به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، دکتر «کریم مجتهدی» از استادان به نام فلسفه و از چهرههای ماندگار ایران پس از یک دوره بیماری درگذشت.
به همین بهانه گفتوگو با این استاد فقید(رض) در شماره ۶۷ و ۶۸ ماهنامه زمانه پژوهشگاه را در ادامه میخوانید:
با تواضعی ستودنی به پرسشها و دغدغههایمان گوش میسپارد و اگرچه بنا داشت پاسخها را در سطح عموم مخاطبان بگوید، رنگوبوی تعمق فلسفی در فضای گفتوگو باقی ماند. برای او توجه به سنّت و گفتن و نوشتن از هویت فردی و جمعی ما ایرانیان و توجه به هست و نیست و باید و نبایدهای مواجهه با عالم تجدد، نه فقط رسالتی علمی، بلکه وظیفهای کاملاً اجتماعی نیز محسوب میشود. ازهمینروست که این فیلسوف صاحب نام و اندیشمند والامقام، در امتداد غربشناسی خود، به تاریخ و سنّت ایرانی هم توجه نموده است.
دکتر کریم مجتهدی، سال ۱۳۰۹.ش در تبریز دیدۀ پرسشگر و پرفروغ خویش را بر اقلیم وجود باز کرد تا پس از سالها سعی و تلاش علمی و عملی، چهرۀ ماندگار خود را بر صحیفۀ تاریخ ایران نقش کند. هیجدهساله بود که پس از گذراندن دوران ابتدایی و متوسطه در ایران، عازم کشور فرانسه شد تا به عنوان تنها ایرانی توفیقیافته در امتحان ورودی (Propedeutique) دانشگاه سوربن پاریس در رشتۀ فلسفه تحصیل نماید و دانشجوی ممتاز آن شود. پس از مدتی اقامت در ایران، برای اخذ درجۀ دکترا به پاریس مراجعت نمود و پس از بازگشت، به تدریس فلسفه در دانشگاه تهران مشغول گردید. باوجودآنکه بازنشسته شده، همچنان از تدریس، تحقیق و نگارش بازنمانده است.
بعضی از آثار ایشان عبارتاند از: چند بحث کوتاه فلسفی، فلسفۀ نقادی کانت، دربارۀ هگل و فلسفۀ او، نگاهی به فلسفههای جدید و معاصر در جهان غرب، پدیدارشناسی روح برحسب نظر هگل، فلسفه در قرون وسطی، دونس اسکوتوس و کانت به روایت هایدگر، منطق از نظرگاه هگل، فلسفه و غرب، دکارت و فلسفۀ او، فلسفه و تجدد، افکار کانت، فلسفۀ تاریخ، مدارس و دانشگاههای اسلامی و غربی در قرون وسطی، آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، سیدجمالالدین اسدآبادی و تفکر جدید، ترجمۀ مقدمۀ کربن بر المشاعر ملاصدرا، داستایوفسکی، و چند اثر به زبان فرانسه.
حاصل گفتوگوی ما با این استاد گرانمایه دربارۀ هویت، تقدیم حضورتان میگردد.
ضمن خوشامدگويي خدمت استاد گرامی، جناب آقاي دكتر مجتهدي، از اينكه وقت ارزشمندتان را در اختيار نشریه قرار داديد كمال سپاسگزاري را ميكنم. اگر اجازه بفرماييد اولين پرسش را به خود حضرتعالي واگذار كنيم، به اين دلیل كه پرسشگري اوج مقام دانايي است و حضرتعالي با وجود تبحر علمی، هميشه با تواضع و فروتني فرمودهايد كه بیشتر طرح مسئله ميكنید؛ لذا اگر ميبينيد كه براي آغاز بحث هوّیت، نكته یا پرسش بنياديني وجود دارد كه در جهتدهی به سؤالات ما مؤثر خواهد بود، خودتان مطرح بفرماييد.
