ایستاد. صداقت و غلظتی داشت که برای منافقان فکری در عرصۀ دولتی و روشنفکری، گزنده و تلخ به نظر می‌رسید. فلسفه‌اش، خشک و انتزاعی نبود، بلکه آن را به صحنۀ جامعه امتداد داده بود و توحیدش، دنبالۀ عینی داشت. اگر همواره مشغول درس و بحث بود و منافع و مطامع جریان‌ها را تهدید نمی‌کرد، مقبول و مطلوب همگان بود و در مدحش، زبان می‌گشودند، ولی چون تحریف‌ها و نفاق‌ها را برنتافت و مجال نداد جامعه، دستخوش تلاطم‌ها و تکانه‌های فکری شوند، به دشمن درجۀ اولِ این جریان‌ها تبدیل شد.

در دوره‌ای، هیچ کسی به اندازۀ او، آماج حمله‌های رسانه‌ایِ ساختاریافته نبود. در برابر او، یک صف متراکم شکل گرفته بود که با اخلاق و انصاف و تقوا، بیگانه بود. البته دروغ‌پردازی‌ها و کج‌روایت‌ها و تحریف‌ها دربارۀ او، مؤثر افتاد و کسانی به او بدبین شدند، اما گردش روزگار، حقیقت را آشکار کرد.

[دوم]. میراث آیت‌الله مصباح، فقط آثارش نیست، بلکه راهی است که گشود و نیروهایی است که در میان جوانان، تربیت کرد. بخش مهمّی از نسل جوان انقلابی، به او باور دارند و او را به‌راستی، عقبۀ تئوریک نظام می‌شمارند. اینان، مبانی فکری خویش را از آیت‌الله مصباح برگرفته‌اند و جهان‌بینی انقلابیشان، ساخته و پرداختۀ وی است. این نقش، همان نقشی است که مطهری ایفا می‌کرد. به‌این‌ترتیب، باید مصباح را مطهری پساانقلاب دانست. این نسلِ مصباح‌پرورده، هم قدرت مباحثه انتقادی دارند و می‌توانند در میدان معارضه حاضر شوند و هم می‌توانند در چارچوب جهانی‌بینیِ انقلابی خویش، جامعه‌پردازی کنند.

ازاین‌رو، آنها در خطّ مقدمِ بیانیه گام دوّم انقلاب قرار دارند. آیت‌الله مصباح با فاعلیّت معرفتیِ ایثارگرانه‌اش، این راه را گشود و نشان داد که در برابر جریان‌های تحریف‌گر و آغشته به نفاق فکری – که ممکن است حتی در درون ساختار رسمی باشند – باید چگونه ایستاد و چه گفت. البته مطهری‌ها و مصباح‌ها در زمانۀ خودشان، سرگردان و آوارهاند و سخن‌شان چندان شنیده نمی‌شود و نزدیکی به آنها، هزینه‌ساز و مخاطره‌انگیز است.

جریان معرفتیِ غیرخودی، هرچه که در توان دارد به کار می‌بندد تا آنها را تخریب کند و چهرۀ منفی از آنها بسازد و جریان معرفتیِ خودی نیز، با آنها زاویه می‌گیرد و قوّت‌های‌شان را ضعف می‌شمارد. کسی آنها را برنمی‌تابد و از هر طرفی، تیر به سوی‌شان پرتاب می‌شود. جامعه نیز تشنۀ استفاده از فضایل و معارف آنها نیست، اما هنگامی که دورۀ روایت‌های معطوف به دروغ، به سر آمد، ورق برمی‌گردد و منزلت و مکانت‌شان آشکار می‌شود.

[سوم]. منزلت آیت‌الله مصباح، قربانی توطئۀ رسانه‌ای شد. فقر نظریِ جریان لیبرالیسم ایرانی، آنها را به سوی عملیات روانی و ترور شخصیت سوق داد و آنها، خلاءها و نداشته‌های معرفتی خود را با دروغ‌پردازی و تحریف‌گری جبران کردند. به عبارت دیگر، لیبرال‌های ایرانی، هر اندازه که از جهت نظری، ضعیف و سطحی و ناتوان بودند، از جهت رسانه‌ای و تبلیغی، قوی و توانمند و حرفه‌ای بودند. دیگرانی نیز که انتظار می‌رفت آیت‌الله مصباح را در این معرکه تنها نگذارند و یک جهۀ فکریِ هم‌افزا و هم‌گرا تشکیل دهند، کناره‌گیری کردند و عافیت را بر جنگ، و خاموشی را بر روشنگری، و زندگی را بر مبارزه ترجیح دادند.

این تنهایی و غربت، آیت‌الله مصباح را از تداوم حرکت چالشی و انتقادی‌اش منصرف نکرد، اما او را در برابر هجمه‌ها و حمله‌های رسانه‌ای، بی‌دفاع و مظلوم نهاد. جالب اینکه پس از پایان‌یافتن یا تضعیف‌شدن جریان رسانه‌ای تجدّدی، پاره‌ای از نیروهای انقلابی که شناخت درست و عالمانه‌ای از نظریۀ سیاسی و اجتماعی آیت‌الله مصباح نداشتند، همان مسأله‌ها و پاسخ‌های تجدّدی را دربارۀ او تکرار کردند؛ آنها نه قدرت طرح مسألۀ متفاوت داشتند و نه قدرت حل مسألۀ متمایز، بلکه با گرته‌برداری کامل از مواضع تکرارشده و کلیشه‌ای نیروهای تجدّدی، جریان رسانه‌ای جدید را بر ضدّ آیت‌الله مصباح راه‌اندازی کردند. اینان، رونویسی می‌کردند و شاید هیچ‌گاه هم متعجب نمی‌شدند که چرا مواضع‌شان با نیروهای تجدّدی، یکسان است.