به گزارش روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، در گفتگوی اختصاصی که با حجت الاسلام و المسلمین بهرام دلیر عضو هیأت علمی گروه عرفان و معنویت پژوهشگاه داشتیم به ابعاد نیایش با رویکرد عرفانی پرداختیم که در ادامه متن آن را می خوانید:
. ماهیت نیایش و اساسا نیاز انسان به عبادت کردن چیست و چرا افراد حتی اگر به معنای واقعی کلمه دیندار و پایبند به تمامی اصول دینی در زندگی خود نباشند، باز هم گرایش به نیایش و راز و نیاز با خدا دارند؟
پیامبر(ص) فرمود: «هرچیزی حقیقتی دارد.» یعنی هر چیزی، به غیر از معنای ظاهری، معنای حقیقی و باطنی هم دارد. این موضوع شامل همه عبادات و از جمله نیایشها نیز میشود. یعنی نماز و وضوء، یک ظاهر دارند و یک باطن. همانطور که توجه به ظاهر عبادات و اعمال، آثاری نیکو و سازنده برای انسان به همراه دارد، توجه به باطن آنها هم، به رشد باطنی انسان کمک میکند. خداوند در قرآن میفرماید: «و براى هر یک [از این دو گروه]، از آنچه انجام دادهاند، [در جزا] مراتبى خواهد بود». وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا» (انعام: ۱۳۲) طبق این آیه، هم توجه به ظاهر مهم است و هم توجه به باطن، و مشخص است که اگر علاوه بر ظاهر، به باطن اَعمال هم آگاهی پیدا کنیم، به مراتبِ بالاتری در نزدیکی به حضرت حق دست خواهیم یافت و پاداش فزونی خواهد یافت. از طرف دیگر، درک و فهم حقیقتِ باطن اعمال، ما را به انجام آن عمل مشتاقتر و علاقهمندتر میکند. به ظاهر نیایش بسنده کردن جفاست بایسته و شایسته است که در هنگام نیایش با بصیرت و معرفت خویش به باطن نیایش نیز توجه شود نیایشگر عبد در محضر حضرت حق به نیایش نشسته تا خود را متصل به متافیزیک کند و از لباس مادیت برای لحاظاتی رهایی یافته و به جهان معانی و معنویت و عرفان گام نهد.
امروزه نقش دعا به عنوان یک پناهگاه روحى در مقابل ناملایمات تمدن جدید غیر قابل انکار است، روانشناسان بیدار براى معالجه بیمارانى که از خود و اطرافیان خود ناامید شدهاند، دعا را توصیه مىکنند. و بهترین روش درمان بیماریهاى روانى را تکیه به خداى تعالى و نیایش به درگاه پاکش مى دانند.
بشر بدون تکیهگاه، چون علفى بىریشه، دستخوش تندباد حوادث است، و خود را در دار هستى تنها مىیابد. نگرانى از بیمارى، ندارى، تشویش از آیندهاى مبهم و سرانجام هراس از نیستى و نابودى یعنى مرگ همانند خوره روح سرگردان وى را مىخورد و هر روز بر هراس وى مىافزاید. بىهدف خود را به سرگرمیهاى آنى، فیلمها، دانسها، مشروبات الکلى و مواد مخدر مشغول مىکند تا از خویش فرار کند، و خویش را نفى کند همه اینها از بىاعتقادى به نیرویى است که توانا و محیط بر همه چیز، و مدبّر و سرپرست همه مىباشد. امّا یاد خدا و نیایش به درگاه بلندش و تکیه بر خدا همه نگرانیها را برطرف مىسازد. کافى است، لحظهاى با خداى خویش خلوت کند و مشکلات خویش را با وى در میان گذارد و از او حلّ گرفتاریهاى خویش را بخواهد، عقده روانى او گشوده مىشود، و هیولاهاى مهیب روان به تاریکى فرار مىکنند، وى آرام و قرار مىیابد بلکه انسان خدا پرست عقدهاى پیدا نمىکند تا در آن درگاه بگشاید، زیرا خویش را در حضور کسى مىبیند که به مصالح وى آن طور که باید، اقدام مىکند و تربیت وى را به نحو احسن بر عهده دارد. و ابراهیم وار مىگوید: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ «شعراء، ۷۸ تا ۸۲.» ترجمه از الهى قمشهاى:
(مىپرستم) همان خدایى که مرا بیافرید و به لطف خود به راه راستم هدایت مىفرماید، همان خدایى که چون گرسنه شوم به کرم خود مرا غذا مىدهد، و چون تشنه شوم سیراب مىگرداند، همان خدایى که چون بیمار شوم مرا شفا مىدهد همان خدایى که مرا (از حیات چند روزه دنیا) مىمیراند و سپس به حیات ابدى آخرت زنده مىگرداند. بنا بر این با تکیه بر خدا روح آزاد مىگردد و جهان لا یتناهى را میدان جولان خویش قرار مىدهد و با همه جهان آشتى مىکند و آنها را بیدار مىبیند:
کوهها هم لحن داودى کند جوهر آهن بکف مومى بود
باد حمال سلیمانى شود بحر با موسى سخندانى شود
ماه با احمد اشارت بین شود نار ابراهیم را نسرین شود.