بنده شخصاً معتقدم كه تفكرِ سالم و عميق را از پرسشهایي باید شناخت كه در آن تفكر مطرح میشود. به عبارت دیگر به هر میزان پرسش جامعيت بيشتري داشته باشد و جنبههاي مختلف را در نظر بگيرد به همان نسبت بر عمق تفكر پرسشگر دلالت خواهد کرد. از سوی دیگر نگاه انسان به اين عالم كلاً نگاهی پرسشگر و جستجوکنندۀ آگاهي و اطلاعات است. حتي نگاههای نخستین نوزادان نیز نوعی پرسش است؛ با اينكه هنوز در ادراكشان ابهام وجود دارد، گویی آنها در پی ابهامزدايياند. اين پرسشگری ميتواند با نگاه، لمس، تأمل عميق یا سكوت همراه باشد. البته فرد در حالت سكوت، هنوز پرسشي را مطرح نکرده و در حال تأمل است. به تعبیر دیگر سکوت ميتواند مقدمهاي براي پرسش و تفكر باشد. اصلاً خود حیرت نیز متضمن پرسش است و میتوان گفت که حيرت ماقبل تأمل و تأمل هم مرحلۀ مقدماتي پرسش است.
- جناب استاد، پرسش از كيستي انسان به طور مشخص و تاريخي کجا و در چه زماني بروز کرده است؟
زمانی که فردی پرسش ميكند، ممكن است پرسش او از موقعيت اشيا، يعني از غير خود، باشد اما بااینحال پرسش او بُعد و ساحت دروني دارد و درعينحال شخص از حضور خود نیز پرسش ميكند. البته این بُعد در پرسشهای سطحی نظیر پرسیدن نشانی یک محل یا قيمت جنس وجود ندارد، اما پرسش از چيستي و موقعيت اشيا همراه این بُعد درونی و در واقع پرسیدن از چرايي حضور خود انسان است؛ به تعبیری هر پرسش عميق جنبهای دروني دارد که به هویت فرد بازمیگردد، حتي اگر صرفاً دربارۀ ماهیت بيروني اشیا باشد.
البته شایان ذکر است كه نخستين پرسشهاي انسان حتي از ماقبل تاريخ با پرسش از کيستي خودش همراه نبوده است؛ زیرا پرسشهای فلسفي قدمت چندانی ندارد.
بشر، در مرحلهای بسیار نزدیکتر از گذشتههای دور، به پرسشهای فلسفی رسیده است. از لحاظ انسانشناسی هم ثابت شده که دستهای انسان، به عنوان وسیلۀ ابزارسازی او، در بسیاری از موارد بهطور غریزی عمل کرده است؛ یعنی بدون اینکه تفکر در انسان شکل گرفته باشد، فعل ساختن در او وجود داشته و انسان سازنده (Homo Faber) قبل از انسان ناطق یا فکور (Homo Sapiens) بوده است.
- آقاي دكتر پرسشی در اينجا مطرح میشود که چه فرقي بين ماهیّت سازندگي انسان با سازندگي حيوانات وجود دارد؟
مطابقت با محیط در هر جانداری مشترك است و زندگي يعني سازش با محيط. اگر جسم با محيط خارج سازش نداشته باشد، ادامۀ زندگی میسّر نخواهد بود؛ لذا سعی میشود تطابق با محیط از طریق ساختن ابزار، مانند مسکن و پوشاک، مهاجرت یا تغییر شیوۀ زیستی انجام پذیرد. جاندار در مقطع حشرات، غریزی و بهاصطلاح ماشينوار تطابق را با محیط و امر سازندگی انجام میدهد، اما در حد حيوانات، هوش عملي هم وجود دارد؛ حيواني كه توانایی یادگیری دارد و میتوان او را تمرین داد، علاوه بر غریزه، دارای این نوع هوش نیز است. در انسان، هم هوش عملي وجود دارد و هم هوش انتزاعي و هوش عملي زودتر از هوش انتزاعي بروز كرده و امروزه هم چنین است.
