به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، میزگردهای تخصصی همایش ملّی «فلسفه فرهنگ» با تأکید بر دیدگاههای آیتالله العظمی خامنهای (مدظله العالی)، توسط گروه فرهنگ پژوهی پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و دانشگاه قم؛ چهارشنبه ۷ آذر ماه ۱۴۰۳ در دو نوبت صبح و عصر بهصورت حضوری و مجازی در تالار شهید مفتح دانشکده الهیات دانشگاه قم برگزار شد.
پنل دوم این همایش با موضوع «فلسفه اسلامیِ فرهنگ» با ارائه دکتر سید علیرضا عالمی (عضو شورای علمی گروه مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) با عنوان «از مفهوم مدینه تا مفهوم تمدن در تطور یونانی به اسلامی»؛ دکتر مهدی گرامیپور (عضو هیئت علمی دانشگاه قم) با عنوان «ماهیت فرهنگ از دیدگاه آیتالله خامنهای»؛ و آقای محمدهادی رشاد (عضو شورای علمی گروه فرهنگ پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی) با عنوان «دیدگاه استاد رشاد در باب ماهیت و نحوه وجود فرهنگ» برگزار شد.
ما با بحران توجه علمی به مقوله فرهنگ مواجهایم
این پنل در ابتدا با سخنرانی دکتر سید علیرضا عالمی از پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و با موضوع «از مفهوم مدینه تا مفهوم تمدن در تطور یونانی و اسلامی» برگزار شد. عالمی با اشاره به این موضوع که ما در چگونگی پرداختن به موضوع فرهنگ با بحران روشمندی علمی مواجه هستیم به نظر میرسد که چگونگی توجه و پردازش اندیشمندان اسلامی در طول تاریخ به مفاهیم مشابه مانند «مدینه» و «تمدن» برای عبور از این وضعیت راهگشاست. بررسی چگونگی تطور از مفهوم مدینه به مفهوم تمدن در نگاه یونانی به اسلامی گویای این مسئله است؛ بیان نمود: فرهنگ از موضوعاتی است که بسیار در مورد آن گفته میشود اما کمتر عالمانه بدان پرداخته میشود و از این نظر مظلوم است به گونهای که در وضعیت بحرانی قرار دارد. واژه بحران را در چند حوزه مربوط به فرهنگ مانند: توجه علمی به بحث فرهنگ، فهم علمی فرهنگ، دلالتهای فرهنگ و کاربست فرهنگ میتوان به کار برد.
درحالیکه فرهنگ گستره بسیار مهمی از حیات بشری را در بر میگیرد و نیازمند پردازش علمی در همین حد است در حالیکه در دانشگاهها و مراکز علمی ما چه مقدار به فرهنگ به صورت علمی پرداخته میشود آیا رشتهای تحت عنوان فرهنگ و فرهنگ پژوهی با این درجه از اهمیت وجود دارد؟ تا جایی که بنده اطلاع دارم وجود ندارد بنابراین جایگاه علمی فرهنگ مغفول است. با چنین زمینه و پرداختی به فرهنگ ما چگونه میتوانیم از توجه علمی به فرهنگ با توجه به جایگاه مهم و حیاتیاش در زیست بشر سخن بگوییم؟ بنابراین ما در این بخش با بحران جدی مواجه هستیم.
در بحث فهم فرهنگ نیز وضعیت بحرانی است. خود غربیها هم فرهنگ رو که خاستگاه غربی دارد طورهای مختلف تعریف میکنند و فهم متنوعی از آن دارند ولی جایگاه آن در مطالعات علوم انسانی مشخص است اتفاقی که در اینجا نیفتاده. وقتی در این بخش این اتفاق بیفتد در خصوص دلالت فرهنگ و کاربست زیستی آن و حوزههای مرتبط نیز دچار بحران خواهیم بود که هستیم.
این وضعیت باعث میشود ما بازنگاهی جدی به مقوله فرهنگ داشته باشیم و سعی کنیم از منظرهای گوناگون به این مفهوم که یک مفهوم جدید و وارداتی است داشته باشیم؟ تا مواجههای علمی و روشمند در این خصوص صورت پذیرد. یکی از راهها این است که ما به روش گذشتگانمان توجه کنیم که چگونه با این دست مفاهیم ارتباط علمی برقرار کردند. در مباحثی از این دست دو گونه برخورد صورت پذیرفته:
-برخی با نگاه سلبی در طرد مفاهیمی از این دست کوشیدهاند؛
-دستهای دیگر هم سعی میکنند آنرا فهم کنند، هضم نمایند و در راستای کاربست علمی صحیح و صواب آنرا دچار تطور کنند.