خاک قارون را چو مارى درکشد استن حنانه آید در رشد
سنگ بر احمد سلامى مىکند کوه یحیى را پیامى مىکند
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامشیم
از جمادى عالم جانها روید غلغل اجزاى عالم بشنوید
فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تاویلها نربایدت «مثنوى دفتر سوم بیت ۱۰۲۵»
علت اینکه باید تنها از خداى تعالى خواست، آن است که چون حوادث از طرف خدا نوشته شده و تقدیر مىشود، هیچ سببى از اسباب تاثیر حقیقى ندارد پس غیر خدا را نخوان و از غیرش کمک نخواه ولى از حق سبحان بخواه چون قدرت همیشگى و پادشاهى ثابت و اراده نافذ دارد(ترجمه عده الداعى و نجاح الساعى، ج۱، ص:۳۰۶)
. عبادت آیا به مثابه تکلیف است یا از دیدگاه اسلام میتوان شأن و جایگاهی دیگر برای نیایش قائل شد؟
عبادت را در ادبیات فقهی به معنای تکلیف میگیرند و واژگان همچون تکلیف، تکلّف، مکلف و از این قبیل واژگان را بکار میبندند ولی بنده به نظرم عبادت یک تشرُّف و شرفیابی عبد به محضر حضرت حق است.
تکالیف: تکلُّف و یا تشرُّف؟
تکلیف مداری انسان
یکی از مبانی انسانشناختی، فهم دین، عمل به دین و امتثال تکالیف عبادی و مالی است. انسان به عنوان موجودی مکلف و مسئول است، تکلیف که بهمراه زحمت است، امتثال تکالیف مالی نیز دارای زحمت است، از ویژگیهای انسان در جغرافیای اندیشه دینی، تکلیفمداری اوست، ارتباط عبد با حضرت حق، تکلیفآور است، ارتباط انسان با همنوعان خود مسئولیتساز است، و نیز ارتباط انسان با تاریخ و فرهنگ خود، وظیفهآور است؛ حال انسان در پیشگاه خدا دارای وظیفه است، انسانی که مملوک حضرت حق است و مخلوق اوست، بایسته است که در مقابل فرامین إلهی مطیع و منقاد باشد.
بایستی توجه کرد که تکلیف بیزحمت نداریم، زحمت، سختی و رنج با تکلیف عجین گشته است، تکالیف سیاسی و اجتماعی سختی خاص خود را دارد، در تکلیف مالی انسان با عرق جبین مالی را کسب میکند و برای آن برنامه هزینه دارد، حال باید در خمس، یک پنجم آن را پرداخت کند، پرداخت در زکات نیز بستگی به موارد زکات دارد، چون انسان تکلیفمند است و این تکلیفمداری انسان یک امر سرشتی و تکوینی نیست، بلکه از مفاهیم إعتباری است و بیانگر نوع رابطهای دارد که انسان متشرّع با شارع مقدس در زندگیاش برقرار میکند، حتی ارتباطی که با هم نوعان خود دارد و ارتباطی که با باورهایش دارد، همگی در عمل به تکالیف نقشآفرین میباشد.
در شریعت اصل بر نبود تکلیف است مگر اینکه تکلیف به دلیل معتبر شرعی یعنی به کتاب، سنت، اجماع و عقل ثابت شده باشد، بعد از ثبوت تکلیف با دلایل معتبر، برای مکلَّف إشتغال یقینی خواهد آمد و إشتغال یقینی، فراغت یقینی را میطلبد، فراغ یقینی از تکلیف حاصل نخواهد شد مگر عمل به تکلیف و بجا آوردن آن، مثلا نماز که برای انسان یک واجب شرعی است، با واجب شدن نماز انسان در برابر این تکلیف إلهی مشغولالذمّه است و فراغت از آن حاصل نخواهد شد، مگر به إقامه نماز، در خمس و زکات که هر دو واجب شرعی هستند، در برابر آن دو انسان مشغولالذمّه خواهد بود، رهایی از این تکلیف به پرداختن خمس و زکات خواهد بود. البته پرداختن در تکالیف مالی شرایط خاص خود را دارد، به عنوان مثال: قصد قربت داشتن و در جای خود به مصرفش رساندن؛ چنانکه برای هر کسی هم نمیتوان خمس پرداخت کرد و یا اگر با کسی با نیت ریائی و خود نمایی خمس یا زکات پرداخت کند، تکلیف الهی حاصل نخواهد شد. مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی نیز چنین است که اشتغال یقینی به تکالیف سیاسی و اجتماعی برائت یقینی میطلبد.