با وجود اشتراک انسان و حیوان در دارا بودن هوش عملی، سازندگي انسان، حتی در شکل ابتدایی آن، با حيوان تفاوت دارد؛ زیرا ابزارسازی انسان تحولپذیر است. انسان اوليه با آتش خود را گرم میکرد، امّا امروزه با وسایلی نظیر شوفاژ و بخاريهای نمونه جدید این کار را انجام میدهد. خانهسازی انسان نیز از گذشته تاکنون بارها تغییر پیدا کرده، اما لانهسازی پرندگان تا به امروز تغییری نکرده است.
در فیلم «اُديسه ۲۰۰۱» این نکته به خوبی نشان داده شده است. در این فیلم بوزينهای شبهانسان با همنوعان یا رقیبان خود درافتاده است و با استخوان از خود دفاع میکند. پس از آن اين استخوان را به آسمان مياندازد، اما استخوان ميافتد، او بارها این کار را انجام میدهد، در نهایت استخوان پس از پرتاب، دیگر به پایین نميافتد و در آسمان به ایستگاهی فضایی تبدیل میشود که انسانها در آن زندگی میکنند. این مسئله نشان میدهد که ابزار دست انسان یک شکل باقی نمیماند و تحول عظیمی پيدا میکند، به گونهای که حتي گرانش و جاذبه را تحت سلطۀ خود درمیآورد.
- در همين فلسفهاي كه به فرمايش شما قدمت چنداني هم ندارد، مشخصاً كدام جريان فلسفي يا كدام دورة فلسفي پرسش از كيستي را قويتر مطرح كردند؟
به لحاظ تاريخي با اينكه در مصر، بابل، كلده، ايران، هندوستان و چين حکمت بروز و ظهور داشته است، سابقۀ لفظ فلسفه یا فيلاسوفيا، يعني كسي كه حبّ حكمت دارد، به يونان باستان برمیگردد. از نظر بنده فيلسوف يعني دانشجو؛ كسي كه دانش را جستجو میكند. به طور کل میتوان گفت فلسفه زمانی شکل گرفت كه معقولات اوليه ناكافي تلقي شد و نياز به معقولات ثانويه، اعم از منطقي يا فلسفي، بهوجود آمد، مثلاً لمس ميز تصوري از آن را در ذهن فرد ايجاد ميکند؛ اين مقولة اوليه است، اما پرسش از علت یا غایت آن مقولة ثانويه است. ازاینرو میتوان گفت تفکر فلسفی زمانی آغاز شد كه ناكافي بودن «معقولات اوليه» و نياز به «معقولات ثانويه» احساس شد؛ یعنی عقبهای ذهنی از جنبۀ نامرئی اشیا بهوجود آمد و از آنچه رؤیت نمیشد پرسش نمود. بر این اساس، با آغاز فلسفه، به نوعی علوم ديگر نیز آغاز شد.
- جناب استاد، گاهي بحث ميشود كه منِ انديشهگر انسان يا همان منِ انديشهگر دكارتي با رنسانس و مشخصاً با خود دكارت آغاز شد و قبل از آن، فيلسوفان، بيش از اينكه به کیستی و هویت انسان توجه کنند، چیستی یا ماهیت جهان را مدنظر قرار میدادند. این مطلب به نظر جنابعالی درست است؟
بله من این مسئله را قبول دارم؛ البته فیلسوفان گذشته در درجۀ اول به جهان هستی و طبيعت توجه كردند، ولي با سقراط، افلاطون و ارسطو، علاوه بر طبیعیات و مابعدالطبیعه، اخلاق هم مطرح شد. اخلاق همان بحث ارزش است که هویت و کیستی انسان را به میان میکشد، مثلاً در مورد کلیات اخلاقی چرا سقراط در مقابل سوفسطايي از امر كلي صحبت میکند؟ براي اينكه بتواند از مسئلهای صحبت کند كه ملموس و قابل اشاره نبود؛ مثل عدالت و فضيلت. آنچه سقراط تحت عنوان كلي اثبات میکند، در اصل ميخواهد بگويد حقيقت، من و تو ندارد. عدالت، فضيلت و كمال، من و تو ندارد و هرچند اینها قابل اشاره نيستند، ولی مقدم بر سایر حقايقاند. افلاطون هم همینطور است. بحث از کلی نمودن نياز افلاطون و سقراط بود، براي اينكه بتوانند حقايقي را اثبات کنند كه من و تو نداشته باشد و مثل حقايق سوفسطايي كاربردي نباشد.