به نظر میرسد با توجه به اینکه برخی از مفاهیم از نظر کاربستی در فضای علمی دارای چونان اهمیتی هستند که عملا کنار گذاشتن آنها ممکن نیست؛ بنابراین راه چاره دوم به صواب نزدیکتر است. زمانی یک اصطلاح در فضای علمی مقصد، کاربست شایستهای مییابد که بتوان در فضای علمی به تطوری از آن ــ با توجه به نیازها و بایستههای محیط بومی ـ در جهت صورتبندی متناسب زیست تمدنی مطلوب دست یافت.
در بحث فرهنگ نیز ما به مرحله تطور مفهومی رسیدیم میتوانیم از آن کاربست صحیح، و صواب و روشمند داشته باشیم، در حالیکه هنوز ما در مرحله ترجمه قرار داریم و از نظر علمی به مرحله فهم نیز نائل نیامدهایم.
به نظر میرسد پیشینیان این روشمندی را در کاربست مفاهیمی از این دست ــ که از نظر علمی وارداتی هستند ــ در فضای علمی و تمدنی به صورت موفق نشان دادهاند. مثال تاریخی آن تطور مفهوم «مدینه» به مفهوم «تمدن» در فضای اندیشهای در تمدن اسلامی است. مسلمانان در این خصوص تنها به ترجمه قناعت نکردند و فهم صوابی در محیط تمدنی از آن ارائه کردند و دست به تطور مفهومی در آن مطابق با فضای علمی تمدن اسلامی زدند و مفهومی جدید از دل آن پدید آوردند که مفهوم نخستین[مدینه] را دچار فراموشی کرد.
از اولین مفاهیم در علوم اجتماعی مفهوم مدینه (به یونانی پولیس) با خاستگاه یونانی است که بسیار از مفاهیم دیگر مانند پولیتیا (جمهوری) و پولتیک (سیاست) از آن اخذ شده و وام گرفته که نشان دهنده اهمیت خاستگاه مفهومی پولیس یا مدینه در مباحث کلیدی زیستی بشر است. پولیس یا مدینه یک سازه که در آن انسانها زندگی میکنند نیست در حالیکه از نظر علمی مدینه محیطی اجتماعی است که در آن جستجوی خوشبختی میشود.
یعنی اجتماعی که در آن جستجوی سعادت امکان پذیر میشود. هم در قرائت افلاطونی و هم در قرائت ارسطویی هدف این محیط سعادت است اگر چه در چگونگی آن دچار تفاوت هستند افلاطون رویکرد عقلانی در فهم مدینه دارد و بیشتر به دنبال این است که مدینه یا شهر باید چگونه باشد؟ در حالیکه ارسطو نگاهی تجربی دارد و به دنبال این است که شهر چگونه پدید میآید؟ هدف در قرائت افلاطونی عدالت است و در قرائت ارسطویی خیر برین.
هم چنین در تصور یونانی در محیط مدینه برای اهل مدینه ویژگیهایی وجود دارد مانند جنسیتی بودن: (فقط مرد آزاد میتواند شهروند باشد اهل مدینه باشد) طبقاتی بودن (یعنی انسانهای شریف و پاک نسل میتوانند عضو این مدینه باشند) تربیت یافته بودن (کسانی که تربیت یافته نیستند حتی اگر مرد آزاد و از نسل پاک و شریف باشند نمیتوانند عضومدینه/ شهر باشند) از نظر جغرافیایی هم باید نفوس مشخص داشته با شد (به گفته افلاطون در قانون جمیعت ۴۰، ۵۰ نفر برای شهر مطلوب است).
این مفهوم [مدینه] وارد فضای علمی تمدن اسلامی شده است سئوال این است که اندیشمندان مسلمان و جامعه علمی چگونه با آن برخورد کردند چه سنخیتی با تمدن اسلامی داشته و چرا و چگونه آنرا بکار بستهاند و در نهایت خروجی مفهومی آن چه بوده است.
بررسی پیشینه تاریخی شیوه توجه اندیشمندان مسلمان به این مفهوم، از نظر روشی دورنمایی قابل اقتباسی در چگونگی رویکرد و توجه به این دست مفاهیم را در مقابل ما قرار می دهد.