تکلیف در نگاه فقه و فقیه حمل است و سختی دارد اما از نگاه عارف تکلیف تشرّف و شهود است، شاید بتوان تفاوت عالم و عارف را، تفاوت فقه و عرفان نیز دانست، تفاوتهای که گفتهاند عبارتند از:
۱- عالم از آن چه میگوید کمتر است ولی عارف از آنچه میگوید بیشتر است.
۲- عالم اگر عامل نباشد، محجوب است، اما عارف محبوب است.
۳- عالم من أهل برهان است، ولی عارف من أهل عیان است، شنیدن کی بُوَد مانند دیدن.
۴- عالم من أهل «إِیَّاکَ نَعْبُدُ»، ولی عارف از أهل «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» است.
۵- عالم رهنمون به عمل میکند، ولی عارف از شهود عمل بیرونت میکند، به شهود حق رهنمونت میسازد.
۶- عالم حمل تکلیفات میکند، ولی عارف به شهود تعریف و معرفت رهنمومنت میکند.
۷- عالم راهنمایی به أسباب میکند، ولی عارف دلالت بر مسبب الأسباب، میکند.
۸- عالم تو را از شرک جلى بر حذر میکند، ولی عارف تو را از شرک خفى میرهاند.
۹- عالم رهنمون به عمل برای ألله میکند، اما عارف رهنمون به عمل بالله، میکند.
۱۰- عالم با أحکام الله، آشنایت میکند، ولی عارف با ذات الله، آشنایت میکند.
۱۱- عالم از باب خوف و طمع به عمل رهنمونت میسازد، ولی عارف از باب محبت و شکر به عمل رهنمونت میکند.[۱]
تکلیف از ناحیه حضرت حق، به حضور پذیرفتن عبد است، با تکلف عبد به محضر حضرت حق تشرّف حاصل میکند. تکلیف از منظر عرفان عشق ورزی به حضرت حق است، تکلیف کُلفت نیست بلکه سُرور و بهجت و انبساط است، سخت دیدن تکلیف، انقباضآور است، اما آن را رسم عاشقی با حضرت حق دیدن، بسط آور است. تکلیف را گاهی به دو قسم دانستهاند یکی تکلیف وسایط و دیگر تکلیف حقایق:
«حق تعالى تکلیفش را به دو صورت فرستاده است. تکلیفى از وسایط و تکلیفى با حقایق. تکلیف حقایق معارفش از او آغاز مىشود و به او باز مىگردد و تکلیف وسایط معارفش از کسى به غیر او شروع مىشود و به آن نمىپیوندد مگر بعد از گذشتن از آن با فنا در آن. از تکلیف وسایط اظهار بیت و کعبه باشد. و گفت: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّهَ مُبارَکاً». و تا هنگامى که تو با آن پیوستگى دارى از او جدا باشى. چون از او جدا شوى حقیقتا به او پیوستهاى. او را بالا برد و پست کرد. بیت را مىجوید و پایین را جستجو مىکند.»[۲]
عرفان هم در پی شناخت حقایق تکلیف است و هم در مقام امتثال آن است. در آیه وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ[۳] از او پیروى کنید باشد که هدایت شوید. پیروی با رویکرد فقهی؟ یا با رویکرد عرفانی، به نظر میرسد، با رویکرد عرفانی هدایت تضمین شدهتر باشد، مراد از تکلیف حقیقی را حلاج آن معارفى میداند، که از او آغاز و بدو بازمىگردد. تکلیف وسائط آن معارفى است که از کسى که غیر اوست آغاز شود و به او هرگز نرسد پس معارف ایشان در پایان معرفت اهل وسائط پایان مىپذیرد. و پایان نپذیرد معارف کسى که معارفش را از شهود حق دریافت کرده است. همه آن، نیرویى باشد از جانب حق به خلق. او به حق نمىرسد مگر آنکه با آنچه از اوست.[۴]
در مناسک حج تا دل به کعبه بستهایم در فراقیم، چرا که طواف به کعبه از تکلیف وسائط است، هر وقت از کعبه دل کندیم و به حضرت حق که صاحب خانه است دل بستیم، به حق پیوستیم، تکالیف شرعی حیثیت وسائطی و حیثیت حقایقی دارد بایستی از توجه به حیثیت حقایقی تکلیف کنیم تا تکلیف جنبه تشرّفی باشد نه حمل تکلیفی. با رویکرد عرفانی به تکلیف حقایق بهتر میتوان رسید و بدانها شناخت یافت. به دو نوع بودن تکلیف شرعی حلاج تصریح دارد:
«حق (خدا) دو نوع تکلیف شرعى مقرر فرموده است: آنها که مربوط است به وسائط (آداب و مناسک) و آنهائى که با حقائق نسبت دارد. بارى تکالیف در برابر حقائق مستلزم معرفتهائى که از خدا مىآید و هم بدو باز مىگردد. پیوستن بدو را فقط از طریق اعتلاء و برتر رفتن از خود آنها و تا نفى آنها، میّسر مىگرداند. بنابراین، خلق «حرم» مقدّس و کعبه را باید به تکالیف شرعى در قبال «وسائط» منسوب داشت، چنانکه گفتهاند: «نخستین حرم قدسى که براى افراد بشر بنیاد یافت، حرمى است در بکّه (مکه) حرم متبرک. تا زمانى که بدین «بیت» دلبسته بمانى، از خدا جدائى. امّا، آنگاه که به حقیقت از آن دل برگیرى، به کسى که آنها را خلق کرده و پى افکنده است، خواهى رسید. پس با نظاره تخریب حرم، در درون خود، در حضور حق، بانى آن خواهى بود.»[۵]
تکلیف از نظر عرفان دعوتنامه حضرت حق، از عبد است که خدای سبحان میفرماید: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ[۶] «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی» این تکلیف است، و «أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ» انگار حضرت حق میفرماید: بندهام هر وقت مرا بخوانی، پاسگویتم و إجابتت میکنم، در اوج ذره پروری به بندهاش میفرماید، هر وقت هم من دعوتت کردم تو هم دعوتم را إجابت کن. همان طور که راضی نمیشوم دعوتت را رد کنم تو نیز راضی نباش که دعوتم را رد کنی؛ إجابت من برایت خیر است. «فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی، وَ لْیُؤْمِنُوا بِی»: یعنی بندهام اعتمادم کن و به من اطمینان داشته باش که هر وقت مرا بخوانی اجابتت میکنم سپس در آخر آیه میفرماید: «لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» یعنی قصد من از تکلیف کردنت که مکلفت میسازم، نیست مگر رشد تو.[۷]
تکلیف از نگاه عرفان، یعنی حضرت حق، نسبت به عبد، ذره پروری میکند که بندهاش را به درگاهش دعوت میکند، اجازه تشرّف میدهد، انیس و مؤنس، عبد میشود، خدای سبحان منت بر بندگان نهاده که آنان را مکلف به تکالیف عبادی و مالی کرده است، پرداخت زکات و خمس، إجابت حضرت حق و لبیک به دعوت اوست، امتثال تکالیف و اجابت حضرت حق موجب رشد ماست و چون حضرت حق خواهان رشد عبد است، او را مکلف کرده است. مکلّف در عرفانی به معنای تکلّف نیست بلکه به معنای تشرّف عبد به محضر حضرت حق است.
عشق به مردم به وطن و خدمت به انسانهای، در واقع عاشقی کردن به حق است. اگر روح معنویت و عرفان در این خدمتها جاری و ساری شود صیانت صاحبان قدرت از فسادهای اخلاقی، سیاسی، افتصادی و…. تضمین شدهتر است. کم کاریها کاسته میشود و ناکارآمدیها با خلاقیتهای کارآمدی کاهش مییابد، تکلیف را کلفت و سختی معنا کردن، کارها را روزمرگی میکند، که همگان کار میکنند تا ماهیانه حقوق و مزدی دریافت کنند، اما تکلیف را اگر تشرّف بخوانیم و بدانیم رویکرد کارمندان و صاحبان قدرت متفاوت خواهد شود.
. یکی از معروفترین ادعیهای که همواره بر زبانها جاری است دعای «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» است، در مورد این دعا و تکیه آن بر (شخص مضطر) صحبت بفرمایید و اینکه چرا اولین و آخرین رویکردی که انسان در شداید سراغ آن می رود دعا است؟۱.ماهیت نیایش و اساسا نیاز انسان به عبادت کردن چیست و چرا افراد حتی اگر به معنای واقعی کلمه دیندار و پایبند به تمامی اصول دینی در زندگی خود نباشند، باز هم گرایش به نیایش و راز و نیاز با خدا دارند؟
آیا کیست که اجابت کند مضطرّ را وقتىکه دعا کند مضطرّ و کیست که کشف کند و زائل کند سوء را از فقر و رنج و مرض و کیست که مىگرداند شما را خلفاء بر زمین، یعنى خلیفه گرداند بعض شما را بر بعض دیگران. استفهام براى تبکیت است، که متّصف به این صفات نیست. مگر اللّه تعالى. باز اللّه تعالى مىفرماید و متفرّع مىکند بر آنکه آیا با اللّه تعالى هیچ الهى هست؟ چه مىگویید؟ یعنى نیست الهى با اللّه، قلیل پند مىگیرند و مىبایست که از این، پند کثیر مىگرفتند.