همانطورکه فرمودید، بحث جدّی هویت به معنای کیستی آدمی با دكارت آغاز شد، اما درواقع اين منِ اندیشهگر پيش از دكارت نیز بود. در فلسفۀ فرانسيس بيكن از انسانی صحبت میشود که باید جهان را تسخير كند. انسان جدید غربي يعني منی که در مقابل جهان قرار گرفته است و جهان بايد به تسخير او دربيايد. شروع نوزایی علمی و صنعتی غرب هم درواقع ظهور صنعت نيست، بلکه بیش از هر چیز ظهور صنعت تسلط بر انسان است. این تحولات تا حد بسیاری سياسي هم بود که به استعمار انجامید. به عبارتی، تسلط بر طبيعت درعينحال تسلط بر غير خود هم هست و اين عبارت فرانسیس بیکن معروف است: اگر ميخواهيد بر طبيعت مسلط باشيد، اول در مقابل آن سر تعظيم فرود آورید؛ يعني اول تعظيم كن و ببين طبيعت چه هست، زمانی که درون آن را شناختی، آن وقت ميتواني بر آن مسلط شوی. حتي انسانشناسي دورۀ رنسانس به همین شکل است؛ میگوید اول ببينيد انسان چه امكانات و چه نیازها و غرایزی دارد و چه چیزی او را قدرتمند و چه عاملی او را ضعیف میکند تا بعد بتوانید بر وی تسلط پيدا کنید، مثلاً جان لاک که همه او را مظهر آزادي ميدانند بردهداری را در قرون جدید احیا کرد. بااینحال دکارت سهم بزرگی در رویکرد فلسفه به خود انسان و کیستی او داشته است.
- پرسش از ماهيت انسان در جامعه و متون ديني اسلامي ما قدمت بسیاری دارد، مثلاً حضرت علی(ع) در نهجالبلاغه و مولانا در مثنوي چنین پرسشی را مطرح کردهاند. بنابراین باوجودآنکه در پرسش از هويت خود، از غرب عقب نيستيم، چرا راهكارهاي علمي و آكادميك، آنطور كه بايد، شكل نگرفته و بحث هويت در میان ما نسبت به غرب تا حدی بحرانیتر است؟
به اعتقاد بنده علت این موضوع تحول نسبتاً عمیقی بود که در غرب روی داد و بهاصطلاح باعث گسستی عمیق با دورۀ قبل شد که بسیار حاد و خانمانبرافكن بود. امّا در ايران و كشورهايي مانند آن، فرهنگ سنّتيِ بسيار غني و نوعی جامعيت فكري وجود داشت که جنبههاي مختلف را در بر میگرفت، بهگونهاي كه هم به حکمت و هم به علم کلام اجازۀ ظهور و بروز میداد، اما با ورود فرهنگ غربي یا به عبارتی تهاجم فرهنگي غرب، جامعۀ ایرانی نیز با تحولات عمدهای روبهرو شد و به واقع تاحدودي خودباخته گردید؛ يعني اعتماد و باور درونياش متزلزل شد. در مقابل این احساس، عدهای به دنبال چرایی این مسئله افتادند و گروهی از آنها این عقبماندگی را ناشی از ضعفهاي فرهنگ سنّتي ما دانستند و بدینصورت مسئلۀ تقابل سنّت و تجدد مطرح شد، اما مسائل مربوط به سنّت و تجدد به درستي درک نگردید. به عبارتی دیگر، اندیشمندان ما نه سنّت خود را درست تعريف كردند و نه تجدد را. در عرض حدود صد سالی هم که از طرح این مقوله گذشته است، با سنّت و تجدد كاذبي كه یا خود ساختهايم يا غربيها براي ما ساختهاند به سر بردهایم. اگر سنّت و تجدد به درستی درک میشد، شايد تقابل اين دو آنقدر حاد به نظر نمیرسید.