فارابی از شخصیتهایی است که در ایجاد تحول معنایی در مفاهیم، شخصیت مهم و قابل استنادی است که روشمندی او در چگونگی فهم مفهوم، هضم و ایجاد تطور در آن از نظر روشی راهگشاست. او در کتابهای: آرای اهل مدینه فاضله، فصول منتزعه، السیاسةالمدنیه، ملة، تحصیل السعادة به جنبههای گوناگون مدینه پرداخته و آنرا کانون توجه خود قرار داده است. فارابی تعریف متفاوتی از فضای یونانی در خصوص مدینه ارائه میکند. گرچه سعادت را به عنوان غایت مدینه میپذیرد اما به تعریف یونانی از سعادت پایبند نمیماند و آنرا به سعادت دنیا و اخروی بسط میدهد بهعلاوه در تطوری همه جانبه ویژگی اهل مدینه را از افرادی معدود با ویژگیهای خاص ــ که پیشتر گفته شد ــ به همه بشر تسری میدهد. یعنی سعادت را برای همه ابنای بشر امکان پذیر قلمداد میکند. در مفهوم مدینه یونانی، مدینه از نظر گستره سقف فضای زیستی است در حالیکه در تبیین فارابی از مدینه، مدینه پایه و کوچکترین واحدی است که میتواند در آن سعادت جستجو شود از این رو مدینه مورد نظر یونانیان گویی مدینه صغری است و وضعیتهای دیگر که در نگاه یونانی مفقود است در دو گستره وسطی (امت) و عظمی (معموره) دستهبندی میشود و بدین ترتیب فارابی نگاه فرایندی به مدنیت در اجتماع انسانی را تاسیس میکند علاوه بر اینها فارابی واژه علم مدنی را در تقسیم بندی علوم وارد میکند. که در تطور بحث مدینه گامی مهم ارزیابی میشود.
فارابی فضای مطالعاتی را کاملا مهیا میکند تا مفهوم مدینه از نظر واژگانی دچار تحول گردد و تبدیل به تمدن شود. اولین بار این کار توسط مسکویه انجام میشود از جمله آثار مسکویه دو اثر الهوامل و الشوامل و الفوز الاصغر در این خصوص اهمیت بیشتری دارد. در کتاب الفوز الاصغر اول بار از واژه تمدن استفاده میشود و تمدن تعریف میشود او کلید واژههای جدیدی را وارد بحث تمدن میکند. از نظر مسکویه هر اجتماعی که برای تعاون باشد تمدن است و در شهر بودن و مدینه بودن موضوعیت ندارد. توصیف وی از تمدن بر سه کلید واژه نیاز، اجتماع و تعاون استوار است. مسکویه علاوه بر تعریف تمدن سیر آنرا نیز بررسی میکند و از سه وضعیت: صرف العیش (فقط برای ضروریات زندگی تعاون دارند) تحسین العیش (برای بهبودی تعاون میکنند) تزیین العیش (برای کسب فضیلت تعاون میکنند) سخن میگوید. در تبیین وی در صورتی که این سه وضعیت در کنار هم اتفاق بیفتد تمدنی کامل تحقق یافته است. و اگر هر یک از این موارد مختل شود تمدن دچار آسیب میگردد.
ارائه این پیشینه بدان جهت بود که ما متوجه باشیم که برای استفاده از یک مفهوم ما به ترجمه نباید اکتفا کنیم و باید مبتنی بر فضای تمدنی خود هر مفهومی که وارد میشود را عالمانه فهم و هضم و در جهت همراستایی با فضای تمدنی آنرا دچار تطور کنیم تا کاربست آن برای جامعه بومی و فضای درونی تمدنیمان دچار آسیب نگردد. امر مهمی که بهنظر میرسد امروز در خصوص مفهوم فرهنگ مورد توجه قرار نگرفته و همین اتفاق باعث شده ما کماکان در مورد چگونگی توجه به مفهوم فرهنگ دچار بحران باشیم.
فرهنگ، بستر اصلی زندگی یک انسان
دکتر مهدی گرامیپور، عضو هیئت علمی دانشگاه قم نیز ارائه خود را موضوع ماهیت فرهنگ از دیدگاه حضرت آیتالله خامنهای ارائه کرد و گفت: فرهنگ یک جایگاه ویژهای در بیانات رهبر معظم انقلاب دارد، انتشارات انقلاب اسلامی یک کتاب ۱۲۰۰ صفحهای از بیانات خام رهبر معظم انقلاب در مقام فرهنگ دارند که آنهم بهخاطر محدودیت انتشارات بوده و ظرفیت افزایش صفحات در آن وجود داشته است. حجم بیانات رهبر معظم انقلاب در زمینه فرهنگ بسیار گسترده است و یک نکتهی مهم این است که تفکر ایشان یک تفکر منظومهای است و باید در آن منظومه لحاظ شود و از مبانی آن شروع کرد که بتوان به درک درستی از آن دست یافت.