و از بعضى عرفا است که قرب و بعد چهار مرتبه دارد لکن عقل بیشتر از سه مرتبه آن را نتواند فهم کند قرب زمانى، قرب مکانى، قرب عقلى، قرب مکانى مثل اینکه گوئیم قمر بما نزدیکتر است از مشترى زیرا که قمر در آسمان اول است و مشترى در آسمان ششم قرب زمانى مثل اینکه گوئیم مصطفى(ص) بما نزدیکتر است از عیسى قرب عقلى مثل اینکه گوئیم علماى امت نزدیکترند بحضرت رسول(ص) از بنى امیه و لو آنکه بنى امیه از جهت زمان و مکان نزدیکتر بودند به پیغمبر اکرم(ص) و این قسم از بعد و قرب اوصاف ملکوت بود اما قرب آفریدگار تعالى شأنه بهر موجودى و سر وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ جز عارف صاحب بصیرت نداند و این مرتبه چهارم قرب است و این است که از حسین حلاج نقل میکنند که در وقت صلاه میگفت «الهم انت المتجلى من کل و المتخلى عن کل جهه» و چون جلالت این قرب بر عارف سایه افکند از مضیق زمان و منجنیق مکان بیرون رفتن از خواص اینطور است و تا شخص از زمان و مکان بیرون نشود طیران او بازل منصور نگردد و اینجا بدایت عالم لا زمان را ازل گویند یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطانٍ « اى جماعت جن و بشر اگر توانا هستید که عروج کنید باطراف آسمانها و زمین عروج کنید لکن نتوانید مگر وقتى که سلطنت و استیلایى پیدا نمائید.»(سوره الرحمن آیه ۳۳.) شاید مقصود از نفوذ عروج روحانى باشد.(بانو امین اصفهانی، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۱۵)
و همچنین در ادراک طى زمان و سرّ قیامت و حشر اجساد و ادراک حقایق و کمال نشاء ثانیه و کمال ایمان بطور نبوت و اعتراف بعجز ادراک غوامض معارف و فهم سایر رموز و اشارات انبیاء از خواص این طور است و همچنین ظهور سلطان عشق و عزت و عزلت و خلوات و مرارات در وصال و فراق از خواص این طور است.
«عقل در کوى عشق ره نبرد تو از این کور چشم چشم مدار»
و این مرتبه از خواص آدمیان است ملائکه را از آن نصیبى نیست چه خطاب یحبهم و یحبونه بانسان است.
«این راه طریقت نه بپاى عقلست خاک قدم عشق وراى عقلست»
«سرّى که فرشته زان بیخبر است اى احمق بىعقل چه جاى عقلست»
راه عقل و علم تا لب دریاى عشق بیش نیست بعد از آن حیرت و بىنشانى است
«کس مى ندهد ز تو نشانى این است نشان بىنشانى»
عجائب اینطور را نهایت نیست و احوال آن جز بسلوک معلوم نگردد و سلوک را غالبا بحکم اجراء ازل شرط جذبه است نه آنکه على القطع هر که طلب کند بیابد یا هر که سلوک کند بمقصود رسد.
«غواصان را اگر چه سیمى نبود در هر قدمى در یتیمى نبود»
«در عمر بنا در آن چنانى افتد وان دولت هر سیه کلیمى نبود»
- راجع بدعاء و طلب کردن حوائج ممکن است سؤالاتى پیش آید
۱- دلیل بر مشروعیت دعا چیست؟
۲- چه حکمت و فائده بر دعا مرتب میگردد؟
۳- آنچه قلم تقدیر بر آن جارى گشته واقع خواهد شد و قضاى الهى تغییرپذیر نیست پس دعا کردن و طلب نمودن لغو و بىفائده است؟
۴- وعده خدایى تخلف ندارد که فرموده ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ پس علت چیست که در بسیارى اوقات در دعاء اثر اجابت پدید نمیگردد؟
۵- آنچه واقع شده و میشود خواه موافق میل انسان باشد یا نباشد از روى حکمت و نظام عالم و مصلحت خصوصى انجام میگیرد بلکه آنچه قلم تقدیر بر آن جارى گردیده و در لوح محفوظ ثبت شده واقع است و تخلف پذیر نمیباشد پس معقول نیست که ما مأمور گردیم که بر خلاف آنچه حکمت بر آن جارى شده که بالاخره بر ضرر خودمان تمام میشود از روى نفهمیدگى و ندانستگى از خدا بطلبیم.(همو. مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۱۷.)