به عقيدۀ من، اگر با احتياط و بهدرستی و با نگاه مثبت، مسئلۀ سنّت و تجدد را طرح كنيم، شايد بتوانيم سنّت خود را حفظ نماییم و بهاصطلاح آن را از ريشه برویانيم. منفیبافی در مورد این مقولهها باید کنار گذاشته شود و زمان آن رسیده است كه ايراني مسائل را به طور واقعی درک کند. سنّت را نباید مضمحلشده تعريف كرد، بلکه آن همان ریشه و اصالت ماست. تجدد هم دانش و آگاهي ما نسبت به مسائل است؛ بنابراین در هر دو مورد بايد با مرعوبيت مبارزه كنيم؛ نبايد نه در گذشتهای موهوم زنداني شد و نه در تجددی غيراصيل، كاذب و وارداتي اسير گردید و در مقابل آن، ارادۀ خود را از دست داد. براي تعریف صحیح سنّت، بايد اول سنّتمان را بهدرستی بشناسيم، اما ما نسبت به سنّتمان آگاهی چندانی نداریم و حتی دربارۀ دانشمندانمان و سهم آنها در دانش و صنعت جدید غرب بیاطلاعیم.
- یعنی ما نیازمند نوعی نگاه پديدارشناسانه به سنّت و تجدديم؟
خیر، نیازی به نگاه پدیدارشناسانه نیست. همین که علما و سير علم و فكر را در تاریخ خودمان بشناسيم، کفایت میکند. ما مسلمانها در درجۀ اول و با نگاهی مثبت باید اطلاعات دقيقي از سنّتهاي خودمان داشته باشيم و آن را ارزيابي كنيم تا بتوانيم جنبههاي واقعاً مثبت آن را به دست آوریم و نشان بدهيم، پس از آن در برابر فرهنگ غربي، كه كاملاً تهاجمي است، موضعگیری نماییم؛ زیرا آنچه از غرب به سمت ما سرازیر شده است فرهنگ نيست، بلکه فقط تهاجم در عرصههای گوناگون اقتصادي، اخلاقي، اجتماعي و… است که مختص کشور ما نیز نيست. باید جنبههاي مثبت و منفي فرهنگ غربي را ارزيابي كرد تا به صورت كالايي كه هیچ مصرفي ندارد به آن متوسل نشد.
- آقاي دكتر، علاوه بر علوم و تاریخ علم، میتوان گفت زبان و ادبيات و خط فارسي هم يكي از اجزای هويتي ماست که در این زمینه نیز به مشکلاتی دچاریم. نظر جنابعالی در این باره چیست؟
همانطوركه از بحران محيط زيست صحبت ميشود، از بحران حيات روحي و فرهنگي نيز ميتوان سخن گفت. زبان فارسي معيار و نشاني از هويت فرهنگي ماست، اما درحالحاضر به نوعی جامعه ما به سوی استفاده از واژههای انگلیسی و فرانسه و … به جای واژههای فارسی روی آورده است، که در صورت ادامۀ این مسئله، زبان فارسی از بين خواهد رفت و ما به دست خود بر سرِ شاخ، بُن خواهيم بريد.
این مسئله ممکن است از روحیۀ خودباختگی بعضی از افراد در برابر غرب ناشی شده باشد که میکوشند به این واسطه خود را متجدد نشان دهند. اما عربها به عکس ما بسیار به زبان خود مقيدند و واژههای وارداتی را بومی میکنند، مثلاً واژۀ تلفن را، كه تقریباً در بیشتر کشورهاي دنيا استفاده میشود، هاتف ميگويند.