وی افزود: پنج مبنای رهبر معظم انقلاب توحید (که آن را بهعنوان جهانبینی مشترک بین ادیان میدانند)، انسانمحوری (که جزو ارکان اندیشه و مبانی ایشان هستند)، معاد، استعداد بیپایان کمالجویی انسان و جریان علم به سمت حاکمیت حق است. اهمیت فرهنگ از دیدگاه رهبر معظم انقلاب اینگونه بیان میشود که فرهنگ روح کالبد هر جامعه و هویت یک ملت است، فرهنگ بستر اصلی زندگی یک انسان است و بر اساس فرهنگ یک تفسیر جدید از اعتقادات مطرح میکنند، مقام معظم رهبری برای فرهنگ اصالت قائل است و آن را یک مفهوم بنیادین در نظر میگیرد.
حجتالاسلام گرامیپور ادامه داد: در نگاه مقام معظم رهبری همه راهها درنهایت به فرهنگ ختم میشود، ملیت یک ملت به فرهنگ آن ملت است، فرهنگ یک ملت منشأ عمده تحولات آن ملت است، در تعریف فرهنگ، فرهنگ مثل روح در کالبد جامعه است و به غیر از فرهنگ هر چه هست جسم است و کالبد. فرهنگ یعنی خلقیات و ذاتیات یک جامعه و بومی یک ملت، علم هم جزو یک فرهنگ است، ایشان کلیت فرهنگ را شامل دو بعد میدانند؛ مظاهر فرهنگی (علم، هنر، خط، معماری و غیره) و باطن و اصل تشکیلدهنده (عقاید و آداب و سنن اجتماعی و غیره).
عضو هیئت علمی دانشگاه قم اضافه کرد: از نگاه مقام معظم رهبری، فرهنگ یک بعد ظاهری دارد که شما میبینید و یک باطن دارد که آن را نمیبینید و از مقولههای فرهنگی میتوان به مواردی از جمله انضباط اجتماعی، وجدان کاری، ایثارگری، سازگاری اجتماعی، پرهیز از اسراف و اصلاح الگوی مصرف، روحیه قناعت، استحکام در آنچه که تولید میکنیم، زنده نگهداشتن اندیشههای انقلاب، اتحاد و انسجام داشتن، عفاف و سادهزیستی و مواردی از این قبیل اشاره کرد.
ماهیت و نحوه وجود فرهنگ
آقای محمد هادی رشاد در ادامه این سخنان بحث خود را با دیدگاه استاد رشاد در باب «ماهیت و نحوه وجود فرهنگ» ارائه کرد و گفت: فلسفة فرهنگ از نگاه ایشان مقدمه علم فرهنگ است و روش آن فرانگر عقلانی است، و چکیده نظریه فرهنگ ایشان در قالب تعریفشان از فرهنگ قابل ارائه است.
تعریف فرهنگ ایشان تعریف جامع و مانع نیست چرا که شاید تعریف جامع و مانع از فرهنگ ممکن نباشد، اما این تعریف شامل مهمترین خصائل و ویژگیهای فرهنگ و همچنین کارکردها، مولفهها و عناصر، هندسه صوری و معرفتی فرهنگ میباشد.
این تعریف عبارت است: «طیف گسترده و سازوارشدهای از بینشها، منشها، کششها و کنشهای انسانْپی، جامعهزادِ هنجاروشِ دیرزی و معنابخش و جهتدهندهی ذهن و زندگی آدمی، که چونان طبیعت ثانوی و هویت جمعی طیفی از انسانها، در بازة زمانی و بستر زمینی معینی، صورت بسته باشد».
در ادامه به شرح واژه به واژه تعریف پرداخته شد:
واژه طیف بر چیدمان رنگینکمانی «مجموعة مؤلفهها و لایههای تشکیلدهندة فرهنگ» اشارت میکند، فرهنگ از سامانهای «طیف منشورسان» از «مؤلفهها» و «عناصر» صورت بسته است.
واژه گسترده اشاره به شرط کثرت مولفهها و عناصر تاکید دارد. و این اصل که فرهنگ به مجموعة معتنابهی از این مقولات میتواند اطلاق شود.
واژه بینش به یکی از چهار مولفه فرهنگ اشاره دارد و به معنی باورداشتهای جهانبینیوشی است که بر ضمیر اهالی یک فرهنگ حاکم است. این مقولة برترین و زیرینترین لایة طیف مؤلفههای فرهنگ را پدید میآورد.