پاسخ سؤال اول
دلیل بر مشروعیت دعا از آیات قرآنى و احادیث بسیار است بطورى که از متواترات بشمار میرود مثل همین آیه که فرمود: ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (مؤمن/۶۱.) قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (اعراف/۵۳) قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ (فرقان/ ۷۷) و غیر اینها از آیات دیگر که امر مینماید بدعا.
و اخبار در این خصوص از طرف سنى و شیعه بسیار رسیده در کتاب کافى زراره از امام محمد باقر(ع) چنین روایت مىکند که «آنجایى که خداى عز و جل میفرماید إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِینَ مقصود از عبادت در اینجا دعاء است.
و نیز در کافى است که شخصى از امام محمد باقر(ع) سؤال میکند چه عبادتى بهتر است فرمود «نیست چیزى نزد حق تعالى بهتر از اینکه از او سؤال شود از آنچه نزد اوست و مبغوضترین مردم نزد حق تعالى کسى است که تکبر کند و از خدا چیزى سؤال نکند» و غیر اینها از اخبار و احادیث در فضیلت دعا و طلب حوائج از قاضى الحاجات بسیار است که براى اختصار بناچار از تفصیل آن خوددارى نمودیم.
پاسخ سؤال دوم
نتیجه دعاء و آثارى که بر دعا مترتب میگردد بسیار است و از آیات قرآنى توان بعضى از خواص و آثار آن را بدست آورد مثل اینکه اجابت را مقرون بدعاء نموده ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ وقتى اجابت میشوید که مرا بخوانید، و دیگر قرب بحق تعالى و نزدیکى بمقام قدس احدى را بر دعا متفرع گردانیده إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ. لکن در اینجا نکتهاى بنظر میرسد آنجا که فرموده من اجابت میکنم دعوت خواننده را وقتى که مرا بخواند یعنى وقتى که خواننده از روى حقیقت و شناسایى مرا بخواند
دیلمى در ارشاد القلوب از امیر المؤمنین علیه السلام چنین روایت میکند که استجابت دعا مشروط بچهار شرط است: اول- احضار نیت یعنى هنگام دعا توجه بحق تعالى نماید. دوم- اخلاص و پاکى سریره. سوم- معرفت مسئول که آن کسى را که میخوانید بشناسید. چهارم- انصاف در مسئلت یعنى در طلب از حد خود زیادهروى ننمائید.
و از این حدیث و کلمه اذا دعان چنین بر مىآید که هر کس معرفتش بمقام الوهیت کاملتر و توجهش بحق تعالى بیشتر اجابت دعایش سریعتر است. آرى عدیم المعرفه داعى حق نیست تا اینکه دعوتش متضمن اجابت باشد و نیز هنگام دعا متوجه بخدا نیست بلکه بهمان صور خیالى خود توجه دارد و گمان میکند خدا را میخواند و اینکه فرموده ادعونى یعنى مرا بخوانید تا اجابت کنم و کسى که او را نشناسد چگونه ممکن است او را بخواند هرگز ممکن نیست، مگر اینکه داخل در مضطرین گردد که خداوند وعده اجابت بآنها داده أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ که ممکن است اضطرار سبب اجابت گردد و شاید مقصود از قوله علیه السلام در روایت دیلمى (انصاف در مسئلت) این باشد که بایست داعى در آنچه طلب میکند مناسب حالش باشد و بین او و مطلوبش ارتباطى موجود باشد و چیز بىمناسبتى که با نظام وجود شخصى وى یا نظام کلیه عالم منافى باشد طلب ننماید که البته باجابت مقرون نخواهد شد مثل اینکه بدون تحصیل دعا کند از علماى نمره اول گردد، یا بدون تجربه و عمل بخواهد مخترع شود یا بدون بذر پاشیدن و اعمال کشاورزى بخواهد حاصلى بدست آرد و امثال اینها از آنچه مخالف نظام عالم بشمار آید.(همو، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۱۸)
و پاسخ اعتراض که وقتى اسباب موجود شد دیگر حاجت بدعاء نیست بدون دعا و طلب نیز مسببات متفرع بر اسباب میگردد.