در ايران اقليتهاي زبانی یا گویشی بسیاری وجود دارد و کشور ما دارای تنوع زبانی است، بااینحال زبان فارسی یکی از معیارهای مهم هويت ماست که از عصر مشروطه، يكي از عرصههايي بوده که مورد هجوم واقع شده و زمزمۀ تغییر در آن به گوش رسیده است.
- دين را چقدر در هويت ملّيمان سهيم ميدانيد؟
هويت، سلسلهمراتبي دارد و در این سلسله مراتب، دین جزء لایههای عمیق آن است. البته زبان، فرهنگ و… نیز در سطوح دیگری از این سلسله مراتب قرار دارند. بهطورکل هويت هر جامعهای نتيجۀ تاريخ آن است.
به نظر من، افکار ملاصدرا هویت فرهنگی ایرانیان است و دیدگاه جامع او میتواند مفسر و مقوّم وحدت هويت ما باشد؛ زیرا تشيع، عرفان، فلسفۀ سهروردي و ابنسينا، تصوف، و كلام را در بر گرفته است.
- آیا ممکن است در آینده جامعیّت سنّت صدرايي بتواند در عرصههاي گوناگون فکری، فرهنگی و اجتماعی جامعۀ ما بسط پیدا کند؟
ممکن است چنین شود، اما نه به همان شکل تاریخیاش؛ زیرا آن جامعیّت متعلق به زندگی و زمانۀ آن عصر بود. به هر صورت برای تحقق چنین امری، به متفكران جوان و دارای ریشههای عمیق در سنّت نیاز است كه براساس امكانات تفكر سنّتي، بيانی امروزي و دلنشين از آن ارائه دهند تا حداقل در زمان ما بتواند بحرانزدايي كند؛ به عبارتی، بيانی جديد براساس بنيانی قدیمی و کهن ظهور یابد.
- بحث هويت ايران خيلي بيشتر از ساير ملل شرقي در گيرودار با غرب قرار گرفت. در صدر انقلاب مشروطه، فلسفۀ نقادی غرب در هويت ما خود را بروز داد و شورشی اجتماعي و انقلابي به وجود آورد. درحالحاضر هم که در غرب پلوراليسم فرهنگي و نسبيتگرايي فلسفی رواج یافته، در ایران هم گفتمان نسبيگرايانه شكل گرفته است. آیا این امر از انفعال فکری و فرهنگی ما ناشی میشود؟
تا حدودی همینطور است. امّا این مسئله تاحدی نتیجۀ قدرت و گستردگی ارتباطات جمعی در قرن گذشته و کنونی هم هست؛ زیرا با اختراع و رواج رسانههای گروهی جدید مانند رادیو، تلویزیون، روزنامه و اخیراً اینترنت، نقل و انتقالات فرهنگی سرعت و قدرت بیشتری پیدا کرده، ازاینرو به طور طبیعی، تحولات دنیای بیرون بر مسائل فکری و اجتماعی ایران در گذشته و امروز تأثیرگذار بوده است. بنابراین درحالحاضر با جهانی روبهروییم كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، قدرت رسانهها و دادوستدهای پرحجم اقتصادي و اجتماعي تأثیرات فکری و فرهنگی خود را بر جای میگذارد.