واژه منش به یکی از چهار مولفه فرهنگ اشاره دارد و به معنی مجموعة خویهای راسخ و ملکهشدهایست که بمثابه خصائل درونجوش، مشترک و بومی صاحبان هر فرهنگی قلمداد میشود.
واژه کشش به یکی از چهار مولفه فرهنگ اشاره دارد و به معنی خوشایندها و بدایندها، عواطف اجتماعی، خوراک و پوشاک و مسکن و در یک کلام بخش عمدة مقولهی «سبک زندگی» جوامع را ــ که بخش مهمی از فرهنگ بهشمار میروند ــ تنظیم میکند. این مؤلفه عمیقاً تحت تأثیر دو مؤلفة پیشین است.
واژه کنش به یکی از چهار مولفه فرهنگ اشاره دارد و به معنی رفتارهای رویهشده است، رفتارها در صورت «مناسک»، «رسوم»، «عادات مشترک» و… متجلی میشوند و رویهمرفته، بُعد سخت و آشکارتر فرهنگ را تشکیل میدهد.
این مولفههای میبایست سازوار شده باشند، مؤلفهها و عناصر فراخور هم شده باشند. از این جهت عناصر وارد بر هر فرهنگی، بهناچار یا دفع و طرد میگردند، یا ساخته و پرداخته شده، جذب و هضم آن خواهند شد. البته بسته به شدت و کثرت عناصر وارد، ممکن است عناصر پیشین نیز کمابیش و گهگاه از عناصر پسین متأثر گردند. البته این انسجام درونی ناظر به عینیت است نه معرفت، این انسجام درونی ممکن است از نگاه فرد بیرونی و از لحاظ معرفتی دارای تضاد باشد، اما از لحاظ اهالی آن فرهنگ انسجام و سازواری میان آنها دیده میشود.
فرهنگ بدون انسان بیمعناست، چنانکه انسان بدون فرهنگ نیز ناممکن است، آنسان که میتوان انسان را «باشندهای فرهنگی» نامید، همچنین فرهنگ مقولهای بالذات اجتماعی است، به بینش و منش، کشش و کنش فردی فرهنگ اطلاق نمیشود.
مولفههای فرهنگ باید به شکل هنجار درآمده باشند تا چیزی مقبول طبع عام گروه اجتماعی خاصی نشده باشد به فرهنگ بدل نشده است. دین، اخلاق، گرایشها، و رفتارها آنگاه در زمرهی فرهنگ درمیآیند که در یک جامعهی مشخص، به «هنجار» تبدیل شده باشند و کمابیش، نقش سنجه و الگو را ایفا کنند؛ همچنین فرهنگ معنابخش است یعنی فرهنگ به معاش و معیشت آدمیان معنا میبخشد، مراسمات درون یک فرهنگ برای اهالی آن دارای معنی است اما از دید ناظر خارجی بی معناست.
فرهنگ جهتبخش ذهن است یعنی؛ مؤلفهها و عناصر هر فرهنگی، خودآگاه و ناخودآگاه، و بلکه خواهوناخواه ــ هرچند بهنحو قضیهی موجبهی جزئیه ــ بر معرفت اهالی آن تأثیر میگذارند. ازاینرو سَرگی و ناسرگی معرفتها، ازجمله در گرو فرهنگهاست. البته این به معنای نسبیگرایی مطلق نیست.
فرهنگ شناسنامهی جمعی جوامع است و ملل و جوامع گوناگون به فرهنگ از همدیگر بازشناخته میشوند؛ همچنین فرهنگ زمانمند و مکانمند است و فرهنگ ازلی و ابدی و یا فرهنگ جهانی تعابیر دقیقی نیستند.
همچنین فرهنگ فرایند نیست، بلكه برآیند است؛ برآیندِ یك سلسله از فرایندها. فرهنگ برآیند سلسله فرآیندهایی است که متاثر امور بیرونی همچون: فطرت، آموزههای وحیانی، حكومت و… پدید میآید. این فرایند درواقع صیرورت است، ولی فرهنگ آن چیزی است كه الان وجود دارد. بر این اساس، فرهنگ را باید برآیند و برآمد سیر و صیرورتی كه واقع میشود دید، اما چون مؤلفههای فرهنگ متنوّعاند و مناشی آن هم متكثر هستند، آن بخشی از مناشی كه تغییرپذیرند پیوسته بر مؤلّفههای متنوع تاثیر میگذارند و سبب میشوند تركیب فرهنگ محقق تغییر كند و سامانهی دیگری به وجود آید.