گوئیم این هایى که گمان میکنى اسبابند در واقع معدات و شرائطى بیش نیستند که حکمت الهى اقتضاء نموده که پس از فراهم شدن این وسائل اثر بر آن مترتب گردد، سبب حقیقى براى ایجاد هر چیزى اراده و مشیت حق تعالى است چنانچه مکرر دیده شده بذر پاشیده میشود و آنچه بایستى در اعمال کشاورزى اعمال بشود بخوبى انجام داده میشود لکن آن طورى که انتظار میرود حاصل بدست نمىآید، و نیز میبینیم البته هر کس طالب معلوماتى گردید و دنبال تحصیل آن رفت مقصودش رسیدن بمرتبه عالى آن است و شاید بین هزاران طلبه یکى بمقصود نائل گردد.
پس براى کسى که اندازهاى در اوضاع عالم تدبر نماید بخوبى معلوم و واضح مى گردد که جزء اخیر علت تامّه که در واقع سبب حقیقى پیدایش موجودات است همان مشیت ازلى است و نتیجه دعا اگر بآنطورى که بایست با شرائطش واقع گردد براى حصول همان تعلق اراده الهى است که در بعضى امور حصول مطلوب مشروط بطلب است و فائده دعا منحصر ببرآمدن حاجت نیست.
دعاء یکى از عبادات بلکه از بالاترین طاعات بشمار میرود اصلا نماز که اینقدر در لسان شارع اهمیت دارد همان دعاء است با شرائط و آداب و هیآت مخصوصى که باعتبار این خصوصیات وضع ثانوى پیدا نموده، و اگر در دعا هیچ فائدهاى متصور نبود مگر آنکه داعى داخل در سائلین محسوب میگردید در اهمیت دعا کافى بود چه جاى آنکه چنانچه از آیات و اخبار برمىآید بنده در اثر دعا مورد نظر رحمت الهى و الطاف ربوبى واقع میگردد خطاب برسول اکرم (ص) است قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ « خطاب بپیغمبر اکرم است (بگو بمردم اگر دعاى شما نبود پروردگار من بشما اعتنایى نداشت)» و شاید یکى از اسرار مبتلى شدن انبیاء و اولیاء بمصیبات همین باشد که از خدا سؤال نمایند و از سائلین محسوب گردند و باین واسطه مزید بر قرب آنان گردد.(همو، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۱۹.)
پاسخ سؤال سوم
که گویند آنچه قلم تقدیر بر آن جارى شده واقع خواهد گردید و قضاى الهى تغییرپذیر نیست، گوئیم آرى آن قضایى که تغییرپذیر نیست قضاى حتمى است نه معلقى زیرا نظر بآیات و اخبار بسیار قضاى الهى دو قسم است یکى قضاى حتمى که البته واقع خواهد شد، و دیگر قضاى معلقى که مشروط بامورى است که بدون آن تحقق نپذیرد مثل اینکه چنین تقدیر شده که فلانى اگر صدقه بدهد یا صله رحم کند فلان مرض و بلاء از وى رفع میگردد و اگر نکند مبتلى گردد مثل اینکه در نظام عالم چنین مقرر شده کسى که مریض شد اگر معالجه کرد شفا مىیابد و نیز کسى که دنبال کسب و کار رفت ربح میبرد و کسى که تنبلى کرد زیان میبرد و ناموس خلقت بر این منوال قرار گرفته که مسببات را معلق بر اسباب نموده یعنى براى هر چیزى سببى است که بایستى در حصول مطلوب مراعات آن گردد خلاصه دعاء یکى از اسبابى بشمار آید که برآمدن حاجت در جایى که مشیت حتمى الهى بر خلاف آن حکمفرما نباشد مترتب بر آن میگردد.(همو، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۲۰)
و اخبار و احادیث بسیارى نیز در این خصوص رسیده در کتاب کافى از صادق آل محمد صلى اللَّه علیه و آله و سلّم چنین روایت میکند که بمیسر فرمود «اى میسر دعاء کن و نگو کار گذشته و آنچه باید بشود تقدیر شده و میشود، نزد خداى تعالى منزلتى است که کسى بآن نمیرسد مگر بسئوال و کسى که دهن خود را ببندد و طلب نکند چیزى بوى عطا نمیشود اى میسر نیست درى که زده شود مگر اینکه باز میشود.» و نیز ممکن نیست حکیم مطلق امر نماید بچیزى که فائدهاى بر آن مترتب نخواهد شد پس از همان امر بدعاء و وعده اجابت توان استفاده نمود که بعضى از امور معلق بدعا و طلب است.