- آیا به نظر نميرسد جهاني شدن و اين وسعت و قدرت محيّرالعقول رسانهاي، هويتهای ملّي را زیر سلطه و سیطرۀ نوعی هويت جهاني يا هويت انساني قرار داده است؟
به نظر من مقولۀ جهانیشدن پوششی است بر استعمار کشورها به دست غربیها و در این قضیه صداقتی در کار غرب وجود ندارد. البته جهانيشدن به اين شكل غیرمنصفانه چندان پايدار نخواهد بود و روزی هويتهاي ملّي دوباره سر بر میآورند. رویدادهای تاريخی این مسئله را تأیید میکند، به طور مثال زمانی كه شوروي يكپارچه شد، سران آن حکومت به یکسانسازی فرهنگی برای محو اقليتها دست زدند، امّا قومیتها و اقلیتها در نهایت سر بر آوردند و فروپاشی آن را سبب شدند؛ زیرا هویتها هستند که تاریخ را میسازند و ازآنجاکه تاریخ بدون پایان است، هویتها نیز زدودنی نیستند. تاريخ پايان ندارد و ازاینرو نمیتوان با قاطعيت گفت که پدیدهای هميشگي میماند. این امر به عكسالعملهاي دروني افراد بستگی دارد.
- آقاي دكتر به نظرم ميآيد كه هانتينگتون با نظریۀ برخورد تمدنهايش باعث شده است بحث هويت دوباره به شکلی عميقتر و پايدارتر مسئلة روز شود. نظر جنابعالی در این باره چیست؟
بله همینطور است. در اینجا بجاست نکتهای را عرض کنم که داستايوفسكي در يادداشتهاي روزانهاش گفته است كه جنگها هميشه، چه در گذشته و چه در آينده، بين اديان بوده و خواهد بود. ظاهراً حاکمان هستند که میجنگند، ولي در باطن ادياناند كه با هم درگيرند. توینبی نیز در كتاب «فلسفة تاريخ» معتقد است که تاريخ جهان را بر اساس چهار دين، یعنی يهوديت، مسيحيت، اسلام و بودايي، باید تحلیل کرد. بهعبارتدیگر او این ادیان را چهار وزنۀ اصلي معرفی میکند که تاريخ امروزي ما نتيجۀ آن است. وی به جای هویتها، ریشۀ مشترکی میان آنها تشخیص میدهد و چهار نوع هویت اصلی را براساس چهار دین بزرگ مطرح میسازد. بنابراین بحث تأثیر دین در هویتسازی و تحولات هویتی سابقۀ طولانی دارد و خيلي قبل از رویداد انقلاب اسلامي و حتي تأسیس اسرائيل مطرح شده است. بر این اساس مثلاً هويت ما را در اسلام، انگليسيها را در مسيحيت، و آسياييها را در بودیسم باید جستجو کرد.
- آقاي دكتر، انقلاب اسلامي در بستر هويتي بسیار نیرومندی شکل گرفت؛ يعني بحث بحران هويت قبل از انقلاب بود که به وقوع انقلاب اسلامی منجر شد. هماکنون نیز بهرغم وجود کاستیهای فراوان، این انقلاب نوعي هويت مستحكم و جديدی به ما داده است. نظر شما دراینباره چیست؟
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، جامعۀ ما با نوعی بحران هويت و باستانپرستي مواجه بود. اما با پیروزی انقلاب، این مسئله تاحدودی متعادل شد و بسیاری از ارزشهای کاذب از بين رفت و نوعی بازگشت به خود روی داد. بااینحال برای درک این مسئله که تا چه حد هویت جدید در جوانان ایرانی شکل گرفته است، نيازمند گذشت زمانیم تا به موقعیت حیرت به معنای پرسشگری برسیم. به عبارت دیگر آن معقول اوليه بايد به معقول ثانويه تبدیل شود و این به صداقت واقعي محققان و موضعگیری نکردن عجولانۀ آنها بستگی دارد؛ زیرا زمانی که تحقیقات علمی توأم با صداقت و واقعبینی و با هدف اثبات واقعيت باشد، نوعی اعتماد متقابل نسبت به آنها بهوجود میآید.
- جناب استاد از طرف خود و همکارانم حضور ارزشمند و پرسود جنابعالی را در این گفتوگو ارج میگذارم و ضمن آرزوی سلامتی و طول عمر برای جنابعالی مجدداً از جنابعالی تشکر میکنم.
خواهش میکنم، امیدوارم شما هم موفق باشید.