پاسخ سؤال چهارم
آرى چنین است وعده الهى تخلفپذیر نیست هر کس او را بخواند وى را مى پذیرد و مینوازد یعنى وقتى انسان روى دل بطرف حق آورد و دست نیازمندى بدامن کرم او زند بکلى وى را مأیوس نخواهد نمود، لکن اولا اجابت غیر از بر آمدن حاجت است، زیرا نظر بدلالت آیات و اخبار و قوله تعالى أَسْتَجِبْ مقصود از استجابت این است که وقتى بنده روى دل بسوى بىنیاز مطلق گردانید و بزبان نیازمندى از وى طلب نمود او نیز بلطف و کرم خداوندیش او را میپذیرد و جواب میدهد، لکن عطاى مسئول وى تفضل دیگرى است که منوط بمصلحت و حکمت است.
و ثانیا دعاء آداب و شرائطى دارد از انتخاب نمودن وقت و مکان و غذاى حلال و غیر اینها که بسیار است و در کتب ادعیه ضبط نمودهاند که کمتر کسى موفق میگردد بمراعات آن خلاصه شاید مقصود از امر بدعا و ترغیب و تحریص و تشویق بر آن توجه بحق تعالى و اقبال بسوى کرم و رحمت او باشد تا آنکه باین وسیله داعى حق بمقام قرب یزدى نائل گردد و از زلال آب معرفت و محبت او قطرهاى بجگر خشک وى برسد و منزلت و مقامى نزد کردگار عالم پیدا نماید، زیرا دعاء عبارت از توجه بمعبود است و طلب حاجت متفرع بر اوست و اجابت از خواص و آثار آن بشمار میرود، و کسى که خدا را نشناسد چگونه ممکن است هنگام دعاء توجه باو داشته باشد تا آنکه او را بخواند و از او طلب کند و ملتجى بکرم او گردد.( مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۲۱.)
و از جمله آثار دعا این است که وقتى عارف با قلب تصفیه شده پاک از آلایش طبیعت که خالى باشد از کثافات نفسانى و اخلاقى و با عزم راسخ با تمام قوى و مشاعر رو کند بحق خداوند نیز رو میکند باو و قلب او را باز میگرداند و بوى قوت و شوکت و عظمتى افاضه مینماید که بر ما دون خود غالب میگردد آن وقت بآن قوت و شوکتى که خداوند بوى کرامت نموده در ما دون خود باذن حق تعالى تأثیر مینماید و بعضى از حوادث منقاد و مطیع و تحت اختیار وى باذن رب العالمین قرار مىگیرند آن وقت ممکن است مستجاب الدعوه گردد و مأمول او در عین دعاى او انجام گیرد.
لکن این مقام و منزلت کسى را سزد که اولا در تمام اوقات هدف و نقطهنظر وى خدا باشد و از خلق منقطع گردیده و بتمام قوى و مشاعر بکرم او پیوسته باشد. روایت از رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله و سلّم است که «ادعوا اللَّه دعاء الغریق» بخوانید خدا را در حالى که بکلى از غیر او مأیوس باشید و ثانیا «لا مؤثر فى الوجود را نصب العین خود نمائید».
و از اینجا پاسخ سؤال پنجم نیز داده میشود که فائده دعاء منحصر ببرآمدن حاجات نیست برآمدن حاجات یکى از آثار و نتایج دعاء بشمار میرود که هر جا حکمت و مصلحت باشد مسئول عنایت میگردد. و البته مقصود اصلى از دعاء جذب منافع و رفع مضار است منتهى چون داعى از جهات مصلحت و ضرر مطلع نیست ممکن است طلب کند چیزى که بضرر وى تمام شود بگمان اینکه خیر اوست و چون خداوند مطلع و عالم بر عاقبت امور است در اثر دعاى او آن خیرى که حقیقتا مقصود اصلى وى بوده بوى عطا مینماید.
(همو، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج۲، ص: ۲۲۱-۲۲۲.)
[۱] . ابوزکریا یحییبن معاذالرازی، جواهر التصوف، ص: ۲۲۲.
[۲] . حسینبنمنصور حلاج، مجموعه آثار حلاج (تفسیر قرآن(مجموعه آثار حلاج))، ص: ۱۴۶
[۳] . اعراف/ ۱۵۸.
[۴] . حسینبنمنصور حلاج، مجموعه آثار حلاج (تفسیر قرآن(مجموعه آثار حلاج))، ص: ۱۵۴.
[۵] . همو، مجموعه آثار حلاج (تجربیات عرفانى(مجموعه آثار حلاج))، ص: ۲۱۲.
[۶] . بقره/۱۸۶.
[۷] . ابوالقاسم عبد الکریم القشیرى، لطائف الإشارات، ج۱، ص: ۱۵۷.